شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_چهل_و_دوم و من منتظر شنیدن همین #اعتراف صادقانه بودم که به چشم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_چهل_و_سوم
به قدر یک نفس به #انتظار پاسخ من ساکت شد و بعد با #احساسی که در سینه اش #جوشش گرفته بود، پاسخ تک تک پرسشهایش را داد:
"گریه میکنیم چون خاطرش برامون خیلی #عزیزه و همین گریه و عزاداری هر ساله، باعث میشه یادمون نره که چقدر #عاشقش هستیم! لباس #مشکی میپوشیم که حتی وقتی ساکتیم و گریه نمیکنیم، یادمون نره چقدر دوستش داریم! تو خیابون #پرچم میزنیم و غذای نذری پخش میکنیم تا همه #بفهمن امروز چه خبره و این آقا کی بوده! هیئت میگیریم و توی هیئتهامون در #مورد اون امام کلی سخنرانی انجام میشه، از #اخلاق و رفتارش، از الگوی زندگیش، از اینکه چطوری #عبادت میکرده و چقدر به فکر فقرا بوده و هزار چیز دیگه!"
و بعد به چشمانم #دقیق شد و با صدایی آهسته پرسید: "فکر میکنی وقتی شب و روز این همه به یاد #کسی بودی و براش گریه کردی، سعی #نمیکنی مثل اون رفتار کنی؟!!! وقتی این همه #عاشقش شدی، دلت نمیخواد تو هم شبیه اون بشی؟!!!"
برای نخستین بار #احساس کردم آهنگ کلماتش دلم را #سِحر کرده است! بی آنکه بخواهم در پیچ و خم #افکارش گرفتار شده و گرچه باور داشتم آنچه میگوید، توجیه قابل قبولی برای حرکات پُر هیاهوی #شیعیان نیست، ولی برای لحظاتی در برابر #طوفان احساسش کم آورده بودم که تنها نگاهش میکردم تا سرش را به دیوار #تکیه داد، باز نگاهش را در سیاهی شب به سایه دریا سپرد و زیر لب که نه، در اعماق #جانش زمزمه کرد:
"وقتی داری به #عشقش گریه میکنی و باهاش حرف #میزنی، یه حس عجیبیه؛ حس اینکه داره #نگات میکنه، به حرفات گوش میده، حتی جوابت رو میده!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_نود_و_نهم از #مسجد که بیرون آمدم، مجید را دیدم که به انتظارم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صدم
چه هنرمندانه به هدف زد و من چه #ناشیانه از تیررس #سؤالش گریختم که با #دستپاچگی پاسخ دادم: "خُب من نمیخواستم #منت بذارم..." که خندید و با #زیرکی عارفانه ای زیرِ پایم را خالی کرد: "سرِ کی #منت بذاری؟ مگه امام
جواد(ع) اونجا نشسته بود؟"
به سمتش برگشتم و در #برابر آیینه چشمان #عاشقش ماندم چه جوابی بدهم که خودش پاسخ داد: "پس حضور امام جواد(ع) رو حس کردی! پس #احساس کردی داره #نگات میکنه!"
و به جای من، نگاه او در ساحل احساسی زیباتَر شد و دل یک #دختر سُنی را شاهد #عشق پاک #تشیع گرفت: "میبینی #الهه؟ حتی اگه تو باهاش درد دل نکنی و حضورش رو #قبول نداشته باشی، اون #حضور داره! اون کسی که اون روز دل تو رو نَرم کرد تا برای حبیبه خانم یه کاری کنی، امام جواد(ع) بود! اون کسی هم که اون #شب یه جوری نگات کرد تا روت نشه چیزی جلوی آسید احمد بگی، خود آقا بود!"
پس چرا خدا در برابر این همه پاکبازی ام، چنین #سیلی محکمی به صورتم زد که به یاد #حوریه بغضی #مادرانه گلویم را گرفت و گلایه کردم: "پس چرا اونجوری شد؟ چرا امام جواد(ع) یه
کاری نکرد #حوریه زنده بمونه؟"
و حالا #داغ حوریه، در آتش زیر خاکستر #مصیبت مادرم هم #دمیده بود که زیر لب ناله زدم: "مثل مامانم، اون روزم بهم گفتی دعا کن، #مامان خوب میشه، ولی نشد!" و بی اختیار کاسه #چشمانم از اشک پُر شد و میان #گریه زمزمه کردم: "پس چرا #جواب منو نمیدن؟ پس چرا من هر وقت بهشون #التماس میکنم، عزیزم از دستم میره؟"
و دیگر نتوانستم #ادامه دهم که سرم را پایین #انداختم تا رهگذران متوجه گریه های بیصدایم نشوند. #مجید هم خجالت میکشید در برابر #چشم مردم، دستم را بگیرد تا به گرمای محبتش #آرامش بگیرم و تنها میتوانست با لحن دلنشینش دلداری ام دهد: "الهه جان! قربونت برم! گریه نکن عزیز دلم!"
نگاهش نمیکردم، ولی از لرزش صدایش #پیدا بود، دل او هم #هنوز میسوزد: "الهه جان! منم #نمیدونم چرا بعضی وقتها هرچی دعا میکنی، جواب نمیگیری، ولی بلاخره هیچ کار #خدا بی حکمت نیس!"
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