eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
129 دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 خیلی خوب می شه بچه خوشگل دنیا بیاری! خیلی خوب می شه تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش حرف بزنند! خیلی خوب می شه به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره! خوشگل، خوشتیپ، شیک... خیلی خوب می شه وقتی حرف ِرهبر و وطن و ناموس میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه می خوام برم و تو بگی خدا یارت مادر! ولی از همه اینا خوبتر می دونی چیه؟ خودت بری تو قبر و پسر رشید و خوشتیپت رو که حالا برای دفاع از حریم ولایت تیکه تیکه شده بلند کنی کفن رو بگیری و آروم تو دلت بگی... ..... شادی روح و 🥀🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 به عنوان یک اهل سنت ، این انس و نزدیکی که با پیدا کردم بسیار عمیق است و همه ساله در مراسم عزاداری و میلاد با سعادت ایشان شرکت می‌کنم و ارادت فراوانی نسبت به این بانوی اسلام دارم و در همه مراحل زندگی از ایشان مدد و یاری گرفته‌ام . هر دو فرزند من به خواست و انتخاب خودشان و رضایت قلبی پای در این راه گذاشتند و عشق به در خون آنان جاری بود . ما قائل به این هستیم که دفاع از اسلام شیعه و سنی ندارد و باید در این راه تمام هستی خود را بدهیم من اگر فرزند دیگری هم داشتم در این راه نثار می‌کردم . هر دو فرزندان من در راه قرآن جان خود را فدا کردند و در این راه قدم گذاشتند و شیعه یا اهل سنت بودن برای آنها دلیل نمی‌شد که برای دفاع از وطن جان خود را فدا نکنند و نروند . 🥀🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فاطمه طوسی مادر مدافع حرم که ۲ برادرش نیز در دفاع مقدس و حمله کوموله‌ به شهرهای مرزی به رسیده‌اند . درباره شب قبل از پسرش این‌گونه روایت کرده است : شب قبل از احساس کردم ، مهر از دلم جدا شده است ، آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم ، حالت غریبی داشتم ، آن شب برادر در خواب به من گفت : خواهر نگران نباش پیش من است . صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود ، به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید ، من خانه را مرتب کنم . احساس می‌کردم داریم ، عصر بود که همسرم ، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از آمدند ، صدای زنگ در بلند شد ، به همسرم گفتم حاجی قوی‌ باش خبر را آورده‌اند . وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه زخمی شده است ، من می‌دانستم به آرزویش رسیده است . متولد ۲۶ فروردین‌‌ماه سال ۱۳۷۴ به عنوان فرزند دوم و پسر ارشد خانواده در تهران به دنیا آمد. او از دهه هفتادی مدافع حرم است که ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در سن ۲۰ سالگی طی عملیاتی در حلب سوریه به فیض نائل شد . 🥀🕊🌹
وقتی که نیستی غمِ دلتنگی تو را باید به قابِ عکس چطوری نشان دهم؟!🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . مادرمان من تحصیل نکرده ولی علاقه بسیار شدیدی به اهل بیت داشت . یه روز میاد خونه همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت : من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : 🌹 🕊🥀
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹 🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خَراش خورده بلندای قامتت اِی پسرم چو سرو رفتی و صد پاره استخوان شده‌ای ... لالایی مادر شهید سبز علی آژگان برای استخوان های فرزندش بعد از ۲۶ سال 📌 وعده دیدار حضرت سیدالشهداء به محمدباقر 🔷️ قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خـواب دیدم! قـاصد امـام حسـین (ع) بـود. ◇ به من گفت: آقـا سـلام رساندند و فـرمودند: بــزودی بـه دیدارت خواهــم آمـد. ◇ یه نـامه هم از طـرف آقــا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟ ◇ همینـطور کـه داشت حـرف می زد گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود. 🔻 چند شب بعد هم شهید شد آقـا بـه عهـدش وفــا کــرد ..   📚 برگرفته ازکتاب خط عاشقی مزار مطهـر گلـزار شهدای همدان
هدایت شده از هر روز با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 اینجا پسری بر مادری روضه خواند 🏴 روضه فرزند شهیده سیده صغری حسینی بر تابوت مادرش؛ مادر ما از پهلو ترکش خورد. این مادر شهیده از شهدای کرمان هستند 🌷@shahedan_aref
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 ‌‌ای آنـــڪہ مـــرا بــرده ای از یاد ، ڪـجـایــی ؟ بیــگانـہ ؟ دست مریـــزاد ، ڪـجـایـی ؟ از دام تــوأم نـیـسـت مــرا راه گـریــــزی . . . مــن عاشـــق ایــن دام و تو صـیّــاد .... ڪـجـایــی ؟ شادی روح که شده اند و سلامتی و طول عمر که هنوز برکت زندگی ما هستند . 🌹 🥀🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ڪه می‌شوی میوه که در برابر چشمانت می‌کشد ... رشیدش را که می‌بینی و در دلت برایش «لاحول ولاقوة الابالله» می‌خوانی ... باید برای عاقبت هم دعا کنی و عاقبت بخیری یعنی ... 🌹 🕊🌹
🕊💌 کم حرف می‌زد ؛ سه تا پسرش شهید شده بودند ازش پرسیدم چند سالته مادرجان؟ گفت هزار سال ، خندیدم گفت: شوخی نمی‌کنم اندازه‌ هزار سال بهم سخت گذشته صداش می‌لرزید .... ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 در عمق سکوت تو هزاران است چون کوه صبور بر سر تو است بر دست تو صد هزار بوسه که تو پاک و بی بدیل و ژرف است بوسه ی بر دستان 🌹 🥀🌹
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را به هر گل می‌رسم، می‌بویم او را ... 💠 @bank_aks
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
رفتنِ این قهرمان‌های وطن با خودشون بود برگشت‌شون با خدا..! 📸 تهران ؛ اعزام نیرو سال ۱۳۶۵ مادری در حال بدرقه کردن فرزندش برای دفاع از وطنمون ایران عکاس: خسرو ورکانی 💠 @bank_aks
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . یه روز میاد خونه، همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو، یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت: من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : 🌹 🕊🥀
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هیچی نداشت ... نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار فرزندشان به بهشت زهرای تهران می آیند . 🥀 🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما در طول این هشت سال دفاع مقدّس و بعد از آن، از مادران، گِله نشنفتیم، بلکه به ‌عکس، مادرها را حماسى‌تر از بسیارى از پدرها یافتیم. من این توفیق را داشته‌ام که با بعضى از خانواده‌هاى روى فرششان، زیر سقفشان، بنشینم و صمیمانه با آنها حرف بزنم، تا الان ندیده‌ام و هیچ یادم نمى‌آید، حتّى یک مورد هم در بین شاید هزاران مورد، که فرزندش گِله کرده باشد، نه، به‌عکس، مادرها افتخار می کنند، اظهار سربلندى میکنند، اظهار سرافرازى می کنند، این خیلى مهم است. شادی روح و و روح مادران و همسران که آسمانی شده اند و سلامتی و طول عمر مادران و همسران که همچنان برکات زندگی ما هستند . 🌹🕊🥀
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 مادر چهار دفاع مقدس ( ) در دیداری حضوری با حضرت امام (ره) عکس فرزندان را با خود آورده بود. عکس اول را در آورد و گفت: این پسر اولم است. عکس دوم را گذاشت روی عکس و گفت: این پسر دومم است، دوسال با تفاوت سنی داشت. عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس ، رفت بگوید این پسر سومم …، سرش را بالا آورد، دید شانه های امام (ره) دارد می لرزد. امام(ره) گریه اش گرفته بود. فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم. و روز تکریم 🏴 🕊🌹
🥀💐🌷🌴🌷💐🥀 مادرمان سخت مریض بود و حاج‌قاسم برای یک ماموریت حساس باید به سوریه می‌رفت و تاکید بر این بود که شهید سلیمانی در این ماموریت حضور داشته باشد. لحظه خداحافظی حاج‌قاسم با مادر صحنه عجیبی بود؛ حاج‌قاسم در مقابل مادر زانو زد، سر را روی زانوی مادر گذاشت و گفت «مادر حلالم کن». شهید سلیمانی مجدداً پیش مادر برگشت و در کنار مادر خوابید و او را بغل کرد، سر مادر را بر روی دستش گذاشت و او را نوازش کرد. حاج قاسم سه مرتبه به سمت حیاط رفت و برگشت پیش مادر، همه دم در منتظر حاج قاسم بودند. وقتی مادر به رحمت خدا رفت مانده بودم چگونه خبر فوت مادر را به حاج‌قاسم بدهم، زنگ زدم و گفتم که حال مادر خوب نیست. حاج‌قاسم بعد از اینکه آقای قالیباف خبر فوت مادر را به ایشان دادند به من زنگ زد و گفت برای کسی مزاحمت ایجاد نکنید و وقتی من برگشتم جنازه مادر را به خانه بیاورید. حاج قاسم در خانه وداع عجیبی با جنازه مادر داشت، او را می‌بوسید و اشک می‌ریخت؛ شهید سلیمانی عاطفه زیادی نسبت به خانواده به‌ویژه نسبت به مادر و پدرم داشت. راوی : شادی روح و 🌹 🌷🌴
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹 🥀🌴