eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #ایھاالارباب دلِ گرفتۀ ما، کی چو غنچه باز شود؟! مگر صبا برساند به من، هوای تو را... #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 ... میگفتن: "جان" امانتی است که باید به "جانان" رساند. اگر خود ندهی، می ستانند. فاصله و همین خیانت در امانت است.. هم مےگفتن چه خوب است در سن جوانی و برای عمه سادات جانمان را بدهیم... مےبینی رفیق!؟ تا شبیه شھدا نشوی شھید نخواهی شد جواد حرف زدنش هم مثه شھدا شده بود ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #پیامکےازبہشت ✍ دستانم را از تابوت بیرون بیاورید که کوردلان نگویند چیزی از این دنیا با خودشان
💔 ✍‍ "حجابٺ" را محڪمـ نگھـ دار... نگـاه نڪن ڪھـ اگـر حجاب و فڪر درسٺ داۺٺھـ باۺے مسخـره اٺ مےڪنند آنھـا ۺیطـان هستند... ۺُما بھـ حضرت زهـرا ( س ) نگــاه ڪن❤️ ڪھـ چگـونھـ زیسٺ و خودش را حفـظ ڪرد... . فرازی از وصیٺ : بھـ خـواهرش ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #سېڊٺےېآزێنب خوبی... چنانکه عاشقی‌ات انتخاب نیست عشق تو بُرده از دل ما اختیار هم... #زینبیون #پاکستان #پیام_آسیدعلی #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 وطن آنجاست که رتبه ۴ کنکور سراسری درس و دانشگاه را رها مےکند و در مقابل دیوانهء تا بُن دندان مسلحی که با حمایت شرق و غرب، رویای تصرف یک هفته ای تهران را در سر مےپروراند سینه سپر مےکند... #شھیدمهدی_زین_الدین #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدحامدجوانی قسمت یازدهم پیش خودش گفت «مقدمه می‌چینم.»🤔 می‌گویم «غ
💔 قسمت دوازدهم همراه سیدمهدی رفتند بالای تپه‌ای که مشرف بود به روستا و با دوربین محل قبضه را شناسائی کردند. حامد قطب‌نما را از کوله‌اش درآورد و هدف را انداخت لای تیغه‌ی عمودی قطب‌نما و مسافت را تخمین زد. دفترچه‌اش را درآورد و عددهائی را رویش نوشت. بعد حاصل جمع و تفریق‌ها را که شده بود گرای محل استقرار قبضه‌ی مینی‌کاتیوشا، پشت بی‌سیم خواند برای آتش‌بار توپ‌خانه و چند ثانیه بعد... خانه و قبضه‌ی مینی‌کاتیوشا و چند نفری که کنار قبضه بودند، باهم رفتند هوا در همان شلیک اول.💥 ... ... 📚 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی توصیه حضرت آقا به جوانان #فداےسیدعلےجانم❤️ #قرار_عاشقی 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_ی_شھدایی #مےخواےشھیدبشی⁉️ تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت و یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد📚 جلساتی که شرکت می‌کرد🗣 نوارهای بزرگانی که گوش میداد.. در رشد او موثر بود. از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از: 1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید. 2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید. 3-اوقات #خواب را کم کرده و بیشتر قرآن بخوانید. 4-به تهیدستان #انفاق کنید. 5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید. 6-از مواضع #تهمت دوری کنید. 7-در #مجالس_پر_خرج و باشکوه شرکت نکرده و خود نیز چنین مجالسی نداشته باشید. 8- #لباس_ساده بپوشید. 9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه) 10- #ورزش کنید. 11-بیشتر #مطالعه کنید. 12- #دانشهای_فنی را بیاموزید. 13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید و در هر زمینه ای هشیار باشید. 14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید. 15-از نظر #مادی به تهیدستان و از نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید. 16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید #شھیدمحمدرضا_ربیعی_زاده #نسئل_الله_منازل_الشھداء #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 لحظه افطار حالم #کربلایی می‌شود حال خوب لحظه افطار را از من مگیر #آھ_ڪربلا... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ...79 احساس میکردم به اندازه ی یک کوه سنگین شدم! چندین ساعت بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم
🔹 ...80 صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند ساعت کرایه کردم و راه افتادم به سمت همون جایی که دیروز قایم شده بودم! اتفاقات روز قبل تکرار شد و با دنده عقب از خیابون خارج شد! برای احتیاط ، عینک آفتابیم رو زدم و شالمو کشیدم جلو و دنبالش راه افتادم! واقعا شانس آوردم که تو چراغ قرمز و ترافیک و پیچ و خم و... گمش نکردم! بعد حدود نیم ساعت کنار خیابون نگه داشت. با فاصله ازش پارک کردم تا ببینم چیکار میکنه. همشون از ماشین پیاده شدن، بجز اون، بقیه همون لباسای زشت دیروز تنشون بود! از صندوق عقب یه کیسه برداشت و با هم رفتن سمت ساختمون نیمه کاره ای که چندتا کارگر جلوش مشغول کار بودن. به همه دست دادن و رفتن تو!! بعد چنددقیقه اون هم با یه دست لباس زشت مثل لباس بقیه از ساختمون خارج شد و یه کیسه گذاشت تو ماشین و برگشت !! با چشم و دهن باز داشتم نگاه میکردم! یعنی اون کارگر ساختمون بود!!!!؟؟؟😧 یعنی چی!؟ ناامیدانه نفسمو دادم بیرون... انتظار داشتم از جاهای عجیب و غریب سر دربیارم! و حالا....!😒 اما سعی کردم به خودم امید بدم! بالاخره قبل یا بعد از اینجا یه جاهایی میرفت دیگه! من باید میفهمیدم اون با این وضعش، این آرامش رو از کجا میاره! باید میفهمیدم کیه و چیکار میکنه! تا اینجا میدونستم یه آخوند خوش تیپه، که خودش و ماشینش و خونش پر از آرامشن! به وقتش دعوا میکنه، فقط زمینو نگاه میکنه، خونش پر از عطر و انگشتر و کتابه، و کارگر یه ساختمونه!! هرچند همه چی تا اینجا جدید و عجیب بود برام، ولی این همه ی اون چیزی نبود که من دنبالش بودم! تا عصر همونجا کشیک میدادم. کم کم داشت پیداشون میشد. یه بار دیگه اومد کیسه رو برد و با لباس های تمیز خودش برگشت. سوار ماشین شدن و برگشتن محلشون. همونجا سر خیابون ماشینو نگه داشتم،تصمیم گرفتم یکی دو ساعتی صبر کنم،اگر پیداش نشد بعد برم خونه. قبل تاریکی هوا ماشینش از سر خیابون پیچید. روشن کردم و رفتم دنبالش. خیابونا آشنا بودن برام!! ماشین رو که نگه داشت،فهمیدم اینجا کجاست! پیاده شد و رفت تو همون مسجدی که دفعه ی پیش رفته بود! صدای اذان تو خیابون پیچید و چندنفری از لابه لای جمعیت خودشونو به مسجد رسوندن! بارها برای این آدما احساس تأسف کرده بودم اما حالا تقریبا میشد گفت که نظری ندارم! بیشتر برام جالب بود که چجوری به چیزی که ندیدن اعتقاد دارن! شاید اینا هم مثل اون،خدا رو دیده بودن!! این دفعه اومدنش طول کشید! چندنفر از مسجد اومدن بیرون، معلوم بود که تموم شده! اما از اون خبری نبود! ماشینو بردم جلو و رو به روی مسجد نگه داشتم. خواستم داخلو نگاه کنم که یهو دیدم با سه نفر داره میاد بیرون! دو تا مرد میانسال و یکیشون هم کمی جوون تر از اون ها بود. سریع رومو برگردوندم تا منو نبینه! صداشون نزدیک و نزدیکتر میشد! تا اینکه دقیقا کنار ماشین ایستادن!! نفسمو حبس کردم و شالمو جلوتر کشیدم و به طرف خیابون نگاه کردم! یکی از مردها گفت " حاج آقا! انصافا تعارف میکنی؟؟ " صدای خنده ی "اون" اومد و یکی دیگشون که بنظرم اون جوون تره بود، گفت " شما برای ما ثابت شده ای آقاسجاد، ولی این دفعه دیگه نمیتونی ما رو بپیچونی! " باز خندید و صدای خودش اومد "چه پیچوندنی داداش؟ تو که میدونی...." اون یکی پرید وسط حرفش "آخه حاج آقا اینجوری که نمیشه! شما از وقتی پیشنماز این مسجد شدی یه قرون هم نگرفتی!" باز صداش اومد "آقای غفاری آخه این چه حرفیه برادر من! مگه من قبلا برای شما توضیح ندادم؟؟ من نذر کردم برای این کار هیچ پولی نگیرم! بعدم امام زمان،فداشون بشم، جلو جلو با ما این پولا رو تسویه کردن! ما چندساله داریم از سفره آقا میخوریم که همین کارا رو انجام بدیم دیگه! اگرم پولی برای من گذاشتید کنار، بدین به نیازمندای محل! والسلام! دیگه چه حرفی میمونه؟؟" اونی که اول از همه صحبت کرده بود ادامه داد "هیچی حاجی جون! دمت گرم! چی بگم!" باهم خداحافظی کردن و رفتن. داشتم فکر میکردم که یعنی چی! مگه آخوندا از همین کارا پول در نمیارن!!؟ دنبالش رفتم، وقتی دیدم داره میره سمت خونه ،منم از همونجا برگشتم سمت خونمون! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️
💔 ... میگـن امشب تولد یه آقازاده ست.. آقازاده پسر آقازاده.. اصلا آقا تر از این خانواده و خاندان مگه داریم؟! معطل چیزی نباش زیاد نمیخاد ڪبرا ، صغرا بچینی... 💚 میلاد قاسم ابن الحسن مبارڪ .... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ما میزبانان خوبی نبودیم... قطعه ۵۰، از پایین قطعه ردیفی یکی در میان دور قطعه را پوشانده! #فاطمی
💔 "گوگل هم نمی‌تواند، عراقچی که هیچی"😏 در گوگل که شهید #سیدمصطفی_موسوی را سرچ کنید عکس دونفر آدم با دوتا قیافه متفاوت می‌آید.😳 جالب است بدانید که اشتباهی رخ نداده و هر دوتا سید مصطفی موسوی هستند.😊 هر دو عکس از شهدای مدافع حرم هستند. هر دوتا از جوانترین شهدای مدافع حرم هستند. هر دوتا متولد سال ۷۴ هستند. هر دوتا در حلب شهید شده‌اند. هر دو تا در سال ۹۴ شهید شده‌اند. فقط یکی ایرانی است و یکی افغانستانی است.❤️ حالا جالب‌تر اینکه این دو شهید نزدیک دو ماه تاریخ شهادت شان باهم فرق دارد ولی خبرشهادت اولی که فردای همان‌روز منتشر شد خیلی ازسایتها با عکس‌ دومی کار کرده‌اند. باور کردنی نیست.😐 سید مصطفی موسوی (ایرانی) ۲۱ آبان ۹۴ سه روز بعد از تولدش و در بدو ورود به سن بیست سالگی وقتی در ریف جنوبی حلب شهید شد سید مصطفی موسوی (افغانستانی) زنده بود. داشت بی‌خبر از شهید ایرانی درحلب می‌جنگید ولی عکس رزمنده افغانستانی زنده را در سایتها بعنوان شهید ایرانی منتشر کردند.😅 #خون_شریکی در دفاع از حرم کاری کرد که حتی الآن هم بعد از ۴ سال، گوگل هم دیگر نمی‌تواند ماها را از هم تفکیک کند، عراقچی که هیچی. #فاطمیون_قهرمان #عراقچی #آھ_ز_بےبصیرتی 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 "گوگل هم نمی‌تواند، عراقچی که هیچی"😏 در گوگل که شهید #سیدمصطفی_موسوی را سرچ کنید عکس دونفر آدم
💔 وقتی سربازان انقلاب در فضای مجازی معادلات غربگرایان را بهم میریزند✌️ عراقچی حرف هاش درمورد برادران افغان رو پس گرفته😏 از طرفی فضای مجازی پر شده از جلوه های اتحاد و ارادت مردم ایران و افغانستان به همدیگه هرطور می خواستیم برنامه ریزی کنیم بعید بود این حجم از اتحاد و اظهار عشق این دو ملت به هم علنی بشه👐 دوران بزن در رو هم تمام شده💪 به خیال خودشان در قرارگاه های فضای مجازی به ظاهر انقلابی نفوذ کرده اند و آنها را دچار اختلال کرده اند اما ببینید قدرت نوظهور سربازان آتش به اختیار امام خامنه ای را😏 🔹ازین به بعد معادلات جنگ روانی دشمنان را بهم خواهیم ریخت ✌️ 💪
4_5949382354752505909.mp3
8.96M
💔 #مناجات 👌 🎼 یک عمر اگر توبه شکستی بازآ.. #حاج_میثم_مطیعی 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_پانزدهم چله رو به یاد #شھیدمحرم_ترک💞 #شھیدروح_الله_قربانی💞 #شھیدحمید_سیاه
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_شانزدهم چله رو به یاد شهید دفاع مقدس #شھیدرضارضایی💞 شهید ترور #شھیدعلے_صیادشیرازی💞 شهد مدافع حرم #شھیدعلی_شاهسنایی💞 + رفیق شھیدمون❤️ شروع مےکنیم ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد.. و موثر باشیم در ظهور امام #دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖 #زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️ از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن در طول روز هم با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊 #التماس_دعاے_شھادت #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #همسنگرےها! #جانمونین☝️ یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی نگی دیگه نمیخونم‼️ دوباره شروع کن💪 این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓ تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️ #ان_شاءالله
💔 شش سحر قوتم شده اشك دمادم ريختن تا محرم مےكُشد من را غم شش ماهه اي... #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 ... آرزوها گاهی تبدیل به حسرت میشن مثلا حسرت اینکه یه باره دیگه یه سلفی با 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی #مےخواےشھیدبشی⁉️ تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت و یادداشت
💔 ⁉️ به یاد دارم فرزندم اسماعیل به نماز اول وقت آن هم جماعت علاقه ی خاصی داشت.😍 روزی که می خواست به جبهه برود همه داخل ماشین نشستیم تا با او به محل اعزام خدمت برویم متوجه شدیم که ایشان در داخل ماشین نیست.😳 بعد از کمی جستجو دیدیم از مسجد جامع می آید او برای اقامه ی نماز جماعت اول وقت رفته بود. منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان 💕 @aah3noghte💕
💔 +روزه گرفتن فقط نخوردن نیست! یک ماه خدا بهانه داده دستت....! روزه زبان و قلب و فکرت را هم بگیر! نه غیر خدا بگو...! نه بشنو....! نه ببین....! نه به غیر فکر کن....! نه حب غیر را به دلت وارد کن...! ؟
شهید شو 🌷
💔 #پروفایل😍 #مدافعانه💪 💕 @aah3noghte💕
💔 #پروفایل😍 #مدافعانه💪 #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 از قبل به پدر و مادرم گفته بودم دوست دارم مهريه ام يك جلد قـرآن و يك اسلحه باشد.😍 اينكه چه جور اسلحه اي باشد، برايم فرقي نداشت.😬 پرسيد: «نظرتون راجع به مهريه چيه؟» گفتم: هرچي شما بگين. گفت: «يك جلد قرآن و يك كلت كمري، چطوره؟» گفتم: قبول.😇 هيچ كس بهش نگفته بود؛ نظر خودش بود. قبلاً به دوستانش گفته بود: «دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشه.»😌 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ⁉️ راهکار شهادت چیه؟💔 از زبون 😍 شهید علی چیت سازیان بعد از شهادتِ معاونش ، ایشون رو توی خواب دید و بهش گفت: به من بگو راهکار شهادت چیه؟ ایشونم گفت: راهکارش اشک ریختن برا خدا و اهل بیته... 🌸پس درس امروز: قدر گریه برا اهل بیت(ع) رو بدونیم توی روضه ها و هیات ها و لابه لای اشک ریختن برا اهل بیت(ع) خیلی حاجت ها امضا میشه💔 اهل روضه و اشک باشیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به فدای لب عطشان حسین اولین ذکر، پس از افطار است #التماس_دعا #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ...80 صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند
🔹 ... 81 فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار! صبح زود از خونه درومدم، شب قبلش از مامان اجازه خواسته بودم که برای تنوع،چند روزی ماشینامون رو با هم عوض کنیم. صبح جمعه خیابون ها خیلی خلوت بود و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم رسیدم به محلشون. ساعت حدودا هشت بود که یکم عقب تر از کوچشون ماشین رو نگه داشتم. احتمال میدادم الان خونه باشه اما بعد از پنج دقیقه از کنار ماشین رد شد و رفت سمت کوچشون!! این وقت صبح از کجا میومد؟؟!!😳 آه از نهادم بلند شد...! دوست داشتم از تک تک کاراش سر دربیارم! دلم داشت ضعف میرفت... کیک و شیری که به جای صبحونه خریده بودم رو از کیفم درآوردم و باز کردم. دم دمای ظهر دوباره پیداش شد. یه پیرهن سفید پوشیده بود و خیلی مرتب به نظر میرسید. دنبالش رفتم، بعد چنددقیقه رسیدیم انقلاب، از ماشین پیاده شد و رفت سمت دانشگاه تهران! کوبیدم رو فرمون و نالیدم: وای...کارم دراومد! حالا باید چهار ساعت معطل نماز جمعه بشم!!😒 بقیه جمعیت هم ،هم تیپ خودش بودن! خواستم برم تو ببینم چه خبره،چی میگن! ماشین رو نزدیک ماشین اون پارک کردم و پیاده شدم. رفتم جلو اما یدفعه ایستادم. هر زنی که وارد میشد چادر سرش بود! یه قدم به عقب برداشتم و سریع برگشتم تو ماشین. اصلا دلم نمیخواست برم وسط اون جمعیت! میخواستمم احتمالا نمیتونستم!! بیشتر از یه ساعت اونجا معطل شدم. حوصلم داشت سرمیرفت! کم کم جمعیت داشتن خارج میشدن. عینک رو زدم و شالم رو کشیدم جلو. بعد چنددقیقه از بین جمعیت اومد بیرون. دوباره افتادم دنبالش، نمیدونستم کجا میره، اما معلوم بود خونه نمیره! افتادیم تو اتوبان تهران،قم! یعنی میخواست بره قم؟؟😳 دو دل شدم که دنبالش برم یا نه! من که تا اینجا چند ساعت معطل شده بودم!اینم روش!😒 مصمم تر سرعتمو زیاد کردم و با کمی فاصله دنبالش رفتم، بعد از چندین دقیقه پیچید سمت بهشت زهرا!!😳 کلافه غر زدم -آخه اینجا چراااا...😢 حداقل خیالم راحت شد که از قم سردرنمیارم!! بهشت زهرا خیلی شلوغ بود. از ماشین پیاده شد و با دو تا بطری رفت... ترسیدم دنبالش برم منو ببینه. دستمو کوبیدم رو فرمون و دور شدنش رو نگاه کردم. اما خیلی هم دور نشد،همون نزدیکا نشست کنار یه قبر و دستشو کشید روش.... بالای قبر یه پرچم سبز نصب شده بود که روش نوشته بود "یا اباالفضل العباس (ع)" همینجور که لبش تکون میخورد یکی از بطری ها رو خالی کرد و سنگ رو شست. بعد سرش رو انداخت پایین و دستش رو گذاشت رو صورتش. تمام حواسم به حرکاتش بود! بعد چنددقیقه دستاش رو برداشت، صورتش خیس اشک بود!! سرش رو تکون میداد و حرف میزد و گریه میکرد! با دهن باز داشتم نگاهش میکردم! هیچ‌وقت فکرنمیکردم اونم بتونه گریه کنه! اصلا بهش نمیومد!! اصلا چه دلیلی داشت گریه کنه...! اون که مشکلی نداشت! گیج شده بودم! نمیدونم چرا گریه هاش دلم رو آتیش میزد...💔 فکرکنم یک ساعتی شد که زانوهاش رو بغل کرده بود و اونجا نشسته بود! خیلی دوست داشتم بدونم اون قبر کیه! یه لحظه فکر کردم نکنه... بطری ها رو که برداشت فهمیدم کم کم میخواد بلند شه! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد، با دودلی یه نگاه به ماشینش کردم و یه نگاه به اون سنگ قبر! یکم معطل کردم اما بعد سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم به طرف اون قبر!! یه عکس آشنا روش بود... و یه اسم آشنا!! "شهید صادق صبوری"! ماتم برد! پدرش بود...!! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️