🚓دیشب ماشین سفیر کشور... تک سرنشینه، وارد باغ شد اما موقع خروج یه زن هم توی ماشین بود که پوشش درستی هم نداشت؛ ما فقط تصویر گرفتیم اما سیاه کار گفت قضیه چی بوده!
سر امیر چرخید سمت حمید و نگاه ریز شده اش روی او ماند. طاها سکوت بدی کرده بود، همه می دانستند جز امیر.
طاها طاقت نیاورد و کمی آب خورد و جمله اعتراضی را گفت: آدم باید خیلی رو غیرتش تسلط داشته باشه که این سفرای اروپایی رو تحمل کنه! اما بدتر از اون آدم باید اینو بپرسه که به مردم ما چی خوروندن که بعضی از ایرانی های پر غیرت رو به این جا کشوندن!؟
امیر کلافه شده بود که حمید با صدای گرفته ای گفت: فلانی... که بازیگره دیروز همراه زن و دختر و دومادش توی جلسه بودن؛ بعد از یه عالمه کثافت کاری، سفیر کشور... میگه همسرتون رو بدید برای امشب من، مَرده میگه من مشکلی ندارم اگه خودش بخواد؛ اونی که توی ماشین بوده، همسر بازیگر معروفمون بوده!
‼️ سکوت بر همه اتاق حاکم شده بود؛ حتی بر زمان هم، بر اشیا هم...
-به چه قیمتی؟
-به قیمت وعده تبعه همون کشور اروپایی شدن!
#کتاب #رمان #سیاه_صورت #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد #عهد_مانا #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
بگردیهای قبل خواب، پستهای پشت سر هم، جملات روتین و تکراری، اکسپلور
دروازه ورودی و نورهای رنگی که با سرعت از جلوی چشمت میگذرن و نمیذارن درست ببینی...
صداهای محوی که شبیه همن و مثل ضبط تکرار میشن...
پنت هوس زغفرانیه!
رابطه فلانی با فلانی!
خیابون انقلاب!
هشتگ نه به حجاب اجباری!
بریزین تو خیابونا!
جمعیت زیاد تو استادیوم، نور بنفشی که دائم به چشمات میزنه و دیدت رو تار کرده،
تصویر دخترِ جوونی که میکروفون بدست گرفته و فریاد میزنه: ما امیدواریم به تدبیر تو!
و سکوت...
انگار یهویی پرده سیاهی جلوی چشمت رو میگیره و دروازه جدیدی به روت باز میشه...
دوباره نورهای پشت سر هم و اینبار قامت زنی نقابدار که جمعیتی پشت سرش به سمتت میان و با نزدیک شدنش صداها واضحتر میشن!
همون صداهان، همون جملاتن، ولی با یک حنجره، انگار یک شخص پشت صدای یک جمعیته....
#سیاه_صورت
#بازیگران #کتابخوانی #بریده_کتاب
_پری سیما نیروی پشتیبانی داخلیه، یعنی روی هنرمندای داخلی داره حساب باز می کنه؛ و الّا هنرمندایی که دو تابعیتی شدن یا ساکن، یه پرونده جدایی دارن توی کشورهای اروپایی و آمریکایی؛
روی بعضی از اونا سرمایه گذاری شده و نتیجه هم دادن!
چرا باید #هنرمند ایرانی، طبق اندیشه و سبک فکری کشورهایی زندگی و کار کند، که همه آن کشورها، در #تحریم ایران شریکند، در تحقیر مردم ایران هم پیمانند، در دشمنی با مردم ایران هم دستند، از بمب های شیمیایی تا فروش خون آلوده به #ایدز ...
دلش هم غصه دار بود که چه طور این به اصطلاح هنرمندها می توانند این خیانت ها را در حق مردمشان بکنند!
– چندتا گروه #موسیقی زیرزمینی هم این جا، هم اون جا #پرونده باز دارن؛ یعنی دیگه کل موسیقی و محتوا با اون ور هماهنگه، کلا بدون اجازه اون ور هیچ اجرایی اینجا ندارن!
_ این هنرمندا بعداً می شن سلبریتی، سلبریتی طرفدار زیاد داره و پایه کارش روی جهالت مردم عامه!
اینا دو تا کارو می کنن:
یکی آن قدر فضا را پر از اندیشه های خودشون می کنن که مردم اصل مطلب رو متوجه نمی شن، دوم میان باکمک همین سلبریتی ها که مورد علاقه مردم عام هستن، فضا رو دست می گیرن و هر حقیقتی رو پشت رو به مردم می گن!
می شه مثل اینکه توی #انتخابات ، هرچی حقیقت گفته شد راجع به #منافقین ، اینا گفتن بله!
#کتاب #کتاب_بخوانیم #کتاب_خوب #نرجس_شکوریان_فرد #داستان_ایرانی #بازیگر #جاسوس #نفود #سینما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه پای یک زن در میان است...این بار از جنس نفوذ....
🍁داستان نفوذ داستان عجیبی ست، مخصوصاً وقتی پای آدم های معروف و مشهور به میان بیاید.....
🍁این داستان واقعیست، بر اساس یک پرونده واقعی!
کتاب سیاه صورت ماجرایی واقعی و پر هیجان از ارتباط با کشورهای اروپایی را کاملاً مستند و به شکلی نو و روان به رشته تحریر در آورده است.
🍁این یک داستان امنیتی نیست، داستان امنیت است.
🍁کسانی که عزت نفس و بصیرت کافی به کشور پر عظمت ایران ندارند، تصمیم گیران موجهی برای کشور نیستند.
🍁کتاب سیاه صورت نوشته نرجس شکوریان فر مستند جدیدی با طعم زنان عنکبوتی است. اما با روایت جذاب و مهیج تر.
🍁 داستان درباره زنی است که از کودکی در خارج از ایران زندگی کرده و همیشه از ایران و ایرانی بودنش متنفر است.
این تنفر باعث میشود که او عضو اصلی کارهای اروپایی ها و آمریکای ها قرار بگیرد و به ایران سفر کند.
🍁او برای کشاندن سلبریتیها به گرداب خودشان حاضر به هر کاری می شود.
ولی در آخر.....
#سیاه_صورت
#نرجس_شکوریان_فرد
#معرفی_کتاب #ترانه_علیدوستی #جشنواره_کن
حافظ بسمه اللهی گفت و شروع کرد:
-راستش ما از دیشب روی مواردی که از خونه به دست آوردیم تمرکز کردیم. یه سری از اطلاعاتی که داشتیم کاملا تایید و مستند شد. پری سیما پروژه امروز و دیروز نبوده، از اول با گروه منافقین همکاری می کرده، بعد هم طبق اسنادی که همش ازخونه خودش به دست آوردیم از عکس های زیاد و موارد دیگه ثابت می شه توی متینگای منافقین و جلسات خاصشون عنصر فعال بوده، با سلطنت طلبا هم همکاری می کرده.
🍁فیلمای ارتباط با شبکه بی بی سی و من تو هم هست؛ منتهی کاری که کرده اینه که شش ماه قبل از ورودش به ایران تمام این برنامه هاشو کنسل می کنه تا سفید وارد ایران بشه.
🍁-سندی دارید که اثبات کنه؟
-بله یک جلسه ای توی کشور.......برگزار می شه که اونجا میز عملیات فرهنگی علیه ایران هست" تمرکز کار این دو سه کشور ارپایی روی هنرمنداست؛ یعنی خب مطلعید که کشورهای اروپایی عملیات نرم علیه ایران را بین خودشون قسمت کردن.
🍁بلژیک و فرانسه روی جذب بازیگرا کار می کنن، فنلاند کارش برای نوازنده های ایرانیه، سوئیس برای سرمایه دارای ایرانی تله می ذاره، ایتالیا تمرکزش روی رقص های محلیه، ژاپن و اسپانیا و اسلواکی هم کمک دست موسیقی خرابکاری می کنن...............
#سیاه_صورت
#نرجس_شکوریان_فرد
#بریده_کتاب
🦋یکبار با همین حال زار خواب رفته بود. شب از نیمه میگذشت يا نه؟ چه فرقی میکند برای کسی که فراق دارد او را میسوزاند؟ اما آن شب نه حال علی مثل هميشه بود و نه شبی چون همه شبها! شب عاشق بیدل دراز است و تمام این سالها برای علی بن ابراهیم بن مهزیار طولانی گذشته بود که در . خواب کسی او را مخاطب قرار داد:
-ای علی بن ابراهیم خداوند به توفرمان داد که امسال نیز حج بهجا بیاوری، به حج برو صاحب الزمان را خواهی یافت.
