eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
129 دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی از اولاد امام حسین(علیهالسلام) و از سادات حسینی هستند. بعد از ایشان، مادر این سید بزرگوار گفت: زمانی که پسرم به رسید، یکی از علمای بزرگوار تهران به دیدن ما آمد و ماجرای عجیبی تعریف کرد. ایشان گفت: «دوست داشتم جایگاه را در برزخ بدانم، یک شب در عالم رویا مشاهده کردم که به زیارت کربلا مشرف شدم، حال عجیبی بود، می‌خواستم سریع به حرم بروم، همین که به حرم نزدیک شدم، یکی از خادمان به سمتی اشاره کرد و گفت: این آقا باید اجازه دهد تا بتوانید وارد حرم شوید. با تعجب نگاه کردم و دیدم آنجا نشسته، ایشان باید اذن ورود به حرم آقا اباعبدالله را صادر کند. جلو رفتم و از ایشان اجازه خواستم، آن زمان سال اول جنگ تحمیلی بود، هر روز خبر جمعی از جوانان انقلابی در جبهه‌ها شنیده می‌شد. رو به من کرد و فرمود: فعلاً جنگ می‌توانند به زیارت آقا بروند، شما صبر کنید و... که یکباره از خواب پریدم.» راوی : 🏴🕊🌹
50.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دسته عزاداری خواهران و برادران در شام غریبان امسال در یکی از پارک های کرج که وضعیت فرهنگی نامناسبی داره... ✍ متأسفانه بعضا و از باب دلسوزی، خوده مؤمنین و عزاداران، کلیپی از یک دسته ی عزاداری در کرج رو اینقدر بازنشر کردن که چندین برابر دیده شده و خودمون رسما نادانسته در حال اشاعه ی اون هستیم طوری که انگار همه جا از این مدل پوشش های غلط و رفتار اشتباه وجود داره! خیلی خیلی خیلی کم ممکنه چنین اتفاقی بیفته و در اغلب موارد خوده مردم، ممانعت می کنن و اصلاح... مراقب باشیم ناخواسته و نادانسته تبدیل به لشکر سایبری دشمن نشیم. پ.ن این کلیپ رو تا می تونیم بازنشر کنیم تا نشون بدیم مردم مؤمن و دغدغه مند کرج، چقدر بیدار و در صحنه هستن. ماشاء الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋🏻 با خون و با شهادت و با اشک‌های مادران و همسران و دخترانمان به مولایمان حسین (ع) می‌گوییم: لبیک یا حسین (ع) @NehzatMedia
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 روز پنج شنبه 21 آبان ماه، همان روزی که بعد از اذان مغرب، پسرم شهید شد، خیلی اتفاقی به نیت 72 شهید کربلا، حلوا درست کردم و بین همسایه‌ها پخش کردم. نمی‌دانستم، همان لحظاتی که حلوا را پخش می‌کردم، پسرم شهید شده است. همرزمانش برای همسرم تعریف کرده‌اند زمانی که شهید عبدالله باقری، روز تاسوعا به شهادت رسیده بود، مصطفی به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. راوی : 🏴🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج آقا ردانی پور!!! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. آب می خواست. گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد. مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست. وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم تشنه شهید شوم. رو به کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … . سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد. 🏴 🕊🌹
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴 بود . داشتیم وسایل را برای فردا می بردیم . تا صدای را از توی یک شنید راهش را کج کرد. پرسیدم کجا؟ گفت : بیا بریم ، اگه وسایل رو بذاریم ، تموم می شه. رفتیم توی . مداح عربی می خواند و جمعیت هم می زدند و می کردند. چیزی نگذشت که شانه های شروع کرد به خوردن . اسم که می آمد این طوری می شد. وقتی آمدیم بیرون گفتم : مگه تو حرف های مداح رو می فهمیدی ؟ گفت : نه ، خب داشت از می خوند. اسم کافیه تا یه ، همه ی مصیبت های رو به یاد بیاره و مظلومیت رو حس کنه . شادی روح و 🏴 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 شب سوم محرم تازه از عملیات برگشته بودیم. محمد حسین اصرار می کرد که باید برویم حرم. بیشتر بچه ها از فرط خستگی توان نداشتند بیایند. فقط من اعلام کردم که حاضرم همراهش به حرم بیایم. راه افتادیم. وقتی رسیدیم به حرم، برق رفته بود. اجازه ورود به حرم را نمی دادند. محمدحسین اصرار کرد تا قبول کردند که فقط داخل حیاط برویم. وقتی وارد حیاط شدیم، دیدیم با اینکه 3 روز از محرم گذشته هنوز حرم سیاهپوش نیست و پرچم عزا هم روی گنبد نصب نشده است. رفت دوباره کلی التماس کرد تا اجاره بدهند که او پرچم سیاه را بگذارد. با اصرار محمدحسین، خادم حرم هم مجبور شد قبول کند. وقتی محمدحسین رفت بالای گنبد، اول احترام نظامی گذاشت و بعد هم پرچم را تعویض کرد. فردا صبح یعنی چند ساعت پس از این حادثه از ناحیه پهلو و بازو مجروح شد که منجر به شهادتش شد. راوی : 🏴 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. می ترسید از قافله شهدا جا بماند. اما یک روزی حرفی عجیب زد. می گفت : دیگر ترسی از شهید شدن ندارم. گفتم : تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. گفت : در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد. گفت : اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من شهید می شوم. جواب آمد که شما حتما شهید می شوید. راوی : 🏴 🕊🌹
🥀🏴🕊🌹🕊🏴🥀 تا پیش از سفر خیلی پسر شری بود ، همیشه در جیبش بود ، هم داشت. وقتی از سفر برگشت ازش پرسیده بود چه چیزی از خواستی؟! گفته بود یه نگاه به گنبد کردم و یه نگاه به گنبد انداختم و گفتم آدمم کنید . سه چهار ماه قبل رفتن به به کلی شد ، بعد از اون همیشه در حال و بود. نمازهایش را اول وقت می خواند . خودش همیشه می گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه بخوانم و کنم و در حال باشم. 🏴 🕊🌹
ڪسانے به امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند...! و اِلّا تاریخ ڪربلا نشان داده که قافله حسینے معطل کسے نمے ماند... .شهید_سیدمرتضےآوینے. چقدر زندگیمون حسینیه؟! چقدر از اسلام و مظلوم دفاع کردیم؟!
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید حمید از حُرهای انقلاب اسلامی است. همه از دستش عاصی شده‌بودند. حتی لات‌هـای محله هم از او حساب می‌بردنـد. شده بود بزن‌بهادر محله قطب‌آباد رفسنجان. هیچ کس از دست قلدری‌هایش در آسایش نبود. بعد از شروع جنگ تحمیلی، پیکر غرق‌ در خون برادر بزرگ‌ترش را که در حیاط خانه دید، خیلی متحول شد. فقط حرف بی‌بی(مادرش) کمی آرامش کرد: برادرت کشته نشده، شده. شما که عزیزتر از اولاد نیستید. همه شما باید شوید تا اسلام زنده بماند. سید حمید هم به جبهه رفت. کفش‌هایش را بخشید و از آن به بعد، دیگر کسی او را در جبهه با کفش ندید! می‌گفت: این‌جا جایی است که خون روی زمین ریخته. شب‌ها با پای برهنه در بیابان پر از خار و خاشاک راه می‌رفت و با اشک، استغفار می‌کرد. معروف شد به . آن‌قدر از خودش لیاقت نشان داد که به فرماندهی گردان رسید. در یکی از عملیات‌ها، سه روز نخوابید و حتی غذایش را هم در حال راه رفتن می‌خورد. سيد حميد دوبار مخفیانه به كربلا رفت. در عملیات خیبر، ترک موتور نشست. گلوله مستقیم دشمن، هر دوی آنها را به آرزویشان رساند و به رسیدند. که نفر جلویی موتور بود، سر و دستش رفت و هم پیشانی و پهلویش. همانی شد که سید حمید می‌خواست؛ دلش می‌خواست به جده‌اش، فاطمه زهرا(س) ملحق شود. 🏴 🕊🌹
شهادت‌. . .🕊 هُنرِ مَردانِ‌خداست!🍃"
محرم شهدایی🥀 دوست داشت مثل مولایش بی سر شهید شود ...💔
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین». نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». راوی : 🏴🕊🌹
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴 یه دستش شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: با یه دست که نمیتونی بجنگی ، برو عقب. می گفت: مگه با یه دست نجنگید؟ مگه نفرمود: والله ان قطعتمو یمینی، انّی احامی ابداً عن دینی عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود. سردار بهش ماموریت داده بود گردان رو از محاصره دشمن نجات بده. با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی ماموریت. لحظه های آخر که رو آوردن نزدیک لبای گفته بود: مگه مولایمان در لحظه آب آشامید که من بیاشامم. که شد، هم لب بود هم ... 🏴 🕊🌹
