🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
اکثر بچهها مدرک کاردانی داشتند. برای ادامهی تحصیل هم وقت کافی نبود تا در دانشگاه دیگری مشغول تحصیل شوند. محمد از مهمترین کسانی بود که در این زمینه بسیار تلاش کرد تا این مشکل حل شود.
او با تلاشهای خود دورهی کارشناسی را وارد مجموعه کرد.
محمد پیگیریها را آغاز کرد. به یاد دارم که نزدیک به چهل بار برای گرفتن مجوز به اصفهان رفت! بالاخره با پیگیریهای مستمر محمد و دوستان دورهی کارشناسی در یگان ما شروع شد.
محمد به تنهایی استاد، دانشجو، و حتی کلاس لازم را هماهنگ کرد. وسایل و تجهیزات را مهیا کرد و در خارج وقت اداری به دنبال کارها بود! گاهی اوقات برای آوردن و بردن استاد میرفت فرودگاه و یا... تازه بعد از این همه دوندگی خودش مثل بقیهی دانشجویان سر کلاس مینشست و به درس گوش میداد!
جالب بود که درسش هم بهتر از بقیه بود. توی کلاس کامپیوتر دانشجوی ممتاز بود. استاد کلاس جنگ الکترونیک وقتی توانایی محمد را دید، سرپرستی سه گروه را به محمد سپرد. حتی طراحی سوالات امتحانی را به محمد داد! بعد از مدتی یکی از اساتید به سراغ محمد آمد و کلی با او صحبت کرد. محمد مدتها مشغول بود! بعدها فهمیدیم که با همکاری این استاد کتابی در زمینهی نظامی آماده کرده!
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #اکبر_جوانبخشایش
به نماز فوقالعاده اهمیت میداد. موقعی هم که با ماشین یا موتور به ماموریت میرفت، وقت نماز که میشد نگه میداشت و نمازش را اقامه میکرد و بعد از آن به ماموریت خود ادامه میداد. همیشه توصیه میکرد حتی در مناطقی که شاید امنیت وجود ندارد و از بیم دشمن اقامهی نماز سخت است نوبتی نگهبانی بدهید و نمازتان را انفرادی بخوانید. خودش نیز این کار را انجام میداد. خلاصه اینکه به وقت نماز خیلی حساس بود و آن را بسیار جدی میگرفت و به این عمل اعتقاد درونی داشت.
به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب #نذر_عباس
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #یوسف_کلاهدوز
دایی یوسف، روی پیشانیاش دو تا خال داشت. یکی بزرگ و یکی کوچک. وقتی بچه بودیم ما را روی پاهای خود مینشاند و برای خنداندن ما میگفت: بچهها دکمه را بزنید. یکی از خالها را فشار میدادیم. او هم مثل آسانسور ما را بالا و پایین میبرد. به خاطر همین کارهایش بود که او را یک همبازی خوب میدانستیم.
به نقل از کتاب #هالهای_از_نور
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #هسته_ای #داریوش_رضایی_نژاد
در روزهای بعد از شهادت، همه جا حرف از داریوش بود و ذکر خیر او میکردند. پدرش میگفت: هر سال دو سه بار برای من پول میفرستاد تا به فقرا بدهم. پدر خانمش را هم که دیدم به این موضوع اشاره کرد. بعضی از رفقای نزدیکش هم گفتند مبلغی برای فقرا به حساب ما میریخت. تازه فهمیدم داریوش چقدر اهل انفاق و اخلاص بوده. ایشان پول را تقسیم میکرد تا مبلغ انفاقی به چشم نیاید و هیچکس پیش خودش فکر نکند: داریوش چقدر دست و دل باز است.
به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب #شهید_علم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_حسین_بشیری
سال ۸۷ برای آموزش به سیستان رفته بود. آن سالها جنایتهای عبدالمالک ریگی خیلی سر زبانها بود. حتی یکی از همشهریهای ما به نام شهید اسماعیل سریشی در آنجا به شهادت رسید. خودش میگفت که در نقطهی صفر مرزی بودم و همانجا به بچهها آموزش میدادم. با اینکه میدانستم در تیررس گروهک ریگی هستم اما هیچ ترسی به خودم راه ندادم، چرا که میدانستم خداوند نگهدار من است. من اگر در آنجا میترسیدم، نمیتوانستم نیروهایم را خوب آموزش بدهم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهنشان می کرد، خشکشان می کرد، جمعشان می کرد می برد می گذاشتشان سر جای اولشان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.
