eitaa logo
شهیده نسرین افضل
580 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میرزا کوچک خان جنگلی بسیار اهل استخاره با تسبیح بود و دیگری اینکه این شعر را و مُکرر می‌خواند: ‏ آنقدر در كشتي عشقت نشينم ⁧ ⁩ یا به ساحل مي رسم يا غرقِ دريا مي شوم ‏ تاریخ یازدهم آذرماه میرزا از شدت سرما یخ زد ‏دست اجانب روس و انگلیس و قزاق‌های رضاخان به زنده او نرسید. او ایستاده جان داد @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی شجاعت‌‌ زن ایرانی، دوست و دشمن را متحیّر کرد ... زنان دفاع مقدس @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی شهدا در این شلوغی دنیا فراموشتان نکردیم در شلوغی قیامت فراموشمان نکنید دست مارد بگیرید... @shahidnasrinafzall
📩 اگر شهید شدم؛ دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند همراه خود چیزی نمی برم، چشمانم را باز بگذارید که بدانند کورکورانه شهید نشده ام. شهید 🕊🌹 ۱۹ ساله_شهادت ۱۳۶۳_ سقز @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_‌سیدعبداله_بیژنی🌹 «شیعه بودن», ساده نیست! هر کسی خود را شیعه نخواند, که این عظمت, نصیب هرکس نمی‌شود. باید خود را فروخت، به یک جمله امام؛ به یک اشار‌ه‌ی امام...! آری مردم! ... اینکه امام صادق علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام قیام نکرد‌ند، چون به دنبال چنین پیروانی می‌گشتند. مردم! روزی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد آمد که همه شما شیعه باشید و یاریش کنید.." ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 شرمنده ایم 🌹 جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏴 @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل بعد هم پشتشو بهمون کرد و ادامه داد: من
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• نسرین صاف رفت کنار تریبون و به معلم گفت: با اجازتون می‌خوام عکس اعلیحضرتو بیارم پایین! خانم معلم رنگش عین گچ دیوار سفید شد. جمله ی نسرینو دوباره تکرار کرد و پرسید: بیاری پایین که چی بشه؟ یکی از بچه‌ها بلند گفت: دوره ی شاه سر اومده. خانم معلم که از اون سلطنت طلبای درجه یک بود داد زد: چه غلط‌ها! فکر کردین مملکت قانون نداره؟ چهارتا الف بچه حرف‌های گنده‌تر از دهنتون می‌زنین. می‌دونم همه ی این آتیشا از گور این دادور بلند می‌شه. بعدم جلو رفت و با عصبانیت بازوی نسرین و کشید و گفت: از جلوی چشم دور شو. اونم کوتاه نیومد جواب داد: چشم ولی اول باید قاب عکسو بیارم پایین. همه جلو رفتیم و دورشو گرفتیم. نصفی از بچه‌های کلاسم پا شدن و گفتن: ما هم هستیم. خانم معلم رفت جلوی نسرین ایستاد، به سینی اش کوبید و گفت: مگه از روی جنازه من رد شی! نسرین هم در یک لحظه پاشو گذاشت رو تریبون و عکس شاهو پایین کشید و داد دست بچه‌ها. صدای شکسته شدن شیشه ی قاب و به دنبالش کف زدن بچه‌ها، خانم معلم رو تا سرحد سکته رسوند. نسرین گفت: به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• دیدین خانم از رو جنازه تون رد نشدم و قابم به یاری خدا پایین کشیدم. معلم تمام بدنش از عصبانیت می‌لرزید اما وقتی جمعیت رو دید دیگه جرات نکرد چیزی بگه و از کلاس خارج شد. اون روز قاب عکس شاهو از دیوار چهار _ پنج تا کلاس پایین کشیدیم. عده مون خیلی زیاد شد؛ طوريكه خانم مدير هم جرأت نکرد چیزی بگه. شیر شدیم و از فرداش یه تصمیم تازه گرفتیم که سر کلاس نریم و توی حیاط مدرسه تحصن کنیم. توی حیاط موندیم و شعار دادیم. هرچی هم اعتراض کردن و خط و نشون کشیدن، توجه نکردیم. عده مون روز به روز بیشتر می‌شد، طوری که بعد از سه _ چهار روز بیشتر بچه‌ها به ما پیوستن و کلاس‌ها کلاً خالی شد. روزا ما کف حیاط مدرسه می‌نشستیم و گَه گداری شعار می‌دادیم. بِینش هم می‌گفتیم و می‌خندیدیم و توی حال و هوای نوجوانی و جوانی کلی کیف می‌کردیم. معلّما تو کلاس‌های خالی می‌ایستادن و از پشت نجره نگاهمون می‌کردن. جرأت نداشتن کلاس نرن. چند بار هلی کوپتر اومده بالای سرمون چرخید. فکر کنم مدیر خبرشون کرده بود. خواستن ما رو بترسونن اما این حرکتا باعث افزایش شور و هیجانمون می‌شد. یک شب که طبق معمول توی دفتر مجله خبر همراه آقای روحی و پسرها مشغول تهیه شب نامه بودیم، حرف از حرکتایی شد که توی مدارس انجام میشه. با هم قرار گذاشتیم فردا صبح ما از مدرسه ی خودمون و پسرها هم از مدرسه ی ابوذر حرکت کنیم و چهارراه باغ تخت جمع بشیم و شعار بدیم. فردا صبحش قبل از خروج از مدرسه با هم جلسه گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که چقدر خوبه مدارس دیگه هم تو تجمع ما شرکت کنن. بنا شد بریم مدرسه ی نشاط و دانش آموزای اونجا را هم خبر کنیم. ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا