eitaa logo
شهیده نسرین افضل
576 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهیدی‌ که‌ نماز‌ نمیخوانـد! تو گردان شایعه‌شد نماز نمے خونه! گفتن،تو ڪه رفیق‌شی.. بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم: لابد می‌خواد ریا نشه.. پنهانی مےخونه..! وقتےدو نفری‌توی‌‌سنگرکمین‌جزیره‌مجنون ²⁴ ساعت‌نگهبان‌شدیـم.. با چشم‌خودم‌دیدم‌که‌نمازنمی‌خواند!! توی‌سنگر کمین،در کمینش‌بودم تا سرحرف‌را باز کنم .. گفتم : ـ تو که برای‌خدا می‌جنگے.. حیف‌نیس‌نماز نخونی؟! لبخندے(: زد و گفت : +یادم‌میدے‌نمازخوندن رو؟ ➖ بلد نیستے❓ ➕نه..تا حالا نخوندم --_ نمازخواندن رو توی‌توپ‌وآتش‌دشمن یادش دادم . . ‌‌اولین نماز‌صبحش‌را با من‌اول‌وقت‌خواند. دو نفر نگهبان بعدی‌آمدندو جاےماراگرفتند ماهم‌سوار قایق‌شدیم‌تا برگردیم.. هنوز مسافتےدورنشده‌بودیم‌که‌خمپاره نشست،توی‌آب‌هور‌ ،پارو از دستش‌افتاد آرام‌‌کف‌قایق‌خواباندمش،لبخندکم‌رنگےزد🙂 با انگشت‌روی‌سینه‌اش‌صلیب†کشید وچشمش‌به‌آسمان‌،با لبخند به.. شهادت🕊♥️رسید . . . اری،مسیحے بودکه‌مسلمان شد و بعد از اولین‌نمازش‌به‌شهادت‌رسید... به‌ یاد کیارش @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل شلوار خیلی معمولی. اظهار نظرها پا گرفت.
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ، ای دریغ آدمیت برنگشت ... قرنِ ما روزگارِ مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبی‌ها تهی ست صحبت از آزادگی، پاکی، مروّت ابلهی ست من که از پژمردنِ یک شاخه گل از نگاهِ ساکتِ یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و بغضم در گلوست وان دارين ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست مرگِ او را از کجا باور کنم صحبت از پژمردن یک برگ نیست از پلاسیدن به مردن روی دست افتادن گل‌هاست وای جنگل را بیابان می‌کنند دستِ خون آلود را در پیشِ چشمِ خلق پنهان می‌کنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا آنچه این نامردان انسان می‌کنند صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگِ قناری در قفس هم مرگ نیست به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• فرض کن یک شاخه گُل هم در جهان هر گر نرُست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور ... در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است. اشک‌ها سرازیر شد. انگار توی خلسه رفتیم. پشت بندش هم راجع به آدمیت حرف زد. اینکه آدم واقعی چه ویژگی‌هایی داره، انسان باید آزاد زندگی کنه و الان توی دنیا آزادی در بنده. اینکه طرفدارهای آزادی، آزادی رو سر می‌برن و کم کم حرف رو که کشوند به مذهب و اینکه کدوم مذهب بهتره. نگاهی به بچه‌ها انداختم. همه محو صحبت‌هاش بودن. این اولین دفعه بود که کسی برامون اینقدر قشنگ از دین و مذهب می‌گفت. زنگ خورد اما بچه‌ها از جایشان جُنب نخوردن. صدای کف زدن هاشون قطع نمی‌شد. همه دور آقای دادور جمع شدیم. به نظرم رسید مثل شمعی شده که بچه‌ها پروانه ی دورش هستن. از خودمون خجالت کشیدیم. چه قضاوت‌ها کردیم، چه نسبت‌ها بهش دادیم. بعد از رفتنش حتی رومون نشد، به صورت هم نگاه کنیم. هر کس سرش پایین و تو حال خودش بود. ظرف چند هفته فضای مدرسه عوض شد. بچه‌ها یکی یکی و دوتا دوتا روسری سر کردن. ورد زبانشان شده بود: آقای دادور. حتی زنگ تفریح هم بنده خدا رو ول نمی‌کردن. می‌ریختن دورش و تند تند سوال می‌پرسیدن. اونم با صبر و حوصله پاسخ همه رو می‌داد. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لبخند حضرت آقا..؛ از کار عجیب شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده!! @shahidnasrinafzall
✍ دست نوشته سردار شهید داوود جعفری: امام زمان(عجل الله تعالی): ✴️ برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من، فرج شما نیز هست. ‼️این یعنی خاک بر سر ما، یعنی ما غفلت کردیم ، اینقدر غفلت کردیم که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خودش باید به ما بگوید برای فرج من بسیار دعا کنید. @shahidnasrinafzall
🌷شهید سید مرتضی آوینی: 🌹شهدا مثل آیه های قرآن مقدسند؛ تقدس آیه های قرآن به این است که حکایت از حق دارند و شهدا نیز... 🌹 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺پیکر شهید پورهاشمی شنبه در تهران تشییع می‌شود 🔹مراسم تشییع پیکر سردار شهید کیومرث پورهاشمی شنبه از ساعت ۸ صبح در شهرک شهید محلاتی تهران از مسجد پیامبر اعظم(ص) به‌سوی آرامگاه شهدای گمنام برگزار می‌شود.
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل فرض کن یک شاخه گُل هم در جهان هر گر نر
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• انگار خستگی رو نمی‌شناخت. اصلاً از روی مباحث کتاب پیش نمی‌رفت. هرچه هم مدرسه گوشزد می‌کرد، به روی خودش نمی‌آورد و کاری رو که می‌خواست انجام می‌داد. بعضی بچه‌ها همیشه دور و بر آقای دادور می‌چرخیدن و به این خاطر چهره شون برام آشنا بود. یک بار با چند تاشون تو راهرو هم کلام شدیم و گفتیم: چقدر خوب می‌شد ایشون برامون کلاس فوق برنامه می‌گذاشتن تا بیشتر با مسائل دینی و مسائل روز آشنا بشیم. نسرین هم اون روز توی همون جمع بود اما هنوز آشنایی زیادی با هم نداشتیم. همه ی بچه‌ها از این پیشنهاد استقبال کردن. قضیه رو با آقای دادور در میون گذاشتیم و کلی خواهش و التماس کردیم. فکری کرد و گفت: تو مدرسه که امکانش نیست. خبر تون می‌کنم اما بین خودمون چند نفر بمونه. صلاح نیست همه مطلع بشن. چند روز بعد وقتی دوباره سراغ فوق برنامه رو گرفتیم، سرشو خاروند و گفت: از این هفته پنجشنبه‌ها بیاین خونه ی ما. قرار شد فعلاً ما چند نفر باشیم و قضیه پیش خودمان بمونه ایشون به صلاحدید خودشون عده‌ای دیگه از بچه‌ها رو خبر کنن. خونه ی آقای دادور نزدیک چهارراه باغ تخت بود. منزلی دو طبقه که در طبقه پایین برادرش زندگی می‌کرد. از اول هفته لحظه شماری می‌کردیم تا پنجشنبه بشه. اون موقع‌ها دو نوبت در روز مدرسه می‌رفتیم. ظهر خونه میومدیم و بعد ناهار دوباره برمی‌گشتیم. پنجشنبه‌ها مدرسه تا ظهر بود و بعد ناهار، راهی خونه ی آقای دادور می‌شدیم. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• اوایل چهار _ پنج نفر بودیم. کم کم زیاد شدیم تا آنجا که همه اتاق پر شد. یک روز نسرین درباره فرقه بهائیت پرسید که بحث داغ اون روزها بود و توی قشر جوون کلی طرفدار داشت. منظورم همین مسلکیه که محمدعلی باب و بهاءالدین شیرازی پایه گذاریش کردن. خودش رو تا حد پیغمبر بالا بردن و یه تعداد کتاب و رساله هم بیرون دادن. حرفهاشون جوون پسند بود. خلاصه آقای دادور از اون روز هر جلسه قدری درباره این آیین بدعتی، روشنگری می‌کرد. تو مدرسه و سر کلاس‌ها هم با بچه‌ها در این مورد وارد بحث شد. کم کم آوازه ی آقای دادور به اداره آموزش و پرورش رسید. چند بار خواستندش و تذکر دادن. چند بار هم دستگیر شد اما سر سوزنی کوتاه نیومد. گاهی یک هفته تو حبس بود و وقتی سوال می‌کردیم: کجاست؟ مدیر جواب می‌داد: ایشون مسافرتن! کم کم دامنه ی بحث‌هامون به مسائل سیاسی کشید. برایمان از آقای خمینی گفت و از ستم حکومت بر مردم. برایمان اعلامیه و نوار سخنرانی می‌آورد تا میون بچه‌ها پخش کنیم. اون روزی که براتون تعریف کردم، نسرین اعلامیه‌ها رو از آقای دادور تحویل گرفت که بعدش تو کیفم جاسازی کرد. از سال اول تا سال چهارم دبیرستان، آقای دادور معلم ما بود و توی این مدت برنامه ی پنجشنبه‌ها به صورت مستمر ادامه پیدا کرد و ماحصلش، تحول فکری و بیداری عده ی زیادی دانش آموز شد. سال دوم، سوم بودیم. یکی از بچه‌ها خبر آورد که معلم فوق برنامه جدید آمده. همراه نسرین و بقیه راه افتادیم سمت دفتر فوق برنامه. سلام کردیم و گفتیم ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