به نقل از همسر شهید
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #جعفر_ناویپور
جایگاه نماز جمعهی سبزوار را تازه افتتاح کرده بودند و نیاز به فرش داشت. وقتی متوجه ماجرا شد به من گفت: جایگاه نیاز به فرش دارد و خوبه که ما این فرش رو تأمین کنیم. آنوقت توی خانه دو تا فرش بیشتر نداشتیم که یکی از آنها دستباف و با ارزش بود. به من گفت: اگه مانعی نداره، من فرش دستباف رو میفروشم و با پولش دو تا فرش ارزونتر میخرم. یکی برای خودمون، یکی هم برای جایگاه نماز جمعه. وقتی فهمید من هم از کارش راضی هستم، همان کار را انجام داد.
منبع: کنگرهی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
در ملت۱ خانهای تکواحده را برای پایگاه بسیج اجاره کرده بود. هیئت را هم که قبل از آن در سوله و خانهی بچهها برگزار میشد، به آن خانه برد. روی سقف حیاط را مشما کرد و محرّمها هر شب شام میداد. برای تهیهی این شامها به مادر من میگفت: چهاردهتا شما درست کن؛ به مادر خودش میگفت: چهاردهتا شما درست کن. هر خانه که چهارده تا غذا درست میکرد، شام هیئت تامین میشد. موقع پخش غذا میدیدیم منوی کاملی از غذا داریم؛ چهاردهتا قرمه، چهاردهتا قیمه، چهاردهتا مرغ و ...
به نقل از سجاد ابراهیمپور، کتاب #سرباز_روز_نهم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
هر چه جلو می رفت توسلاتش بیشتر می شد. دیگر آن چه از خدا می خواست دنیایی نبود. در قنوتش و در دعاهای هیئت بارها می شنیدم که این دعا را می خواند: اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک. یک بار هم به من گفت: اگه شهید نشدم، دوست دارم توی هیئت و موقع روضه خواندن بمیرم!
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #حسن_باقری
روی مقولهی اطلاعات بسیار تمرکز داشت و آن را مهمتر از مسائل دیگر میدانست و میگفت: تا زمانی که ما دشمن رو نشناسیم، اقداماتمون کوره و اقدام کور به نتیجه نمیرسه، بایستی دشمن رو خوب بشناسیم. وقتی نیروهای مردمی با آن شور و حال انقلابی وارد جبهه میشدند، او از بین آنها افراد با استعداد را پیدا میکرد و بعد آنان را توجیه میکرد و میگفت: اگر شما فعالیت اطلاعاتی بکنین، ارزشش بیشتر از اینه که به عنوان تکتیرانداز عادی، وارد خط مقدم جبهه بشین و کنار سایر رزمندهها بجنگین. شما بیاین همراه با جنگ، کار اطلاعاتی بکنین تا بتونیم دشمن رو بشناسیم و نقاط ضعفش رو کشف کنیم. بعد، از اون نقاط ضعف استفاده کرده و ضربات کاری به دشمن وارد کنیم. اگه ما صرفا توی خط مقدم، پیشونی به پیشونی دشمن بذاریم و جنگ مستقیم بکنیم، با توجه به استعداد بالای دشمن و تجهیزات زیادی که داره و کمکهای زیادی هم که دنیا به اونها میکنه، نمی تونیم موفق بشیم. ما باید اول، نقاط ضعف دشمن رو کشف کنیم، بعد اقدام کنیم. تازه، بعد از اون باید سعی کنیم از دشمن اسیر یا یه برگه سند بگیریم و تجهیزات دشمن رو غنیمت بگیریم تا بدونیم دشمن چه امکاناتی داره. سعی کنین بیشترین اطلاعات رو از دشمن بگیرین. ما بایست بتونیم یه لشکر دشمن رو محاصره کرده و منهدم کنیم و طوری پیش بریم که کل ارتش عراق رو از بین ببریم، نه اینکه فقط اون دسته نیرو و یا اون یه رزمندهی دشمن که توی سنگر میجنگه رو هدف قرار بدیم.
به نقل از محمد باقری، کتاب #من_اینجا_نمیمانم
🆔 @shahidemeli