💔
کاش مثل #عبدلله بودیم
برای #امام_زمانمان
و با #اصرار و #گریه و پافشاری در راه حق
همه آن چیزهایی که جلوی راهمان را گرفته
پس مےزدیم
و در راه دوست
#دست از جان می شُستیم...
#آھ... به حق امام حسن
خدایا! توفیقمان بده...
#عبدالله_بن_الحسن_بن_علی_بن_ابیطالب
#دلشڪستھ_ادمین💔
#من_ماسک_میزنم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےباذکرصلواتبروحمطهرشهدا
💔
بَر درِ دُکان ما که آمَدی
ما را بِخر
ما مَگر اندازهیِ این جنسِ دُکان نیستیم؟!
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
خیلی اهل شوخی بود. گاهی لطیفه تعریف می کرد، گاهی با توجه به موقعیت و مکانی که در آن بودیم، کاری انجام میداد که بخندیم. اما با همه ی شوخی هایش اقلا حرف زشت یا فحشی از او نمی شنیدی. روی این حرف ها خیلی حساس بود. حتی کلامی مثل بیشعور!
سریع جبهه میگرفت و می گفت:
'این طوری به جایی نمی رسی!"
#شهید_محسن_حججی
#میم_حاء_سين_نون
#اصحاب_الحسین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
نماز آینه ی وضوی ماست!
برای داشتن یه نماز خوب و باحال، باید از وضوی کامل شروع کنیم.
و وضوی کامل یعنی یه وضو، همراه دعاها و اذکار مربوطش.
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_سه پنج شنبه (۱۳۹۸/۱۰/۱۲)_دمشق آخرین ر
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_چهل_و_چهار
🌿می دانی حاجی جان!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای حساب کوچه های مدینه!
درجبهه بسیجی هایت پشت لباسشان می نوشتند:
می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم!
درد پهلو و کمرت ، باشد به نیابت از مادر!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای روضه ارباب تشنه لبت اباعبدلله(ع) ، پای روضه غریب مادر ، حسین:
دستان قطع شده ات ، بدن تکه تکه شده ات ، سر جدا شده ات؛
همه اش پای قاسم ، علی اکبر ، علی اصغر (ع) !
درد ترکش هایت آرزوی خودت بود؛
دردی که اماممان ، حجت ابن الحسن (ارواحنا له الفداه)
از حال مردمان می کشد.
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دین داری بال پشه ای مسلمانان
از گناهان مردمانش !
و #شهادت خوب عاقبتی است برای یاران خالص و صادق ایشان👌🏻
یا لیتنی کنت معکم...
هنیئاً لک حاج قاسم !
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#سخن_بزرگان 🌱
هروقت دیدید شیطان از بیرون و نَفس از درون روی یک چیزی خیلی فشار میآورد و وسوسهتان میکند،
بدانید آنجا خبری هست!
مقاومت کنید؛ گنج همانجاست..✨
#استاد_عالی
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
اے منتقم خون حسین ادرڪنے
اے پسر فاطمه ے زهرا ادرڪنے
آقا بیا و منتقم خون حسین باش
ازپس پرده ے غیبت درآ اقاجان
همه ے گناهانم را قبول دارم آقا
میدانم ڪه ڪارے براے ظهورت نڪردم
اما آقا...
لطفا بیا لطفا💔
دیگر تحمل ندارم دیگر حوصله اے نیست دیگر دلم تاب نمے آورد...!!نقطه
سرخط.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
در نوعی از دروغگویی سیستماتیک هرچه مقام بالاتر برود، دروغِ مسئولین، بزرگتر و عجیبتر میشود!
1️⃣آخوندی: افتخار میکنم در ۶۲ماه وزارتم حتی یک مسکن مهر افتتاح نکردم!
2️⃣وزیر فعلی مسکن: دولت تدبیر یک میلیون مسکن تحویل مردم داده است!
3️⃣روحانی: دولت تدبیر ۴.۵میلیون مسکن ساخته است!
♦️آشیخ حسن! حالا چه جور آب و صابون بیاریم روتون رو بشوریم؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دهم عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خش
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکرد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 پاسخ شنیدنی مادر سه شهید به طلب #دعا_برای_شهادت حاج مهدی سلحشور بعد از روضه خانگی:
الان چه موقع شهید شدنه؟!
حتما ببینید ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
و #حسین علیه السلام
تنها پدر نبود برای علےِ اکبر
و برادر نبود برای عباس و زینب...
