آخرین کتاب حقیر
#حمزه
#خاطرات_شهید_محمدحسین_حمزه
#شهید_مدافع_حرم
#حقیر
#سایر_تالیفات
لینک خرید :
https://ketabejamkaran.ir/104553/%D8%AD%D9%85%D8%B2%D9%87/
@shahid_ketabi
مصاحبه #حقیر با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در خصوص کتاب «#حمزه»👇
http://www.ibna.ir/fa/longint/306680/
#شهید_مدافع_حرم
#خاطرات_شهید_محمدحسین_حمزه
#مصاحبه_و_دیدگاهها
@shahid_ketabi
یک بار رواق امام رضا(ع) نشسته بودیم و هر کدام توی حال خودمان مشغول خواندن ادعیه بودیم. یک لحظه چشمم به محمدحسین افتاد. دیدم سرش رفته توی کتاب دعا و حس و حال عجیبی دارد. بنظرم زیارت عاشورا میخواند. دوباره سرم را گرم کار خودم کردم. اما طاقت نیاوردم و باز نگاهش کردم. انگار در دنیای دیگری بود. عجیب غرقِ فکر بود. مقداری که نشستیم، رفتم زیارت کردم و برگشتم. بعد او بلند شد که برود. دیدم هنوز تو خودش است. تا خواست برود، پایش را چسبیدم و گفتم: «محمدحسین! مدیونی اگه بِری شهادتت رو پیش #امام_رضا بگیری و بیای.» نمیدانم چرا این حس بهم دست داده بود. گفتم الان میرود و میگیرد و برمیگردد. گواهیِ دلم بود؛ بیخودی.
یکی دو بار به جان بچهها قسمش دادم که: «محمدحسین، نگیر.» بار اول گفت: «نه». دوباره هم که تاکید کردم گفت: «نه بابا!» همین. و رفت.
یک ربعی طول کشید برگردد. آمد و دیدم بهتر شده و قبراق است. گفتم لابد سبک شده و طبیعی است. بلند شدم برویم.
جلوی رواق امام رضا(ع) بچهها گفتند آب میخواهیم. رفتم برایشان آب ریختم و برگشتم. وقتی لیوان آب را دادم دستشان، یک آن چشمم خورد به محمدحسین. رو به گنبد ایستاده بود و دستهایش را به طرف آن دراز کرده بود. برای یک لحظه حس کردم محمدحسین را دارند میشویند. انگار سرتاپایش را شستند؛ از بالا به پایین. این را واقعاً دیدم... . یقین پیدا کردم همانجا پاک شده. تا این صحنه را دیدم، ناخوآگاه توی دهنم چرخید و گفتم: «خدا ازت نگذره که شهادتتو گرفتی... .»
لیوان از دستم افتاد و دیگر اعصابم ریخت به هم و فکرم مشغول شد.
توی راه برگشت به باب الجواد(ع)، دلم طاقت نیاورد و به خانمش گفتم قسمتان میدهم نگذارید این بار به سوریه برود. خانمش با تعجب ازم پرسید: «چرا؟» گفتم: «فقط نذار بره.»
محمدحسین سرش پایین بود و ذکر میگفت و میآمد. حتی در راه، بچه را توی رواق جا گذاشت؛ زینب را. تا فهمیدم شروع کردم با او جر و بحث کردن که «تو حواست کجاست؟» میخواستم دقِّ دلیام را خالی کنم. علناً برایش داد زدم و بهش گفتم: «رفتی شهادتتو گرفتی و بچه رو فراموش کردی!» خانمش شنید. پرسید: «چی میگید؟!» دیگر نفهمیدم چه از دهنم در میآید. گفتم: «این بَشَرو به زینبتون قسم دادم که شهادتشو نگیره. ولی او گرفت!» گفتم خودم دیدم پای آبخوری شُستنَش و به چشمْ دیدم پاکش کردند.
خیلی حواسم به دور و برم نبود. داغ کرده بودم. یک مقدار به خودم آمدم. به خودش نگاه کردم و ادامه دادم: «توی این شوق و ذوق، بچه رو فراموش کردی؟» ولی او چیزی نمیگفت. ذکرگویان، دوید دنبال بچه. من هم پشتش راه افتادم و از پشت سر برایش غُرغُر میکردم. ولی او راه خودش را میرفت. انگار نه انگار.
چند قدم مانده به رواق امام رضا(ع)، یکهو محمدحسین بغلش را باز کرد و وسط جمعیت دخترش را در آغوش گرفت. نفهمیدم توی آن شلوغی چطور بچه را پیدا کرد. تا بغلش کرد، شروع کرد به عذرخواهی و مدام میبوسیدش. زینب هم زهرهترک شده بود. یکی از خادمها وقتی مرا دید و صدای مرا شنید با تعجب پرسید: «چی شده؟» دوباره هر چه را دیده بودم تکرار کردم... .
همه میگویند، #شهید با ریختن خونش پاک میشود. ولی من معتقدم محمدحسین، قبل از شهادتش پاک شد.
برشی از خاطرات #شهید_محمدحسین_حمزه که #حقیر در کتاب #حمزه نیاوردم.
توصیه میکنم حتما بخونید !
خاصه..
مثل بیشتر خاطراتش
#سایر_تالیفات
#شهید_مدافع_حرم
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
محمدحسین رابطه خوبی با #شهدا داشت؛ از این نکته هم نباید غفلت کرد. او از بچگی با خاطرات امثال «#کاظم_عاملو» بزرگ شد؛ شهیدی که امام زمانی بود و از حضرت دم میزد. نَفَسِ این شهیدی که مورد عنایت بود به نفسِ محمدحسین گِره خورده بود. خلاصه از کسانی بوده که وصلِ به شهدا بود و از طریق آنها با امام زمان(عج) خودش... .
همه، عنایت حضرات معصومین(ع) را به عینه دیدیم. اما محمدحسین از همه نزدیکتر. ایمان قوی میخواست که او داشت.
برای خودم حداقل چند اتفاق افتاد که یقین کردم این گلولهباران(منطقه درگیری در سوریه) و هدفش، حساب و کتاب دارد.
یکی از آنها این خاطره است:
مسئول ایثارگران فاطمیون در «الحاضر»، روحانی سیدی بود. خودش برای ما میگفت که من در کفْن و دفن خیلی از فاطمیون حاضر بودم. دقت کردم و دیدم بسیاری از نیروهای فاطمی، از ناحیه پهلو تیرخوردهاند؛ قسم میخورد! و این را یک نشانه و سند تأیید میدانست.
خودش میگفت شبی خواب حضرت صدیقه طاهره(س) را دیدم. مشاهده کردم حضرت، دو دست خود را بالا آورده و نگه داشته است. دیدم یک دستِ حضرت، سوراخ سوراخ است و دستِ دیگرش خونی است. با تعجب گفتم: «مادر جان! اینا چیه؟» خانم فرمودند: «من با یک دستم، بچههای شهید خودم را جمع میکنم و با دست دیگرم جلوی تیر و ترکشهای دشمن را میگیرم... .»
مکاشفه عجیبی بود.
برشی از کتاب #حمزه خاطرات #شهید_محمدحسین_حمزه که در کتاب نیاوردم
#شهید_مدافع_حرم
#سایر_تالیفات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
👈چاپ شدهها :
۱- #طوقی
(خاطرات کوتاه «شهید حسن عربی»)
۲- #حسرت_یک_پلاک
(خاطرات کوتاه «شهید سعید حسنان»)
۳- #یک_دنیای_پر_دغدغه
(خاطرات کوتاه «شهید علیاکبر ابراهیمی»)
۴- #سه_ماه_رویایی
(خاطرات «شهید کاظم عاملو» که از طرف نشر شهید ابراهیم هادی به چاپ رسید)
۵- #من_مقلد_امامم
(خاطرات شفاهی «حجتالاسلام مرتضی مطیعی» امام جمعه محترم و نماینده ولیفقیه شهر سمنان)
۶- #حمزه
(خاطرات شهید مدافع حرم «شهید محمدحسین حمزه» که از طرف نشر خطمقدم چاپ شد)
۷- #سایه_گذرا
(خاطرات «شهید علیاصغر کلامی» به روایت همسر)
۸- #رویای_بانه
(دومین کتاب از مجموعه خاطرات «شهید کاظم عاملو» که با نثر جدید و از طرف نشر مرز و بوم به چاپ رسید)
۹- #لالایی_در_دل_آتش
(خاطرات شفاهی سرهنگ پاسدار «علیاکبر چتری» اولین معاون اطلاعاتوعملیات تیپ ۱۲ قائم(عج) که از طرف نشر مرز و بوم به چاپ رسید)
۱۰- #سید_مجتبی
(خاطرات برگزیده «شهید سیدمجتبی علمدار» از سری کتابهای «قهرمان من» که مخصوص رده سنی نوجوان است و از طرف نشر کتابک چاپ شد)
۱۱- #شائولین_تا_شام
(خاطرات «شهید محمد قنبریان» تنها شهید مدافع حرم بانک صادرات کشور که نشر حماسه یاران آن را چاپ کرد)
۱۲- #شهید_کاظم_عاملو
(از طرف نشر شهید کاظمی به چاپ رسید و سومین کتاب از «شهید کاظم عاملو» است.)
