eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 از طرف ستاد نیروی زمینی تهران، به کمیته تخریب پادگان قدس کار شبیه‌سازی سلاح و مهماتی سپرده شد که توسط تکفیری‌ها در سوریه ابداع شده بود و بسیار هم تلفات می‌گرفت. در این پروژه محمدحسین چون فرمانده تخریب پادگان بود به من گفت: آقا مهدی بحث مالی و اضافه کاری بچه‌ها با شما باشد. کار بسیار سنگینی بود. تقریبا یک ماه طول کشید، در این یک ماه بچه‌های تخریب شبانه‌روز روی این پروژه کار کردند، گفتم برگه اضافه‌کاری‌هایی که روی این پروژه کار کرده بودند را بیاورند. طبق ساعت کاری مبلغ اضافه‌کاری پرداخت شود. محمدحسین برگه‌اش را پر نکرد. خودم برایش حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شده بود، محمدحسین بیشترین وقت را روی پروژه گذاشت. گفتم محمدحسین برگه ساعتی‌ات را بیار من خودم برات حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شد. گفت چطوری حساب کردی؟! برگه را از دستم گرفت، نگاهی انداخت. چندین ساعت را حذف کرد! دوباره که حساب کردم هفتصد هزار تومان شد! جالب بود از همان هفتصد تومان نیز سیصد هزار تومان را مجدد کم کرد! پرسیدم ای بابا چرا باز کم کردی؟ گفت: می‌ترسم حقم نباشه، عیب نداره حالا این سیصدهزار تومان هم برای بیت‌المال باشه خیالم راحت تره. شاید وقت‌هایی را استراحت کرده‌ایم و مستحق این مبلغ نباشیم! بعد از پایان ماموریت ما، کلیه شبیه‌سازی‌های انجام شده را به یکی از پادگان‌های ارتش در تهران منتقل کردیم. در سطح نیروهای مسلح به نمایش گذاشته شد. تمامی فرماندهان نیروهای مسلح از این شبیه‌سازی و مهندسی معکوس بازدید کردند. بسیار تحسین‌برانگیز بود. که همان زمان فرمانده تخریب نیروی زمینی سپاه بسیار گروه تخریب پادگان و فرماندهی محمدحسین بشیری را مورد تشویق قرار داد. از همان‌ جا بود که به محمدحسین پیشنهاد جانشینی فرماندهی تخریب نیروی زمینی داده شد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 ستاری، کسی بود که در میدان جنگ، پای رادار و موشک ضدهوایی، بیست‌و‌چهار ساعت، پلک به هم نمی‌زد. ستاری، کسی نبود همیشه پشت میز و پای تلفن و این‌ها باشد. ما ستاری را از داخل خاک و خل آوردیم و به فرماندهی نیرو منصوب کردیم. او را از جبهه و از زیر آتش و دود آوردیم. آن وقت‌ها، گاهی که از جبهه می‌آمد تا چیزی را گزارش بدهد و برگردد، چهره‌اش به چیزی که شبیه نبود، چهره‌ی یک افسر بود! مثل کارگری بود که از درون خاک آمده باشد. دین‌اش او را در آنجا نگه می‌داشت. بیانات رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان نیروی هوایی، ۱۳۷۴/۹/۲۶ 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید غضنفر ایمانی 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر اندامی ورزیده داشت؛ و به ورزش‌های رزمی و کشتی علاقه‌ی فراوانی داشت. در کشتی شاید کمتر کسی حریفش می‌شد. او در کشتی گرفتن مثل جهان‌پهلوان تختی عمل می‌کرد. روحیه‌ی پهلوانی را بیشتر از روحیه‌ی قهرمانی دوست داشت. بعد از شکست دادن رقبای خود با آن‌ها رفیق می‌شد. من به این قضیه اعتراض کردم و می‌گفتم که این کار خطرناک است دشمن‌تراشی نکن با طرح دوستی شاید بخواهند اذیتت