تا ازتون میخوام کتاب معرفی کنید ناشناس کویر میشه😐😂
منو باش فکر میکردم اعضای کانالم همه کتابخون و با اطلاعات ان😐😂💔
شاهــنامهٔ فردوســی
عده ای تلاش دارند حس وطن پرستی رو مقابل مذهب و اسلام قرار بدن! اما برخی همچون استاد "فیاض زاهد" اعت
یادمه یه پسره بود که وقتی حرف از ایران باستان میشد رگ غیرتش باد میکرد و تا ناموس دفاع میکرد از هر هیتی ( البته مودبانه نه مثل بچه روبیکایی ها😂)
وقتی هم بحث اسلام بود همچنان حرفی برای گفتن داشت
ازش پرسیدم بلاخره فازت چیه
گفت بنظرم ایرانی بودن و هویت ایران سه تا ریشه داره
تاریخ ایران
زبان فارسی
مذهب شیعه
خلاصه که آره👌😀
تصمیم حمله:
#افراسیاب از سرزمین نیاکانش قصد جدیدی کرد و گفت« من خواهم جنگید و نمیگذارم که #کیخسرو از بخت خویش شادمان شود و سر زابلی را از تن جدا میکنم.»
لشکریان به او آفرین خواندند« شاه جاوید و پیروز باد»
مردی شیردل به نام #فرغار بود. افراسیاب بزرگان را از دربار بیرون کرد و به فرغار گفت« برو سوی سپاه ایران و نگاه کن سواران چند اند.»
فرغار را روانه کرد و غمگین شد. فرزندش را پیش خواند و سخنانی مخفیانه به او گفت. به #شیده گفت« میدانی سپاه بزرگی که به اینجا آمده چندین هزار نفر به فرماندهی #رستم هستند. هیچ کس توان جنگ با رستم را نداشت. کاموس و خاقان چین و #منثور و شاه هند و.... همه کشته و اسیر شدند. چهل روز آویزان لشکر بود و کشت و برد. اکنون بار دیگر لشکر جمع کردم و خود نیز طمعی به گنج ندارم. تمام ثروت را به الماس رود میفرستم که هنگام جشن و سرور نیست. از رستم هراسانم، نه نیزه بر او اثر دارد نه تیر، گویی از آهن نه بلکه از نژاد اهریمن است. من با او جنگیده ام و سلاحم به او کارگر نیست، اگر جنگ اینگونه ادامه پیدا کند مجبورم به دریای چین گریخته و سرزمین را به او تسلیم کنم.»
شیده گفت « جاودان باشی تو زور و فر و مردانگی داری. نگاه کن #پیران و #هومان و سران سپاه همه خسته و شکسته دل اند نباید در آب این جنگ کشتی برانی. به جان شاه قسم من نیز از #کاموس و #خاقانچین غمگینم.»
شب تیره دژم چشم گشاد و ماه از غم کمر خم کرد.
فرغار از سپاه ایران بازگشت و نزد افراسیاب آمد و گفت« سوی رستم رفتم و خیمه سبز رنگ بزرگ و درفش اژدها فش دیدم و رستم سخت آماده جنگ است. طلایه داران سپاه نیز #گرازه و #گستهم هستند.»
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
بچه ها تابستان گذشته رفتم تو نخ ادیان و عقاید باستانی و یه چیز عجیب و مکرر که تو اکثرشان دیدم این
بچه ها بنظرتون چرا برخی از آموزه های اوستا شبیه که احکام و آموزه های اسلام و قرآنه
بعضی پیشگویی ها و داستان هام که اصلا کپیه فقط اسم شخصیت ها یسری جزئیات فرق دارن؟🤨
https://daigo.ir/secret/4207512
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهان مشهور ایران باستان 👑
ساخت #هوش_مصنوعی
پ.ن چقدر قیافه هاشون به شخصیت شون میاد😂
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
شاهان مشهور ایران باستان 👑 ساخت #هوش_مصنوعی پ.ن چقدر قیافه هاشون به شخصیت شون میاد😂 @shah_nameh1
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهان مشهور ایران دوره اسلامی👑( و پوران دخت)
ساخت #هوش_مصنوعی
پ.ن یعقوب لیث صفار و شاه عباس>>>>😍😂
@shah_nameh1
ادیتای بالا رو دیدی مشتی؟❤️✋
اگه بیشتر دنبال مشتی ترین ادیتای رندوم در مورد همه چی میگردی(مقصود همه چیز به معنی واقعی کلمه است)،
جات توی گردانه❤️🤝
اگه بازم ادیتای ناب از موضوعات مختلف میخوای جات تو گردانه!