اگـر #حسین علیه السلام را از آن جهت ببینیم که امام بود برای #کربلائی ها
که امامِ عصر و زمانِشان بود
شاید
شاید سنگینیِ کربلائی نبودن را روی شانه هایمان حس کنیم
قاسم برای دفاع از امام زمانش، قسمت قسمت شد
و علی اکبر، ارباً اربا...و عباس ، آنگونه فدا شد
و زینب...
زینب که می دید وحوش، امام زمانش را احاطه کرده اند
در تلاطم بود
افتان و خیزان
دست بر سر زنان
#وامحمداه گویان،
به خود میپیچید که او زنده باشد و امام زمانش در مقابل چشمانش، #ذبح شود!!!!؟؟؟
#هزار و چند صد سال است که مهدی زهرا علیه السلام، زینب میطلبد؟
عباس
قاسم
علی اکبر میخواهد
نه برای در خون نپیدن
برای یاری... فقط یاری... چه با جان! چه با کلام! چه با ...
یارےگر فرزند رسول خدا مےشوی؟
#دلشڪستھ_ادمین💔
#من_ماسک_میزنم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےباذکرصلواتبروحمطهرشهدا
💔
#قرار_عاشقی
حتی کبوتران، همگی خوب واقفند
در آسمان صحن تو باید دعا کنند
در آسمان شهر، #تُ پیدا ترین کسی
باید که جای جای حرم را طلا کنند
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴@aah3noghte🏴
💔
میشه #قاسم شد
فقط کافیه
پیش حسین
اونقدر اشک بریزیم
که بیحال بشیم...
فقط کافیه
از #حسین بخوایم
شب #قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
مجنون حسین بود..
آخرشم
شربت #عسل گرفت ازش...
نور چشمی های خدا
#شهدا هستند..
کسایی که تشنه ی جرعه
عسل بودند...
نه با حرف
که با #عمل
#رفیقم_جواد
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
بار خدایا❤️
🌿 از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در روشنایی روز، خود را از دید بندگانت پنهان کردم و در تاریکی شب، با جسارت در پیشگاهت آشکارا مرتکب آن شدم،😔
با آنکه میدانستم سرّ پیش تو آشکار است و پنهان، نزد تو هویداست و اینکه هیچ مانعی از تو باز نمیدارد و چیزی از مال و اولاد پیش تو به من سودی نمیبخشد مگر این که با قلب سلیم نزد تو آیم؛ 🍃
پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!🤲🌼
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#یاحسین|ع|
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم...
اشک های من دوایت میشود
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_چهار 🌿می دانی حاجی جان! یک قسمت از ت
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_چهل_و_پنج
خود این #شهادت هم یکی از آیات قدرت الهی است.
رسوایی دولت آمریکا، دولت بی آبروی آمریکا را رقم زد.
این ها کسی را که سرشناس ترین و قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریسم بود را به شهادت رساندند!
#شهید_سلیمانی به معنای واقعی کلمه، قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریست در این منطقه است، به همین عنوان هم شناخته شده است،
کدام #فرمانده دیگر قدرت داشت، می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟
فرمانده ضد تروریست در کل منطقه را ترور کردند. در میدان روبروی جنگ با او مواجه نشدند.
او را دزدانه و بزدلانه، دولت آمریکا ترور کرد.
تا به حال ما را تروریست می خواندند و حالا خودشان تروریست حساب می شوند، خودشان هم اعتراف کردند؛ این مایه روسیاهی آمریکا شد.☝️
ملّت ما ملّت پُر استقامتی است و ملّت شکرگزاری است.
در طول این سالهای متمادی ، ملّت ایران🇮🇷 همواره سپاسگزار الطاف الهی در طول این سالها بوده است.
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
بسم رب الحسین🖤
سلام برتو ای قاسم
سلام و درود خداوند برپسر قهرمان جمل🌺
درمغزم نمی گنجد تو فقط چهارده سالت بود که به میدان رفتی، مانند پدرت باصلابت😇
قاسم چه داشتی که لرزه بر تن دشمن انداختی🤔
فدای آن لحظه که گفتی:احلی من العسل💔
شهادت برایت شیرین بود،شیرین تراز عسل🌹پدرت در آن نامه چه گفت که عمو را راضی کرد بروی؟
معلوم ست ازقبیله بنی هاشم هستی شجاع،باصلابت، عاقل و...بخواهم صفاتت رابشمارم هیچ وقت تمام نمی شود😇
قاسم ای کاش کوفی ها از تو می آموختند ولایت پذیری را و حسین را تنها نمی گذاشتند😔💔توحتی زره هم نداشتی
قاسم امسال محرم برایمان رنگ و بوی دیگری دارد😔به عمویت بگو نظری کند... مظلوم کوچک کربلا
به قلم:زهرا رجبی
#روز_ششم_محرم
#حضرتقاسمبنحسن #علیهالسلام
📚موضوع مرتبط:
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
#شهدا_و_امام_حسین_علیه_السلام
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#jihad
#martyr
💔
#شهید_مرحمت_بالازاده یکی از آن شهدای نوجوانی است که با وجود سن کمش برای رفتن به جبهههای جنگ بیقرار بود و اشک میریخت.
