eitaa logo
زندگی شهیدانه
221 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
751 ویدیو
73 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند». ادمین: @Ashahidaneh110 #زندگی_شهیدانه
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾- بعد از حرف مصطفی ؛ لحظه ای فرصت سوزی نکردم ؛ چندتا نارنک دادم ریخت تو جیباشو تو جیب پیراهنش . . . 🌾- بغلش کردم و گفتم برو میگم بچه ها رو سرت آتیش بریزن. 🌾- به خودم گفتم: کدوم آتیش ؟ ما چیزی نداریم بزنیم ! 🌾- قدم های استوارش به حرکت در اومد ! ذره ای تردید در دلش نبود ! 🌾- انگار عاشورا بود و "بلا تشبیه" پنداری قاسم ابن الحسن(ع) که به میدان پا می گذاشت ! 🌾- چه خوب بود یکی رجز می خوند و یکی چاووشی می کرد و یک نوحه خوانی می کرد و . . . 🌾- بچه ها رو فرا خوندم به بالای آشیانه ها و خاکریز ها. 🌾- یک دوتا از بچه از آشیانه رفتند به پشت سر غلام و ریختن تو دشت تا حمایتش کنن. 🌾- مهدی و محمود از روبروی تانک ها رفتند تا تانک ها هواسشون به این دو تا جلب بشه . - 🌾- صدای "شنی " تانک ها رو اعصابمون رژه می رفتن . 🌾- باید مراقب هلی کوپترا باشیم. 🌾- سید محمد با تیر بار به سمت دوتا هلی کوپتر روی سرمون تیراندازی می کرد. 🌾- غلام پرید رو تانک اولی !تانک (PMP) بود. تیر بار چی تانک تا اومد به سمت غلام نشونه بره غلام نارنجک رو انداخت تو برجک تانک . تیربار چی عراقی اومد بیاد از برجک بیرون غلام با مشت زد تو صورتش و پرید پایین . . . 🌾- گرد و خاک تانک نمی ذاشت ببینم غلام کجاست ؟ 🌾- تانک اولی از داخل منفجر شد ! صدا انفجار و داغی آتیشش اطراف فرا گرفته بود . . . 🌾- غلام رو دیدم به سمت تانک دومی می رفت که از پشت خورد زمین ! مطمئن بودم تیر خورده بود. 🌾- صدام در نمی اومد ، گلوم خشک خشک بود . 🌾- همه ی زورم رو زدم و فریاد کشیدم : غلام ! غلام ! غلام ! بیا این طرف. 🌾- تیر خورده بود تو سینه ش 🌾- به سختی بلند شد. 🌾- دوباره خورد زمین دور خودش تاب می خورد. 🌾- نمی دونم چند تا تیر خورده بود 🌾- به طرف ش دویدم : غلام ! غلام ! لامصب بلند شو تانک ! تانک ! 🌾- غلام بلند شد و تا رو به تانک عراقی کرد، تانک به قامت از روی بدن غلام ! نه ! "قاسم ابن الحسن" رد شد. 🌾- غلام زیر شنی های آهنی تانک عراقی " رنده " شد. 🌾- از پشت تانک خاک و خون و گوشت و مو و پوست و قلب و تکه های لباسش به هوا پخش شد . 🌾- هنوز صدای "خُرد" شدن استخوان های غلام تو گوشم می پیچه... ای زخونت گشته صحرا لاله گون دست وپا کمتر بزن درخاک وخون گریم ونالم براین عمر کمت سخت می سوزم زسوز ماتمت ازچه غم غرق ملالت کرده است سُمّ اسبان پایمالت کرده است دوست دارم همچو گل بویت کنم غرق بوسه روی نیکویت کنم اشک می گیرد ره چشم مرا چون روم بی تو بسوی خیمه ها جسم پاکت را به خیمه می برم می گذارم درکناراکبرم از فروغ حُسن نورانی شدی درمنای عشق قربانی شدی زد شرر این غم دل وجان مرا اُمتا ! گریه کنید زین ماجرا راوی: حاج آقای پیراسته http://eitaa.com/shahidaneh110
AUD-20210818-WA0120.mp3
6.15M
روایتگری حاج آقای پیراسته از لحظه ی شهادت شهید غلامرضا رحمانی در کربلای خوزستان... http://eitaa.com/shahidaneh110
شهید باهنر: 🌸به نظر من روحیه ملت ماطوری است که با ضربه هامقاوم تر می شود. بنابراین هرچه دشمن نیش خودش را بیشتربازکند، احساس ملت ما برانگیخته تر می شود و سرسختی و مقاومتشان بیشتر. 🌸 درگذشته هم ملت امتحانش را پس داد که هرچه رژیم شاهنشاهی دشمنی بیشتر می کرد، ضربه بیشتر می زد، ملت ما سرسختی اش بیشتر میشد. http://eitaa.com/shahidaneh110
🌷شهید محمد علی رجایی: 🌸مردم ما از کمبود ها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس! http://eitaa.com/shahidaneh110
‏دردناک اما واقعی تلنگری به دل های بیدار محمد رضایی در اردوگاه مخوف تکریت11 لو رفت و توسط عراقی ها شناسایی گردید.. محمد، هر روز توسط دو نفر از نگهبانان عراقی به نام های علی آمریکایی و عدنان مورد ضرب وشتم وشکنجه قرار می گرفت. بسته های بزرگ سیم خاردار حلقوی که هنوز باز نشده باشد، دارای ارتفاعی حداقل یک متر و میانه ای خالی است . این دو افسر عراقی بچه های اردوگاه را داخل این توپ سیم خاردار می انداختند وبا کابل وحشیانه شروع به زدن کردند، نه راه پیش داشتند و نه راه پس. می ایستادند ضربات کابل را میخوردند. می نشستند، خارهای تیز فلزی به تن شان فرو میرفت . در این حال سرو صورت بود که آماج ضربات انواع و اقسام کابل ها قرارمیگرفت . با دست ها صورت شان را می‌گرفتند، دستها بود که متورم و کبود و خون آلود میشد و میشکست. چشم هایی هم براثر این ضربات از حدقه خارج شد . این دو دژخیم وحشی بار ها به طور ویژه ای با کابل برق به جان محمد می افتادند . بنا بردستور عراقی ها، محمد بایکوت شده بود و هیچکس حق حرف زدن با وی را نداشت لذا هر بار میرفت و کابل میخورد و دوباره می آمد داخل آسایشگاه، گوشه ای می نشست و از درد زوزه میکشید ولی کسی حق پرستاری از او را نداشت . به تنهایی درد میکشید و به تنهایی قدم میزد و به تنهایی غذا میخورد. یک روز در حین قدم زدن بهش نزدیک شدم و جویای احوالش شدم ، گفت محسن برو ، که اگر ببینند تورا هم میزنند. گفتم : تو که از تنهایی دق کردی ، به جنهم بذار من رو هم بزنند. ادامه👇👇👇
... داخل بند سه بودیم که آمدند و محمد را بردند داخل حمام بند یک و شروع به زدنش کردند. با هرضربه کابلی که فرود می آمد بخشی از شیشه حمام نیز می شکست. شیشه ها بر روی زمین و بدن محمد می‌ریخت و همان حال اورا با بدنی عریان مورد اصابت کابل های خود قرار می دادند . عدنان هیکلی بسیار برزگ و تنومندی داشت . چنان این بدن نحیف و رنجور شهید رضایی را میزد که از نفس می افتاده بود و درخواست آب کرد و برای دقایقی استراحت کرد . محمد هنوز مقاومت میکرد. سید جلال از بچه های بند میگفت که وقتی ما رفتیم خون های داخل حمام رو تمیزکنیم ،گوشت و خون بدن مطهر محمد رضایی به در و دیوار حمام چسبیده بود . ضربه های زیادی بر بدنش وارده شده بود ، با فرود هر ضربه، همراه با جداشدن کابل از بدن ، تکه های گوشت بدنش کنده و به در و دیوار حمام پرتاب شده بود . سیدجلال میگفت که ما همه را پاک کردیم و شستیم و فقط یک تکه را برای ... گذاشتیم. به گفته بچه های آشپزخانه اردوگاه علی آمریکایی و عدنان ، پس از آن محمد را بردند در حمامی که خود عراقیها از آن استفاده میکردند. عدنان برای آخرین مرتبه قسم خورد که اگر حرف نزند او را خواهد کشت. اما محمد با صدایی ضعیف و ناله ای درد آور فقط یک