شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس✨ #قسمت_سوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے #ڪـــشیش پرسید: «اسمت چیست پسرم؟ اهل کجایے؟»
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
گفت:
«نگران نباش پسرم! با من بیا تا بہ اتاقک پشت محراب برویم.آن جا دنج و امن است.»
بہ طرف در چوبے ڪوچڪ ڪنار محراب حرڪت ڪرد. رستم نیز در دستی بقچہ و در دست دیگر ڪیف چرمے اش را گرفت و با قدم هایے آهستہ بہ دنبال او بہ راه افتاد.
پشت در چوبی از پلہ ے سنگے پایین رفتند و وارد اتاقے شدند ڪہ بوے رطوبت و ڪہنگے مے داد. اتاقے ڪہ در آن تعداد زیادے پایہ هاے نقره اے شمعدان، چراغدان و چند نیمکت شکستہ قرار داشت، با دو لوستر قدیمے و اسقاطے کہ روی نیمڪت هاے شڪستہ چوبے افتاده بودند.
در گوشه ے دیگر اتاق، میزے بود قدیمے و نسبتا بزرگ با دو صندلے لہستانے ڪہ ڪشیش روی یڪے از آن ها نشست و بہ رستم اشاره ڪرد ڪہ او هم بنشیند.
رستم بقچہ و ڪیف را روے میز گذاشت و نشست. ڪشیش براے غلبه بر ترسش پرسید:
«تو مطمئن هستے ڪہ دو نفر تعقیبت مے ڪردند؟"
رستم گفت:
«بله، اما به نظرم نرسید ڪہ مأموران ڪا. گ. ب باشند؛ اگر آنها بہ من شڪ داشتند دستگیرم مے ڪردند. حتما دزد بودند و مے خواستند ڪیفم را بہ سرقت ببرند.»
ڪشیش پرسید:
«مگر شخص دیگرے هم مے دانست ڪہ تو چنین ڪتابے در اختیار دارے؟»
رستم گفت:
«بلہ، همان دوست روسم ڪہ توے شرڪت ساختمانے ڪار مےکند؛ همان ڪہ بہ من گفت شما این نوع ڪتاب ها را مے خرید. او گفت قیمت این ڪتاب خیلے زیاد است و گفت میتوانے آن را بہ صدهزار دلار هم بفروشے..."
ڪشیش بیش از این نمے توانست بر ترس و ڪنجڪاوے اش غلبہ کند. گفت: «بازش ڪن ببینم چیست؟»
رستم گره هاے بقچہ را گشود. اوراق ڪوچڪ و بزرگے ڪہ شیرازه اے نداشت، نگاه ڪشیش را بہ خود جلب ڪرد. ورق هاے ڪاغذ پاپیروس مصرے، قلب ڪشیش را لرزاند. صندلے اش را جلوتر ڪشید، و خودش را روے میز خم ڪرد و با چشم هایے ڪہ هر لحظہ ریزتر و ریزتر میشد بہ ورق هاے پاپیروس نگاه ڪرد. با دو انگشت دست، و با احتیاط زیاد، ورق رویے را لمس ڪرد تا مطمئن شود آن چہ مےبیند یڪ رویا نیست، بلڪہ شاید یڪ معجزه باشد.
طاقت نشستن نداشت، از جا بلند شد و ایستاد و روے میز خم شد. از جیب بغل قبایش عینکش را در آورد و بہ چشم زد. حالا بهتر مے توانست رنگ زرد و کہنگے اوراق را ببیند.
هر چہ بیشتر نگاه مے ڪرد و ورق هاے رویے را با احتیاط ورق مے زد، ضربان قلبش بیشتر مے شد.
انگار صدها سوزن توی پاهایش فرو مے رفت. پاهایش را گویے توے تشتے از اسید گذاشتہ بودند. ڪم ڪم این سوزش و درد تا شقیقہ هایش رسید. ڪف هر دو دستش را روے میز گذاشت و نیم تنہ اش را بہ آن تڪیہ داد تا از پا نیفتد.
رستم دید ڪہ رنگ صورت ڪشیش از سفیدے بہ سرخے مے زند. پرسید:
" حالتان خوب است پدر؟"
ڪشیش گفت:
«حالم خوب است. فڪر مے ڪنم فشارم بالا رفتہ باشد."
قادر نبود دستہایش را از روے میز بردارد. اگر چنین مے ڪرد، فرو افتادنش حتمے بود. با عجز گفت: لطفأ از توی جیب قبایم شیشہ ے قرص هایم را بدهید...
با سر بہ جیب سمت چپ قبایش اشاره ڪرد. رستم از جا بلند شد دست ڪرد توے جیب ڪشیش، اما دستش چیزے را لمس نڪرد. این اولین بار بود ڪہ دست بہ جیب قباے یڪ ڪشیش مے ڪرد.
فڪر ڪرد باید جیب قباے ڪشیش ها عمق بیشترے داشتہ باشد. دستش را بیشتر فرو برد. نوڪ انگشتش بہ چیزے خورد، آن را برداشت و بیرون ڪشید. یڪ شیشه ڪوچڪ قرص بود. درش را باز کرد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 #قسمت_سوم روی همین اصل به آن توجهی نمی کند ولی به محض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز نه تنها ل
💔
داستان شهادت یک خلبان جنگنده
#قسمت_چهارم
شماره یک بمب های خود را روی هدف رها میکند. اینک نوبت غفور است که تیرهای خشم ملت ایران را بر سر دشمن فرود آورد. سرهنگ با شیرجه روی هدف با دقت فراوان بمب هایش را رها میکند.
دود غلیظ ناشی از سوختن تانکهای دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی میخورد و ثانیه هایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب میشود.
خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست میشود که عقربه آن به صفر می رسد و موتور سمت راست از کار میافتد.
چراغ های قرمز چشمک زن همراه با بوقهای ممتد نشان از وضعیت وخیم جنگنده می داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز میکرد.
او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نماید.
بعد از گذشتن جنگنده از بهمنشیر وارد مرزهای ایران میشوند که غفور روی رادیو اعلام میکند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها از کار افتاده، هیدرولیک هواپیما هم دیگر جواب نمیدهد، با این شرایط به پایگاه نمیرسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.
#شهید_غفور_جدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_سوم [سخن فاطمه (س) در وصف پیامبر (ص)] وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً ع
💔
#خطبه_فدکیه
#قسمت_چهارم
[قرآن، قانون قوم برگزیده]
ثُمَّ الْتَفَتَتْ عَلَیْهَا السَّلامُ إلَی أَهْلِ الْمَجْلِسِ
سپس رو به اهل مجلس کرد
وَ قَالَتْ: أَنْتُمْ عِبَادُ اللهِ
(و مسئولیت سنگین مهاجران و انصار را بر شمرد) و فرمود: شما (ای بندگان خدا!)
نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ،
مسئولان امر و نهی پروردگار و حاملان دین و وحی او هستید
وَ اُمَنَاءُ اللهِ عَلَی أَنْفُسِکُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ إلَی الأُمَمِ
و نمایندگان خدا بر خویشتن و مبلّغان او به سوی امّت ها می باشید.
وَ زَعِیمُ حَقٍّ لَهُ فِیکُمْ، وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إلَیْکُمْ.
پاسدار حق الهی در میان شما و حافظ پیمان خداوند که در دسترس همه شماست
وَ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیْکُمْ: کِتَابُ اللهِ النَّاطِقُ،
و آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از خود درمیان امت به یادگار گذارده؛
کتاب اللهِ ناطق
وَ الْقُرْآنُ الصّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ،
و قرآن صادق و نور آشکار
وَ الضِّیَاءُ اللاَّمِعُ،
و روشنایی پر فروغ است.
بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْکَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ،
کتابی که دلایلش روشن، باطنش آشکار،
مُتَجَلِّیَةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطٌ بِهِ أَشْیَاعُهُ،
ظواهرش پر نور و پیروانش پر افتخار.
قائِدٌ إلَی الرِّضْوَانِ اتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إلَی النَّجاةِ اسْتِمَاعُهُ،
کتابی که عاملان خود را به بهشت فرا می خواند و مستمعینش را به ساحل نجات رهبری می کند.
بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللهِ الْمُنَوَّرَةُ،
از طریق آن به دلایل روشن الهی می توان نائل گشت
وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ،
و تفسیر واجبات او را دریافت و شرح محرمات را در آن خواند
وَ بَیِّنَاتُهُ الْجَالِیَةُ، وَ بَرَاهِینُهُ الْکَافِیَةُ،
و براهین روشن و کافی را بررسی کرد
وَ فضَائلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرَایِعُهُ الْمَکْتُوبَةُ.
و دستورات اخلاقی و آنچه مجاز و مشروع است، در آن مکتوب یافت.
فَجَعَلَ اللهُ الإیمَانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ،
سپس افزود: خداوند «ایمان» را سبب تطهیر شما از شرک قرار داده [است]
وَ الصَّلَاةَ تَنْزیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ،
و «نماز» را وسیله پاکی از کبر و غرور.
وَ الزَّکاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ،
«زکات» را موجب تزکیه نفس
وَ نَمَاءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیَامَ تَثْبِیتاً لِلإخْلَاصِ،
و نموّ روزی. «روزه» را عامل تثبیت اخلاص.
وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّینِ،
«حجّ» را وسیله تقویت آیین اسلام.
وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ
«عدالت» را مایه هماهنگی دل ها.
وَ طاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ [لِلْفُرْقَةِ]
«اطاعت» ما را باعث نظام ملت اسلام. و «امامت» ما را امان از تفرقه و پراکندگی.
وَ الْجِهَادَ عِزاً لِلإسْلَامِ
«جهاد» را موجب عزّت اسلام.
وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتِیجابِ الأَجْرِ
«صبر و شکیبایی» را وسیله ای برای جلب پاداش حق.
وَ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ
«امر به معروف» را وسیله ای برای اصلاح توده های مردم.
وَ بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وِقَایَةً مِنَ السُّخْطِ، وَ صِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ
«نیکی به پدر و مادر» را موجب پیشگیری از خشم خدا. «صله رحم» را وسیله افزایش جمعیّت و قدرت.
وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ
«قصاص» را وسیله حفظ نفوس.
وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ
«وفای به نذر» را موجب آمرزش.
وَ تَوْفِیَةَ الْمَکَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْسِ
«جلوگیری از کم فروشی» را وسیله مبارزه با کمبودها.
وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ
«نهی از شرابخواری» را سبب پاکسازی از پلیدی ها.
وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ
«پرهیز از تهمت و نسبت های ناروا» را حجابی در برابر غضب پروردگار.
وَ تَرْکَ السَّرِقَةِ إیجَاباً لِلْعِفَّةِ
«ترک دزدی» را برای حفظ عفت نفس.
وَ حَرَّمَ اللهُ الشِّرْکَ إخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ.
و «تحریم شرک» را برای اخلاص بندگی و ربوبیت حق
فَ (اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إلأَ وَ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ)
اکنون که چنین است، تقوای الهی پیشه کنید و آنچنان که شایسته مقام اوست، از مخالفت فرمانش بپرهیزید
و تلاش کنید که مسلمان از دنیا بروید.
وَ أَطِیعُوا اللهَ فِیمَا أَمَرَکُمْ بِهِ وَ نَهَاکُمْ عَنْهُ
خدا را در آنچه امر یا نهی فرموده، اطاعت کنید
فَإنَّهُ (إنَّمَا یَخْشَی اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)
و راه علم و آگاهی را پیش گیرید
چرا که از میان بندگان خدا تنهاعلما از خدا میترسند
ادامه دارد..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سوم بعضی به زندگی خوشرنگ و لعابم غبطه میخورند،و بعضی حسادت می ورزند و من
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهارم
مردی چهارشانه و قدبلند با محاسن مرتب و کوتاه و چشمان درشت و مشکی که دخترکی یک ساله را روی پایش نشانده و درحیاطی به سبک خانه های قدیمی ، زیر درخت انگور نشسته ، چشمان پدر عباس نامم در عکس، همیشه بی توجه به دغدغه های پوچ مردم دنیا می خندید .
مادرم بعد از ازدواج مجدد ، درس خواند و پزشک متخصص شد و تاجایی که یاد دارم ، بیشتر اوقات حتی شب ها ، در خانه نبود، هنوز هنوز هم همینطور است و با بزرگ تر شدن من و نیما به حجم کاریش افزوده، بااینکه زن مغروری به نظر می رسد ، از لحاظ درونی بسیار عاطفی است، همسر مادرم اغلب کارخانه است یا درسفر کاری و کمتر اورامیبینم ، گرچه اوهم چندان عادت به ابراز محبت واحساس ندارد وزبان پول رابهترمی فهمد ، برایم پدری نکرد امااز امکانات مادی کم نذاشت ، با این وجود سایه منت هایش همیشه آزارم می دهد، در کل، در خانه ای بزرگ شده ام که کمتر ابراز محبت افراد را دیده ام و خودم هم چندان برونگرا نیستم..
روابط من و برادرم نیما در کل کل هایی خلاصه می شود که هیچ گاه تمامی ندارد، هیچ کدام از دیگری کم نمی اوریم و مادر را کلافه میکنیم ، نیما بااینکه ناز پرورده و خوش گذران است ، جنم خاص خودش رادارد، طوری که پدرش توانسته اورا بااین سن کم ، به عنوان دستیار خودش بشناسد و خیالش راحت باشد ، جالب اینجااست که باوجود قدرت مدیریت ، روحیات درونی اش حساس است به قول خودش :پسری از جنس گیتار قهوه کتاب!
گفتم کتاب؛!تنها اشتراک من و نیما، گرچه او رمان خارجی دوست دارد ومن مذهبی.
من هیچ وقت با زندگی اشرافی در منطقه هزار جریب (منطقه ای در جنوب اصفهان که از محله های مرفه نشین به شمار می آید ) انس نگرفتم، هیچ وقت نخواستم بادوستانم در چهار باغ قدم بزنم و بستنی بخورم، یابالای کنگره های پل خواجو بایستم وشالم را بردارم تا باد بین موهایم بپیچد، پیش نیامده که بخواهم بادوستانم سوار تله کابین صفه بشوم یا در میدان امام چرخ بزنم ودرشکه سواری کنم (این ها تفریح هایی است که یک اصفهانی به عمق آنها پی می برد و بس!)
✍نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_اول در روایات آمده است هنگامى که خبر غصب فدک به حضرت صدیقه کبری رسید، لباس به
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_چهارم
نعم الهی، مقدم بر درخواست و استحقاق
حضرت زهرا علیها السلام در ادامه فرمودند:« وَالثَّناءُ بِما قَدَّم». ثناء خداوند به آنچه از پيش فرستاد. حضرت اشاره می كنند كه خداوند نعمت هايی را قبل از خلقت من و تو، قبل از آمدن من و تو، فرستاد كه اگر آن ها نبود اصلاً من و تويی به وجود نمی آمد. نعمت هايی از قبيل خلقت كهكشان ها، سحابی ها، كرات، زمين و... كه همۀ اين ها به هم وابسته است. «مِنْ عُمُومِ نِعَمِ ابْتَدَأَها». و از عموم نعمت هايی كه خداوند ابتدائاً عطا نموده است. در باب نعمت هايی كه خداوند عطا می كند بعضی از نعمت ها مسبوق به درخواست است و بعضی مسبوق نيست.
يك وقت ما از خداوند نعمتی را تقاضا می كنيم و خدا عنايت می كند، اين نعمت مسبوق به درخواست است. اما نعمت هايی هم داريم كه بدون درخواست عنايت می شود. حضرت زهرا علیها السلام اشاره به آن نعمت های بدون درخواست دارد.
«وَ سُبُوغِ آلاءٍ أسْداها». و فراوانی نعمت هايی كه عطا كرده است. تا اينجا حمد و ثنا بر آن نعمت هايی بود كه خداوند بدون درخواست عنايت فرموده بود.
«وَ تمامِ مِنَنٍ أوْلاها». شكر و سپاس نسبت به خداوند برای همۀ منّتها ـ كه باز اشاره به نعمت هاست ـ كه برای ما بذل نمود. بايد توجه كرد خدا آنقدر به ما نعمت داده است آن هم بدون درخواست كه اصلاً قابل قياس با درخواست هايمان نيست. مثل نسبت نامحدود به محدود است. نعمت هايی كه خدا بدون درخواست به ما عطا كرده با نعمت هايی كه به درخواست ما عطا شده همين نسبت را دارد. يعنی نعمت های با درخواست ما محدود است امّا نعمت های بدون درخواست ما نامحدود است.
در دعاها داريم: «يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها». تو ابتدا به نعمت كردی قبل اينكه حتی استحقاقش باشد چه رسد به درخواست.
حضرت در ادامه می فرمايند: «جَمَّ عَنِ الاْءحْصاءِ عَدَدُها». اين نعمت ها از شمردن افزون است. جَمَّ به اصطلاح طلبه ها به معنای كَثُرَ است و چون به حرف عَن متعدی شده پس متضمّن معنای تجاوز هم هست. يعنی زيادی يعنی اين نعمت ها از شمارش من و تو بيرون است. اين عبارت اشاره دارد به آيۀ شريفۀ: «وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها». و اگر نعمت های خدا را بشمريد نمی توانيد شمارش آن ها را بکنید.
عجز بندگان از جزای نعمت
«وَ نَأی عَنِ الْجَزاءِ أَمَدُها». يعنی ابتدای نعمت ها از طرف خداوند به اصطلاح ما دورتر از آن است كه ما بتوانيم جزای آن را بدهيم. زيرا اگر انسان بخواهد به كسی كه به او عنايت كرده پاداش و جزا بدهد ابتدا بايد تقدير كند يعنی آن نعمت ها را اندازه گيری كند، نسبت سنجی كند و بعد به نسبت پاداش بدهد. امّا در مورد خداوند ابتدای نعمتش به من و تو اصلاً در دسترس فكر من و تو نيست تا بتوانی اندازه گيری اش كنی و به خدا جزا بدهی. كلمۀ اَمَد به «تمام مدت» و یا «ابتدا» هم گفته می شود، حال هر چه باشد تو نمی توانی اندازه گيری كنی. پس يا اشاره دارد به اينكه اوّل نعمت هايش يا ابتدای انعامش در دسترس بشر نيست و يا اينكه تمام مدّت انعامش از دسترس بشر دور است.
«وَ تَفاوَتَ عَنِ الإِدْراكِ أَبَدُها» . از نظر ادراك بشر كه اين نعمت اوّل و آخر دارد، نه تنها اوّل و ابتدای اين نعمت كه آخرش را هم نمی توانی بفهمی و درك كنی. نه اوّل آن در دسترس فكر و ادراك من و توست و نه آخرش. لذا بشر كه خود محدود است نمی تواند از نعمت های نامحدود قدردانی و شكرگزاری كند زيرا ابتدا بايد بر چيزی احاطه داشت تا بتوان آن را تعریف كرد و بعد آن را مورد تجليل قرار داد و چون محدود بر نامحدود احاطه ندارد و عاجز از توصيف است پس نمی تواند نسبت به آن نعمتها قدردانی و شكرگزاری حقيقی نمايد.
شکر، موجب اتصال نعمت
«وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها». ندب يعنی دعوت. مستحبّات را مندوبات می ناميم يعنی چيزهايی كه دعوت شده را انجام بدهی. حضرت می فرمايند: خداوند من و تو را دعوت كرده است شكر و قدردانی و ستايش از او نسبت به نعمت هايش به صورت متصل. اين اتّصال يعنی او متّصلاً دارد به تو نعمت می دهد و تو هم متّصلاً شكر كن تا او هم بر نعمت هايش نسبت به تو بيفزايد. اشاره است به آيۀ شريفۀ: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدنَّكُمْ». اگر شكر كنيد هر آينه بيفزايم شما را.
تمام اين جملات حضرت زهرا علیهاالسلام را می توان يكی يكی در قرآن پيدا كرد، به هر حال حضرت می فرمايد: شكر را قطع نكن تا نعمت های خدا متصل باشد. در ادامۀ آيۀ شريفۀ قرآن كريم آمده است: «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابی لَشَديدٌ». و اگر كفر ورزيديد همانا عذاب من سخت است. پس اگر شكر متّصلاً باشد نعمت هم متّصلاً هست و قطع نمی شود امّا اگر شكر نباشد و كفر باشد در آنجا اتّصال، انقطاع می شود. مفهوم خيلی زيباست يعنی اگر شكر نباشد انقطاع روی می دهد.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب 🍁 #قسمت_سوم ریحانه که ششساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_چهارم
🌷 اینجا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت.
دستهایش را روی میز ستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند ، گفت :« یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود ، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت ، رغبت کنند بخرند.»
داشتم یاقوتی را میان گردنبند گرانقیمتی کار میگذاشتم. دستش را روی گردنبند گذاشت. چشمهای درشت و درخشانش را کاملاً گشوده بود. گفت :« بلند شو برویم پایین! از امروز باید توی مغازه کار کنی.»
کاغذهای لوله شدهای را که روی آنها طرحهایی برای زیورآلات ظریف و گرانقیمت کشیده بودم ، از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم.
_پدربزرگ! خودت قضاوت کن. خوب ببین! طراحی و ساخت اینها مهمتر است یا فروشندگی و با خانمها سروکله زدن؟
با خونسردی کاغذها را دوباره لوله کرد. آنها را به طرف بزرگترین شاگردش ، که برای خودش استادی زبردست بود ، انداخت. شاگرد ، لولهٔ کاغذ را در هوا گرفت.
_نُعمان! تو از این به بعد آنچه را هاشم طراحی میکند ، میسازی. باید چنان کار کنی که نتواند اشکال و ایرادی بگیرد.
نعمان کاغذها را بوسید و گفت :« اطاعت میکنم استاد!»
سری از روی تأسف تکان دادم. پدربزرگ به من خیره شده بود.
گفتم :« پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم ، آنوقت ...»
باز دستش را روی گردنبند گذاشت.
_همین حالا.
لحنش آرام اما نافذ بود. نمیتوانستم به چشمهایش نگاه کنم. برخاستم. پیشبند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهارپایهام انداختم و میان نگاه متعجب و کنجکاو شاگردان ، پشت سر پدربزرگ ، از پله ها پایین رفتم.
🍂ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#معرفی_شهید
#قسمت_چهارم
مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
دغدغه محمد سوریه و دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
#ادامه_دارد
👇🌸👇🌸👇
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_چهارم
...🕊🌹علیآقا بسیجی خستگی ناپذیر و بیریایی بود که هرگز اجرش را ضایع نمیکرد، حتی اگر بسیار کوچک بود. تقسیم کار در مؤسسه شهدای گمنام با وحدت و بهصورت همپوشانی بود علیآقا «منم» نداشت، «ما» هم نبود، او در کارها فقط خدا را میدید. علیآقا محوری برای جمع شدن بچههای حزباللهی و مذهبی در کنار یکدیگر بود. در خیمه شهدا ایام فاطمیه را بهطور مفصل و با برنامهریزی زیبا و بینقص بر پا میکرد. گاهی به برخی هئیتهای مذهبی که در روز عاشورا به خیابان میآمدند انتقاداتی داشت و میگفت: این شیوه عزاداری بیشتر شبیه کارناوال است و باید در نحوه عزاداری برای اهل بیت (علیهمالسلام) دقت بیشتری کنیم، وگرنه این نوع عزادرای برای من جوان فایدهای ندارد. علیآقا تابع محض ولایت فقیه بود و همیشه گوش به فرمان و صحبتهای رهبری بود. علیآقا از تاریخ خرداد ۹۲ به عضویت گردان امام حسین لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا درآمد تا بتواند بصورت تخصصی طرز بکارگیری ادوات نظامی مورد نیاز برای دفاع از حرم اهل بیت در سوریه و عراق را فرا بگیرد. علیآقا یکی از برترین اعضای دسته ویژه مالک اشتر گردان امام حسین(ع) بود و آمادگی جسمانی بسیار بالایی داشت و به صورت کامل مهارت استفاده از سلاحهایی همچون کلاشنیکف، تیربار پیکا، دراگونوف (سلاح تک تیرانداز) و خمپاره ۶۰ را کسب نموده بود. برای رفتن به سوریه سر از پا نمیشناخت، حتی در شهریور ۹۴ تلاش بسیار نمود تا از طریق تیپ فاطمیون (برادران افغانستانی مدافع حرم) به سوریه اعزام شود، اما در این امر موفق نشد. با این وجود ناامید نشد تا اینکه پس از برپایی ایستگاه صلواتی ایام فاطمیه در شهر نور و حضور در مناطق جنگی جنوب به عنوان خادم الشهدا در ایام نوروز ۹۵، بالاخره توانست روزی خود را از دستان حضرت زهرا و حضرت زینب (سلامالله علیهما) بگیرد و در فروردینماه به جبهه نبرد حق علیه باطل در کربلای سوریه اعزام شود. به جرئت بگوییم، اگر صد بسیجی قدرتمند جمع شوند نمیتوانند کار شهید علیآقا را انجام دهند. امروز پای صحبتهای مادر و خواهر شهید علی جمشیدی برای رجانیوز نشستهایم تا گذری کوتاه از زندگی علی آقا برای ما داشته باشند.
#ادامه_دارد
🍃👇🍃👇🍃👇
شهید شو 🌷
💔 ✨برای اولین بار منتشر شد✨ رمان آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_سوم گفت: نه... این وقت شب کی
💔 ✨برای اولین بار منتشر شد✨ #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_چهارم همسرم ابتدا سجده کرد و بعد از دلجویی از من، نوزاد را بغل گرفت و چندین بار خدا را شکر کرد بعد زیر لب زمزمه کرد: "محمدعلی، محمد شریف، محمدمهدی، محمدرضا... این هم #محمدحسین" غلامحسین عهد کرده بود هر پسری خدا به او عطا می کند اسمش را محمد بگذارد... وقتی نام محمدحسین بر زبانش جاری شد، ناخودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی علیه السلام به ذهنم آمد. حدود بیست و دو ماه بعد از تولد محمدحسین دوباره آثار بارداری در من پیدا شد ولی چون با تولد محمدحسین به آرامش رسیده بودم و او کودکی، آرام و جذاب و زیبا بود، عکس العملی نداشتم... به همسرم گفتم: "یک حامی و همراه برای محمد حسین تو راه دارم" غلامحسین در حالی که چای را در نعلبکی می ریخت گفت: "راست می گی؟ الحمدلله..." دوران بارداری گذشت و من در سی و شش سالگی #محمدهادی را به دنیا آوردم. محمدحسین آن قدر عزیز و دوستداشتنی بود که به دنیا آمدن محمدهادی و بعد از آن نعیمه ، او را از آغوش من جدا نکرد... تعدد بچه ها هیچ زمان از بار تربیتی آنها کم نمی کرد و من با جدیت به تحصیل بچه های بزرگتر رسیدگی می کردم و از آنها می خواستم به تکالیف بچه های کوچتر رسیدگی کنند. یک روز من و غلامحسین لب حوض نشسته بودیم و بچه ها سرگرم بازی بودند. به او گفتم: "آقا! دقت کردی چقدر بچه ها با هم متفاوتند... در بین بچه ها هوش و ذکاوت محمدحسین با همه بچه ها فرق دارد" خندید و گفت: "بین بچه ها تفاوت نگذار خانم!" گفتم: "تفاوت نیست! خدا می داند همه شان را دوست دارم اما محمدحسین چیز دیگری است... حالا می بینی" مهرماه ۱۳۴۶ بودکه همسرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه ای که خودش مدیر آن بود، ثبت نام کرد. ظهر که برگشت دیدم تنها آمد. پرسیدم: تنهاآمدی؟ گفت: بله. مگر قرار بود کسی همراه من باشد؟ با نگرانی گفتم: بله! مگر بچه ها در مدرسه شما نبودند؟ خب! شما که ماشین داشتی بچه ها را هم می آوردی... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_چهارم
...🕊🌹او در دبیرستان رشته علوم انسانی را خواند و در دانشگاه رشته مدیریت را ادامه داد. در سن 13 سالگی بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمیکردند اما بالاخره رفت و عضو شد.شهید رسول خلیلی یک بعدی نبود، کوهنوردی میرفت، ورزش میرفت، دعای ندبه میرفت. شبهای جمعه به بهشت زهرا(س) و از آنجا هم به شاه عبدالعظیم میرفت. در هیئتهای مختلفی شرکت میکرد از جمله هیئت ریحانهالنبی را خیلی دوست داشت.او از دوران کودکی به نحوی تربیت شده بود که درتمام مجالس مذهبی شرکت می کرد. بصیرتی که در دفاع از حریم ولایت داشت این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگی اش مؤثر بود.
به راپل و کوهنوردی خیلی علاقه داشت و برای آموزش سلاح نیز میرفت. از دوران کودکی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود در آنجا با بچهها عربی صحبت میکرد. به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میداد.
#ادامه_دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_چهارم
...🕊🌹 بابک یکی از فعال ترین جوان های شهر بود. سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت . یعنی هم دوست باشگاهی داشت هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در بهزیستی شرکت می کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده ، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟! من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.
📞راوی: پدر شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