eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
309 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 ‌‌ای آنـــڪہ مـــرا بــرده ای از یاد ، ڪـجـایــی ؟ بیــگانـہ ؟ دست مریـــزاد ، ڪـجـایـی ؟ از دام تــوأم نـیـسـت مــرا راه گـریــــزی . . . مــن عاشـــق ایــن دام و تو صـیّــاد .... ڪـجـایــی ؟ شادی روح که شده اند و سلامتی و طول عمر که هنوز برکت زندگی ما هستند . @shahidalishahsanaei
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌷🥀🕊🥀🌷🌺 ڪه شوے یڪبار می شوے مـادر ڪه باشے صدبار کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🌹 @shahidalishahsanaei
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹 و بی‌اختیار .... چادرت را سر می‌کنی .... و مسیر همیشگی خانه تا گلزار را گریه می‌کنی. ! فضای سینه نم گرفته‌ات فریاد‌ها دارد و تو هق هق گریه‌های تنهایی‌ات را فقط برای کنار گذاشتی و کسی از آن با خبر نمی‌شود ... وقتی که بر سر مزار می‌رسی و زانوان خسته‌ات را امان می‌دهی، وقتی قبری را که بالایش نوشته‌اند سرباز رشید اسلام را در آغوش مهربانی‌هایت می‌گیری، این گریه است ... که دیگر تحمل ماندن در قفس سینه را نمی‌یابد و زمزمه‌های روی لبانت گل می‌کند. مادر همه ی ما ..... دعایمان کن 🌹 @shahidalishahsanaei
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 دل ڪندن سخت است اما خونِ تو رنگین‌تر از «علی اڪبر حسین» نیست دلم را از تو ، برای حسین و آقازادهٔ حسین ڪندم 🥀 @shahidalishahsanaei
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...🌷 پنجشنبه ها دلتنگ تَرَم غصه ام سنگین تراست و بغضم شکننده تر حرفاے کمترے براے گفتن دارم واشک هاے بیشترے براے ریختن خوشا زبانی که شهـدا را یاد کند با صلوات کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
خنده ای داغ، زدی و بدنم سوخت که سوخت دکمه تا دکمه تن و پیرهنم سوخت که سوخت کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
باب شهدای مدافع حرم را باز کردند بیست مرداد ٩۴ بود که گروهی از شهدای غواص را برای وداع و تشییع به اصفهان آوردند. بعد از نماز مغرب مراسم وداع در گلستان شهدای اصفهان انجام می‌شد... غروب آفتاب نزدیک بود علی آقا با عجله آمد... مامان زود باش، دیر شد. میخواست برای نماز مغرب گلستان شهدا باشد.صدای اذان که بلند شد به خانه بازگشت، گفت مامان نماز واجبه. بعد از خواندن نماز با سرعت به طرف شهدا رانندگی می‌کرد.وقتی از ماشین پیاده شدیم زهراکوچولوی پنج ماهه اش و بغل گرفت و روی تابوت ها می‌گذاشت. گفتم مامان، بچه کوچیکه، می‌ترسه... گفت مامان باید یاد بگیره... از راه دور مسلم خیزاب آمد طرفش، زد روی شونه اش و گفت:"علی آقا ما که گرفتیم و رفتیم، خود دانی". و سکوتی که علی آقا را فراگرفت و منی که نمی‌دانستم آقا مُسلم از چه حرف زد. مسلم خیزاب مهرماه همان سال آسمانی شد و مدال افتخار شهدای مدافع حرم را گرفت و رفت. علی آقا هم جامانده نشد. کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
آشنایی داشتیم که پدرشان فوت کرده بود و دختربچه ی کوچکی داشتند که با دخترم همبازی بود. علی آقا مدام به پدرش سفارش می‌کرد بابا مبادا جلوی دخترکوچکشان صدا خواهرم بزنی بگی بابایی بیا، این دختر بابا نداره غصه میخوره... به خواهرکوچیکش سفارش می کرد خوردنی هات و یا جلوی دوستت نخور یا باهاش شریک بشو. سفارش یتیم نوازی می کرد. بعد از اینکه دخترش هشت ماهه شد رفت سوریه... وقتی علی آقا سوریه بود، زهرا کوچولو تازه زبانش می چرخید بگه بابا، یکی از رفقاش میگفت :دیدم علی آقا با تلفن با خانواده اش صحبت می کنه. حرفهاش که تموم شد چهره اش گرفته شد. ناراحتی توی صورتش مشخص شد. گفتم علی، چی شد؟ گفت:"هر چی پشت گوشی اصرار کردند، تکرار کردند، زهرا نگفت بابا.خیلی دلم میخواست بابا گفتنش و بشنوم." دلسوز دختران یتیم، زهرای کوچکش را به کاروان رقیه های بی پدر سپرد. کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
یک هفته بعد از شهادت علی آقا گروه اعزامی سپاه به اصفهان بازگشتند و در بدو ورود به گلستان شهدا رفته بودند. شب بود و در هوای غم انگیز خونه و داغ بر دل نشسته بودم که پسرم اومد و گفت مامان رفقای علی که سوریه بودند میان خونمون... اون شب ها دل گرفته بودم و بغض دار. جمعی وارد شدند و تبریک و تسلیت گفتند. جوان رشیدی از بینشون بلند شد و همراه یکی از رفقاش من و به اتاق خلوتی فرا خوند. با بچه هام وارد اتاق شدیم و اون جوون کنار بخاری نشست و می خندید و خودش و معرفی کرد. گفت جواد محمدی ام با علی همرزم سوریه بودیم و شروع کرد گفتن و خندیدن. ماش پلویی پخته بودیم و روی همون بخاری گذاشته بودیم. همینطور که نشسته بود نگاهی به قابلمه کرد و گفت:به به، خیلی ماش پلو دوست دارم. چه قسمت خوبی داشتم. به لهجه درچه ای گفت:"نِنِه علی، ما اومدیم شما رو بخندونیم. من نیومدم گریه کنم". گفت:" علی وقتی با تلفن صحبت می‌کرد یا میخواست تماس بگیره میگفت با مامانم حرف میزدم. همه ی ما شروع می کردیم بخندیم و مسخره اش کنیم و بگیم مامانم، وامامانم. علی بگو "نِنِه ام" مَرد زشته میگی مامانم. علی می‌خندید ولی کار خودش و می‌کرد." از خنده هاش دلم شاد شد. تنها کسی بود که برای شادکردن دل من اومده بود. قبل از رفتنش اصرار کردم ولی برای صرف ماش پلو نموند و قول دفعه های بعد و داد. بعدها از رفاقت عجیبش با علی خیلی شنیدم. جواد و مثل علی دوستش داشتم. و الحمدلله روسفیدم کردند. کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
دلسوخته و عاشق حضرت زهرا بود، عجیب... تمام خصلت‌های خوبش و مخفی نگه می‌داشت، اینکه عجیب رازدار خودش بود، بماند... عشقش به حضرت زهرا س،زبانزد بود. پنهانش نمی‌کرد، توی روضه های حضرت زهرا (س) صدای بلند گریه کردنش و اشکهایی که پهنای صورتش و می‌گرفت مشاهده می‌کردند. دلش که می‌گرفت، میخواست قوت بگیره از رفقاش میخواست براش روضه حضرت زهرا س بخونند. رفیقش مسلم میگفت:توی پاسگاه زید در جنوب کشور یک ماهی تقریبا ماموریت بودیم. قرار شد بچه ها دوتا، دوتا سنگر بکَنند. من و علی هم رفیق بودیم رفتیم باهم... قرار شد صبح و بعدازظهر در دو نوبت سنگر بکَنیم. همون روز اول علی از داخل جیبش زیارت عاشورا و زیارت حضرت زهرا(س) که پِرسی بود و درآورد و گفت مسلم اول من سنگر میکَنم و تو شروع کن زیارت حضرت زهرا و عاشورا بخون.گفتم باشه علی به شرط اینکه وقتی منم سنگر میکنم تو هم زیارت و بخونی.گفت باشه.حالا علی سنگر می‌کند، من میخوندم، من سنگر میکندم، علی میخوند.گفت مسلم بیا هر روز که میام همین کارو بکنیم. دهه فاطمیه لباس مشکی می‌پوشید، و هر شب روضه می رفت. یه روز بهش گفتم:علی، این همه مداح هست، روضه الحمدلله فراوانه، چرا پرس و جو میکنی ببینی کربلایی حمید علیمی کجا روضه میخونه بری همونجا؟ خیلی وقته سوال شده برام، میخوام بدونم چرا. گفت:خیلی روضه های حضرت زهرا (س) روخوب میخونه.من روضه خواندنش و دوست دارم. گذشت و خدا روزی علی و یه دختر قرار داد. میخواست اسمش و یکی از القاب حضرت زینب (س) بزاره. روز شهادت حضرت زهرا (س) بود.خانومش سخت داشت فارغ میشد.توسل کرد به حضرت زهرا س، دخترش که بدنیا اومد اسمش و گذاشت زهرا... شهید جواد محمدی میگفت:علی بهم گفت جواد، خیلی دلم میخواد مثل امام حسین ع شهید بشم و سرم از بدنم جدابشه، اما میدونم مادرم طاقتش و نداره. آخرش هم با مدال نوکری حضرت زهرا (س) شهید شد و تیر خصم دشمن پهلوش و شکافت. (س) کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی آقا خیلی مامانی بود. علاقه عجیبی بهم داشت. در هر کاری بهم کمک میکرد.هر وقت خونه بود بیکار نمی نشست.نگاه می‌کرد سر هر کاری میرفتم میومد گوشه کار و می‌گرفت. دو ماه و نیم بعد از شهادتش، به ایام ولادت حضرت فاطمه (س) رسیدیم. سالی نبود که علی آقا برای من کادویی نگرفته باشه.از وسایل آشپزخونه ای تا لباس و خلاصه هر چیزی که احساس می‌کرد من بهش احتیاج دارم.و امسال روز مادر بود و علی آقا نبود. بعدازظهر همان روز همسرش به منزل ما آمد و کادویی با خودش آورده بود. بهم گفت:کادوی علی آقاست برای شما.چند ماه پیش این چادر و برای شما خرید به نیت هدیه روز مادر. و من با چادری که با اشک و بوسه نوازشش میکردم، روز مادری ام را غروب کردم. و سالهاست بعد از شهادتش به هر صورتی که شده هدیه ای بهم میده. کـانـال‌رسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀 @shahidalishahsanaei