ذکر یازهرا س گفت . بدن زخمی محمد را بر روی صندلی قرار دادند. شیر آب داغ را بر پیکر نحیف وی باز کردند و سبوعانه سیم برق را درحالی که دست های وی به صندلی بسته شده بود به او متصل کردند . در حالی که وی از درد به خود می پیچید نمک بر روی زخم ها می ریختند . فریادهای محمد فضای حمام را پرکرده بود . عدنان صابونی را در دهان محمد کرد . با فرو رفتن صابون به حلق و بسته شدن راه تنفس ، صدای محمد برای همیشه خاموش شد و غریبانه در یکی از روز های خردادماه سال 1366 در اردوگاه مفقودین تکریت 11شربت شهادت نوشید. هنگامی که پیکر مطهر شهید محمد رضایی تبادل و جهت تشییع به مشهد منتقل شده بود ؛ علیرغم گذشت هفده سال، تمام زخمهای پیکر نحیف اش ، تازه و معطر بود و هنگامی که پیکر مطهرش را در شهرستان فاروج تشییع میکردند بر روی لباس تشییع کنندگان خونابه می چکید. این ها را میگویم که نسل های آینده بدانند که بچه های این مرز وبوم ؛ در راه اعتقادات خود و در راه دفاع از شرف و ناموس وکشور خود ، چه رنج ها و سختی هایی را تحمل کردند. سید محسن ... از هم بندی های شهید محمد رضایی. http://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با پدر شهید محمد رضایی و شهادت بر تازگی بدن مطهر شهید بعد از هفده سال گذشتن از شهادت http://eitaa.com/shahidaneh110
🌸 9 شهریور، سالروز ربوده شدن پیشوای صلح و مقاومت امام موسی صدر؛ می باشد. به همین مناسبت اپلیکیشن طاقچه، کتاب آدم ربایی در لیبی رو با هشتاددرصد تخفیف ارائه میده «آدم ربایی در لیبی» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/104809 http://eitaa.com/shahidaneh110
🌸دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند، استاد سید عباس نورالدین نقل می کرد: 🌷« روزی امام موسی صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذایی ایراد کرد و همه را مجذوب کرد. 🌷 اواخر سخنرانی، خانمی جوان و زیبا که از توفیق عالِمی مسلمان بسیار دلخور بود، به دوستانش گفت: 🌷 «من می دانم چطور حالش را بگیرم و ضایعش کنم» و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی، در حالی که همه را متوجه خود کرده بود، جلو رفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد. 🌷ایشان دستش را طبق عادت روی سینه گذاشتند، او هم که منتظر همین بود پرسید: 🌷 «می خواهید نجس نشوید؟» (او به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سوء تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و...) 🌷 ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند: 🌷«بل لا حافظ علی طهارتک» که بلکه بر عکس، تو آن قدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید. 🌷این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه، نه فقط توطئه او را خنثی کرد، بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمدند و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند. http://eitaa.com/shahidaneh110
هدایت شده از مدار 01:20
تقدیر تیم ملی والیبال نشسته از مادر ژاپنی شهید بابایی 🔹تیم ملی والیبال نشسته بعد از کسب تک طلای تیمی کاروان ایران در بازی های پارالمپیک توکیو ۲۰۲۰ با حضور نزد خانم کونیکا یامامورا مادر شهید محمد بابایی در سالن مسابقات ضمن تقدیم دسته گل ویژه قهرمانی به ایشان از حضور وی در محل مسابقات قدردانی کردند. @madare0120
🌸مادری که برای دیدار فرزندش باید مجوز بگیرد... 🌸▪️همه فیلم و تصاویر اخیر رییس جمهور به روستای مرزی ملاعلی بین ایران وافغانستان رادیده اید،اماکمترکَسی بداندکه آن سوی دیوار مرزی یک شهید که مزارش آنجاست از خاک وطن پاسداری میکند، مراد_بدیع_دهقان حکایت عجیبی دارد، در دوران دفاع مقدس آرزوی جبهه راداشت، نشد که برود،۳سال بعد ‏از پایان جنگ در حالی که سرباز بود در مرز غربی کشورمون یعنی ایلام به شهادت رسید، طبق وصیت پیکر پاک و مطهرش در زادگاهش یعنی مرزهای شرقی ایران عزیز به خاک سپرده شد، عجیب تر اینکه بعد از احداث دیوار مرزی، مزار شهید آن سو ماند تا برای همیشه نگهبان و پاسبان این مرز پرگهر باشد، ‏اینکه دیوار رو برای چی و چجوری این طرف مرز ساخته بماند ، عجیب‌تراینکه مادر شهید برای دیدار مزار فرزندش باید مجوز بگیرد... شادی روح شهیدان صلوات 💬 مجیدبامری(بلوچم) مراد_بدیع_دهقان http://eitaa.com/shahidaneh110
خاطره طنز رزمنده ی عزیزی میگفت: در منطقه عملیاتی بودیم. هر لحظه صدای سوت خمپاره و شلیک گلوله و..‌. از دور و نزدیک به گوش میرسید. نیاز به قضای حاجت داشتم.😁 آفتابه ای پیدا کردم تا خودم رو به یک منطقه امن برسونم. در حال رفتن به دستشویی بودم که صدای سوت خمپاره اومد و من هم سریع آفتابه رو رها کردم و خیز رفتم. به خیر گذشت و دیدم خبری نشد. با خودم گفتم حتما خمپاره عمل نکرده و یه گوشه ای در خاک فرو رفته. بلند شدم و به مسیر ادامه دادم و دوباره صدای سوت شدیدتر و نزدیک تر اومد و من آفتابه رو رها کردم و خیز رفتم ولی باز هم انفجاری صورت نگرفت. عجب. دوباره بلند شدم و با خودم گفتم انگار امشب هیچ خمپاره ای عمل نمیکنه. در حالی که آب آفتابه کم شده بود به سمت منطقه ی امن در حال حرکت بودم که دوباره صدای سوت خمپاره اومد و من هم که عزم خیز رفتن داشتم با چرخش آفتابه دیدم بالای آفتابه سوراخی هست که وقتی در جهت باد قرار میگیره صدایی سوتی تولید میکنه که شبیه صدای سوت خمپاره بود. منم که هر لحظه آماده شنیدن صدای سوت خمپاره بودم با صدای سوت آفتابه خیز میرفتم.😂😂 خمپاره آفتابه شفاهی eitaa.com/shahidaneh110
🌷عراقی‌‌ بود و بعد از شهادت پدر و فوت مادر، با برادرش در خیابان اندرزگو تهران زندگی می‌کرد. 🌷سفر اربعین از لجن‌زاری که بقول خودش گرفتارش بود، نجاتش داد. توبه کرد و مدافع حرم شد. 29 مرداد 92 نزدیک حرم بی‌بی زینب، به آغوش پدر رسید. مزار: وادی‌السلام نجف شهید (دراجی) راوی: جواد تاجیک http://eitaa.com/shahidaneh110
به امید شفاعت... 🌾سال ۶۰ پدرش به ایران مهاجرت کرد و و سپاه بدر را شکل دادند و فرمانده لشکر حضرت محمد لشکر بدر شد، 🌾شهید ابو میثم الصادقی پدر علی که سه فرزند داشت و نهایت در زندانهای رژیم بعث شهید شد. 🌾سال ۸۸ مادر و ابو صالح برادرش در تصادف به رحمت خدا رفتند. 🌾ماند علی ۲۰ ساله و برادر ۱۶ ساله ی او. 🌾در برهه ای از زمان به سمت سبک زندگی غربی و لاکچری روی آورد تا جایی که از گروه های شیطان پرستی هم سر درآورد. 🌾ولی یکی محبت امیرالمومنین علیه السلام هست و یک رفیق خوب و از همه مهمتر دعای پدر شهیدش و سفر اربعین. 🌾علی اهل نماز شد. 🌾دانشجوی حقوق دانشگاه شهید بهشتی بود که جریان دفاع از حرم به وجود آمد. 🌾از ایران اقدام کرد و نشد. 🌾از طریق گردان کتائب سیدالشهدا علیه السلام اقدام کرد و موفق شد که به سوریه اعزام شود. 🌾شهید ابومهدی المهندس را خیلی دوست داشت. لحظه ی اعزام اسم او را از لیست پاک کردند. جلوی اتوبوس دراز کشید و عجز ولابه کرد و آنقدر تماس گرفت به ابومهدی تا جوابش را داد و اذن اعزام گرفت. 🌾سال ۱۳۹۲ اعزام شود و جزء السابقون مدافعان حرم شد. 🌾 آن لحظه که می رفت ۷۰۰ میلیون پول در حسابش بود ولی به دنیا و مافیهای آن پشت پا زد و در وصیت نامه ی خود گفت: 🌸دنیا پست تر از آن از که به آن دل ببندم... 🌷شهادت:۱۳۹۲/۵/۲۹ دمشق (خیلی دوست دارم بدونم مزارش در کجای وادی السلام نجف هست) http://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط سید شهیدان مدافع حرم 🔺روز جمعه همه شهدا و أموات یاد کنیم با قرائت فاتحه‌ای. http://eitaa.com/shahidaneh110
🌸اصلا رقیه نه، مثلا دختر خودت، یک شب میان کوچه بماند چه میشود؟! 🌸اصلا بدون کفش، توی بیابان، پیاده نه! در راه خانه تشنه بماند، چه میشود؟! شهادت حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. http://eitaa.com/shahidaneh110
🌸تنها شهید ایرانی مدافع حرم که خود فرزند شهید است. 🌸شهید ابراهیم خلیلی🌸 که خیلی به شهید ابراهیم هادی علاقه داشت. وقتی می رفت سوریه در جریان تفحص جانباز بود و پایش رو از دست داده بود. ابراهیم فرزند شهید بودن خود را پوشانده بود تا بتواند برود. خیلی عاشق بود. هر چه به زمان شهادت نزدیک می شد، بی تاب تر می شد. می گفت: می ترسم که جنگ سوریه تمام شود و من جا مونده باشم. فرمانده ی ایشان حاج حسین اسداللهی بود که فرماندهی زمان جنگ را تداعی کرده بود. منطقه ی ابوجبار در شرق حلب وقتی بچه های لشکر ۲۷ حضرت رسول وارد این منطقه شدند مردم روستا به واسطه ی تبلیغات شدید داعش فرار می کردند. ولی بچه ها ی حاج حسین رفتند توی روستا و کارهای عمرانی کردند و مسجد روستا رو راه انداختند. ابراهیم مسئول تخریب و پاکسازی روستا بود. داعش هم همه جا حتی در مزارع کشاورزی تله انفجاری کار گذاشته بودند. اهل نماز اول وقت بود، حتی اگر وسط میدان مین در حال خنثی سازی تله انفجاری بود. ابراهیم در پاکسازی یکی از مزارع زیتون در ۴ شهریور ۹۶ به شهادت رسید. مردم منطقه به او می گفتند ابراهیم خلیل. می گفتند ابراهیم خلیل آمد و خودش رو به آتش کشیدن شد ولی درهای بهشت را به روی ما باز کرد. طوری شهید شد که اجزای بدنش در منطقه ی زیتون پخش شد. برخی اجزای بدنش رو اهالی جمع کردند و همان جا برای او زیارتگاهی درست شد. حتی خیلی از ساکنین اون منطقه بعد شهادت ابراهیم اسم بچه هاشون رو به عشق ابراهیم خلیلی،ابراهیم گذاشتند. راوی: برادر جواد تاجیک http://eitaa.com/shahidaneh110
وکیل پور شهید ابراهیم خلیلی.aac
6.36M
روایتگری برادر محمدتقی وکیل پور هم رزم شهید، از آقایی ها، مردانگی و شهادت شهید ابراهیم خلیلی در سوریه http://eitaa.com/shahidaneh110
روضه از زبان همسر شهید کفن را باز نکردند برای بچه ریحانه پرسید اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی یکهو داد ‌زد نه، این بابای منه دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان، یک کار برای من می‌کنی با همان حال گریه گفت چه کار؟ بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم گفت من هم نمیبوسم گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم حالا چرا پاهایش گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد می‌کرد چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و قدم برمی‌داشت یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد فاراقلیط 🏴 http://eitaa.com/shahidaneh110
ریزه خواری یا ریزه خوانی 🌾ریزه خواری یعنی اینکه انسان بدون برنامه غذایی مشخصی، هر چه دم دستت اومد رو بدون توجه به نیاز بدن بخوری و در نتیجه وقت خوردن غذای مورد نیاز بدن احساس بی میلی داری و در نتیجه شکم پر شده ولی مواد غذایی مورد نیاز بدن تأمین نشده است. 🌾ریزه خواری در مسیر تأمین نیاز بدن به غذای مناسب یک آسیب جدی است. 🌾اما امروزه در کنار ریزه خواری به برکت رشد کانال ها و گروه های مختلف در فضای مجازی با آسیبی جدید به نام ریزه خوانی رو برو هستیم. 🌾هر چی از هر کانال و گروهی که عضو اون هستیم و دم دست رسید رو بدون داشتن برنامه زمانی مشخص می خوانیم و وقتی موعد مطالعه و تأمین نیاز اصلی فکر می رسد، این احساس کسلی و خستگی زودهنگام ذهن است که به سراغ ما می آید. یکی از راههای مبارزه با این عادت ذهنی، داشتن مطالعه مستمر از یک کتاب خوب است.
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
خدا رحمت کنه حاج آقای مصطفی دخت پیرمرد نورانی و باصفا و بسیار با تقوا یادم نمیره دبیرستان بودم و به غایت لاغر و استخوانی با تب و عطش مطالعه و کتاب به میزان بسیار زیاد حاج آقا مصطفی دخت مغازه داشت که چند قفسه هم کتاب داشت وقتی دبیرستان تمام می‌شد و از میدان جهاد پایین میومدم تا چهارراه بهارستان، به مغازه حاج آقا که می‌رسیدم، پشت ویترین مغازه شان قفل میشدم و می‌ایستادم و کتابها را دید میزدم‌. ی روز دعوتم کرد داخل. 🔺پسر کی هستی پسر جان؟ 🔺حاج عبدالرسول حدادپور 🔺می‌شناسمش، سلامش برسون 🔺بزرگیتون می‌رسونن. 🔺تو به کتاب علاقه داری؟ 🔺 بله، خیلی. 🔺می‌خونی؟ چیا میخونی؟ 🔺هر چی بیاد دم دستم. از مطهری و شریعتی تا صالحی و جعفری و سهراب و... 🔺حواسم بهت هست که میایی کتاب ها را میبینی و میری. خونتون کتاب هم داری؟ 🔺کم. از دوستام و اینا میگیرم. 🔺میفهمم. خانواده ها همین که از پس خرج و مخارج درس و مدرسه و یومیه بربیان، خیلیه. چه برسه کتاب و ... کی بیشتر تشویقت می‌کنه که کتاب بخونی؟ 🔺مادرم. 🔺بله، دختر عموجهانگیر. خدا رحمتش کنه. شما یادت نیست. خیلی قدیم ها، یادمه وقتی قصه های امیرارسلان نامدار پخش میشد، مردم خونه عمو جهانگیر جمع می‌شدند. 🔺 بله، از مادرم شنیده بودم. 🔺خب گفتی کتاب نداری اما قرض میگیری. بیا اینجا هر کتابی خواستی ببر. بهت قرض میدم. 🔺واقعا؟! ینی اشکال نداره نخرم؟ 🔺برای تو نه، نمی‌خواد بخری. اما هر از سه چهار روز باید برگردونی. 🔺حتما. خاطر جمع. 🔺الان هم هر کدوم میخوای انتخاب کن و ببر. 🔺حاج آقا شرمنده واقعا، دستتون درد نکنه. 🔺انتخاب کن. بردار. 🌷روحش شاد🌷
اگر ایمان به غیب باشد ولی این غیب در زندگی فردی و اجتماعی ما جاری نگردد، یعنی سکولار زندگی می کنیم.
سکولاریزم یعنی جدایی دین از زندگی و ایمان به غیب یکی از اصلی ترین جلوات زندگی مومنانه است.
به پسرش گفت: مادر تو بری جنگ، شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. پسرش گفت: مامان تو اگه مومن باشی خدا ولایتت رو به دست می گیره، الله ولی الذین آمنوا... خدا رو که داشته باشی، همه چی داری حتی پسر...
این یعنی جریان ایمان به غیب در زندگی یعنی زندگی مومنانه یعنی زندگی شهیدانه
رفته بودم جنوب لبنان از یکی از رزمنده های حزب الله سوال کردم، چطور اسرائیل با این همه تجهیزات و آموزش های مختلف نتونست بیشتر از سی و سه روز مقابل حزب الله لبنان دوام بیاره؟ بهم گفت: اونا آموزش دیده بودند، زنده بمونن، ولی ما آموزش دیدیم که شهید شیم. خداوند رحمت کنه امام رو فرمود: ملتی که شهادت دارد شکست ندارد. راوی: حجة الاسلام ماندگاری http://eitaa.com/shahidaneh110
ما از حسین قول شفاعت گرفته ایم با یا حسین از همه سبقت گرفته ایم روز الست هر که به چیزی رسید و ما عشق حسین را به امانت گرفته ایم سر میدهیم و دست به ظالم نمیدهیم ما از حسین درس شهادت گرفته ایم ما نوکر حسین، وَ ارباب عالمیم چون از حسین منصب و شوکت گرفته ایم مانند کودکی که به میدان جنگ رفت از بودن عموست که جرات گرفته ایم یک چله را به بزم عزا گریه مى كنيم در اربعین قول زیارت گرفته ایم
⭕️ ۶ هزار و ۴۲۸ زن در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند که حدود ۵٠٠ نفر از آنان رزمنده بودند. ۵ هزار و ۷۳۵ زن جانباز و ۱۷۱ آزاده... نام‌هایی که کمتر شنیدیم عکس‌هایی که کمتر دیدیم یادتان جاودان 🇮🇷♥🇮🇷 👤 الهام عابدینی @TWTenghelabi http://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری آیت‌الله جوادی آملی 💠 زمستان شد؛ آن کوههای بلند که روز با اسب به زحمت می روند، شب که دیگر کسی نمی رود! و هوا هم سرد شده بود و نشانه برف هم بود. این عزیزان بالای کوههای کردستان در سنگر ها، می توانستند پائین بیایند؛ (ماندند، ماندند، ماندند، ماندند)، یخ زدند و مُردند. نعش شریف شان را به قم آوردند‌. در مسجد اعظم مجلس ترحیم گرفتند. ما معمولاً در مجلس ترحیم که می رویم، یک فاتحه می خوانیم، قرآن می خوانیم و بر می گردیم؛ تا آخر نمی نشینیم. (تا آخر یعنی تا آخر)، تا آخر نشستم و گریه کردم، نه برای ثواب، فقط گریه_خجالت ! اینها بودند که حفظ کردند!! ✅ دیدار با وزیر آموزش و پرورش _ دماوند ؛ ۱۴۰۰/۰۴/۳۱ @rozaneebefarda http://eitaa.com/shahidaneh110