این شهید که در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنهای ۱۳ ساله بود، در مراسمی خود را با مشقت به رئیس جمهور میرساند و میگوید: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم، میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟».
رییس جمهور مرحمت را در آغوش میگیرد و رو به سرتیم محافظانش میگوید :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید».
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود #امام_خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا.
در نهایت مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد، در عملیات بدر، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش، #شهید_مهدی_باکری، بال در بال ملائک پر گشود و میهمان سفره ی #حضرت_قاسم (علیه السلام) گردید.
💔
تو جبهه هم دیگر را مے دیدیم.
وقتے برمے گشتیم شهر، ڪم تر.
همان جا هم دو سه روز یڪ بار باید مے رفتم مے دیدمش. نمے دیدمش، روزم شب نمے شد.
مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنــگ. نرفتم تا خودش پیغام داد
« بگید بیاد ببینمش.دݪم تنگ شده. » خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روے تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه مےڪردم. او حرف مے زد، من توی این فڪر بودم
« فرمانده لشکر ؟! بے دست؟! » یڪ نگه مےڪرد به من، یڪ نگاه به دستش، مے خندید.😅
مے پرسم
« درد داری ؟ » می گوید
« نه زیاد.» -
مے خواے مسـ💡ـڪن بهت بدم؟
- نه.
مے گیم
« هرطور راحتے🙂.» لجم گرفته. با خودم می گویم
« این دیگه ڪیه؟!دستش قطع شده، صداش در نمے آد.»🤯
#خاطره
#شهید_حسین_خرازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
- رهبرڪبیرانقلاب ؛
‹اتّقوا الله› یعنی مراقب خدا باشید ؛
مواظب باشید کھ خدای متعال
متّوجه شماست! :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📚《 من زنده ام》 🔰 تقریظ (یادداشت تایید) آیتالله #خامنه_ای بر کتاب من زنده ام: ✍
💔
#معرفی_کتاب📚
«نامیرا» نوشتهی «صادق کرمیار»
داستان «نامیرا» دربارهی مردمانی است که حسینبنعلی (ع) را به کوفه دعوت میکنند، اما اتفاقاتی که از زمان حرکت ایشان تا رسیدن امام به کوفه میافتد، منجر به این میشود که مردم کوفه تغییر عقیده دهند و رنگ عوض کنند. داستان از خردهروایتهایی تشکیل شده که هریک دریچهای را بهسوی معنای عشق برای مخاطب میگشاید و از طرفی بهدنبال آن است تا منظری رسا از درک فتنهشناسی باشد و همین مهم موجب تحسین «رهبر معظم انقلاب» از «نامیرا» شد، چنانکه توصیه داشتند «هرکسی میخواهد فتنهی 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.»
🔻«صادق کرمیار» کتاب را با شروعی ملایم آغاز و با شخصیتسازی خوب از کاراکترهای داستان، تصویر آنها را به مخاطب معرفی میکند و در ادامه قصه را با روایتهای داستانی اما نه تاریخی، ولی با پشتوانهی تحقیقی قوی و درست پیش میبرد. همچنین با روایتی عاشقانه نیز در این داستان روبهرو هستیم که دربارهی دختر «عمرو بن حجاج» و «ربیع»، یکی از محبان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است. خواندن این رمان موفق در این ایام میتواند دلنشینتر باشد.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب
#رمان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
محمد حسین پویانفر_9 بهمن 96 - ریحانه النبی - شور - حرم با حسین کرم با حسن-1517322751.mp3
8.89M
💔
حرم با حسین، کرم با حسن
دلم با حسینِ، سرَم با حسن
بسیار شنیدنی
#محمدحسین_پویانفر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
زندگیِ بی نماز، از ریخت و قیافه میوفته! 😔😭
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