بکنند ولی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و فقط کار خودش را می‌کرد. موقع کشتی گرفتن مغرورانه عمل نمی‌کرد، با متانت و خاضعانه کشتی می‌گرفت. هیچ وقت تنها به قدرت بدنی خود متکی نبود. مثل درخت پربار هرچه بزرگ‌تر می‌شد افتاده‌تر می‌شد. بدین ترتیب که هرچه بیشتر رقبای خود را شکست می‌داد بیشتر افتادگی به خرج می‌داد. در میدان مسابقه در مقابل اعمال ناخوشایند برخی رقبا، کاظم بود و سعی می‌کرد خشم خود را فرو برد. در طول مسابقات و حتی جاهای دیگر هیچ وقت عصبانیت او را ندیدم. به نقل از برادر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 یک هفته از شروع عملیات باشکوه والفجر هشت می‌گذشت. روزی نبود که هواپیماهای دشمن بعثی، منطقه را بمباران نکنند. رزمنده‌های ما هم به خوبی از خجالت آن‌ها درمی‌آمدند و هر روز چند هواپیمای مهاجم را ساقط می‌کردند. ۱۳۶۴/۱۱/۲۸ بود که به فرماندهی حمیدرضا نوبخت با بچه‌های گردان مالک اشتر، راهی محدوده‌ی کارخانه‌ی نمک شدیم. مجموع نیروهای ما با آن فرمانده‌ی دلیر، ۳۲ نفر بیشتر نبود. ۷:۳۰ صبح، نیروهای بعثی با آتش تهیه‌ی سنگین و استقرار ۲۱ تانک و نفربر، تا پشت خاکریز جلو آمدند و آنجا نیرو پیاده کردند. جنگ تن به تن آغاز شد و در حین درگیری، یکی از فرماندهان عراقی، به خیال خودش زرنگی کرد و یک نارنجک به طرف نوبخت پرتاب کرد. دقیقا همانطور که انتظار می‌رفت، بدون درنگ، نارنجک را به سوی صاحب بعثی‌اش برگرداند و افسر عراقی را به هلاکت رساند‌. تلاش آن‌ها برای تصرف خط و شکست نیروهای اسلام، به اوج خود رسیده بود. فشار نیروهای متجاوز در مقابل ۲۱ تن از رزمندگان اسلام که غم هجران ۱۱ مجروح و شهید را متحمل شده بودند، بی‌وقفه ادامه داشت. تذکرات و رهنمودهای سازنده‌ و روحیه‌بخش حمیدرضا، عجیب به نیروها قوت قلب و توان مضاعف می‌بخشید. موشک‌های آرپی‌جی، همچون شهاب ثاقب بر پیکر غول‌های آهنین نزدیک خاکریز فرود می‌آمد. سرانجام با انهدام ۱۹ تانک و نفربر و به غنیمت گرفته شدن یک نفربر سالم و به اسارت درآمدن ۲۱ نفر، عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند. خدا می‌داند اگر نبود رشادت و فرماندهی چریک مخلص و باصفای گردان، حمیدرضا نوبخت، چه‌بسا مشیت الهی به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد، و اصلا کی باور می‌کرد که یک خاکریز مهم، از تهاجم ۲۱ دستگاه زرهی، تنها توسط ۳۲ نفر، آن هم نهایتا با ۱۱ شهید و مجروح، حفظ شود و از صدمات و تلفات گسترده جلوگیری به عمل آید؟ آنچه فراموش‌ناشدنی‌ست، چهره‌ی خسته و سراسر غمگین فرمانده‌مان بود که در عین صلابت و افتخار، فراق شهدا و رنج مجروحین، او را شکسته‌تر از پیش نشان می‌داد. به نقل از سایت www.rasekhoon.net 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید غلامحسین تیموری 🆔 @shahidemeli
🌷 دکتر چمران وقتی به کسی مسئولیت می‌داد، همه‌ی کارها را به عهده‌ی او می‌گذاشت. بهش خط نمی‌داد که این را بکن، آن کار را نکن. فقط نظارت و راهنمایی می‌کرد. ابتکار عمل و رزم و رزق و روزی، به عهده‌ی خودم بود. آنجا، خودم را پیدا کردم. سعی کردم فکرم را به کار بزنم و خودم را نشان بدهم. نیرو هم می‌دانست که من عددی هستم و حرفم را می‌خرید. دکتر همیشه می‌گفت: تبعیت، یک بحث است؛ استقلال ذهنی، یک حرف دیگر. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید غلامحسین تیموری 🆔 @shahidemeli
🌷 چهل پنجاه نفر بودند. تا نزدیک مرز دنبالشان رفتیم. فایده‌ای نداشت. محمود گفت: برگردیم. یک ساعت بعد، توی راه برگشت، یک مرد کُرد آمد سراغ‌مان. خمیده خمیده راه می‌رفت و هی دور و برش را نگاه می‌کرد. معلوم بود حسابی ترسیده. سراغ فرمانده را گرفت. گفتیم: چی کارش داری؟ گفت: می‌خوام جایی رو که کومله‌ها قایم شدن، نشونش بدم. بومیِ همان طرف‌ها بود. یک تراکتور داشت که بار یک کامیون را بهش بسته بود. می‌گفت: سر راهشون، یک رودخونه بود. چون مجروح داشتن، نتونستن رد بشن. مجبورم کردن ردشون کنم. بردم‌شون دو تا روستا اون‌ورتر. وقتی فهمیدن شما تعقیب‌شون نمی‌کنین، رفتن توی مسجد. این‌قدر خسته بودن که همون‌جا گرفتن خوابیدن. محمود، نیروها را دو قسمت کرد. از دو محور رفتیم سراغ روستا. هیچ‌یک‌شان نتوانستند از دستمان دربروند. فرداش کاوه یکی را فرستاد سراغ مرد کُرد؛ سفارشش را هم کرد. گفت: می‌آریش تو میدون روستا، و جلو همه می‌زنی‌ش! بهش می‌گی چرا ضدانقلاب‌ها رو از رودخونه رد کردی... قبلش با طرف هماهنگ کرده بود. بهش گفته بود: لازمه این کار رو بکنیم؛ اگه به گوش دوست‌هاشون برسه که تو با ما همکاری کرده‌ای، نه به خودت رحم می‌کنن، نه به زن و بچه‌ات. طرف، از خدا خواسته، قبول کرده بود. گفته بود: اون کار رو برای رضای خدا کردم؛ کتک‌اش رو هم برای رضای خدا می‌خورم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشی‌اش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان. تقریبا سید تمام شب‌ها را از فرمانده اجازه می‌گرفت و می‌رفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و می‌گفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نماز شب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!! به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 وقتی که آبدانان می‌آمد آنقدر صمیمی و مهربان بود که اصلا ما احساس نمی‌کردیم او سال‌هاست که شهری شده، همان صفای روستایی خودش را حفظ کرده بود. حالا به ما می‌گویند او دانشمند بوده، همه می‌دانستیم که او نابغه است، اما نمی‌دانستیم کارش آنقدر جدی و مهم بوده. به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 آقا مصطفی زمانی که کار تربیتی را در پایگاه امام‌روح‌الله شروع کرد، ابتدا حدود دویست‌سیصد کتاب قصه خرید و در پایگاه گذاشت. همه‌اش هم درباره‌ی زندگی ائمه علیهم السلام بود. کتاب‌ها را به نوبت به بچه‌ها می‌داد. کارت امتیاز ۵ تا ۲۵ امتیازی هم می‌داد برای خواندن کتاب. می‌گفت: به بچه‌هایی که کتاب می‌خونن جایزه می‌دیم. هر کی خوند، روز بعد بیاد کنفرانس بده. تفنگ بادی و ربع‌سکه جایزه‌ی کسی بود که امتیاز بیشتری آورده باشد. به حافظان قرآن هم نیم‌سکه هدیه می‌داد. کم‌کم که بچه‌ها را کتاب‌خوان کرد، کتاب خاک‌های نرم کوشک را می‌داد دستشان و می‌گفت: این کتاب رو حتما بخونین. خیلی کتاب خوبیه‌. بچه‌ها هم می‌خواندند و درباره‌ی آن کنفرانس می‌دادند. به نقل از علی یاری، کتاب 🆔 @shahidemeli