eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 به هرجا می‌بَرَد شوقم، نمی‌بینم تورا آن‌جا کجایی ای #رفیق_کنج_تنهایی خوشا آن‌جا .. #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ... حدود ۴۰ سال پیش، محَک ایمان به میان آمد قرار بود سِره از ناسره تشخیص داده شود و عیار هر کس مشخص شود☝️ ... شنیده ایم اما که گاهی رزمندگانمان با دست خالی، تا آخرین نفس، مقاومت کرده اند...👌 شنیده ایم و خوانده ایم از روزهای عطش بچه های کانال کمیل که با تَنی مجروح، لب تشنه به شهادت رسیدند... حدود ۴۰ سال گذشته است... حالا عیار ایمان و صداقت مورد محک قرار گرفته است رزمنده! چقدر پای اعتقاداتت ایستاده ای؟ چقدر مثل سربازان خمینی راحل، برای حرف سیدعلی از جان میگذری؟ بگویمت از گروه دیگری که در روزهای جنگ سخت، آب به آسیاب دشمن میریختند، و نه تنها باری از دوش ملت برنمیداشتند که خود، بار بودند برای این ملت... نکند ما جزء این گروه باشیم و ، پای اعتقادمان را لَنگ کند‼️ رزمنده! ولیّ فقیهت را تنها نگذار.... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ... ✔️حاج حسین یکتا خدمت امام خامنه ای گفتند: احساس ما این هست که ، نیروهای پیاده نظام هستن آهای نیروی پیاده نظام رهبرت رو تنها نذاری‼️ هر صفحه و کانال شبکه های اجتماعی که باز میکنی ببین حمایت از ولی فقیهت هست یا.... بذار آقاسیدعلی بهت دلخوش باشن ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عطش این جماعت شهوت پرست تمامی ندارد‼️‼️ بعد از قانونی شدن ورود زنان به استادیوم باید شاهد ادامه دغدغه‌های حامیان حقوق زنان باشیم یا نه؟! 👤 میم خراسانی #بی_حیایی_پروژه_مرکزی_فمینیسم 💕 @aah3noghte💕 @HalalZadeha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_نود_و_سوم فاطمه روز به روز زیباتر میشد و به قول معروف،  زیر پ
💔 رمان_رهــایـــے_از_شب☄ غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم: _من  دارم میرم بالا شما راحت باشید. ولی کاش منزل من رو قابل میدونستید.. اینطوری خیلی شرمنده شدم. فاطمه با خنده☺️گفت: _ما باید شرمنده باشیم که تو رو تو زحمت انداختیم سید خدا. از آنها جدا شدم تا راحت در ماشین سحری بخورند و خودم با شوقی مضاعف به خانه برگشتم وبایک لیوان شیروخرما سحری خوردم. فاطمه زنگ آیفون رو زد. ظرف غذا رو میخواست برگردونه. اومدبالا. گفت: _رقیه سادات تو در آشپزی محشری..باید قول بدی راز لوبیاپلوی خوشمزه ت رو بهم بگی! سینی رو ازش گرفتم: _نوش جونت..ببخشید کم بود _عالی بود.اینا رو ول کن..اومدم بالا به بهانه ی سینی که بهت بگم اصلا نگران نباش.اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن.البته شاید هم  ما داریم شلوغش میکنیم و اونها از اومدنشون به مسجد قصد دیگری داشتند. با تمسخر گفتم: _ارهههه… مثلا اومده بودن توبه کنند. اون هم تو همین مسجد..آخه هیچ مسجدی تو تهران وجود نداره! فاطمه هم با لحن من ادامه داد: _ارههه دیگه...ان شالله که هدایت شدند والان از رستگاران هستند خدا رو چه دیدی؟! خندیدیم.او از ته دل..من از سر جبر!!! میان خنده با عجله گفت: _من زود برم دیر شد.دستت درد نکنه بابت غذا.فردا بهت زنگ میزنم برام تعریف کنی من نبودم چه خبر بوده.. وبا بوسه ای رفت. بازهم من ماندم و آغوش خدایی که وعده داده در این شبها سرنوشت رو میشود از سر نوشت! بلند شدم قلم وکاغذ برداشتم و کنار سجاده ام بعد از نماز حاجت، برای خدا حرفها و حاجتهام رو نوشتم. بعد درنامه ای خطاب به حاج مهدوی از خودم دفاع کردم.وبا هربار خواندنش اشک ریختم. سلام دختری از دل تاریکی به مردی از جنس نور! خیالتان راحت! این یک نامه ی عاشقانه نیست. نامه ی ملتمسانه هم نخواهد بود. این فقط درد دل دختری تیره روز است که قرار بود همیشه پاک زندگی کند. پاک بماند اما سرنوشت برایش اینگونه نخواست. حاج آقای مهدوی روزی که شما را دیدم به واسطه ی نور شما دل از تاریکی کندم و عاشق روشنایی شدم از آن روز نزدیک به یکسال میگذرد و من الان در نور هستم! شما فرمودید کسی که بواسطه ی دیگری از تاریکی رهانیده شود و به نور پناه ببرد وقتی از آن کس ناامید شود دوباره به سمت تاریکی میرود. خواستم بهتون بگم که ابدا اینگونه نیست لااقل درمورد من اینگونه نیست. من قریب به چند ماه است که از منشا نوری که زمینه ساز هدایت من شد نا امیدم و او از من با انزجار فرار میکند اما ''من هنوز در نورم" من میدانم که دختری مثل من که گذشته اش تاریک وسیاهه لیاقت مردی از جنس نور را ندارد ولی حق دارد که عاشق نورباشد. چون عمرش رو درتاریکی گذرانده و نور به او امید و شور زندگی می‌دهد. من زیر امواج این نور ریشه کردم سبز شدم شکوفه دادم و حالا دارم روز به روز بلندتر و سبزتر میشم. خیلی حرفها شنیدم..خیلی طعنه ها خوردم ولی من امیدم به انوار مطلق خدایی بود که روزی نوری رو سر راهم قرار داد تا با دیدن انوارش یادم بیفتد چقدر از تاریکی بیزارم. به من میگن تو تاریکی..تو سیاهی لیاقت رسیدن به نور رو نداری شاید آنها راست بگن. کسی که مدتهاست مرد خدا بوده و از گناهان بری حقش نیست که مزدش دخترکی ناپاک و غافل از خدا باشد! ✨همانگونه که خداوند در آیه ی ۲۶ سوره نور فرمودند:مردان پاک برای زنهای پاک و زنهای ناپاک برای مردان ناپاک...✨ وقتی این آیه رو خواندم دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد! خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست دارد و به آنها وعده ی آمرزش داده. من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم.اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعده اش رو فراموش نمیکند. من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند.حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست .. من چنگ زدم به ریسمان نور الهی و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش را دارند. دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من می اندازند من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد. در سخنرانی اخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او. من میگم حب بنده های مومن خداهم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم و خدارو قسم میدهم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد. حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا مرا از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگرجای شما بودم همین کار رو میکردم. من یک دخترگنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد مرااز مسجد کوچکی که در دلم از مهر خداساختم بیرونم کنید. خواستم بگویم ممنون که به من فهماندید هیچ عشقی بالاتر از عشق معبود نیست. چون تنها این
شهید شو 🌷
💔 رمان_رهــایـــے_از_شب☄ #قسمت_نود_و_چهارم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم: _من  دارم میرم بالا
عشق است که یک معامله ی دوسر سوده به امید رستگاری همه ی دخترانی چون من و توفیق روز افزون برای شما 🌸با استعانت از مادرم زهرا🌸 ادامه دارد… نویسنده: 🌼 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دختر بدحجاب به پسر مذهبی گفته بود "تا تو را به دست نیارم، ولت نمیکنم" عکس العمل پسر مذهبی، خواندنیه #شھیدابراهیم_هادی #شھیدجاویدالاثر #شھیدگمنام #سلام_بر_ابراهیم #شھادت_اتفاقی_نیست‼️ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #فرواردکن_مومن😉
💔 ترجیحا با ۱۰۰لعن و ۱۰۰ سلام به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و استجابت حاجات اعضای کانال ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سخنرانی استاد دانشمند پروردگار متعال خلف وعده نمیکنه (وقتی میگه ادعونی استجب لکم ) شک نکن... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 مادر بزرگم مےگفت، مادرم را مثل خودش تربیت کرده بود اینکه مادرِ شهید شوم جای تعجب نداشت!!! من هم راه مادرم را پیش گرفته ام اینکه فرزندانم پدر یا مادرِ شهید شوند... تعجبی ندارد ... .... ... 💕 @aah3noghte💕 مطالب ناب شهدایی را، اینجا بخوانید
💔  ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۷ بود و طبق روال سالهای بعد از انقلاب، همه چیز برای یک رژه باشکوه آماده یگانهای رزمی در بولوار قدس اهواز در جاهای خود قرار گرفته تا به انجام رژه بپردازند. مسئولان سیاسی و لشکری از جمله نماینده ولی فقیه در خوزستان، استاندار و فرماندهان نظامی و انتظامی در جایگاه مستقر شده که به ناگاه صدای شلیک گلوله فضای رژه را تحت تاثیر قرار داد. هنوز مردم و افراد حاضر در محل رژه فکر می کردند این صداها بخشی از رژه نیروهای مسلح است ولی بلافاصله مشخص شد که تروریستها به رژه نیروهای مسلح حمله کرده اند. یگان سربازان اولیه رژه خود را انجام و در پشت جایگاه مشغول استراحت بودند که آماج تیرهای تروریستها قرار گرفتند و در این حادثه خونین ۲۴ نفر از جمله یک کودک به شهادت رسیدند و تعدادی نیز مجروح شدند. اری! #امنیت_اتفاقی_نیست  #سالروز_عملیات_تروریستی_اهواز #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 به امام حسین و محرّم، ارادت ویژه داشت یک سال ماشینش را فروخت و با پولش، یک علَم خرید آن سال هم قصد داشت آن علم را بفروشد و علم دیگری بخرد اما فرصتش پیش نیامد علمدارےاش زبانزد بود #شھیدامیرسیاوشی #شھیدمدافع_حرم #علمدار #میوندار #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس مطالب ناب شهدایی را، اینجا بخوانید
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدمیربهزاد_شهریاری:  در سال 1333 د
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت الاسلام #شھیدعلی_هاشمی_سنجابی: درسال 1290 در سنجان متولد شد. پدرش کشاورز بود. او از کودکی به حوزه علمیه روی آورد و به عالمی متفکر، دانشمندی متعهد، عارفی کامل و شاعری توانا تبدیل شد. از آیات عظام حجت، ابوالحسن اصفهانی، بروجردی، حکیم، شیرازی، گلپایگانی و امام خمینی اجازه #اجتهاد گرفت و به تدریس در حوزه های علمیه پرداخت. مبارزاتش با رژیم سبب شد تحت تعقیب ساواک قرار گیرد و چند سال از منبر رفتن منبع شود. با پیروزی انقلاب از طرف مردم اراک به نمایندگی انتخاب شد و در هفتم تیر 1360 همراه شهید بهشتی و دیگر یاران امام به شهادت رسید. #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣ #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... پست معرفی شھدای ۷تیر را بخوانید تا متوجه شوید امام راحل ره در یک روز چه یارانی را از دست دادند و منافقان، چه آدم نماهای خبیثی هستند یکی از دلایل #بےبصیرتی، ناآگاهی است‼️
1_27412433.mp3
4.99M
💔 نگاهی به حالم کن ای ارباب با نوای: حاج #امیرعباسی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چقدر این نگاه، سنگین است چقدر این مزار ساده بوی بهشت مےدهد این را فقط من نمےگویم هر کسی به او آدرس مزارت را داده ایم همین را گفته است... #شھیدجوادمحمدی #رفیق_بهشتی #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #آھ_زینب #آھ‌ارباب #رفیق_شھید #مدافع_حریم_عمه_سادات #قیامت #حسرت #رفاقت #شھادت #حسرت #شفاعت #جامانده #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 یه سلام خسته شبیه خستگی زائرای اربعینت... #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_ال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 با روی سیاه... ای شهدا همه مرا جواب کرده اند برای اربعین خودتان یه کاری کنید #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #فرواردکن_مومن😉
💔 مبتلای محنت هجرم مکن! بر سر من هر چه مےخواهی بیار... 💔 💕 @aah3noghte💕 مطالب ناب شهدایی را، اینجا بخوانید
💔 حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به گنبد آمده بودند و آقا روح‌الله محافظ ایشان بودند. ظهر بود و سفره ناهار پهن شد. آقا روح‌الله آن‌قدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روح‌الله اشاره کردند و گفتند: «جوان به این رعنایی چرا غذا نمی‌خوری؟» بعد گفتند که «بیا و کنار من بنشین». آقا روح‌الله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان از آقا روح‌الله پرسید «بچه کجایی؟» آقا روح‌الله گفت: «من آملی هستم و از مازندران». حضرت آقا هم گفتند «دانه بلند مازندران». وقتی به خانه برگشت آن‌قدر که محو جمال حضرت آقا بود که می‌گفت: «خدا قسمتت کند یک‌بار حضرت آقا را ببینی». خیلی دوست دارم یک‌بار از نزدیک به دیدار آقا بروم و بچه‌هایم او را ببیند.   ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان_رهــایـــے_از_شب☄ #قسمت_نود_و_چهارم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم: _من  دارم میرم بالا
💔 با نوشتن نامه کلی سبک شدم. با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:😢🙏خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت…اگر صلاح میدونی شرایطش رو جور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم. 🍃🌹🍃 میان دردلهام با خدا خوابم برد. 💤الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد و با گله گفت: _چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟ گفتم _یادم رفت..😔 و شرمنده سرم رو پایین انداختم.خندید. _حاجت روابشی سادات عزیز…😊 🍃🌹🍃 طنین صداش در گوشم پیچید.. حتی در بیداری.انگار هنوز کنارم بود. روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.از آنروز به بعدهرشب براش تسبیحات می‌فرستادم و بعد میخوابیدم! روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند و من حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم. 🍃🌹🍃 جمعه ظهر بود. طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند. قلبم از حرکت ایستاد.😨 این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد  بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. با چادر نماز به سمت در رفتم .خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا 🍲پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت: _مزاحم که نیستم؟ با لبخندی دوستانه گفتم:😊 _اختیار دارید مراحمید. _نماز میخوندید؟؟ گفتم:_هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل! او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد.در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت: _مثلا همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم  یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید. در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم: _لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون. او یک کم از این در و اون در حرف زد  و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت: _راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم به من چه…یعنی حقیقتش ترسیدم… با تعجب پرسیدم: _چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم! او با ناراحتی مکثی کرد وگفت: _چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما …ولش کن.ولش کن.. بلند شد وبه سمتم اومد.: _اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی.. اینقدر خانومی میمونم چی بگم.. پرسیدم: _چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟ او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت: _درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا…خوب من میرم نمازتو بخونی.خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت. 🍃🌹🍃 در سرم دردی خفیف پیچید! دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم از دنیا گرفته بود. چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش. با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم... الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن. این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟مراقبم باش! مبادا کم بیارم! 🍃🌹🍃 چند وقتی گذشت.. فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد  که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده.اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد.... ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 و در صحنه نبرد ندا آمد: پیرغلامان زینبی اذن شهادت دارند... #شھیدمنصورعباسی حبیب مدافعان حرم سپیدموی ۶۰ ساله #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس