eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ افشای هویت یکی از لیدرهای تجمع شب گذشته مشهد ▪️اعتراف عجیب لیس‌زننده پنجره‌های حرم 🔺ابعاد تجمع شب‌گذشته در خروجی‌های حرم مطهر امام رضا (ع) که به حمله به گیت‌های حرم و توهین به خادمان رضوی منجر شد در حال روشن شدن است به‌گونه‌ای که خبرها حاکی از آن است یکی از این لیدرها برادر مسوول دفتر سیدصادق شیرازی است. 🔺از نیز در ابتدای شیوع بیماری کرونا در کشور برخی حامیان سید صادق شیرازی فیلم هایی منتشر کردند که در آن ضریح حرم مطهر را لیس می زدند و این اقدام با واکنش های انتقادی مردم مومن و مذهبی مواجه شد. 🔺این افراد بعداز بازداشت در اعترافاتشان عنوان کرده اند: « پیش از اقدام به لیس زدن پنجره‌ها، آن را با "پَد الکلی" تمیز کرده‌اند.»/فارس
✖️سوالی از در مورد خانه نشینی مردم بعد از شیوع بیماری☝️ و بیان حدیثی از پیامبر که مردی از نزدیک شدن به خانه اش نهی کرد.
حاج حسین یکتا: چند تا قلب برای شکار کردی؟! چَندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟! رفقا تو جنگ، ‌چیزی‌ که بین جا افتاده بود این بود که می‌گفتن امام زمان! درد و بلات به جون من!! پای کار امام‌ زمانت باش
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا🌹 #رزق_ماه_رجب #‌عملیات_بصرالحریر #قسمت_دوم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی حدود نیمی از مس
بسم رب الشهدا به قلم صدای سیدابراهیم هم که مدام تو بیسیم پیجم میکرد و میگفت فلانی،چرا به کارت سرعت نمیدی و اگه به روشنی هوا برخورد کنیم و دیر برسیم پای کار،اینجا کربلا میشه، از یکطرف و عقب موندن تعدادی از بچه ها هم که طاقتشون سر اومده بود از طرف دیگه، حسابی کلافم کرده بود و با حرفهای حاج حسین که میگفت توکلمون به خدا، خودمو آروم میکردم... چون یه عده از بچه ها عقب مونده بودن و دستور اکید سید ابراهیم هم این بود که حتی یکنفر از بچه ها نباید از تو عقب بیافتن و تو باید آخرین نفر باشی، هرچه التماس میکردم که بجنبین و سریع باشین، افاقه نکرد... خلاصه اونجا سید،پشت بیسیم خطاب بهم چندتا لفظ سنگین بکار برد، منم که چاره ای نداشتم و تا بحال اونجور عصبانی ندیده بودمش، اخمام رفت تو هم که چرا سید خودش رفت جلو و منو با این شل و ولها اینجوری گذاشت... خلاصه اون کاری که نباید میشد، شد... عقب موندیم و راه رو گم کردیم... نقشه رو باز کردم و چون GPS دست سید بود،نتونستم مسیر رو پیدا کنم و حدود یک کیلومتر راه رو اشتباه رفتیم... بعد حدود 20 دقیقه سید مشتبیسیم نهیب زد که کجاااالایی پس چرا نمیایی... گفتم سید جان ما باید تا الان به شما میرسیدیم ولی فکر کنم موردمون تو زرد از کار دراومد و به جاده خاکی زدیم... سید گفت یا فاطمه ی زهراااااا (تیکه کلامش بود...وقتی خیلی هول میکرد) فشنگ رسام همراهمون بود ولی تو اون شرایط امکان استفاده و علامت دادن رو نداشتیم...لذا سید گفت از جاتون تکون نخورید که ممکنه بدتر بشه و برید تو دل دشمن... دونفر ناوبرمون رو فرستاد تا ما رو پیدا کنن... بعد حدود نیم ساعت همدیگه رو پیدا کردیم و به مسیر ادامه دادیم... حدودا نیم ساعت به اذان صبح داشتیم... رسیدیم به یه جاده و صدای چندتا ماشین و موتور میومد...یه عده از بچه ها رو مامور کردیم روی جاده کمین بزنن و ماهم همراه حاج حسین و سید ابراهیم و بقیه رسیدیم به یه خونه که صدای تیراندازی اومد...ماهم به سمت آتش دهنه ی سلاحها شلیک کردیم... دوتا از بچه هامون مجروح شدن و یه موتور و یه ماشین از اونا رو به گلوله بستیم ... خلاصه اون خونه ای که قرار شد محل استقرار و فرمانرهی بشه رو پاکسازی کردیم... 4 نفر مرد مسلح و یک زن و چند بچه تو خونه بودن... به فرموده ی حاج حسین اسرا رو تو یک اتاق قرار دادیم که چند نفر گفتن نه باید زنها رو از مردها جدا کنیم که حاجی مخالفت کرد و گفت با اسرا همون برخوردی رو بکنید که دوست دارید با شما بکنن ...استدلالشم منطقی بود، میگفت اگه جداشون کنید، هزارتا فکر میکنن و ممکنه برامون مشکل درست کنند، ولی وقتی باهم باشن کاری انجام نمیدن... سریع تو خونه جلسه تشکیل شد و سید ابراهیم گفت فلانی بسم الله، یه گروهان بردار و برو نقطه اصلی و سراهی امداد رو مسدود کن و کمین بزن... چون احتمال وجود مسلحین و کمین اونها متصور بود، لذا اول یه تیم 4 نفره جلو گروهان با فاصله ی امن حدود 50 متری راه انداختم که متشکل از خودم و یه تک تیرانداز با دوربین حرارتی ترمال و کمکش و یه نیروی پیاده.... همینطور که به جلو حرکت میکردیم و تا سراهی حدود 250 متر فاصله داشتیم،تک تیرانداز همینطور که دوربین سلاحش جلو چشمش بود و به چپ و راست نگاه میکرد و حرکات هر جنبنده ای رو رصد میکرد، گفت یه موتوری مسلح داره به سمت ما میاد، کفتم معطلش نکن و بزن تا به اجداد نحسش بپیونده.... اونم چنان زد که هر دوشون با موتور رفتن تو دیوار خونه... با استرس و هیجان وصف ناپذیری به جلو میرفتیم که یهو تک تیرانداز ایستاد و گفت یه جمعیت زیاد رو در فاصله ی حدود 300 متری میبینم...گفتم چند نفر؟ گفت حدود 50 تا 60 نفر... حسابی شکه شدیم... بعد یکم دقت کفت:نه نه صبر کنین تو دوربین اینا شبیه آدم معلوم میشد ولی آدم نیستن... گفتم کشتی ما رو، جون بکن بگو ببینم چیه؟ با خنده گفت:گله ی گوسفنده😅 "منبع دم عشق،دمشق" ... 🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹 ✅کانال ( با نام جهادی )
‍ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 خیلی وقت شده بود ندیده بودمش  شده بود و رفته بود  وقتی برگشت، با عصا آمده بود، وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم گفتم:  آماده شو بریم تا جایی گفت: کجا؟ خندیدم گفتم: بهشت!!! چشماش برق زد گفت: ... سوار ماشین کردمش و بردمش ، سر... دفعه اول بود میرفت مقبره، حال عجیبی پیدا کرده بود بعد از  مزار  گفت: فلانی چندتا عکس یادگاری بگیریم؟ گفتم: چرا که نه... عکسهای زیادی گرفتیم، ولی نمی دونم چرا تمام عکس های  یه حالت خاصی داشت!!! یه جورایی بوی خداحافظی می داد باهاش شوخی کردم و گفتم:  این عکسها جون میده برای  و شب هفت... شب که برگشتیم  به عکسها خیره شده بود گفت: آره فلانی ، برا عکسهای مراسم خوبه شادی ارواح مطهر ... راوی: 🌹 🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ✅کانال ( با نام جهادی )
... عطر توپیچیده است میان خـاطراتم... هرلحظه عمیق تر نفس مےڪشم به امید ...🌹
♡..خاصیتِ شهید..♡ رفیق شهـید یعنے:🧐 تو اوج نا اُمیدی یہ نفر پارتے بین ـتو و ـخدا بشہ! وجوری دستت رو بگیره ڪہ متوجہ نشے :) •
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا #رزق_ماه_رجب #‌عملیات_بصرالحریر #قسمت_سوم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی صدای سیدابراهیم
بسم رب الشهدا به قلم اون سراهی ماموریت اصلی ما بود... سید ابراهیم گفت خط قرمز ما همون نقطه است و هیچ احد الناسی نباید بتونه از اونجا رد بشه...هر جنبنده ای از قبیل جاندار و بی جان خواست از اونجا رد بشه، بهش مهلت نمیدین... به همراه سید مجتبی حسینی (مشهد) که فرمانده گروهان بود و تعدادی از بچه ها و همچنین حجت الاسلام مالامیری به سراهی رسیدیم... سمت راست سراهی یه مدرسه ی دو طبقه بود...تعدادی رو که حدود یک دسته بودند تو مدرسه مستقر کردیم... یه دسته هم قبل از سراهی، تو خونه ای که به سراهی نزدیک بود مستقر شدند و اطراف خونه رو پوشش دادند و دسته ی سوم هم سید زمان و تعدادی از بچه ها مثل جواد و... سمت چپ سراهی تو یکی از خونه ها و اطرافش موضع گرفتن...نماز صبحمون رو هم در حال حرکت خوندیم و تو اون وضعیت تشنگی و خستگی خیلی فاز داد... هوا کم کم داشت روشن میشد و خورشید هم خودنمایی میکرد... سکوت سنگینی حاکم شده بود...تا حدود ساعت 8 صبح خبری نبود... تو این فاصله بچه ها به پاکسازی اطرافشون پرداختن و از مواضعشون سرکشی میکردم... حین پاکسازی یکی از بچه ها به خونه ای مشکوک شد و سعی میکنه درب خونه رو باز کنه که موفق نمیشه و از فاصله ی نزدیک به قفل درب تیراندازی میکنه که گلوله اصطلاحا کمونه میکنه و به پاش برخورد و از ناحیه ی کف پا جراحت و شکستگی عمیقی پیدا میکنه....پشت بیسیم یکی از مسول دسته ها با لهجه و گویش غلیظ افغانستانی گفت:حاجی پای فلانی "میده"شده...منم متوجه منظورش نشدم و نمیخواستم سوتی بدم مجدد پرسیدم چی شده؟ که اونم حرفش رو تکرار کرد... تو اون شرایط دویدم که برم پیشش، کناریم متوجه شد و گفت فلانی، ینی پاش داغون شده...چون راه امدادمون بسته شده بود و نمیتونستیم با عقبه مون در ارتباط باشیم، مجبور شدیم مجروحین رو نگه داریم. .. کم کم احساس کردیم از ارتفاعات و منطقه های اطراف دارن میکشن جلو...که از لای شیارها و سنگها 3 نفرشون اومدن جلو و با دیدن این قضیه، به همراه شهید سید مجتبی حسینی(فرمانده گروهان) به سمتشون تیراندازی کردیم و یکیشون به پهلوش تیر خورد، همینکه دو نفر دیگه خواستن اونو بکشن عقب، با تیراندازی شدید ما مواجه شدن و به حال حودش رها گردنش و رفتن... با پوشش آتش بچه ها کشیدم جلو و خودمو رسوندم بالا سرش و پشت بیسیم اعلام کردم که به اسیر گرفتیم و این برا روحیه ی بچه ها عالی بود... سید مجتبی و سید زمان هم خودشون رو بهم رسوند و من که داشتم وضعیتش رو بررسی میکردم، گفتند که اذیتش نکنم... (فیلمش رو ساعت 15:22 گذاشتم) خستگی شب قبل و بی خوابی، خیلی فشار آورده بود...منتظر بودیم خط امدادمون باز بشه و آذوقه و مهمات بهمون برسه... "منبع دم عشق،دمشق" ... 🌹🌹🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹🌹🌹 ✅کانال ( با نام جهادی )
🌷🕊🌷🕊🌷 تصویر در یادمان شهدای شلمچه ۱۳۹۶/۱/۲۴ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷 ✅کانال ( با نام جهادی )
حاج حسین یکتا: بچه‌ها مراقب باشید. خیلی وقتا بچه‌ها حواسمون به چشمامون نیست. خودمون، خودمون رو چشم می‌زنیم. یا چشمامون چیزایی رو میبینه که نباید ببینه هنوز چشاتون بچه‌ها خوشگل ندیده که دختره خودش درست میکنه دلتون میره... چرا امام زمان(عج) به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت، فرمودن امشب رو پیش ما بمون؟! طرف پرسید امام زمان شما چقدر منو دوست دارین؟؟ حضرت فرمودن: هرچقدر تو من دوست داری. چقدر چشمتو از "نامحرم" نگه میداری؟! بگو نگاهش نمی‌کنم تا جیگر خنک بشه امام زمانمو ببینم... آخه بچه‌ها ما خوشگل ندیدیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤 علیرضا پناهیان: توسل خانوادگی در شب سال نو را جدی بگیریم و به دیگران توصیه کنیم(۲۸اسفند۹۸) 🙏 به امید رهایی مردم جهان از ابتلا به بیماری کرونا 👈🏻 قرائت دعای توسل در شب شهادت باب الحوائج امام کاظم(ع) 🔻فردا، ساعت ۲۰، خانه هر ایرانی @Panahian_ir
🌸🍃بسم ربـ الشهدا🍃🌸
💌 تنبلی، از بین برنده فرصت‌ها
🌹 عکسش شده سینِ دگری امسال... 🖐
🍃🍃🌼🍃🍃 🔹10حدیث آخرالزّمان: ✳️۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص) ✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع) ✳️۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص) ✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص) ✳️۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع) ✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص) ✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص) ✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص) ✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص) ✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص) 📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان. 💚 اللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💚
1_57391031.mp3
3.85M
شهادت علیه السلام 🎵شمع قرآنَ پروانیم من 🎤مهدی
✅رفته بودیم آزمایشگاه، اما این‌بار به‌موقع... ✨قرار شد تا من و تو برگه‌ها را امضا می‌کنیم و در کلاس توجیهی شرکت می‌کنیم، بروند زیارت امام‌زاده اسماعیل (ع). 🔹آن‌ها رفتند و بعد از آن‌که کارمان تمام شد آمدیم حیاط آزمایشگاه. 🍃گنجشک‌ها جمع شده بودند داخل باغچه‌ی کوچک و جیک‌جیکی راه انداخته بودند شنیدنی...🐥 🌹گلهای سرخ، سرخ‌تر از هر گل سرخی بودند، مثل گونه‌هایم که آتش گرفته بودند. 🌸بنفشه‌ها دورتادور باغچه در خواب مخملین بودند. 🔸حالا من و تو تنها نشسته بودیم... ✨تازه دقت کردم به لباست. یک شلوار شش جیبِ طوسی با بلوز آبی روشن. هم شلوارت یک سایز بزرگ‌تر بود و هم بلوزت به تنت لق می‌زد. 💠سکوت سنگین بین ما را صدای گنجشک‌ها پر کرده بود. --یه چیزی بگین...! 🔺کمی فکر کردم و گفتم: «خب من دوست دارم با کسی زندگی کنم که از نظر و درجه‌ی بالایی داشته باشه، یعنی بتونه خودش رو بکشه بالا. الان هم توی خونه‌مون دوست دارم اعتقاد و ایمان حرف اول رو بزنه.» 💠با دست اشاره کردی تا روی نیمکت فلزی سبز کنار باغچه بنشینم. گنجشک‌ها پریدند. زیر نور آفتاب چرخی زدند و باز کنار پایمان نشستند. گفتی: «خب بله دیگه! با هم می‌زنیم درِ رو با لگد باز می‌کنیم و قدم‌به‌قدم می‌ریم جلو.»😉😁 ✨در دلم گفتم: عجب پرروئه!!! هنوز مَحرَم نشده چه حرفایی می‌زنه! چقدر روش بازه!😠 🍃وقت برگشت به خانه با فاصله از تو راه می‌رفتم. حرف نمی‌زدم و فقط گوش می‌کردم. 🔺آخرین حرفت این بود:«عصر می‌ریم خرید حلقه.» 📚 کتاب
📡پخش زنده‌ی روایتگری حاج حسین یکتا ⏱امشب ۲۹ اسفند ساعت ۱۹ 📍از پیج اینستاگرام راوی مدیا instagram.com/raavi_media @Pelak_channel instagram.com/pelak.page
▪️حواسمون هست بچه هیئتیا و بسیجیا و جهادیا سه ساله عید ندارن ⁉️💔 سلامتی بسیجی‌هامون صلوات
مهم اینه باشیم... ✍🏻بخشی از وصیت‌نامه
🍃♥ هفت سین قرآنی♥ 🍃 🌳7‌سین قرآنی را با آب و زعفران در یک بشقاب نوشته و سر سفرهٔ7 سین قرار می‌دهند وبعد ازتحویل سال کمی آب روی آن ریخته و می‌نوشند وسلامتی وحاجات خودرا از خدای خوب و مهربان درخواست می‌کنند. ⬅نوشیدن آب این هفت‌سین برای شفای بیماران توصیه شده است. اما7سین قرآنی7آیهٔ شریفه از قرآن است که با(( سلام)) شروع شده است: ♥🍃1⃣سلام قولا من رب رحيم سوره ی مبارکه ی یس، آیه ی شریفه ی 58 ♥🍃2⃣سلام علی نوح فی العالمين سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 79 ♥🍃3⃣سلام علی ابراهيم سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 109 ♥🍃4⃣سلام علي موسی و هارون سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 120 ♥🍃5⃣سلام علی آل ياسين سوره ی مبارکه ی صافات، آیه ی شریفه ی 130 ♥🍃6⃣سلام عليکم طبتم فادخلوها خالدين سوره ی مبارکه ی زمر، آیه ی شریفه ی 73 ♥🍃7⃣سلام هی حتی مطلع الفجر سوره ی مبارکه ی قدر، آیه ی شریفه ی 5 نوپیشاپیش مبارک💐
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا #رزق_ماه_رجب #‌عملیات_بصرالحریر #قسمت_چهارم به قلم #شهید_مرتضی_عطایی اون سراهی مام
بسم رب الشهدا به قلم عملیات بصرالحریر....قسمت پنجم... اون سراهی ماموریت اصلی ما بود... سید ابراهیم گفت خط قرمز ما همون نقطه است و هیچ احد الناسی نباید بتونه از اونجا رد بشه...هر جنبنده ای از قبیل جاندار و بی جان خواست از اونجا رد بشه، بهش مهلت نمیدین... به همراه سید مجتبی حسینی (مشهد) که فرمانده گروهان بود و تعدادی از بچه ها و همچنین حجت الاسلام مالامیری به سراهی رسیدیم... سمت راست سراهی یه مدرسه ی دو طبقه بود...تعدادی رو که حدود یک دسته بودند تو مدرسه مستقر کردیم... یه دسته هم قبل از سراهی، تو خونه ای که به سراهی نزدیک بود مستقر شدند و اطراف خونه رو پوشش دادند و دسته ی سوم هم سید زمان و تعدادی از بچه ها مثل جواد و... سمت چپ سراهی تو یکی از خونه ها و اطرافش موضع گرفتن...نماز صبحمون رو هم در حال حرکت خوندیم و تو اون وضعیت تشنگی و خستگی خیلی فاز داد... هوا کم کم داشت روشن میشد و خورشید هم خودنمایی میکرد... سکوت سنگینی حاکم شده بود...تا حدود ساعت 8 صبح خبری نبود... تو این فاصله بچه ها به پاکسازی اطرافشون پرداختن و از مواضعشون سرکشی میکردم... حین پاکسازی یکی از بچه ها به خونه ای مشکوک شد و سعی میکنه درب خونه رو باز کنه که موفق نمیشه و از فاصله ی نزدیک به قفل درب تیراندازی میکنه که گلوله اصطلاحا کمونه میکنه و به پاش برخورد و از ناحیه ی کف پا جراحت و شکستگی عمیقی پیدا میکنه....پشت بیسیم یکی از مسول دسته ها با لهجه و گویش غلیظ افغانستانی گفت:حاجی پای فلانی "میده"شده...منم متوجه منظورش نشدم و نمیخواستم سوتی بدم مجدد پرسیدم چی شده؟ که اونم حرفش رو تکرار کرد... تو اون شرایط دویدم که برم پیشش، کناریم متوجه شد و گفت فلانی، ینی پاش داغون شده...چون راه امدادمون بسته شده بود و نمیتونستیم با عقبه مون در ارتباط باشیم، مجبور شدیم مجروحین رو نگه داریم. .. کم کم احساس کردیم از ارتفاعات و منطقه های اطراف دارن میکشن جلو...که از لای شیارها و سنگها 3 نفرشون اومدن جلو و با دیدن این قضیه، به همراه شهید سید مجتبی حسینی(فرمانده گروهان) به سمتشون تیراندازی کردیم و یکیشون به پهلوش تیر خورد، همینکه دو نفر دیگه خواستن اونو بکشن عقب، با تیراندازی شدید ما مواجه شدن و به حال حودش رها گردنش و رفتن... با پوشش آتش بچه ها کشیدم جلو و خودمو رسوندم بالا سرش و پشت بیسیم اعلام کردم که به اسیر گرفتیم و این برا روحیه ی بچه ها عالی بود... سید مجتبی و سید زمان هم خودشون رو بهم رسوند و من که داشتم وضعیتش رو بررسی میکردم، گفتند که اذیتش نکنم... (فیلمش رو ساعت 15:22 گذاشتم) خستگی شب قبل و بی خوابی، خیلی فشار آورده بود...منتظر بودیم خط امدادمون باز بشه و آذوقه و مهمات بهمون برسه... منبع :دم عشق،دمشق ... 🌹🌹🌹🍃🕊🍃🌹🌹🌹 ✅کانال ( با نام جهادی )
🚩 روایتی از حضور حاج‌قاسم در گلزار شهدای کرمان «ان‌شاء‌الله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم»🕊 🏴 مدیرکل سابق بنیاد شهید استان کرمان می‌گوید: ▪️شب عید نوروز امسال گلزار شهدای کرمان، حاج قاسم تنهای تنها وسط گلزار هق هق گریه می‌کرد😭😭، انگار برای شهدا خیلی دلتنگ شده بود، من کنارش رفتم و گفتم این گلزار یک‌هزارو 11 شهید دارد، گفت،« ان‌شاء‌الله هزار و دوازدهمینش من باشم»💔