اگه دنبال ساختن خودتی،
از کارای بعضی همسنات متنفری،
دلت میخواد متفاوت باشی،
اخبار رو جور دیگه ای دنبال کنی،
جوین شو عشق داداش؛
https://eitaa.com/joinchat/2088698820Ca87ebed99d
میم های دست اول؛
اخبار به سبک خودمون(چون واقعا کسی اینجور نیست)؛
ادیت های از ماتریکس خارج شده(در مورد همه چی)؛
همه و همه،
در لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/2088698820Ca87ebed99d
جوین ندی عموت رضا خرسیه🔥🤡
آمدن #پولادوند :
#افراسیاب از سخنان فرغار غمگین شد. همان هنگام #پیران و بزرگان وارد شدند. افراسیاب سخنان #فرغار را بازگو کرد و پرسید که چه کسی توان جنگیدن دارد. پیران پاسخ داد« ما از جنگیدن چه هدفی جز نام یا ننگ بدست آوردن داریم؟»
افراسیاب که چنین پاسخ یافت در کین جستن دلیر شد و به پیران دستور داد تا سپاه را به جنگ #رستم ببرد.
پیران نیز سپاه بیکران را به دشت برد. افراسیاب از ایوان بیرون آمد و به سپاه نگاه کرد. رو به پیران گفت« نامه ای نزد پولادوند بنویس و ماجرا را برایش تعریف کن. بگویش که سپاهی بزرگ از سقلاب و چین نابود شدند توسط سپاهی به فرماندهی رستم و #طوس. اگر رستم به دست تو کشته شود دیگر آسمان هم توان نابودی توران را نخواهد داشت که رنج از سوی اوست. اگر بتوانی نابودش کنی من نیمی از پادشاهی ام را با تمام گنج هایش به تو خواهم داد.»
بر نام مهر شاهانه زدند و در روز اول تیر ماه، شیده آماده شد و نامه را نزد پولادوند رفت. به او آفرین کرد و نامه را داد. سپس ماجرای رستم را گفت« رستم با لشکری دلیر به جنگ آمد و #کاموس و خاقان و .... را کشت و به اسارت گرفت. غنائم بسیار نزد شاه فرستاد و بسیاری را بین خود تقسیم کردند.»
هر چه در نامه بود را گفت و پولادوند دستور داد که سپاه دیو مانندش به حرکت درآیند. درفش در پس و پیش پولادوند بود. از کوه و آب گذشت و نزد افراسیاب رسید. سپاه به استقبال آمدند و صدای طبل جنگی برخواست. افراسیاب او را در آغوش کشید و از اتفاقات گذشته گفت. هر دو به ایوان کاخ رفتند و افراسیاب از خون #سیاوش گفت و خاقان و کاموس و #منثور. گفت« تمام رنجم از یک تن است همان که پوشش از پوست پلنگ دارد. سلاحم بر او کارگر نیست. راه دراز آمدی چاره ای کن.»
پولادوند اندیشید و گفت« نباید در جنگیدن عجله کنی، اگر این رستم همان است که در جنگ #مازندران پهلوی #دیو_سپید را درید و #پولاد_غندی و #بید را کشت من توان جنگ با او را ندارم. اما به پیمان تو خواهم بود. روز جنگ من گرد او خواهم چرخید و هنگامی که گیج شد. او را شکست دهیم.»
افراسیاب شاد و مجلس شراب و چنگ آماده کرد. پولادوند که مست شد با بانگ بلند گفت« من خواب و خوراک بر #فریدون و #ضحاک و #جمشید حرام کردم. برهمنان ( روحانیان هندی) از آواز من میترسند. آن زابلی را ریز ریز خواهم کرد.»
@shah_nameh1