🦋بیدار که شد اثری از صاحب صدا نبود. خودش بود و روشنایی خبری که شبش را از تیرگی درآورده بود. بعد از سالهاء بعد از صدها ماه. بعد از هزاران شب، روزش رسیده بود... ماهش طلوع کرده بود. سالش نو شده بود... وعده دیدارش داده بودند.
- دیدار یار غائّب دانی چه کیف دارد؟ زمین گهواره اگر نبود علی نمیتوانست روی پا بایستد. گردشی متفاوت داشت. به شوق, سر جایش ایستاد و سلام داد به آقاء آقایی که ظلم همه، نخواستن و یاری نکردن همه او را به دیار غربت کشانده بود...
🦋- سلام علی آل یس. السلام علیک ایها المقدم المأمول ... تو آرزو شدهای عزیز دل!
نشست و سجده کرد. الحمدللّه رب العالمین. گفتنش هزار باره شد و زمین خیس اشک...! برخواست و وضو گرفت. ایستاد و نماز خواند. به سجده که رسید دیگر نتوانست بلند شود. پاهایش از توان رفته بود و یا حالش تنها حال شکر بود... حال اشک بود... حال ندبه بود.
- متی ترانا و نراک... الحمدللّه ربالعالمین..
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام_فرمانده بریده_کتاب
🦋امام به علیاینمهزیار میفرمایند: هرچند که روزگار سختی را میگذرانید اما بدانید که آینده متعلق به حقیقت و حق طلبان است.
سپس از اتفاقاتی سخن میگویند که در زمان ظهور رخ میدهد: اتفاقاتی که منتظران باید تا فرا رسیدن آن ها صبر کنند و قریب مدعیان دروغین را نخورند.
🦋نشانههایی که امام به علیابنمهزیار گفتهاند فقط یکبار در تاریخ زمین اتفاق میافتد و منتظران با دیدن آنها میفهمند که امام ظهور کرده و در چندماه آینده قیام خواهد کرد.
🦋مهمترین این نشانهها عبارتاند است از: ندای آسمانی, خروج سفیانی، خروج یمانی،قتل نفس زکیه و طلوع کف دستی در آسمان.
#سفر_بیستم
#امام_زمان(عج) علی_بن_مهزیار
بریده_کتاب #سلام_فرمانده
🦋چرا من؛ علیبن ابراهیم اسم امامم را بلند بلند نگویم و در تاریخ سرگشتگیام ثبت نشود؟
اصلا لیلی و مجنون افسانه بودند. اما دلبر او حقیقت عالم بود و حال او از مجنون گذشته بود. زانوانش به یاد او خم شد. نمازش را به یاد او خواند و طاقت از کف داد و سرش به خاک ماند و صدای گریهاش بلند. : امام را طلب میکرد.
🦋این را کسی میدانست یا نه مهم نبود. او را خدا دعوت کرده بود این مهم بود. شانههایش از شدت گریه خم میشد مهم نبود. امام ِ طلبش کرده بود........میان سجده زمزمه ها داشت:
- خدایا اجداد ما نصرانی بودند. تو دست دل جدم مازیار را گرفتی و از کلیسا آوردی به مسجدت و کردی کبوتر خودت. عموعلیام رایارخاص کردی و پدرم ابراهیم را وکیل امام. خدایا تو ما را راوی کلام امام کردی! این چه مصیبتی است که به ظلم ما امام از دید ما پنهان است و ما محروم. دل شیدا را تو دادی و اذن دیدار هم با توست.
🦋است وتو قدرتش داری، علی بنده است و تو بندهنوازی، علی شکستخورده مقابل تو زانو زده از هر چه غیر توست عذرخواه است. علی را تو به راه آوردی: تو در راه نگه داشتی، تو کلام نابش یاد دادی... علی را تو مشتاق امامش کردی... حال خودت بگو مولا! علی چه کند با این فراق جانسوز؟ علی چه کند بعد از بیست حج خواهش ناقص و ناسور. علی را تو اینبار بخشیدی که دعوت کردی، به فریادش برس.
کاروان که بانگ رفتن از مسجد بلند کرد علی را هم خدا بلند کرد و راهیاش کرد تا مُحرم شود. لباس احرام پوشید با اشک و فکر کرد:
- آقا هم مُحرم شدهاند!
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام_فرمانده
بریده_کتاب
* حواستان هست؟!
سفر شانزدهم را راه افتاد شاید برای آن که به همه بگوید که: حواستان هست امام هست و زنده است و شما در پی اش نیستید تا در پی اصلاح جامعه باشید...؟!
... مردم همه خوب بودند اما این خوبی اندک بود که کار همه ی امامان را به سختی انداخت و به شهادت. همه باید ناب بشوند تا مثل علی بن مهزیار نشان خاص و عام بر آنها داده شود.
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام_فرمانده بریده کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا اباصالح المهدی.
#شاه_بیت
🌱ما ماندهایم در خم این کوچههای تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی درآر...
🌱برگرد روشنای دل انگیز آفتاب
مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار...
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#امام_زمان عجل الله
#سلام_فرمانده
🦋روایت شیدایی علی بنمهزیاری اهوازی است که در تلاش برای رسیدن به امام زمان(عج) بیش از بیستبار تن به سفر زد و از اهواز تا مکه بیابانها و راههای پرخطر را سپری کرد. علی بنمهزیار از امامان پیشین روایت شنیده بود که حج بی امام و بی معرفت امام ناتمام است.
🦋 او برای رسیدن به امام، خود را شبیه امام کرد: همه آنچه از امام به او رسیده بود، خواند و فهمید و در نهایت، در بیستمین سفر خود به وصال رسید و تازه آنجا فهمید چقدر دیر کرده و فهمید که منتظر واقعی، خود اماماند و دیگران به خیال انتظار هستند.
🦋شیدایی علیبنمهزیار و داستان وصالش، الگویی است برای خوب زیستن و خوب رفتن. این ماجرا را نرجس شکوریانفرد روایت مرده و انتشارات عهد مانا آن را در 108 صفحه است
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام _فرمانده
معرفی_کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جرعهای_از_معرفت
💠آیت الله فاطمینیا رحمةالله
🔸علامه طباطبايی جمله ای در مورد حضرت فرمودند كه حقاً نياز به يك كتاب شرح دارد!
فرمودند: «همه ائمه رئوفند؛ ولي رأفت امام رضا عليه السلام حسی است.
همين كه وارد حرم ميشوی ميفهمی كه حضرت رئوف است!»
🔸هركس حرم حضرت رضا (عليه السلام) مشرف ميشود، يقين بداند توی كاسه اش چيزی ميريزند...
منتها وقتى رفتی، عرض حاجت و توسل كردى، منتظر باش آنها هرچه بريزند تو پياله!
🔸برحسب روايات معتبر:
يك سلام به حضرت رضا (عليه السلام) ثواب يك ميليون حج دارد!
📚کتاب نکته ها از گفته ها
#امام_رضا (ع)
#میلاد_امام_رضا (ع)
آن شب با نالههای گاه و بیگاه دنیل صبح شد. بیدارباشِ اجباری برای دنیل بدترین شکنجه بود، به زحمت ایستاد و خودش را کِشانکشان تا سالن غذاخوری رساند. خیلیها با دیدنش تعجب کردند:
– چهطوری زنده موندی؟
– جونِ سگ که میگن تو داری! خوب شد اومدی خرابشون کردی!
– گفتم باهاشون کنار بیا!
اما هیچکس متوجه نبود که تمامِ این سر و صداها در گوشِ دنیل اکو میشود و صد برابر دردش را بیشتر میکند. یوسف ظرف غذای دنیل را قبل از آنکه بیفتد از دستش گرفت و روی میز گذاشت.
سوز سرمای هوای پاییز که به صورتش خورد، ناخودآگاه دستانش را بالا آورد تا لبه پالتویش را صاف کند و گردنش را میان آن فرو ببرد تا با هرم نفسهایش کمی گرما را بیشتر
ذخیره کند. به خاطر مشتری، تا این وقت شب مانده بود و مغازه اش را دیرتر بسته بود و الا متنفر بود از تاریکی و خلوتی شبهای
شهرش درب مغازه الکتریکی کوچکش را که می بست، نگاهش افتاده بود به چند زن و مردی که کنار خیابان اثاثشان را می انداختند
و برای خواب درون چادر کوچکشان مچاله می شدند؛ همیشه که نگاهش به آنها می افتاد برایش دو حس به وجود
می آمد: تاسف و خوشحالی. همین که کاری داشت و درآمدش کفاف زندگی اش را می داد
خوب بود. سوز سرما از خیالات بیرونش کشید و دستانش را تا ته در
جیب پالتو فرو برد و مشت کرد. که ناگهان صدای جیغ بلندی توجهش را جلب کرد. برای لحظه ای پاهایش از حرکت ایستاد و زمزمه ای که چند لحظه پیش شروع کرده بود را قطع کرد. صدای جیغ و فریاد کمک خواستن یک زن بود.
در بعضی از خیابان های این شهر روزها هم نمی شد، رفت و آمد کرد ،چه برسد به شب.
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
شهیدانه
مستی، بی ارادگی است و ضعیفی و کم عقلی. مرد مست، خودش تعادل نداشت و با این هل، تلوتلو خوران
محکم میان آشغال های ریخته شده اطراف سطل افتاد. صدای افتادنش میان بطری ها و ظرفها همراه با نعرهای بلند
بود، که وحشت شب را بیشتر کرد. عربده های پی درپی او، درو دیوار را لرزاند و نڼ ترسیده را به زانو درآورد تا خودش را بیشتر به مرد بچسباند. مرد هنوز مات اتفاقی بود که در آن کوچه برای هر سه نفرشان افتاده بود.
درد دستش، زن ترسیده و دیوانه ی مستی که حالا عربده هایش بیشتر و بیشتر می شد که صدای آژیر ماشین پلیس هم به آن اضافه شد. مرد دستش را روی کتف
شکافته اش گذاشت و نالان رو به زن گفت:
-برای پلیس همه چیز رو توضیح بده! | چراغ گردان و ترمز شدید ماشین، مقابل کوچه اجازه نداد تا بیشتر حرفی بزنند، پلیس ها هیجان زده از ماشین پایین
آمدند و به سرعت به سمتشان قدم برداشتند.
نور چراغ گردان ها اجازه نمی داد تا مرد و زن درست چشم باز نگه دارند، وقتی سردی دستبند بر دستانشان نشست، مرد صدای زن با لهجه
غلیظ آمریکایی را شنید که زمزمه کرد: -فقط شانس می تواند کمکت کند؟
و مرد هم زمزمه کرد:
- باید به تو کمک می کردم! در بیمارستان که دستش بخیه شد تازه فهمید که نه تنها راهی خانه
نمی شود، که حتی راهی اداره پلیس هم نمی شود. دیشب راهی خانه بود و الان روی تخت بیمارستان و با عمل جراحی که
نمی دانست چه قدر بیہوشی تحمل کرده است. به هوش که آمد نگاه تبدارش را به سرمی دوخت که با آرامش وارد بدنی می شد که از درد ناآرام بود. این یکی دو روز که با تدابیر شدید بستری
کرده بود، اما سر در نمی آورد که چرا پلیس ها دنبال حرف دیگری هستند و حالا که داشتند منتقلش می کردند به بازداشتگاه، متوجه می شد که قضیه آنی
نیست که فکر می کرده!
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
دادگاه حکمش را داد و او مبهوتانه نگاهش به میز هیات منصفه باقی ماند. به صورت های سفید و چاق و چشمانی که هیچ برگی از زندگی نداشتند. در این یکی دو هفته، بارها آن صحنه و اتفاق را توضیح داده بود، مقابل بازجو و بازپرس و وكیل و همسر و هرکسی که آمده بود نشسته و با امید صحنه پردازی کرده بود و باورش این بود که آنقدر همه چیز روشن است که ممکننیست محکوم شود.
از خودش دفاع کرد، زن ترسان آن شب هم آمده و حقیقت را گفته بود، دوستانش وکیل خوبی گرفته بودند، وکیل هم سنگ تمام گذاشت، اما انگار اینجا قرار نبود عدالتی اجرا شود.
صدایی خشن حکم را خواند و او تنها توانست راست بنشیند و نگاهش را به هیچ کس ندوزد، تا نخواهد حرفهای چشم ها را بخواند. چشم هایی که گاهی سردیشان از یخ ها بیشتر است و تنها
زاویه بسته ای از تکبر و نامهربانی را نشان می دهند. یاد گرفته بود نه به این چشمها نگاه کند و نه چشم هایش را به دارایی های آنها بدوزد. صدای آرام بخش همسرش را که شنید، به خودش آمد و لبخندی کنج لبش نشاند، چشم بالا آورد و به صورت غرق اشک او نگاه دوخت و در دلش زمزمه کرد:
-تو باید بتوانی همسرش پشت نرده ها، زار اشک و ناله بود و دوستانش در
سکوت ناچاری خیره اش...
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب راز تنهایی نوشتهٔ نرجس شکوریانفرد است و نشر عهد مانا آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان دوستی یک جوان آمریکایی و پسری مسلمان در زندان است.
کتاب راز تنهایی، داستان پسری آمریکایی به اسم دنیل است که اهل همهجور خطا و خلافی است؛ تا اینکه به زندان میافتد و در زندان آمریکا، با همسلولی مسلمانی به نام یوسف آشنا میشود و این آشنایی باعث تغییرات و تحولات بزرگ در زندگی او میشود.
به خودش دلداری داد که این روزها هم می گذرد. روزهای
زیادی داشت که سخت گذرانده بود. آنها را به خاطر داشت و همیشه برای خودش برنامه ای می ریخت تا سختی برجانش ننشیند! به خودش یاد داده بود که سختی را مثل موم در دستانش بگیرد و و بدهد، شکل
بدهد و راه حل از دلش بیرون بکشد! حالا هم که افتاده بود در بازداشتگاه شهر باتون روژ ایالات لوئیزیانا باید خودش را پیدا می کرد تا در میان این همه
گم نشود! به دنیا نیامده بود که گم شود، آمده بود که پیدا کند و حس می کرد این هم فصلی از زندگی اش است
که تازه شروع شده است. فصلی که با کمک به یک زن شروع شد، با نجات یک انسان، و حالا باید خودش قلم دست می گرفت و می نوشت. نباید
می گذاشت فصل زندگیش را دیگران رقم بزنند!
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
🌺خاتون و قوماندان، روایت زندگی امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است. علیرضا توسلی معروف به ابوحامد ۱ مهر ۱۳۴۱ در افغانستان به دنیا آمد و ۹ اسفند ۱۳۹۳ در سوریه، شهر درعا شهید شد.
🌺 فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون بود. او تمام زندگیاش را رزمنده بود و در جبههها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت.
🌺 وقتی جنگ ایران و عراق به پایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت و دوباره در سال ۷۴، زمانی که نیروهای طالبان در افغانستان روی کار آمده بودند، دوباره به افغانستان رفت. در این میان با ام البنین ازدواج کرد. این ازدواج یک پسر به نام حامد و دو دختر برای آنها به امغان آورد.
#خاتون_و_قوماندان
#شهید_توسلی
#معرفی_کتاب
کتابهای سیرهٔ شهدا و خاطرات همسران شهدا را از کتابخانه امانت گرفتم تا بخوانم. نیاز داشتم که خودم را از روزمرگیها جدا کنم و تکلیفم را بدانم؛
در زندگیای که مردش فقط به فکر نان و آب خودش نبود. با خواندن هر کتاب، یک پله به علیرضا نزدیکتر میشدم و او را بهتر و بیشتر درک میکردم.
دنبال شباهتهای خودم و علیرضا با شهدا و همسرانشان بودم. گاهی بغض میکردم و انگیزهام چندین برابر قوت میگرفت و آرامشی پیدا میکردم که سختی را بر من هموار میکرد.