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊 بهترین عزاداری و سوگواری ما زمانی بود که آب نداشتیم، کتک می‌خوردیم و گریه می‌کردیم، شلاق می‌خوردیم و اشک می‌ریختیم و همه شکنجه‌ها را با ذکر و نام امام بیمار حضرت سجاد (ع) و زینب کبری (س) و دختر سه ساله اباعبدالله تحمل می‌کردیم، اما وقتی با نیش و کنایه‌های عراقی‌ها و اهانت آنها به امام حسین (ع) مواجه می‌شدیم، آتش می‌گرفتیم. یکی از نیروهای حزب بعث عراق به ما می‌گفت شما ایرانی‌ها چرا عزاداری می‌کنید، شما مجوس‌ها چرا برایش گریه می‌کنید! امام حسین (ع) از خود ما عرب‌ها بود و ما عرب‌ها او را کشتیم، اما آنان نمی‌دانستند که ملاک اسلام تقوی است، قومیت را نمی‌شناسد و همه اقوام با هم برادرند. در یکی از سال‌های اسارت سربازان عراقی تمام توانشان را به کار گرفته بودند تا مراسم عزاداری برپا نشود و برای اینکه صدای ما به بیرون نرود، مجبور بودیم با مشت به سینه بزنیم تا صدای ما به بیرون نرود اما به گوششان رسیده بود که در حال عزاداری هستیم لذا تعداد نگهبانان را زیاد کردند که ما صبرمان لبریز شد و خونمان به جوش آمد و با فریاد «عباس علمدار، خمینی را نگه دار»، وارد محوطه اردوگاه شدیم و حسابی شور گرفتیم و عزاداری کردیم و عراقی‌ها از ترس شورش، دست از فشارهایشان برداشتند. راوي : 🏴🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟! می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود. فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی. گفت: می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی. گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده. گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی. دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم/مدال افتخار نوکری از او بگیرم وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود. دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا. راوی : 🏴 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و حسین(ع) تمام ماجراست... قلب های آرام 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ‎🖤 @ghalbhayearam   ◕‿◕ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 عبدالرسول زرین تک‌تیرانداز لشکر امام حسین در جنگ تحمیلی بود که به او لقب گردان تک نفره داده بود.یک نیروی نابغه عملیاتی و تک‌تیرانداز ویژه و استراتژیک محسوب می‌شد و بازوی عملیاتی بود. بهترین تک‌تیرانداز دفاع مقدس و جهان بود. سه هزار شلیک موفق داشت. ابتدا وضو می‌گرفت و بعد اسلحه را برمی‌داشت. همیشه نشانه‌گیری و تیراندازی‌هایش را با توسل شروع می‌کرد و می‌گفت: خدایا من برای تو شلیک می‌کنم، نه برای نفسم و بعد دو آیه شریفه «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى» و «وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» را تلاوت مینمود. صدام برای شکارش یک تیم ۲۰ نفره تک تیرانداز بین‌المللی از جمله تک‌تیرانداز‌های آمریکایی را اجیر کرده بود، اما موفق نشدند. بارها زخمی شده بود و شصت درصد ازکارافتادگی داشت . بعد از عملیات طریق‌القدس یک تیر از بغل گوشش رد شد و لاله گوش راستش را سوراخ کرد ولی اصلاً خم به ابرو نیاورد و اصابت گلوله دشمن را با لبخند زیبایی پاسخ داد. گروهی از فیلمبرداران هم آنجا بودند که بلافاصله فیلم و عکس‌اش را گرفتند. عکس معروفی از آن لحظه به یادگار مانده است. مولایش ، در مکاشفه‌ای، او را سرباز واقعی خود خطاب نموده بودند. زمان و مکان را به دوستانش خبر داده بود. در عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به رسید. 🏴 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست. جلوتر که رفتم دیدم یک انگشت راست. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بوده با امام حسین (ع) در عصر عاشورا. روضه ای بر پا شد. شادی روح و 🏴 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخباراتی ها متوجه شوند و همه لو بروند. سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. 🏴 🕊🌹
چقدر ساده وبی آلایش آقای وزیر چقدر بی تکلف و بی ریا ؛ مگرشما دکترای فیزیک پلاسما از آمریکا ندارید چقدر از شما فاصله گرفتیم ای شهیدان شهید🕊🌹 •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎『