هر وقت می خوام پولام رو الکی خرج کنم
یاد جمله شهید برونسی میوفتم!
میگفتن خدا از ما درمورد چگونه خرج کردن پول حلالمون سوال میکنه؛
چه به برسه به مال حرام ...!"
#شهید_برونسی
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ارزش خدمت به امام زمان»
استاد شجاعی
باید سختترین ذلتها رو تحمل بکنیم، تا چند ساعت بتونیم به امام زمان خدمت کنیم...
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@khaimahShuhada
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏅قهرمانان دفاع مقدس
📹ببینید
خنده، شوخی، گفتگو ....
@khaimahShuhada
یکی از دوستان شهید میگوید:
«سال آخر دبیرستان که با احمد هم کلاسی بودم، قرار شد دخترخانمها را بیاورند و کلاس مشترک برگزار کنند، مثل دانشگاه. ما به این مسئله اعتراض کردیم. خیلیها هم آلوده به این مسئله شدند، اما در اراده و اعتقاد احمد، ذره ای خلل وارد نشد و قاطعانه رفت و اعتراض خود را اعلام کرد. چون قبل از انقلاب بود، دخترها با وضع بدی سر کلاس میآمدند. معلم ریاضی رفته بود دفتر و گفته بود: «اگر رحیمی در این کلاس باشد، من درس نمی دهم. » احمد استعداد و پشتکار بالایی داشت. در عین حال، از حق خود گذشت و ایمانش را نفروخت و سر کلاس نیامد. با اینکه در کلاس شرکت نکرد، همان سال، در رشته پزشکی دانشگاه تهران، با رتبه عالی پذیرفته شد».
#شهیددکتراحمدرحیمی
📚 افلاکیان
@khaimahShuhada
شهید جمهور
#سیره_شهدا
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
از بیان همسر شهید :
غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و میگفت: «دعا کنید بتوانم خدمتگزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم».
غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان میآمدند و نیز یادوارههای شهدا حضوری فعال داشت.
همسر شهید لنگریزاده به ۲ یادگار شهید به نامهای «مونس» و «محمودرضا» اشاره کرد و گفت: مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه است و دخترمان رابطه خوب و دوستانهای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی میکرد در رفتارهای خود بهگونهای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد.
غلامرضا شهریورماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم.
وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابستهاش شوم.
مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچهها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زندهام و همیشه در کنار شما هستم.»
غلامرضا درباره #نماز_اول_وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش میکرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا میکرد که فرزندانمان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی میکنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت.
غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدانپناه» بود و در کارها از او کمک میخواست و به وی متوسل میشد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزتمند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی میدانم بزرگترین سعادت دنیا نصیبمان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم.
برادر همسر شهید نیز گفت: چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سالها با من است و آن را از خودم جدا نمیکنم».
شهید لنگریزاده چندینبار تلاش کرد تا از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شود و همیشه با یک موتور در مراسم استقبال از شهدا شرکت میکرد.
سالروز شهادت
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با فرزندان شهید لنگری زاده
کودکانی که مزار پدر را در آغوش کشیدن
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
#راز_شکستن_باتوم_عراقیها...!!
🌷من بخاطر حرفه نجاری داخل اردوگاه تکریت ۱۱ که کل اسرای آن را مفقودین عملیات کربلای چهار به بعد تشکیل میدادند از صبح تا غروب بیرون آسایشگاه بودم. یک سال از اسارت گذشت.... برای نگهبانان بعثی چوب باتومهایی که مشکی و بند چرمی داشت آوردند. باتومهای محکمی بودند. اسرا وقتی با این باتومها تنبیه میشدند اذیت بودند. به فکر چاره ای بودم تا اینکه متوجه شدم انتهای دسته چند تا شیار دارد بفکرم رسید که باتومها را از نگهبانها بگیرم....
🌷....و میگفتم که میخواهم رنگ مشکی براق بزنم. دور از چشم از دوستان و نگهبانان بعثی بهخاطر اینکه کارم لو نرود با تیغ اره همان شیارها را عمیق تر میکردم تا دسته باتوم ضعیف شود بعد با خاک اره آن را بتونه میکردم و رنگ میزدم، باتوم و شیار میشد مثل روز اول، نگهبان عراقی وقتی باتوم رنگ شده را میدید خوشحال میشد. به اذای این کار یک پاکت سیگار بهم میداد.
🌷وقتی با اون باتوم اسرا را تنبیه میکردند، باتومها از دسته میشکستند [و] بچهها کتک کمتری میخوردند و عملاً باتومها از دور خارج میشدند [و] من کمی دلم خنک میشد و خوشحال که طرحم موفق بود و تا آخر اسارت جرأت نکردم حکمت شکستن باتومها را با کسی مطرح کنم. اگر لو میرفتم بعثیها بیچاره ام میکردند! بعد با همان باتوم شکستهها تسبیح چوبی میساختیم....
راوی: آزاده سرافراز عباس نجار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@khaimahShuhada
#شهدا_عاشقترند!
🌷سالگرد ازدواجمان بود، فکر نمیکردم که یادش باشد. داشت توی زیرزمین خانه کار میکرد. مغرب شد، با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و شیرینی برگشت. گفتم: تو اینطوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟
🌷....گفت: آره مگه چه اشکالی داره؟ سالگرد ازدواجمون نباید گل و شیرینی میگرفتم؟ گفتم: یهوقتایی که اگه خط اتو لباست میشکست حاضر نبودی بری بیرون! گفت : آره! اما اگه میخواستم لباس عوض کنم، شیرینیفروشی تعطیل میشد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمد مرتضی نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@khaimahShuhada
خواب شهید سعیدعلیزاده رو میبینند، از شهید می پرسند توی بهشت داری حال می کنی ديگه؟؟؟؟؟
شهید در جواب ميگن:
" بهشت چيه، ما پیش امام حسینیم "
معشوقه به سامان شد .....
@khaimahShuhada
*آرزوے شهادت*🕊️
*شهید ایوب رحیم پور*🌹
تاریخ تولد: ۱۴ / ۶ / ۱۳۶۰
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: خوزستان، امیدیه
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← از نسل دهه شصتی بود،🌙 آمده بود تا باد بهاری شده و خنکایش بر دل امامِ زمانش بنشیند.🍃ایوب مدافعی بود که عباسوار، غیرتش را به تصویر کشاند.💫لباس رزم بر تن کرد و بند پوتین هایش را همچون ایمانش محکم کرد.🍃ایوب در جنگ تحمیلی نبود اما خدا سرنوشت او را در حلب رقم زده بود؛💫سرنوشتی که محمدپارسا و نیایش خردسال نیز مانع آن نشدند🥀و پدرشان با مُهر مدافع حرم راهی سوریه شد.🕊️نماز شبش ترک نمیشد،📿 کارهای مستحبی و دعاهای سحرگاهیاش هم ختم به آرزوی شهادت بود.🌙 همسرش از او سراغ وصیت نامه گرفته بود اما در پاسخ تنها گفت: "نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود.📿 فقط من را ببخش که نتوانستم مهریهات را کامل بدهم"🥀بعد هم عکس حضرتآقا و سیدحسن نصرالله را برداشته و راهی شده است.🕊️فرق است بین کسی که به دنبال شهادت است و کسی که شهادت به دنبال اوست، 🌙شهادت هم پا به پای ایوب رفت؛✨از تپه ها و سنگریزه های سوریه گذر کرد، در حرم کنار او توسل جست.💫 درنهایت با اصابت ترکش💥 به سر و قلبش🥀او را در آغوش کشید💫 و تا ابد جاودانه و سربلند شد.*🕊️🕋
*شهید ایوب رحیم پور*
*شادی روحش صلوات*🌹
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥گروه سرودی که همه اعضایش #شهید شدهاند
💐فیلم آخرین اجرایشان است که همهی نه نفرشان به همراه #حمید_صادقی که مربیشان بود بعد از پایان اجرا در مینی بوسی در شهر #قم هدف موشک هواپیمای صدام قرار گرفتند و بچه های این گروه سرود همه شهیدند.
#ستارههای_زینبی
‼️بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.
‼️مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده🌷
#سالروز_شهادت
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز جماعت مدافعان حرم زیر باران گلوله
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
کت و شلواری برای شهادت
🔹️ کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود.
◇ به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.»
🔹کت و شلوار دامادی *محمد حسن*، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید.
◇ هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند،
برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به *شهادت* میرسید!
◇ به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73
🔹️ *محمد حسن* در زمان حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس دوبار زخمى شد؛ بار اوّل ۱۵ روز در بيمارستان اهواز بسترى شد و بار دوّم در حمله رمضان از ناحيه ساق پا زخمى شد كه دو هفته در بيمارستان ذوب آهن اصفهان بسترى بود.
◇ *شهید فایده* با همان پاى زخمى براى حضور در عملیات والفجر با توجه به مخالفت سپاه بیرجند، آمد و با ثبت نام از مشهد عازم جبهه شد.
◇ *این شهید* بزرگوار معاون تيپ و مسئول طرح و برنامه عمليّات بود كه در قرارگاه استقرار داشت که در روز ۲۲ ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۲ بر اثر اصابت تركش به سر به درجه رفيع *شهادت* نايل آمد.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
@khaimahShuhada
💭اینزمینمهریهحضرتزهراست❤️
◽️توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم، ۱۵ نفری میشدیم تشنگی فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد وقتی بیدار شدیم، شهید فایده گفت: بچهها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
◽️حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمهی شهیدی رو پر از آب کردند... سریع رفتم سراغ قمقمهی یکی از بچهها که شهید شده بود دست زدیم ، پر از آب خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند.
◽️همهی بچهها از اون آب سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا... از مهریهی حضرت زهرا سلام الله علیها...
🎙راوی: غلامعلی ابراهیمی
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۸۴
📸تصویر بالا تصویری واقعی از شهدای مظلوم و تشنهی عملیات رمضان است...🌹
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که با کفن مشکی دفن شد!
🔰 #شهید_یوسف_داورپناه💔
@khaimahShuhada
شهیدمدافع حـــــ🌸☘ـــــرم حجت اصغری
ولادت۱۳۶۷/۱/۱
#حلب
#اثابت_موشک_
شهیدی که تاسوعای۹۴دودستانش و سرش راتقدیم به عقیل بنی هاشم کردند
#قسمتی_از_خصوصیات_شهید_
🔷تأکید شهید به امر به معروف
حجت جوان آرام، با ادب و بسیار خوبی بود و همه اهالی از او راضی هستند. به امر به معروف تأکید داشت و اگر ما اشتباهی داشتیم فوراً تذکر میداد. هدیهای از سوی خداوند بود که روز تاسوعای امسال در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.
🔷شهادت در روز تاسوعا
🔷چندی پیش به او پیشنهاد کردیم که ازدواج کند، حتی گویا او کسی را هم در نظر داشت اما تصمیم گرفت که به سوریه برود زیرا عقیده داشت روا نیست ما اینجا در آرامش باشیم و مسلمانان سوریه در عذاب باشند. مادرش را راضی کرد از من هم اجازه گرفت و رفت. یک شب قبل از شهادت از حرم حضرت زینب(س) با منزل تماس گرفته بود و فردای آن روز و در روز تاسوعا به شهادت رسید.💔
@khaimahShuhada
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵
@khaimahShuhada
عکس حجلهای سه نفره
دی ماه ۱۳۶۵ بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم.
از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره.
امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد ۱۳۴۸ هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت!
ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در شلمچه بردند
دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان ۱۷ ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند.
ستار امینی :شهادت: دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۹ ردیف ۲۳ شماره ۵
محسن کردستانی شهادت: سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۷ ردیف ۸۸ شماره ت
احمد بوجاریان :شهادت: چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۶۵ خاکسپاری: ۱۷ تیر ۱۳۷۵ مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۲۸ ردیف ۴۳ مکرر شماره ۲۰
@khaimahShuhada
🌷شهیدمجتبی علمدار🌷
سید مجتبی خیلی حضرت زهرا (س)رو دوست داشت یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم به پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می پیچه بلند بلند هم داد می زد .
آخ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد گفتم چته مادر!چی شده؟
گفت مادر جان !از خدا خواستم دردی که حضرت زهرا(س)بین در و دیوار کشید رو بهم بچشونه الان بهم نشون داد خیلی درد داشت مادر ...خیلی...
@khaimahShuhada
#شهیدعلیسیفی نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود.
صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود.
خیلی ناراحت بود.
وسایلش را جمع کرد و رفت.
تا مدت ها خبری از او نداشتم.
بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود.
📚: بیا مشهد
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شنیدنی یک پدر شهید...😔
صحبتهای دلنشین حجتالاسلام پناهیان
@khaimahShuhada