6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیایید ای جوانان گلاب آرید و قرآن
رود ابن الحسن قاسم به میدان
بیا نجمه تماشا نظر کن قاسمت را
کفن پوشیده و عازم به میدان
#قسمت_پنجم
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
ادامه وصیت نامه👇👇
دیشب خواب امام (ره) را دیدم,دیدم سر پل صراط ایستاده و با همان خضوع همیشگی داره رد میشه.
صدا زدم ,جلوشو گرفتم,گفتم چه جوریه شما راحت رد میشید؟پس ما چی؟
فرمود:اینجا دیگه اعمال دنیوی شماست,که به کارتون میاد.
خلاصه نتونستم ردبشم,تو ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه.
نمیدونم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و دعای خیر
آدم هایی که تا تونستم , به قول گفته حاج آقا کارشون رو طبق قانون و کار خیر راه انداختم.
امیدوارم دعام کنند.
امیدوارم اون هایی که تو آموزش از من سختی میدیدند ,من رو حلال کنند. فقط به خاطر خودشون بوده و بس.
فکرم مشوشه تازه از هیأت امام جواد (ع)اومدم. سر سفره آقا بودم.
غسل شهادتم گرفتم امیدوارم فردا ردیف بشه بروم. به آرزوی چند ده ساله ام برسم.
#شهید_سرافراز_قدیر_سرلک
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
پایان
#حدیث_روز
🌸امام هادی علیه السلام:
🔹«افسوسهاى ناشى از كوتاهى نمودن در كار را به ياد آور، تا احتياط و دورانديشى در پيش گيرى».
📗أعلام الدين : ص٣١١
#قسمت_اول
#فدایی حضرت زینب سلام الله علیها ، شهید مدافع حرم ، جواد کوهساری⚘
در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۰ در شهر مشهد مقدس و در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد و در دامان پر مهر و محبت پدر و مادرش بزرگ شد.
#شهید ۲۹ ساله و مجرد بود
#لیسانس حسابداری داشت و دانشجوی #فوق لیسانس حقوق بود. سربازی اش را هم در نیروی هوایی مشهد گذراند.
حدود #۱۷ سال عضو فعال بسیج بود. عاشق ولایت بود و گوش به فرمان رهبر عزیز♡ دو سه سالی میشد با دوستاش به مناطق جنگی ، جمکران و حرم امام خمینی (ره) می رفت.
همیشه خبرهای سوریه و عراق را پیگیری میکرد. از طریق برادرش از مادرش خواست که عازم #سوریه شود اما پدر ایشان راضی به رفتنش نبود.
#مربی تخریبچی بود. در تمام فنون جنگی آموزش دیده بود و در #عراق هم مینها را خنثی میکرد.
به روایت از مادر شهید⚘ :
راضی به رفتنش نبودم اما دیدم راهش راه خیره ، چیزی نداشتم که بگم. خواهران و برادرش خیلی گریه میکردند. برادرش به من گفت اگر شما بگی نرو نمیره.😔
ادامه دارد👇👇
راضیش کردن بردنش، بچهها میگفتن اصلاً ما اونجا دیگه ندیدیمش نمیفهمیدیم این چی میخوره، از کجا میاره شکمش رو سیر میکنه میگن.
میرفت یه جای خلوت رو پیدا میکرد یه چفیه می انداخت روی سرش فقط گریه میکرد از اونجام که برمیگرده اول کاری که میکنه خالکوبیهای بدنش رو پاک میکنه بعدم به نوچه های طرفدارش میگه راهی که من رفتم غلط بود و من توبه کردم شما هم ادامه ندید نوچه هاشم توبه کردن و قراره با همین سفر بیان راهیان نور و همگی قرار گذاشتن پیاده روی کربلا رو هم برن
یه لحظه از ته دلم از خدا خواستم دست پدر و مادر منم رو بگیره و اونها رو متوجه اشتباهاتشون کنه.صدای اومد
کجایی پسر گوشی رو داری
آهی کشیدم
_آره ببخشید منم از خدا وند خواستم پدر و مادرم رو متوجه اشتباهاتشون کنه و اونها هم به راه دین و خدا برگردن
_ان شاالله. پس دیگه معطل نکن که پس فردا ساعت پنج صبح تو پایگاه باش که جا نمونی
_عه اون موقع صبح حرکت میکنید؟
نه قبل از حرکت مراسم زیارت عاشورا داریم و بعدشم صبحانه دیگه شش و نیم هفت حرکت هست
_ ببین من نمیتونم اون موقع صبح بیام چون نمیگذارن تنها بیام بعد میان می بینن من لو میرم
_عه راست میگی با شه تو شش و نیم بیا
_توکل بر خدا ببینم میتونم اجازه بگیرم
_یادت باشه بگی میخوام بریم خرمشهر اهواز بگردیم
_باشه همین رو میگم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم. تا زمانی که مامانم سفره شام رو آورد من داشتم با خودم فکر میکرم...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
سلام عزیزان جمعه ها داستان رو نمیگذارم ولی چون دیشب نتونستم بگذارم امروز جبرانی گذاشتم🙏🌹🖤
#قسمت_دوم
پسرم هر روز تماس میگرفت. با من و پدرش صحبت میکرد. ما مرتب با هم در تماس بودیم تا اینکه یک روز ساعت ۱۰ صبح تماس گرفت من نبودم برادرش میگفت : یا دست و پا شکسته میآید و یا با دست و پای قطع شده ، باید برای همه چیز آماده باشیم.😔
رفتم حسینیه ، کسی مرتب خانم کوهساری را صدا میکرد. فکر نمیکردم با من باشه. نماز اول را خواندم متوجه شدم به دنبال من هستند. به من گفتند : به جواد زنگ بزنید ببینید برگشته؟
آخه #مصطفی آمده است. دیدم بدنشان میلرزد. گفتم : پسر من رفته شما چرا نگران هستید ؟ برگشتم منزل ، دیدم همه جمع شده اند. باور نمیکردم #شهید شده.😔
صد بار زنگ زدم به #شهید مصطفی عارفی ، وقتی ایشان به پیش من آمد باور نمیکردم #جواد شهید شده است تا اینکه کوله اش را به من نشان داد.😔
شب آخری که میخواست بره آخرین عکسش را با برادر زاده اش گرفت.
می خواستم دامادش کنم. ماه رمضان برایش کت و شلوار گرفتیم اما تقدیر چیز دیگری برای او رقم زد.😔
ادامه دارد👇👇
#قسمت_سوم
هنوز صدای کلیدی که شب ها در را باز می کرد میشنوم. توی اتاقش #زیارت عاشورا گوش میداد. خیلی شب ها هم دیر وقت می آمد منزل. لباس مخصوصی برای #نظافت می برد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرف ها بود.😔🍃⚘🍃
با خواهران و برادرش خیلی #مهربان بود. به ویژه برادرش را خیلی دوست داشت و #احترام پدرش را خیلی نگه می داشت. من گمان نمیکنم پایش را یکبار هم که شده در حضور پدرش
دراز کرده باشه.🍃⚘🍃
به روایت از تنها برادرشهید آقا مهدی :
۱۹ تیر بود که به همراه #جواد برای تهیه ی بلیط به فرودگاه رفتم و برای ٢۰ تیر ، بلیط تهیه کرد و رفت.
هفت روز بعد ، جمعه سی ام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتی اش رو داد و گفت همه چیز اینجا خوبه و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد.
همه چیز از آن تماس شروع شد ... 😔
آن روز در دلم احساسی داشتم این حس همچنان با من بود تا اینکه با من تماس گرفت تا خواستم جواب بدهم قطع شد. خودم دوباره تماس گرفتم کسی با لهجه ی خاصی صحبت میکرد.
فکر کردم خود #جواد پشت تلفنه ، چون منتظر شنیدن صداش بودم گفتم #جواد تویی ؟ پاسخ داد : نه من از دوستانش هستم #جواد زخمی شده.😔
ادامه دارد👇👇
#قسمت_چهارم
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
ادامه دارد👇👇
#قسمت_پنجم
همان چند روزی که #عراق بود خیلی عربها با او دوست شده بودند. آن قدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما #جواد میگفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هر کاری که از دستم بر میآید انجام دهم و به #شهادت برسم.
#پسرم گاهی به #آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت نیز سر میزد. #جانبازان را حمام می برد و آنها را خیلی دوست داشت. بعضی از جانبازان با صندلی های چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسمش آمده بودند.😔🍃⚘🍃
#ارادت خاصی به امام رضا (ع)♡ داشت. #خادم افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به #شهادت رسید. #فلوجه نزدیک #حرم امام جواد (ع) است. #جواد در همان مکان پر کشید.😔
روی هیچ یک از قبور #شهدا نام « ثارالله » حک نشده است اما روی مزار #فرزندم نوشته اند : « مدافع حرم ثارالله » اولین کسی که از مشهد در عراق #شهید شد فرزند من بود.😔
سرانجام #شهید جواد کوهساری هم در تاریخ ٩۴/۴/٢۶ در فلوجه ی عراق به آرزویش که همانا #شهادت بود رسید.
مزار شهید⚘
مشهد مقدس ، بهشت حضرت رضا علیه السلام
🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدسرفراز
💠 شهید جواد کوهساری💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد❤️
پایان
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدای من اینا کی هستند ..
((امور فرهنگی زائرسرای فاطمیه سلام الله علیها ))