❌ افشای هویت یکی از لیدرهای تجمع شب گذشته مشهد
▪️اعتراف عجیب لیسزننده پنجرههای حرم
🔺ابعاد تجمع شبگذشته در خروجیهای حرم مطهر امام رضا (ع) که به حمله به گیتهای حرم و توهین به خادمان رضوی منجر شد در حال روشن شدن است بهگونهای که خبرها حاکی از آن است یکی از این لیدرها برادر مسوول دفتر سیدصادق شیرازی است.
🔺از نیز در ابتدای شیوع بیماری کرونا در کشور برخی حامیان سید صادق شیرازی فیلم هایی منتشر کردند که در آن ضریح حرم مطهر را لیس می زدند و این اقدام با واکنش های انتقادی مردم مومن و مذهبی مواجه شد.
🔺این افراد بعداز بازداشت در اعترافاتشان عنوان کرده اند: « پیش از اقدام به لیس زدن پنجرهها، آن را با "پَد الکلی" تمیز کردهاند.»/فارس
✖️سوالی از #امام_باقر در مورد خانه نشینی مردم بعد از شیوع بیماری☝️
و بیان حدیثی از پیامبر که مردی از نزدیک شدن به خانه اش نهی کرد.
حاج حسین یکتا:
چند تا قلب برای
#امام_زمانت شکار کردی؟!
چَندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟!
رفقا
تو جنگ، چیزی که بین #شهدا جا افتاده بود این بود که میگفتن
امام زمان! درد و بلات به جون من!!
پای کار امام زمانت باش
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا🌹 #رزق_ماه_رجب #عملیات_بصرالحریر #قسمت_دوم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی حدود نیمی از مس
بسم رب الشهدا
#رزق_ماه_رجب
#عملیات_بصرالحریر
#قسمت_سوم
به قلم #شهید_مرتضی_عطایی
صدای سیدابراهیم هم که مدام تو بیسیم پیجم میکرد و میگفت فلانی،چرا به کارت سرعت نمیدی و اگه به روشنی هوا برخورد کنیم و دیر برسیم پای کار،اینجا کربلا میشه، از یکطرف و عقب موندن تعدادی از بچه ها هم که طاقتشون سر اومده بود از طرف دیگه، حسابی کلافم کرده بود و با حرفهای حاج حسین که میگفت توکلمون به خدا، خودمو آروم میکردم...
چون یه عده از بچه ها عقب مونده بودن و دستور اکید سید ابراهیم هم این بود که حتی یکنفر از بچه ها نباید از تو عقب بیافتن و تو باید آخرین نفر باشی، هرچه التماس میکردم که بجنبین و سریع باشین، افاقه نکرد...
خلاصه اونجا سید،پشت بیسیم خطاب بهم چندتا لفظ سنگین بکار برد، منم که چاره ای نداشتم و تا بحال اونجور عصبانی ندیده بودمش، اخمام رفت تو هم که چرا سید خودش رفت جلو و منو با این شل و ولها اینجوری گذاشت...
خلاصه اون کاری که نباید میشد، شد...
عقب موندیم و راه رو گم کردیم...
نقشه رو باز کردم و چون GPS دست سید بود،نتونستم مسیر رو پیدا کنم و حدود یک کیلومتر راه رو اشتباه رفتیم...
بعد حدود 20 دقیقه سید مشتبیسیم نهیب زد که کجاااالایی پس چرا نمیایی...
گفتم سید جان ما باید تا الان به شما میرسیدیم ولی فکر کنم موردمون تو زرد از کار دراومد و به جاده خاکی زدیم...
سید گفت یا فاطمه ی زهراااااا (تیکه کلامش بود...وقتی خیلی هول میکرد)
فشنگ رسام همراهمون بود ولی تو اون شرایط امکان استفاده و علامت دادن رو نداشتیم...لذا سید گفت از جاتون تکون نخورید که ممکنه بدتر بشه و برید تو دل دشمن...
