در روضه ی مادر حرف از کوچه و #سیلی که می شود ، از #در_سوخته و غلاف شمشیر ، نوکرها بی تاب می شوند و دست هایشان مشت....
در روضه ی ارباب ، وقتی روضه خوان از حمله به خیمه ها، #معجر_سوخته و #گوش بی گوشواره می گوید ناله ها بیشتر می شود ...
خادم الحسین هایی که در روضه #حضرت_زهرا بی تاب می شوند، نبض غیرتشان می زند اگر به خانمی #بی_حرمتی شود....
محمد محمدی، نوکری بود که درس #روضه را از بر بود. رگ غیرتش جوشید وقتی دید به ناموس مردم بی حرمتی می شود . نتوانست مثل رهگذرها کلاه بی تفاوتی بر سر بکشد و راه خودش را برود.ایستاد و به #وظیفه اش عمل کرد.وظیفه ای که خیلی از ما فراموشش کرده ایم.
برای #دفاع از ناموس کشورش ، جانش را داد.دلم شکست وقتی فهمیدم از #پهلو به او چاقو زده اند.گویی سرنوشت #مادر قسمت فرزندان است...
آمر به معروف قصه ما شهید شد اما #ایثارش در تاریخ می درخشد وقتی اعضا بدنش به چند نفر جانِ دوباره بخشید .خوش به حال آن کس که #قلب شهید در سینه اش می تپد.قلبی که محبِّ #اهل_بیت است و با ذکر #حسین بی تاب می شود.
قلم در دست میگیرم اما ذهنم سوی #شهید #علی_خلیلی می رود. اویی که در راه #امر_به_معروف جان داد اما حرف ها و #زخم_زبان ها دلش را بیشتر از جسمش زخم کرد.
خلیلی ها و محمدی ها جان دادند تا قصه #چادر_خاکی و بازار تکرار نشود .به بانویی #اهانت نشود، پیش چشم مردی ناموسش.....
چشم می بندم بر دنیای اطرافم.بر آن هایی که شاید با #حجاب غریبه شده اند .بی خیال تمام #طعنه ها و #کنایه ها، به یاد چادر خاکی مادرم و به حرمت خون #محمدها ، چادرم را محکم تر می گیرم . زینبی می مانم پای حسین های زمان......
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
🕊به مناسب شهادت #شهید #محمد_محمدی
📅تاریخ شهادت: ۲۷ مهر ۱۳۹۹
#گرافیست_الشهدا #آمر
#قسمت_پنجم
#سعید دوست نداشت دوستان نزدیکش به وی وابسته باشند، به همین خاطر می دیدی گاهی با صمیمانه ترین دوستش رابطه اش کمرنگ شده است.
مرتب می گفت: دوست ندارم وابسته به دنیا و تعلقاتش شوم، گاهی صمیمیت زیاد باعث اسارت انسان می شود و مانند غل و زنجیر برای انسان محدودیت ایجاد می کند.
طرز بیان شیوا، دلنشین و جذابی داشت،به همین خاطر اگر یک بار به سخنرانی جایی می رفت دعوتش می کردند ولی خودش هیچ زمانی حاضر به سخنرانی در جاهایی که وی را می شناختند نشد 😭روستاهای نزدیک را انتخاب نمی کرد، معمولا به #مناطق محروم می رفت.😭🍃⚘🍃
برای اعتکاف جنوب کرمان و زابل را انتخاب می کرد، با این که مسیر هایی بسیار دور و سخت بود، ولی با دوستان روستایش به همین مناطق می رفت.
سخنرانی با موضوع فلسفه #ایثار و #شهادت در مسجد روستا کرد و خیلی خوب بحث #شهادت و #وظیفه هر فرد مسلمان در شرایط حاضر را بررسی و جمع بندی کرد.
ادامه دارد👇👇
#قسمت_دوم
به گفته این #مادر #شهید، #توجه و #سرزدنهای #مداوم #همسایهها و اینکه همیشه #هوایش را دارند و تبدیل #خانهاش به #حسینیه و #حضور #دوستداران #اهل بیت(ع)🌷 در مراسم #عزاداری باعث میشود کمتر به #تنهایی فکر کند.
🍃🌷🍃
رحیمی، #مادر #شهید قربانعلی ترکفرخانی در ابتدای سخنان خود در رابطه با #ویژگیهای #پسر #شهیدش با لبخندی بر لب و از صمیم قلب، گفت: پسرم، کسی که همواره در دوران زندگی خود #هوای #پدر و #مادرش را داشته و از هیچ ک#مکی به آنان خودداری نکرده، #گل بود. #پسری که همواره با #یادآوری #کارهایش و #خصوصیات #اخلاقیاش #لبخند بر لب میآورم.
🍃🌷🍃
#قربانعلی #تنها فرزند #گلمحمد ترکفرخانی و #معصومه رحیمی است که با توجه به حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک ایران اسلامی همانند دیگر #جوانان، حضور در #جبهه را برای #دفاع از #خاک و #ناموس اش بر خود #وظیفه دانست و با #رضایت #والدینش وارد میدان #مبارزه حق علیه باطل شد.
🍃🌷🍃
به گفته #مادر #شهید، #قربانعلی که در زمان #شهادتش فقط ۱۶#سالش بود با #رضایت #من و #پدرش برای #اعزام به #جبهه از طرف #بسیج با حضور در #ثبت احوال #سنش را در شناسنامه #یک سال #اضافه کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
در زمان #جنگ از #رزمندههای واحد تعاون بود، #رزمندههایی که در همان زمان هم #مسئولیت #برگرداندن #پیکر #شهدا را برعهده داشتند و اصلا این #وظیفه را #دین خود به #شهدا میدانست.
🍃🌷🍃
به روایت از روایتگر وراوی #شهدا،
آقای محمد احمدیان:
دل #حاج محمود
در آن سرزمینهای تفتیده جا مانده بود.😭😭
🍃🌷🍃
آشنایی من با #حاج محمود به سالهای ۷۳ و ۷۴ و #تفحص #شهدا بر میگردد. #حاج محمود در آن زمان به #عنوان #نیرو در #مناطق عملیاتی #حاضر شده بود و #شهید #غلامی،#مسئول #تفحص بود.
🍃🌷🍃
بعد از #آسمانی شدن #شهید #غلامی، #حاج محمود خیلی #جدی تر وارد #گود شد و به عنوان #مسئول #تفحص #شهدای #لشکر منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد.
🍃🌷🍃
اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و #تفحص و #شناسایی #شهدا و.. کلی ارتباط من با #حاج محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت.😭
🍃🌷🍃
#هم استانی بودن و هم #لشکری بودن، #علقههایی را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم میشد به دیدن یکدیگر میرفتیم. من به شرهانی برای دیدن او میرفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭
🍃🌷🍃
#قسمت_۳
یکی از همکارانش سر مزار #هادی در بهشت رضا به من میگفت که #هادی به #حرام و #حلال مقید بود. تعریف میکرد که نوبتی با دوستانمان صبحانه میخریدیم و میخوردیم. #هادی تا از #حلال بودن پولی که برای صبحانه داده شده بود، #مطمئن نمیشد، #نمیخورد، حتی به من میگفت مادر زمانی که در مرز خدمت میکردم، #پیشنهادات بزرگی از طرف برخی داده میشد تا اجناس و کالاهای قاچاقشان را رد کنم، اما من آنها را تحویل مسئولانم میدادم.
🍃⚘🍃
#هادی #وظیفه خود را به نحو احسن انجام میداد. آنقدر #طالب #حق و #رزق #حلال بود که در برابر #پیشنهادهای #کلان هم حاضر نشد #شرافت و #وجدان کاری و #ایمانش را معامله کند.
🍃⚘🍃
در #زندگی روزمره خودش و خانوادهاش هم به #رزق حلال توجه داشت. یک روز برای کاری به بیمارستان رفته بودیم، پدرش یک چهار لیتری آب برداشت، #هادی رو به پدرش کرد و گفت باباجان چرا این آب را برداشتی؟ درست نیست از اینجا آب بردارید و با خودتان ببرید...
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