eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
85 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
👆خاکریز خاطرات ۱۴۹ 🌸 کار تمیزِ فرهنگی را از این شهید بیاموزیم... ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۴۹ 🌸 کار تمیزِ فرهنگی را از این شهید بیاموزیم... #شهیدعلم‌الهدی #امام_ع
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۴۹ ✍️ کار تمیزِ فرهنگی را از این شهید بیاموزیم... سیّد حسین برای تهیه‌ی تدارکات و اسلحه‌ی نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات رو که تهیه کرد، افتاد دنبالِ کتاب‌فروشی. با اینکه کتابفروشی‌ها تعطیل بود ، اما با تلاشِ زیاد نهج‌البلاغه تهیه کرد و همراهِ اسلحه به تک تکِ بچه‌ها یک نهج‌البلاغه می‌داد. می‌گفت: همراه با آموزشِ نظامی ، باید با نهج‌البلاغه هم آشنا بشین ... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سیّدحسین علم‌الهدی 📚منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه ۵۹ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
👆خاکریز خاطرات ۱۵۵ 🌸 عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا...
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۵۵ 🌸 عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا... #شهیدزین_ال
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۵ ✍ عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا... آقای مهدی گاهی که یک حدیث یا یک جمله ی زیبا پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ و می‌زد به دیوار. بعد در موردش با همدیگه حرف می‌زدیم. هرکدام هر چه فهمیده بودیم، می‌گفتیم. اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان می ماند، و هم تویِ ذهنمان ماندگار می‌شد... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۶۷
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۵ ✍ آنقدر خونِ دل خورد و زحمت کشید، تا لایق شهادت شد... مصطفی اومد بهم گفت: بیا سازمان انرژی اتمی پیش خودمون. گفتم: مگه دیوونه‌ام؟ کجا بیام؟ پول میدن؟ برخوردشون درسته؟ چی داره اونجا؟ مصطفی! تو از انرژی اتمی بیا بیرون بریم یه کار راه بندازیم. مصطفی در جوابم گفت: من ایستادم اینجا رو درست کنم... هر بار می‌رفتم نطنز، توی راه برگشت بغض می‌کردم. غربتی داشت اونجا... بعد از شهادت مصطفی رفتم نمازخانۀ سایت. پُر بود از رفقایی که خیلی‌هاشون رو مصطفی با هزار زحمت راضی‌ کرده و آورده بود پای‌کار. یاد روزهای تنهاییِ مصطفی افتادم و بغضم ترکید... 🇮🇷