پیامکهایی از این کتابها درست میکردم و برای علیرضا میفرستادم. مضمونشان جهاد و مقاومت بود. میدانستم از اینکه مرا در این وادی ببیند نیرو میگیرد.
#خاتون_و_قوماندون
#بریده_کتاب
بچه ها دارند به جوانی می رسند. نه فقط بچه های من" بچه های شهدای دیگر هم کودکی شان را در بی پدری تیر می کنند.
🌺درس می خوانند، سر مزار پدرشان می روند، لباس پلنگی می پوشند و بیت می خوانند و قدشان را روی دیوار نشان می کنند تا کی بتوانند به راه پدر بروند.
فاطمه برایم از آرزوی دکتر شدنش قصه می کند و این آخرش یک دکتر شهید بشود.
🌺حامد می خواهد رزمی کار شود و برود لبنان. طوبی اما عروس نمی شود که من تنها نمانم! روزها می رود و ما آیند و بچه ها هر روز مقابل عکس ایستاده علیرضا سلام میدهد. جوری شده که یک نگاهشان به عکس پدرشان است، یک نگاهشان به دهان من.
#خاتون_و_قوماندان
#بریده_کتاب
امّعلی تعریف میکرد: «قبل از آمدن رزمندههای ایرانی و افغانستانی و لبنانی، هر روز صبح با خوف و دلپریشانی بیدار میشدیم. عنقریب بود که فغان از خانهای یا کوچهای بلند شود و سر بریدهٔ کسی را جلوی خانوادهاش یا روی جدول کنار کوچهها ببینیم. تفنگ و گلوله هم که بود.
بس که حرامیها زیاد بودند، پایمان به حرم نمیرسید. پیر و جوان و زن و مرد هم برایشان فرقی نداشت. اما از وقتی فاطمیون آمدند و ابوحامد کار را به دست گرفت، الحمدلله امن شده. هفتهای نیست که برای سلامتی رزمندگان و مجاهدین نذر و نیاز نکنیم».
#خاتون_و_قوماندان
#بریده_کتاب
🌺باید حرف هایم را می زدم. گفتم:«من نگرانم. تو تجربه جبهه را داری. به قول خودت از قافله شهدا جا ماندی. اما آنجا که افغانستان نیست. شناسایی داری از جنگ آنجا؟در ثانی، یک زن جوان با سه تا بچه، این خانه و زندگی و........امیدمان به کی باشد.
🌺پدرم عیالوار است. نمی تواند به ما هم برسد. توقع زیادی است از آنها. ما را به کی می سپاری؟ بگذار همان هایی بروند که این جنگ را می شناسند.»
سرش را از روی بالش برداشت و نشست. زانوهایش را بغل کرد و گفت:«اگر خدا را قبول داشته باشی، تو را به خدا می سپارم.
🌺فقط خدا. نه به هوای پدرت یا هرکس دیگری. فقط خدا. خدا از من و تو به بچه ها نزدیک تر است. از من به تو نزدیک تر است. نزدیک تر از رگ گردن سراغ داری؟»
#خاتون_و_قوماندان
#بریده_کتاب
🚩 فرا رسیدن سالروز شهادت جانگداز ابنالرّضا، حضرت جوادالائمّه صلواتاللهعلیهما را به محضر مقدّس حضرت ولیّعصر عجّلاللهفرجهالشریف و همهی شیعیان و ارادتمندان آل الله تسلیت و تعزیت عرض مینمائیم.
حضرت #امام_جواد علیهالسلام فرمودند:
🔴 «هر كس به گويندهاى گوش دهد، او را پرستيده است؛ پس اگر گوينده سخن از خدا بگويد، او نيز خدا را عبادت كرده است، و اگر از شيطان بگويد، او هم بندهی شيطان شده است.»
💠 «عن أبيجعفر عليهالسلام قال: من أصغى إلى ناطق فقد عبده فإن كان الناطق يؤدي عن الله عزوجل فقد عبد الله وإن كان الناطق يؤدي عن الشيطان فقد عبد الشيطان.»
📚 کافی (شیخکلینی)، ج۶، ص۴۳۴
وسائل الشیعة (شیخحرعاملی)، ج۱۸، ص۹۱
#یاجوادالائمه