eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
86 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 خاکریز خاطرات ۱۴ 🌸 ایده ی جالبِ شهید زین الدین برای استفاده ی بهتر از جلسات اینجا بیت الشهداس💐💐💐💐💐 @shahadat313barayagha 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
. 👆خاکریز خاطرات ۳۱ 🌸چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟
🌻لَبخْندِ هادے🌻
. 👆خاکریز خاطرات ۳۱ 🌸چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ #تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شه
. 📝متن خاکریز خاطرات 31 ✍️ چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ : نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵
👆خاکریز خاطرات ۹۳ 🌸 ببین شهید زین الدین برا اجرای دستور خدا چیکار کرده؟ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۹۳ 🌸 ببین شهید زین الدین برا اجرای دستور خدا چیکار کرده؟ #دینداری #تقوا
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۹۳ ✍ ببین شهید زین الدین برا اجرای دستور خدا چیکار کرده؟ آقا مهدی زین الدین داشت از قم برمی‌گشت جبهه. وسط راه یادش افتاد که خمس‌اش رو نداده. بلافاصله از همان‌جا برگشت قم. خمس مالش رو پرداخت کرد و باز راه افتاد سمت جبهه ... وقتی هم به شهادت رسید ، از قبضِ خمس‌اش که توی داشبورد ماشین بود ، فهمیدند شهیدمهدی زین الدینه... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین 📚منابع: کتاب خاکی افلاکی / کتاب ستاره‌های آسمانی #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
👆خاکریز خاطرات ۱۰۳ 🌸 فرمانده‌ی خاکی یعنی این ...
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۰۳ 🌸 فرمانده‌ی خاکی یعنی این ... #اخلاص #فرمانده #شهیدزین_الدین #تواضع
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۳ ✍ فرمانده‌ی خاکی یعنی این ... : رفتم دستشویی و دیدم آفتابه‌ها خالیه. تا رودخانه‌ی هور فاصله‌ی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمی‌شد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمی‌داشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرمانده‌ی لشکرمون.... ✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹ #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
👆خاکریز خاطرات ۱۵۵ 🌸 عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا...
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۵۵ 🌸 عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا... #شهیدزین_ال
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۵ ✍ عاشقانه ی شهید زین الدین با همسرش برای رسیدن به خدا... آقای مهدی گاهی که یک حدیث یا یک جمله ی زیبا پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ و می‌زد به دیوار. بعد در موردش با همدیگه حرف می‌زدیم. هرکدام هر چه فهمیده بودیم، می‌گفتیم. اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان می ماند، و هم تویِ ذهنمان ماندگار می‌شد... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی ، صفحه ۶۷