دونفر ناوبرمون رو فرستاد تا ما رو پیدا کنن...
بعد حدود نیم ساعت همدیگه رو پیدا کردیم و به مسیر ادامه دادیم...
حدودا نیم ساعت به اذان صبح داشتیم... رسیدیم به یه جاده و صدای چندتا ماشین و موتور میومد...یه عده از بچه ها رو مامور کردیم روی جاده کمین بزنن و ماهم همراه حاج حسین و سید ابراهیم و بقیه رسیدیم به یه خونه که صدای تیراندازی اومد...ماهم به سمت آتش دهنه ی سلاحها شلیک کردیم...
دوتا از بچه هامون مجروح شدن و یه موتور و یه ماشین از اونا رو به گلوله بستیم ...
خلاصه اون خونه ای که قرار شد محل استقرار و فرمانرهی بشه رو پاکسازی کردیم...
4 نفر مرد مسلح و یک زن و چند بچه تو خونه بودن...
به فرموده ی حاج حسین اسرا رو تو یک اتاق قرار دادیم که چند نفر گفتن نه باید زنها رو از مردها جدا کنیم که حاجی مخالفت کرد و گفت با اسرا همون برخوردی رو بکنید که دوست دارید با شما بکنن ...استدلالشم منطقی بود، میگفت اگه جداشون کنید، هزارتا فکر میکنن و ممکنه برامون مشکل درست کنند، ولی وقتی باهم باشن کاری انجام نمیدن...
سریع تو خونه جلسه تشکیل شد و سید ابراهیم گفت فلانی بسم الله، یه گروهان بردار و برو نقطه اصلی و سراهی امداد رو مسدود کن و کمین بزن...
چون احتمال وجود مسلحین و کمین اونها متصور بود، لذا اول یه تیم 4 نفره جلو گروهان با فاصله ی امن حدود 50 متری راه انداختم که متشکل از خودم و یه تک تیرانداز با دوربین حرارتی ترمال و کمکش و یه نیروی پیاده....
همینطور که به جلو حرکت میکردیم و تا سراهی حدود 250 متر فاصله داشتیم،تک تیرانداز همینطور که دوربین سلاحش جلو چشمش بود و به چپ و راست نگاه میکرد و حرکات هر جنبنده ای رو رصد میکرد، گفت یه موتوری مسلح داره به سمت ما میاد، کفتم معطلش نکن و بزن تا به اجداد نحسش بپیونده....
اونم چنان زد که هر دوشون با موتور رفتن تو دیوار خونه...
با استرس و هیجان وصف ناپذیری به جلو میرفتیم که یهو تک تیرانداز ایستاد و گفت یه جمعیت زیاد رو در فاصله ی حدود 300 متری میبینم...گفتم چند نفر؟
گفت حدود 50 تا 60 نفر...
حسابی شکه شدیم...
بعد یکم دقت کفت:نه نه صبر کنین
تو دوربین اینا شبیه آدم معلوم میشد ولی آدم نیستن...
گفتم کشتی ما رو، جون بکن بگو ببینم چیه؟
با خنده گفت:گله ی گوسفنده😅
"منبع دم عشق،دمشق"
#ادامه_دارد...
🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
🌹
خیلی وقت شده بود ندیده بودمش #مجروح شده بود و رفته بود #ایران
وقتی برگشت، با عصا آمده بود، وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم
گفتم:
#سید آماده شو بریم تا جایی
گفت: کجا؟
خندیدم گفتم: بهشت!!! چشماش برق زد گفت:
#یاعلی... سوار ماشین کردمش و بردمش #زینبیه، سر#مزار_شهدا... دفعه اول بود میرفت مقبره#شهدای_زینبیه، حال عجیبی پیدا کرده بود
بعد از #زیارت مزار #شهدا گفت:
فلانی چندتا عکس یادگاری بگیریم؟
گفتم:
چرا که نه... عکسهای زیادی گرفتیم، ولی نمی دونم چرا تمام عکس های #سید یه حالت خاصی داشت!!! یه جورایی بوی خداحافظی می داد
باهاش شوخی کردم و گفتم:
#سید_ابراهیم این عکسها جون میده برای #حجله و شب هفت... شب که برگشتیم #سراج به عکسها خیره شده بود
گفت:
آره فلانی ، برا عکسهای مراسم خوبه
شادی ارواح مطهر #شهداصلوات...
راوی:
#رزمنده_فاطمی
🌹
🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
عطر توپیچیده است میان خـاطراتم...
هرلحظه عمیق تر نفس مےڪشم
به امید #وصالت...🌹
♡..خاصیتِ #رفیق شهید..♡
رفیق شهـید یعنے:🧐
تو اوج نا اُمیدی
یہ نفر پارتے بین ـتو و ـخدا بشہ!
وجوری دستت رو بگیره
ڪہ متوجہ نشے :)
• #رفیق_شهید
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا #رزق_ماه_رجب #عملیات_بصرالحریر #قسمت_سوم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی صدای سیدابراهیم
بسم رب الشهدا
#رزق_ماه_رجب
#عملیات_بصرالحریر
#قسمت_چهارم
به قلم #شهید_مرتضی_عطایی
اون سراهی ماموریت اصلی ما بود...
سید ابراهیم گفت خط قرمز ما همون نقطه است و هیچ احد الناسی نباید بتونه از اونجا رد بشه...هر جنبنده ای از قبیل جاندار و بی جان خواست از اونجا رد بشه، بهش مهلت نمیدین...
به همراه سید مجتبی حسینی (مشهد) که فرمانده گروهان بود و تعدادی از بچه ها و همچنین حجت الاسلام مالامیری به سراهی رسیدیم...
سمت راست سراهی یه مدرسه ی دو طبقه بود...تعدادی رو که حدود یک دسته بودند تو مدرسه مستقر کردیم...
یه دسته هم قبل از سراهی، تو خونه ای که به سراهی نزدیک بود مستقر شدند و اطراف خونه رو پوشش دادند و دسته ی سوم هم سید زمان و تعدادی از بچه ها مثل جواد و... سمت چپ سراهی تو یکی از خونه ها و اطرافش موضع گرفتن...نماز صبحمون رو هم در حال حرکت خوندیم و تو اون وضعیت تشنگی و خستگی خیلی فاز داد...
هوا کم کم داشت روشن میشد و خورشید هم خودنمایی میکرد...
سکوت سنگینی حاکم شده بود...تا حدود ساعت 8 صبح خبری نبود...
تو این فاصله بچه ها به پاکسازی اطرافشون پرداختن و از مواضعشون سرکشی میکردم...
حین پاکسازی یکی از بچه ها به خونه ای مشکوک شد و سعی میکنه درب خونه رو باز کنه که موفق نمیشه و از فاصله ی نزدیک به قفل درب تیراندازی میکنه که گلوله اصطلاحا کمونه میکنه و به پاش برخورد و از ناحیه ی کف پا جراحت و شکستگی عمیقی پیدا میکنه....پشت بیسیم یکی از مسول دسته ها با لهجه و گویش غلیظ افغانستانی گفت:حاجی پای فلانی "میده"شده...منم متوجه منظورش نشدم و نمیخواستم سوتی بدم مجدد پرسیدم چی شده؟
که اونم حرفش رو تکرار کرد...
تو اون شرایط دویدم که برم پیشش، کناریم متوجه شد و گفت فلانی، ینی پاش داغون شده...چون راه امدادمون بسته شده بود و نمیتونستیم با عقبه مون در ارتباط باشیم، مجبور شدیم مجروحین رو نگه داریم. ..
کم کم احساس کردیم از ارتفاعات و منطقه های اطراف دارن میکشن جلو...که از لای شیارها و سنگها 3 نفرشون اومدن جلو و با دیدن این قضیه، به همراه شهید سید مجتبی حسینی(فرمانده گروهان) به سمتشون تیراندازی کردیم و یکیشون به پهلوش تیر خورد، همینکه دو نفر دیگه خواستن اونو بکشن عقب، با تیراندازی شدید ما مواجه شدن و به حال حودش رها گردنش و رفتن...
با پوشش آتش بچه ها کشیدم جلو و خودمو رسوندم بالا سرش و پشت بیسیم اعلام کردم که به اسیر گرفتیم و این برا روحیه ی بچه ها عالی بود...
سید مجتبی و سید زمان هم خودشون رو بهم رسوند و من که داشتم وضعیتش رو بررسی میکردم، گفتند که اذیتش نکنم... (فیلمش رو ساعت 15:22 گذاشتم)
خستگی شب قبل و بی خوابی، خیلی فشار آورده بود...منتظر بودیم خط امدادمون باز بشه و آذوقه و مهمات بهمون برسه...
"منبع دم عشق،دمشق"
#ادامه_دارد...
🌹🌹🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹🌹🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
🌷🕊🌷🕊🌷
تصویر #شهید_مصطفی_صدرزاده
در یادمان شهدای شلمچه
۱۳۹۶/۱/۲۴
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
حاج حسین یکتا:
بچهها مراقب #چشماتون باشید.
خیلی وقتا بچهها حواسمون به چشمامون نیست.
خودمون، خودمون رو چشم میزنیم.
یا چشمامون چیزایی رو میبینه که نباید ببینه
هنوز چشاتون بچهها خوشگل ندیده که دختره خودش درست میکنه دلتون میره...
چرا امام زمان(عج) به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت، فرمودن امشب رو پیش ما بمون؟!
طرف پرسید امام زمان شما چقدر منو دوست دارین؟؟
حضرت فرمودن: هرچقدر تو من دوست داری.
چقدر چشمتو از "نامحرم" نگه میداری؟!
بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر #امام_زمان خنک بشه امام زمانمو ببینم...
آخه بچهها ما خوشگل ندیدیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیدابراهیم #همت
فیلم وصیت شب تاسوعا
#شهید_مصطفی_صدرزاده و قول و قرارش با #شهید_مرتضی_عطایی
#رفاقت_به_سبک_شهدا
#ابوعلی
👤 علیرضا پناهیان: توسل خانوادگی در شب سال نو را جدی بگیریم و به دیگران توصیه کنیم(۲۸اسفند۹۸)
🙏 به امید رهایی مردم جهان از ابتلا به بیماری کرونا
👈🏻 قرائت دعای توسل در شب شهادت باب الحوائج امام کاظم(ع)
🔻فردا، ساعت ۲۰، خانه هر ایرانی
#نجوای_مردم_ایران
@Panahian_ir
🍃🍃🌼🍃🍃
🔹10حدیث آخرالزّمان:
✳️۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)
✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
✳️۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)
✳️۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)
✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)
✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)
✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان.
💚 اللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💚
#آخرالزمان
#ظهور
#حدیث_آخرالزمان
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_همسر_شهید
✅رفته بودیم آزمایشگاه، اما اینبار بهموقع...
✨قرار شد تا من و تو برگهها را امضا میکنیم و در کلاس توجیهی شرکت میکنیم، #مادرها بروند زیارت امامزاده اسماعیل (ع).
🔹آنها رفتند و بعد از آنکه کارمان تمام شد آمدیم حیاط آزمایشگاه.
🍃گنجشکها جمع شده بودند داخل باغچهی کوچک و جیکجیکی راه انداخته بودند شنیدنی...🐥
🌹گلهای سرخ، سرختر از هر گل سرخی بودند، مثل گونههایم که آتش گرفته بودند.
🌸بنفشهها دورتادور باغچه در خواب مخملین بودند.
🔸حالا من و تو تنها نشسته بودیم...
✨تازه دقت کردم به لباست. یک شلوار شش جیبِ طوسی با بلوز آبی روشن. هم شلوارت یک سایز بزرگتر بود و هم بلوزت به تنت لق میزد.
💠سکوت سنگین بین ما را صدای گنجشکها پر کرده بود.
--یه چیزی بگین...!
🔺کمی فکر کردم و گفتم: «خب من دوست دارم با کسی زندگی کنم که از نظر #ایمان و #اعتقاد درجهی بالایی داشته باشه، یعنی بتونه خودش رو بکشه بالا. الان هم توی خونهمون دوست دارم اعتقاد و ایمان حرف اول رو بزنه.»
💠با دست اشاره کردی تا روی نیمکت فلزی سبز کنار باغچه بنشینم. گنجشکها پریدند. زیر نور آفتاب چرخی زدند و باز کنار پایمان نشستند.
گفتی: «خب بله دیگه! با هم میزنیم درِ #معرفت رو با لگد باز میکنیم و قدمبهقدم میریم جلو.»😉😁
✨در دلم گفتم: عجب پرروئه!!! هنوز مَحرَم نشده چه حرفایی میزنه! چقدر روش بازه!😠
🍃وقت برگشت به خانه با فاصله از تو راه میرفتم. حرف نمیزدم و فقط گوش میکردم.
🔺آخرین حرفت این بود:«عصر میریم خرید حلقه.»
📚 کتاب #اسم_تو_مصطفاست
📡پخش زندهی روایتگری حاج حسین یکتا
⏱امشب ۲۹ اسفند ساعت ۱۹
📍از پیج اینستاگرام راوی مدیا
instagram.com/raavi_media
@Pelak_channel
instagram.com/pelak.page
🍃♥ هفت سین قرآنی♥ 🍃
🌳7سین قرآنی را با آب و زعفران در یک بشقاب نوشته
و سر سفرهٔ7 سین قرار میدهند
وبعد ازتحویل سال کمی آب روی آن ریخته و مینوشند
وسلامتی وحاجات خودرا از خدای خوب و مهربان درخواست میکنند.
⬅نوشیدن آب این هفتسین برای شفای بیماران توصیه شده است.
اما7سین قرآنی7آیهٔ شریفه از قرآن است که با(( سلام)) شروع شده است:
♥🍃1⃣سلام قولا من رب رحيم
سوره ی مبارکه ی یس، آیه ی شریفه ی 58
♥🍃2⃣سلام علی نوح فی العالمين
سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 79
♥🍃3⃣سلام علی ابراهيم
سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 109
♥🍃4⃣سلام علي موسی و هارون
سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 120
♥🍃5⃣سلام علی آل ياسين
سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 130
♥🍃6⃣سلام عليکم طبتم فادخلوها خالدين
سوره ی مبارکه ی زمر، آیه ی شریفه ی 73
♥🍃7⃣سلام هی حتی مطلع الفجر
سوره ی مبارکه ی قدر، آیه ی شریفه ی 5
#سال نوپیشاپیش مبارک💐
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا #رزق_ماه_رجب #عملیات_بصرالحریر #قسمت_چهارم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی اون سراهی مام
بسم رب الشهدا
#رزق_ماه_رجب
#عملیات_بصرالحریر
#قسمت_پنجم
به قلم #شهید_مرتضی_عطایی
عملیات بصرالحریر....قسمت پنجم...
اون سراهی ماموریت اصلی ما بود...
سید ابراهیم گفت خط قرمز ما همون نقطه است و هیچ احد الناسی نباید بتونه از اونجا رد بشه...هر جنبنده ای از قبیل جاندار و بی جان خواست از اونجا رد بشه، بهش مهلت نمیدین...
به همراه سید مجتبی حسینی (مشهد) که فرمانده گروهان بود و تعدادی از بچه ها و همچنین حجت الاسلام مالامیری به سراهی رسیدیم...
سمت راست سراهی یه مدرسه ی دو طبقه بود...تعدادی رو که حدود یک دسته بودند تو مدرسه مستقر کردیم...
یه دسته هم قبل از سراهی، تو خونه ای که به سراهی نزدیک بود مستقر شدند و اطراف خونه رو پوشش دادند و دسته ی سوم هم سید زمان و تعدادی از بچه ها مثل جواد و... سمت چپ سراهی تو یکی از خونه ها و اطرافش موضع گرفتن...نماز صبحمون رو هم در حال حرکت خوندیم و تو اون وضعیت تشنگی و خستگی خیلی فاز داد...
هوا کم کم داشت روشن میشد و خورشید هم خودنمایی میکرد...
سکوت سنگینی حاکم شده بود...تا حدود ساعت 8 صبح خبری نبود...
تو این فاصله بچه ها به پاکسازی اطرافشون پرداختن و از مواضعشون سرکشی میکردم...
حین پاکسازی یکی از بچه ها به خونه ای مشکوک شد و سعی میکنه درب خونه رو باز کنه که موفق نمیشه و از فاصله ی نزدیک به قفل درب تیراندازی میکنه که گلوله اصطلاحا کمونه میکنه و به پاش برخورد و از ناحیه ی کف پا جراحت و شکستگی عمیقی پیدا میکنه....پشت بیسیم یکی از مسول دسته ها با لهجه و گویش غلیظ افغانستانی گفت:حاجی پای فلانی "میده"شده...منم متوجه منظورش نشدم و نمیخواستم سوتی بدم مجدد پرسیدم چی شده؟
که اونم حرفش رو تکرار کرد...
تو اون شرایط دویدم که برم پیشش، کناریم متوجه شد و گفت فلانی، ینی پاش داغون شده...چون راه امدادمون بسته شده بود و نمیتونستیم با عقبه مون در ارتباط باشیم، مجبور شدیم مجروحین رو نگه داریم. ..
کم کم احساس کردیم از ارتفاعات و منطقه های اطراف دارن میکشن جلو...که از لای شیارها و سنگها 3 نفرشون اومدن جلو و با دیدن این قضیه، به همراه شهید سید مجتبی حسینی(فرمانده گروهان) به سمتشون تیراندازی کردیم و یکیشون به پهلوش تیر خورد، همینکه دو نفر دیگه خواستن اونو بکشن عقب، با تیراندازی شدید ما مواجه شدن و به حال حودش رها گردنش و رفتن...
با پوشش آتش بچه ها کشیدم جلو و خودمو رسوندم بالا سرش و پشت بیسیم اعلام کردم که به اسیر گرفتیم و این برا روحیه ی بچه ها عالی بود...
سید مجتبی و سید زمان هم خودشون رو بهم رسوند و من که داشتم وضعیتش رو بررسی میکردم، گفتند که اذیتش نکنم... (فیلمش رو ساعت 15:22 گذاشتم)
خستگی شب قبل و بی خوابی، خیلی فشار آورده بود...منتظر بودیم خط امدادمون باز بشه و آذوقه و مهمات بهمون برسه...
منبع :دم عشق،دمشق
#ادامه_دارد...
🌹🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
🚩 روایتی از حضور حاجقاسم در گلزار شهدای کرمان
«انشاءالله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم»🕊
🏴 مدیرکل سابق بنیاد شهید استان کرمان میگوید:
▪️شب عید نوروز امسال گلزار شهدای کرمان، حاج قاسم تنهای تنها وسط گلزار هق هق گریه میکرد😭😭، انگار برای شهدا خیلی دلتنگ شده بود، من کنارش رفتم و گفتم این گلزار یکهزارو 11 شهید دارد، گفت،« انشاءالله هزار و دوازدهمینش من باشم»💔
#سین_هشتم_سردار