#شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
کُهَنز سالها بود که مسجد نداشت؛ نه مسجدی، نه پایگاه فرهنگیای! محلِ همان پایگاه را هم به زور از شهرداری گرفته بودیم. حالا چند سالی بود که داشتیم در شهرک مسجدی بنا میکردیم. هرچند گاهی بانی داشتیم اما به بیپولی هم زیاد خوردیم. یکبار که حسابی مقروض بودیم، توی پایگاه جمع شدیم تا با بچهها راه حلی پیدا کنیم. مصطفی پیشنهاد داد جلوی مسجد، صندوق جمعآوری کمک بگذاریم و خودش از رهگذران برای مسجد کمک جمع کند. بعدا آن صندوق را بردیم آرامستان بهشت رضوان شهریار. مبلغ جمعآوری شده آنقدر بود که به این فکر افتادیم به بهشت زهرای تهران هم برویم. پنج شش تا مرد حدود چهل سال با چند جوان و نوجوان از جمله مصطفی صدرزاده دوره افتادیم. مصطفی هم صندوقی دستش گرفته بود و بین قبرها میچرخید. فریاد میزد: کمک برای ساخت مسجد امیرالمومنین(ع)! کمک برای ساخت مسجد!
خلاصه صندوق به دست بین قبرها شبهای جمعه برای مسجد کمک جمع میکردیم. فریادهای مصطفی در آن شبها برای مسجد بعدا به دردش خورد...
به نقل از کتاب #سرباز_روز_نهم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #مجید_صانعی
یکی از دغدغههای اصلی آقا مجید کمک به فقرا بود. رسم خیلی خوبی داشت. هر سال ماه مبارک رمضان بستههای غذایی رو آماده میکردیم و توی مناطق محروم شهر توزیع میکردیم. من و آقا مجید چون باشگاه داشتیم از همهی محلات مخصوصا محلات پایین شهر نیرو داشتیم. از اون بچهها آمار و آدرس خانوادههای بیبضاعت رو میگرفتیم. گونیهای برنج ۵۰ کیلویی رو میآوردیم بستههای پنج کیلویی درست میکردیم، روغن، خرما و .. را هم کنار هم میگذاشتیم و بستهبندی میکردیم.
به نقل از کتاب #ابوطاها
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
یکی از خصوصیاتی که محمد داشت امانت داری بود. همه بهش اطمینان داشتند. به همین خاطر مسئولیت امانات دانشکده به محمد واگذار شد. مسئولیت مهمی بود که به هر کسی نمی دادند. همه ی وسایل شخصی دانشجویان آن جا بود.
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_ابراهیم_همت
مثل فنر از جا کنده شد. همیشه جلوی پای بسیجی بلند می شد و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم.
تا می دیدشان، گل از گلش می شکفت. می دوید طرفشان؛ آن ها هم. حاجی برای بچه ها یا یک پدر بود، یا یک پسر، یا یک برادر.
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #علی_عباس_حسینپور
نماز جماعت را میخواستیم داخل سنگر برگزار کنیم. خیلی علاقه داشتم که علیعباس امام جماعت ما شود و به او اقتدا کنیم. ولی با حجب و حیایی که ایشان داشت، به هیچ عنوان قبول نکرد. متانت خاصی داشت. در چهرهشان همهی خوبیها را میدیدیم.
به نقل از کتاب #مسافر_ملکوت
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
مادر شهید:
هروقت میخواستم انتقادی به کارهایشان بکنم یا غیرمستقیم چیزی را یادشان بدهم، دستبهدامن قصه میشدم. مشهورترین قصههای جهان را تحریف میکردم و نکتهای را که میخواستم به بچهها بگویم، در قالب آن قصه یادشان میدادم. از دختر کبریتفروش گرفته تا داستانهای مندرآوردی که کاملا اتفاقی دو تا بچه دارند و کاملا اتفاقی اسم بچههایشان محمدحسین و زهراست! محرم یا دههی فاطمیه هم که میرسید، اتفاقات مربوط به کربلا و حضرت فاطمه علیها السلام را به صورت قصههای بچهگانه برایشان تعریف میکردم.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #ولی_الله_چراغچی
جلسهی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی یا تاخیر داشته باشد. جلسه هم بدون ایشان برگزار نمیشد. پرسوجو کردیم. آقا ولی را در اقامتگاه بسیجیان در منتهیالیه قرارگاه یافتیم. داشت زمین قرارگاه و محیط خوابگاه بسیجیها را جارو میکرد تا وقتی بسیجیها از راه رسیدند، محیطی پاکیزه داشته باشند. آنقدر سرگرم این کار شده بود که گذشت زمان را احساس نکرده بود.
به نقل از ماهنامهی پاسدار اسلام، شمارهی ۳۰۸
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #حمید_رضا_جعفرزادهپور
هر روز صبح که برای وضو گرفتن میرفتیم، میدیدیم دستشوییها پاکیزه است؛ انگار کسی تازه همهجا را شسته باشد. حتی شیرهای آب را برق انداخته بودند. از هر کس میپرسیدیم، چیزی نمیدانست. پیگیر شدم بفهمم چه کسی شبها محیط را نظافت میکند. با برادر جعفرزاده هماتاق بودم. شبی خوابم نمیبرد. دیدم بلند شد و رفت بیرون. چند لحظه بعد، من هم پا شدم و دنبالش رفتم. فهمیدم هر شب قبل از اینکه نماز شباش را بخواند، اول دستشوییها را نظافت میکند، بعد وضو میگیرد. هیچوقت ندیدم نماز شب، زیارت عاشورا و قرآنش را ترک کند. آن شب، وقتی به اتاق برگشت، رویش را بوسیدم. او که دید همهچیز را فهمیدهام، خواست در این مورد چیزی به کسی نگویم. بسیار مخلص و فروتن بود. کمتر کسی را در واحد تخریب میتوان یافت که از او به نیکی و مهربانی یاد نکند. اخلاق والای او سبب جذب همه میشد. چنان افتاده و فروتن که نیروهایی که به واحد تخریب ملحق میشدند، تا مدتی نمیفهمیدند که وی، که با نیروها تا این حد خالصانه و خودمانی برخورد میکند، جانشین فرمانده است. من هم تا چند روز اول نمیدانستنم. فکر میکردم نیروی عادی است. روزی با برادر خالصی میخواستیم جایی برویم. گفت: بهتر است برادر جعفرزاده را در جریان بگذریم. گفتم: چرا به ایشان بگویم؟ مگر ایشان چکارهاند؟ گفت: چند روز است در واحد تخریب هستید و مسئولتان را نمیشناسید؟ تازه آن موقع بود که فهمیدیم ایشان چه مسئولیتی دارند!
به نقل از کتاب #گلولههای_بیخطر
🆔 @shahidemeli