📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۵
🌺 مسئولِ باشرافت مانندِ این شهید عمل میکند...
#متن_خاطره
بیکار بودم. برادرم با توجه به مسئولیتی که داشت، میتوانست ما رو ببره سرِکار و برامون کار جور کنه، اما اینکار رو نکرد ، و هرگز چنین چیزی رو برامون نخواست... کلاً آقـا محمد اجـازه نمیداد کسی از موقعیتش سوء استفاده کنه. در برخورد با غریبه و آشنا یکجور رفتار میکرد. کاری هم نداشت کسی از این رفتارش دلخور میشه یا نه؟
🌹خاطرهای از زندگی شهید محمد رواقی
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#شهیدرواقی #مسئول #شهدای_هفت_تیر #پارتی_بازی
🇮🇷
🌻🍂
نه پرواز بلدم،
نه بال و پرش را دارم..
دامهای #دنیایی اسیرم ڪرده اند..
ولے..
من میخواهم
اسیر نگاه شما شوم و بس..
#سلام🤚
#شهید_محمد_اسلامی_نسب🌸
🌻🍂
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۶
🌺 بخوانید تا بدانید شهادت انتخابی است، نه اتفاقی...
#متن_خاطره
هفتم تیرماه، وقتی دفترِ حزبِ جمهوری اسلامی منفجر شد ، من در کنارِ حسین زیر آوار قرار گرفتم. حال و روزِ خوبی نداشتیم. حسین حتی صدایش به زحمت شنیده میشد. اما با همان حال از من پرسید: تو الان چهارده معصوم علیهمالسلام را می بینی؟ گفتم : نه! نمی بینم... حسین گفت: پس هنوز وقتش نرسیده شهید شوی... اما انگار
زمانِ شهادتِ خودش رسیده بود. دیگر هیچ صدایی از حسین نشنیدم. او با شهادت پرکشید و من ماندم...
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید حسین سعادتی
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#شهیدسعادتی #مسئول #شهدای_هفت_تیر #شهدای_روحانیت #شهادت
🇮🇷
غریب💖:
: تو اتوبوس پیرمرد به دختره ! گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟😕
همه ی موهات بیرونه ؟😳
دختره با پررویی گفت : 😶
تو نگاه نکن !😮
بعد از چند دقیقه ⌚️
پیر مرد کفشش را درآورد👞
بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😣
دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟😩
پیرمرد باخونسردی گفت :😒
تو بو نکن !😊😂
✍️
👩ﺩﺧﺘﺮﻱ ﯾﻚ موبایل ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...📱
ﭘﺪﺭﺵ ﻭﻗﺘﻲ آنرﺍ ﺩﯾﺪ،
👴ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﯾﺪﻱ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻛﺎﺭ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻱ چه ﺑﻮﺩ؟⁉️
👩ﺩﺧﺘﺮ : ﺭﻭﻱ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺴﭗ ﺿﺪ ﺧﺮﺍﺵ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺮﯾﺪﻡ .😊
👴ﭘﺪﺭ : ﻛﺴﻲ ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻜﻨﻲ؟⁉️
👩ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ !😐
👴ﭘﺪﺭ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺕ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﺍﺵ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻧﺸﺪ؟⁉️🤔
👩ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﭘﺪﺭ ! ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﻮﺩ ﺷﺮﻛﺖ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﻭﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﯿﻢ .☺️
👴ﭘﺪﺭ : ﭼﻮﻥ موبایلت ﺯﺷﺕ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻱ؟⁉️
👩ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻡ😌
👴ﭘﺪﺭ : ﻛﺎﻭﺭ ﻛﻪ براش گذاشتی ﺯﺷﺖ ﺷﺪ؟⁉️🧐
👩ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺪ ;🤔 ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ , ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ گوشیم ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻣﻲ ﺍﺭﺯﺩ .😊
👴ﭘﺪﺭ نگاه ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
🌸ﺩﺧﺘﺮﻡ "! ﺣﺠﺎﺏ " ﯾﻌﻨﻲ ﻫﻤﯿﻦ ....
ﺣﺠﺎﺏ ﻋﺰﺕﺍﺳﺖﻧﻪﻣﺤﺪﻭﺩیت.
🌸
آخرش #روزے بهار
خندههامان مے رسد...
پس بیا با عشق،
فصل بغضمان را رد ڪنیم...
#سلام🤚
#شهید_جهاد_مغنیه
🌸
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۷
🌺 جوانی که در آمریکا انقلاب بپا کرد...
#متن_خاطره
انجمن اسلامی دانشجویان را توی آمریکا راهاندازی کرد. جواد به شهریکه توی اون زندگی میکرد هم قانع نبود و در پنج شهرِ آمریکا ایدهاش رو عملی کرد. هر هفته جلسه برگزار میکرد. با حرفاش دانشجوهای آمریکایی رو هم کشانده بود طرف خودش و خیلی از دانشجویان خارجی تویِ همین جلسات مسلمان شدند. خانمی میگفت: من در آمریکا بیحجاب بودم، شوهرم با دکـتر اسداللهزاده ارتباط داشت؛ چند بار رفتم جلساتشون و حرفها و رفتار ایشون من رو به حجاب و دستورات اسلامی مقیّد کرد.
🌹خاطرهای از زندگی دکتر شهید جواد اسداللهزاده
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از همسر شهید
#شهیداسدالله_زاده #مسئول #شهدای_هفت_تیر #انقلابیگری #هدایتگری #حجاب #کارفرهنگی #تبلیغ_دین
🌺☘🌺☘🌺
پر کن از باده ی چشمت
قدح صبح مرا...
خود بگو
من ز تـــــو
سرمست شوم یا خورشید ؟!
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌺🍀🌺🍀🌺
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۸
🌺 کاش این خاطره به گوشِ همهی نمایندگانِ مجلس میرسید...
#متن_خاطره
خیلی به فکرِ مستضعفین بود؛ وقتی حقوق میگرفت به اندازهی امرارِ معاشِ خانواده برمیداشت و بقیه رو صرفِ کمک به نیازمندان میکرد. بعد از اینکه نمایندهی مجلس شد، دوستش با دیدنِ زندگیِ سادهی او گفت: آقای طیبی! اصلاً زندگیات فرق نکرده؛ نه خانهات، نه لباست، نه وضعِ فرزندانت... حاجآقا در جوابش گفت: مگه من رفتم مجلس که به خودم برسم؟!!! من رفتم تا برایِ مردم کار کنم...
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید محمد حسن طیبی
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#شهیدطیبی #مسئول #شهدای_هفت_تیر #انقلابیگری #شهدای_روحانیت #ساده_زیستی #خدمت_رسانی #تقوا
🇮🇷