👈در دست چاپ :
۱۳ـ #ش_ع_ع
(خاطرات «شهید علی عربی»، مسئول دفتر و افسر همراه و محافظ سردار شهید نورعلی شوشتری، جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه)
۱۴- #سرباز_بودم
(خاطرات همسر «شهید سیدرضی موسوی» سرکار خانم «مهناز سادات عمادی» که از طرف حوزه هنری و انتشارات سوره مهر چاپ میشود.
جلد اول خاطرات همسر
جلد دوم خاطرات دوستان، همرزمان، اقوام)
👈در مرحله جمعآوری و نگارش :
۱۵- #آماده_باش
(خاطرات سرکار خانم «کبری دولتآبادی» همسر شهید مجتبی علیبابایی)
۱۶ـ #کامران
(خاطرات برگزیده «شهید سیدمرتضی آوینی» از سری کتابهای «قهرمان من» و مخصوص رده سنی نوجوان و از طرف نشر کتابک)
#رزومه
@shahid_ketabi
محمد و محمدحسین هر دو در دنیایی متفاوت قد میکشند؛
یکی بانکی👨💻 است و آنیکی پاسدار!🫡
یکی دنبال آموزشهای یوگا🧘♂ است و در حالوهوای رفتن به شائولین⛩ به سر میبرد،
آنیکی دنبال یادگیریِ بهروزترین تسلیحات فردی و جمعی💣🔫 دنیا است!
یکی زیر کولر گازی، چک و سفته💵 مشتری را میگیرد،
آنیکی در پادگان خاکوخلِ آموزش🪂 را میخورد!
یکی برادر دو شهید است😇،
آنیکی فکوفامیلاش بیش از ۲۰ شهید تقدیم انقلاب کردهاند!
یکی دو تا جگر گوشه دارد👨👩👧👦،
آنیکی دوتا، بعلاوه یک تورراهی!👨🍼
دنیا🌎 میچرخد و میچرخد!
هر دو به آبوآتش میزنند که از اعزام فروردین ۱۳۹۵ سوریه جا نمانند!
هر دو به سد مخالفت خانواده برمیخورند و هر دو دل از دنیا میبُرند🙇♂
هر دو میروند دمشق✨
و از همه جالبتر
هر دو عیناً فداکاری میکنند برای عقبنشینی نیروها و سینه را مقابل گلوله داعش کثیف💩 سپر میکنند؛💪
و هر دو در خناصِر، شربت شیرین🥤 شهادت را مینوشند و به آسمانها💫 پر میکشند.
و حالا امروز سالگرد شهادت هر دوی آنهاست؛
محمد قنبریان و محمدحسین حمزه
هردو میشوند#شهید_مدافع_حرم👑
چقدر تنفس در فضای نگارش کتابِ این دو شهید را دوست داشتم و معنویتی که در زندگیام جاریوساری کرد🤲
محمد جان!
محمدحسین عزیز!
مرا از یاد نبرید
که بیشما و بیشهدا هیچم!😔
اما شما رفقا!🤝
جسارتاً😅
اگر مثل بعضیها سرگرم چرخ زدنهای بیهوده😵💫 در کانالهای کپیپِیستی🖥 نیستید،
کتاب📖 👈#حمزه و #شائولین_تا_شام👉 را بخوانید!
سالهاست سعی کردم -به قول رهبری و اگر خدا قبول کند- محتوا تولید کنم!📚
امیدوارم کموزیاد را ببخشند.🙏
#مذاکره
#سالگرد_شهادت
@shahid_ketabi
در سوریه بودیم.
محمد قبل از شهادت آمد پیش من که فرماندهشان بودم؛ گفت: «کی برمیگردیم؟»
گفتم: «دقیق نمیدونم. چطور؟!»
گفت: «پسر کوچولوم زنگ زده گفته: بابا! کی میای منو ببری استخر؟» او بهش گفته بود: «تو اگه سه شب دیگه بخوابی، من اومدم.»...
یاد این خاطره که
میافتم اذیت میشوم...
برشی از کتاب #حمزه
خاطرات شهید مدافع حرم
محمدحسین حمزه
👈خــــریــــد کـــتـــاب
البته این بخش از کتاب ارتباط مستقیمی با شهید حمزه و کتابش نداشت. وقتی به وصیتنامه #شهید_محمد_طحان برخورد کردم، دلم به درد آمد و این چند خط را به یادگار نوشتم...
رفقا، اول شهدا 🥀
بعد، خانواده شهدا ...
خدا شاهده مدیونیم 😔
#غدیر
@shahid_ketabi
yar mehraban hamze 23 4 1404.mp3
زمان:
حجم:
29.08M
گفتگوی حقیر با رادیو و معرفی شهید مدافع حرم شهید محمدحسین حمزه
و کتاب #حمزه
در برنامه یار مهربان
👈این کتاب 😊
#سایر_تالیفات
#صوت
@shahid_ketabi