eitaa logo
روایتگری شهدا
22.8هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهیم رفیق بامرام 📌پورياي ولي ص۳۶ ✔ايرج گرائي 🍁@shahidabad313 💚ابراهیم در اوج آمادگی مسابقات ۷۴ کیلو❤️ 💚قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان حریف ابراهیم❤️ 💚پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها در مسابقه ابراهیم با حریفش❤️ 💚ابراهیم سه اخطاره شد وباخت❤️ 💚حريف ابراهيم با پیروزی خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد❤️ 📌مسابقات قهرماني باشگاهها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي مي گرفت هم به انتخابي کشــور مي رفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک از او مي ديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان مي گفتند:امسال در ۷۴ کيلو کسي حريف ابراهيم نيست. 🍁@shahidabad313 📌مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برمي داشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه مي کرد يا با امتياز بالا مي برد به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با به رفت. 📌 پاياني او آقاي »محمود.ك« بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي ميشي. 🍁@shahidabad313 📌مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشــزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را مي بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند.من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. 🍁@pmsh313 📌حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها نشسته.نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد کشــتي را شــروع کرد.همه اش دفاع مي کرد. 📌بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که ِصدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نمي شنيد. فقط وقت را تلف مي کرد!حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله مي کرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول بود. 📌داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد!وقتي داور دســت حريف را بالا مي برد ابراهيم خوشــحال بــود! انگار که خودش شده! بعد هر دو کشتي گير يکديگر را بغل کردند. 📌حريف ابراهيم در حالي که از خوشــحالي گريه ميکرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. 🍁@shahidabad313 📌داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن.ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 📌بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. 📌جلوي در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يک دفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر وبرادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم.بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدوني مــادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرده ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. 🍁@pmsh313 📌مانــده بودم كه چه بگويم. کمي ســکوت کردم و به چهرهاش نگاه كردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. 🍁@shahidabad313
📌از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر مي کردم. اينطور گذشت کردن، اصلا با جور درنمي ياد!با خودم فکر مي ِ کردم، پورياي ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... 📌ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يك دفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 وصیتنامه نوشتن های دم آخری و هول هولکی ! یادش بخیر...♥️ مهدی که توی وصیتش نوشته بود صد تومن به بستنی فروشی سر "نادری" بدهکارم... یک بدهی صاف و ساده: ‼️فقط صدتا یک تومنی! 🌷🕊 🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی سنگ قبرم ، با خط درشت بنویسید ، درود بر امام خمینی ، مرگ بر دشمنان اسلام ، مرگ بر آمریکا.... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می‌ رفت ، در هفته چند ساعت برای خود کسر کار می ‌زد ، می ‌گفت ، در حین کار شاید یک لحظه ذهنم به سمت خانه ، همسر و یا فرزندم رفته باشد.... 📕 کوچه پروانه ها 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء شانزدهم قرآن کریم .mp3
3.95M
🌿🌹﷽🌹🌿 💠تلاوت جزء۱۶ کریم 🔷ثواب تلاوت آیات الهی را تقدیم می کنیم به ارواح پاک و طیبه ی شهیدان و جانبازانی که بعد از سالها درد و رنج، شهادت را در آغوش گرفتند... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️ ۱۰ از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی و پرافتخار اسلام: 🔹️جهاد سردار شهید قاسم سلیمانی جهاد بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را شهادت بزرگی قرار داد. حاج قاسم باید همین‌جور به شهادت می‌رسید. خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢﷽💢 🔸(۷) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🍀خدمت... ✍کارگر گرفته بودیم.فرستاد بودیمشان بروند سرویس های بهداشتی را نظافت کنند. حاجی آمد توی بیت الزهرا(س) مستقیم رفت طبقه پایین پیششان.نگذاشت کارگرها دست بزنند. ♻️گفت: همه برین بیرون رو کرد بهم گفت: نذار کسی بیاد. قدغن کرد حتی خودم بروم. در را بست و خودش ماند تنها.شیلنگ گرفت و همه جا را شست. 💢۴۵ دقیقه،یک ساعت بعد آمد نشست. یک نفس راحت کشید و گفت: آخیش، منم تونستم به عزادارای حضرت زهرا(س)یه خدمتی بکنم. کار زیاد بود. حاجی اما سخت ترین را انتخاب کرده بود،سخت ترین و بی ریاترین را. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۷۶ 💎راوی :ابراهیم شهریاری 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️﷽🔸️ «»۸ ◀️سلسله معارف قرآنی است . با الهام گیری از آیه شریفه : 🔹️«صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »﴿۱۳۸بقره ﴾ ⬅️«رنگ خدائي و چه کسی از خدا خوش نگار تر؟ و ما تنها عبادت او را مي‏كنيم.» 🌼آیه دعا 🌺🌺قلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ (فرقان: آیه ۷۷)🌺🌺 🔵«دعا» به معنای خواندن و درخواست کردن است. با دعا به درگاه خداوند بیش ترین بهره مندی از لطف و عنایات الاهی حاصل می شود. و زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی بیش¬ترین «رنگ خدایی» را به خود می¬گیرد. 🔵آیه¬ی شریفه فوق به توجه خاص خداوند به بندگان در هنگام دعا و مناجات اشاره دارد. در این آیه شریفه لطایفی هست: •✅در ابتدا لفظ «قل» آمده است و ماده¬ی «قول» بر خلاف «حرف» که الفاظ بر سر زبان است دلالت بر نوعی تعهد و پایبندی دارد. هم¬چنین آیاتی که با «قل» شروع می شوند دلالت بر نوعی تاکید دارند و حکایت از واقعیت پایدار در نظام تکوین و تشریع می¬کنند. •✅مفاد «ما یعبا بکم» یعنی ارزش ندادن و اعتنا نکردن هم به اعتبار جمع جمیعی و هم به اعتبار جمع مجموعی است یعنی اگر دعای شما نبود خداوند نه به تک تک شما و نه به مجموعه¬ی شما توجهی نمی¬نمود. •✅ «ربی» وصف مشعر به علیت است. یعنی آن پروردگار که می¬خواهد شما را تدبیر کند و پرورش دهد به اعتبار دعای شما لطف و عنایت ویژه¬ای نسبت به شما دارد. •✅در آیه کلمه¬ی «دعاوکم» آمده است و دعا به ضمیر «کم» اضافه شده است. اگر« کم» ضمیر فاعلی باشد یعنی دعای پروردگار نسبت به بندگان که زمینه¬ی رحمت و لیاقت را در بندگان فراهم می-کند و اگر «کم» ضمیر مفعولی باشد یعنی اگر دعوت خدا نسبت به شما نبود و حکمت خداوند برای دعوت انسان¬ها وجود نداشت اصلا هیچ وقت خداوند به بندگان توجه نمی¬کرد؛ که این معنا بهتر است. بنا بر این یکی از سنت های الاهی است که خداوند موقعیت و مقام انسان را طوری قرار داده که دعوت شود و رشد کند و لیاقت دعوت را دارد. خداوند در این آیه می فرماید اگر نمی¬خواستم شما را دعوت کنم به شما توجه نمی¬کردم و منظور توجه خاص به بندگان است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌱❤️ رفـاقـت و دوسـتی رابطه آقای بهشتی بافرزندانشان خیلی عاطفی و دوستانـہ و رفاقت آمیز بـود و صرفاً پدرانه نبود.😍 یکبار خود من ازایشان شنیدم که درباره رابطہ خود و فرزندشان میگفتند مـن و آقا محمد رضا بـا هم رفیق هستیم.🤝 📚 کتاب سیره شهید دکتر بهشتی ص77 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدن مان نماند لااقل از روی کلاه مان شناسایی بشویم ! این شوخی ما درمورد این شهیدعزیزواقع شد،1روز بعد از بازپس گیری جاده دوم ، وقتی مابرای جستجوی مفقودین رفتیم،تنهاقسمتی ازکلاه شهیدعبدالحسین پیدا شد. راوی :همرزم شهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
روایتگری شهدا
#کلاه_نیم_سوخته قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پ
‍ 🌺 خواهرانه ای به مناسبت شهادت : می رفت و مَنَش گرفته دامن در دست گفتا که دگر باره به خوابم بینی  پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست! آخرین باری که عازم شد خیلی خوشحال بود. دلیل روشنی داشت چون پدر رضایت نامه اش را امضاء کرده بود . مادر شب قبل لباس هایش را آماده کرده و خواهر پوتین هایش را با واکس براق انداخته بود. برادرم عادت داشت همیشه آراسته باشد، لباسش مرتب و پوتین هایش واکس زده .... 24 فروردین 1361 صبح زود مادر او را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آبی دنبالش . یکی یکی اعضای خانواده با او خداحافظی کردند و سر و صورتش را غرق بوسه... من اما دل آشوب! من خواهر کوچکترش بیشتر از بقیه به او احساس نزدیکی داشتم. دوران کودکی‌مان و بازی و شیطنت های آن روزهایش، دوره نوجوانی و جنب و جوش هایش باعث شده بود بیش از پیش به هم نزدیک باشیم. هنگام رفتن اجازه نداد کسی از اعضای خانواده جلوی در خانه او را بدرقه کند، گفت همین داخل حیاط کافی است! و من اما طاقت نداشتم و نمی خواستم این بار حرفش را گوش بدهم! چادرم را سر کرده و در آستانه در ایستادم و به رفتنش نگاه می کردم. خیابان خلوت بود و هر از چند قدمی که می رفت برمی گشت و نگاهی و لبخندی . آنقدر رفت تا از افق دیدم خارج شد و من همچنان منتظر بر آستانه در ایستاده ام! سی و هفت سال انتظار آمدنش را می کِشم! آخر این انتظار می کُشَدَم ... این چشم‌های شیدایی را فریاد می‌زنند..... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡﷽⚡ 🌷(۲۹) ✅ ⭕️به و دو چندانی این پویش ⭕️ان شاءالله اندکی از دین ما به ادا شود 🔺️ ☀️ 🔻(ره) امام شهيدان 🍁 🔹️ 💢 نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام 🔸️انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنا فداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. 🔸️باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمایند، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند. 🔸️شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسر نیست(صحیفه نور جلد۲۱ صفحه۱۰۸) 🔸️قیام و نهضت ما،نهضت یك رژیم طاغوتی نیست، قیام و نهضت ما یك نهضت انسانی است،یك نهضت اسلامی است، ما به كتاب و سنت می خواهیم عمل بكنیم،شما به كتاب و سنت باید عمل بكنید. 💠این پیروزی ارتباط به من نداشت من یک طلبه هستم ونباید این را به من متصل کنید،پیروزی ارتباط به ملت هم نداشت،این پیروزی مربوط به خدا بود. 📚صحیفه نور ، ج۶ ، ص۲۱۴ 🔮🥀 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀 💎 🌟@shahidabad313 💎 🌟@pmsh313 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
⬅️با نام خدا و سلام خدمت عزیزان ◀️روز ۱۶ ماه مبارک رمضان و مهمان شهید ابراهیم هادی با قسمتی دیگر از زندگی پر از عزت این شهید عزیز. برای شادی روحمان هدیه نثار روح بلند ان عزیز صلوات بر محمد وآل محمد🔹️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚ابراهیم انسانی بزرگ❤️ 📍شکستن نفس(۱) ✔جمعي از دوستان شهيد 🍁@shahidabad313 💚زمانی که توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد❤️ 💚انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه(مثل ابراهیم)عمل مي کنند❤️ 🍁@pmsh313 📍باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان ۱۷ شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.همان موقع 🌷 از راه رسيد. 📍پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز خودش نداشت. مخصوصًا زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! 📍همراه ابراهيم راه مي رفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. 🍁@shahidabad313 📍به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همين طور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. 🍁@pmsh313 📍دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ 📍گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل مي کنند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَر وصیتنامه اش نوشته بود : فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده ، لطفاً برایم بخوانید !! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهرانم ! شما باید زینب وار عمل کنید و باید مقام برادرت و برادران شهیدت را به گوش جهانیان برسانید . خواهرانم ! حجاب شما همانند تیری می ماند که برادرت به سوی دشمنان اسلام رها کرد ، پس سعی کنید حجابتان را رعایت کنید و باید همچون زینب (س) و سکینه (س) باشید.... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
وی اولین زن شهید در خرمشهر می باشد که در سال ۱۳۳۶ در خرمشهر به دنیا آمد . تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد . با شروع جنگ و اشغال خرمشهر در کنار برادرانش ، ناصر ، محمد و حسین در شهر ماند و به دفاع پرداخت . در هشتم مهر ۱۳۵۹ ، کامیونی حامل بار از شیراز به خرمشهر آمد و باید بار را در مکتب خانه خالی می کرد ، دخترها خود مشغول شدند و منتظر مردان نماندند . اندکی بعد ، چند خانه آنطرف تر ، مورد اصابت گلوله خمپاره عراقی ها قرار می گیرد . شهناز با یکی از دوستانش برای کمک به اعضای آن خانواده می روند ، که یک خمپاره دیگر به آن محل اصابت می کند و شهناز در سن ۲۳ سالگی به شهادت می رسد..... 📕 نوید شاهد 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