💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت نھم
محمود رضا خیلی پیگیر اتفاقات منطقه بود.
با شروع جنگ در سوریه در سال 90 جزء اولین نیروهای داوطلب اعزامی بود.✌️
اوج توفیقات محمود رضا در سوریه حضور در عملیاتی بود که در تاسوعای92 در منطقه حجیره اتفاق افتاد
که هدف آن آزاد سازی کامل اطراف حرم حضرت زینب سلام الله علیها بود🎯
که منجر به پاکسازی تا شعاع چند کیلومتری حرم حضرت زینب (سلام الله علیها ) از تکفیری ها شد💪
#ادامه_دارد...
اختصاصی کانال #آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت دهم
خیلی به امام حسین علیه السلام ارادت داشت❤️
هر سال روز عاشورا در مقتل شهدای فکه حاضر می شد
اربعین 92 می خواست برود کربلا . بهش گفتم برای من هم جور کن بیام . مدتی گذشت ولی نشد برویم. از هر طریقی اقدام کردیم، بسته بود.
محمود رضا 27 روز بعد از اربعین در روز میلاد رسول الله (صلی الله علیه و آله) در سوریه به شهادت رسید🌷و به زیارت اباعبدالله( علیه السلام ) رفت . ومن همچنان جا ماندم که ماندم .😔
مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد در گوشم گفت : مداح می پرسد شهید کربلا رفته ؟
جا خوردم.
با کلی حسرت گفتم : نه نرفته بود .
بلافاصله یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که می گفت : "بسیجی عاشق کربلاست ...
و کربلا را تو مپندار که شهرےست در میان شهرها
و نامےست میان نام ها...
نه ! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام را راهی به سوی حقیقت نیست"
#ادامه_دارد...
اختصاصی کانال #آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت یازدهم
با شیعیان کشورهای لبنان ، عراق ، بحرین و سوریه و ..... آشنایی داشت
و گاهی در موردشان خاطرات و نکات جالبی می گفت .😊
یک بار پرسیدم :
"شیعیان لبنان بهترند یا بچه شیعه های عراق ؟"
گفت :
"شیعیان لبنان #مطیع ترند❤️
و شیعه های عراق دچار دسته بندی هستند اما خیلی در جهاد و شجاعت بی نظیرند 👌
و محبت خاصی به اهل بیت دارند طوری که واقعا تا اسم زینب علیها السلام می آید طاقتشان را ازدست می دهند ."👉
گفتم :
"شیعیان ایران کجای کار هستند ؟"😉
گفت :
"شیعه های ایران هیچ جای دنیا پیدا نمی شوند"☝️
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت دوازدهم
آبان 92 بود . برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم ، محمد حسین مرادی ، با محمود رضا به گلزار شهدای چیذر رفته بودیم ، جمعیت زیادی آمده بود .
سعی کردم نزدیک شهید شوم اما نشد .
برگشتم عقب پیش محمود رضا ....
محمود رضا به دیوار تکیه کرده بود و زیپ کاپیشنش را به خاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دست هایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را گذاشته بود روی دیوار .
چند دقیقه ای محمود رضا به همین حال بود . سرش را کاملا پایین انداخته بود و نمی دانم چرا احساس کردم دارد با شهید مرادی در دلش صحبت می کند .
در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد که نکند شهید بعدی محمود رضا باشد .
دو ماه بعد به شهادت رسید .🌷
وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش رفتم ، هنوز آن روز محمود رضا در گلزار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود...
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت سیزدهم
بعد از شرکت در مراسم تدفین شهید مرادی با برادر خانومش بلیط قطار گرفته بود برای تبریز.
تا حرکت قطار یک مقدار وقت داشتیم
در ماشین نشسته بودیم صحبت می کردیم که گوشی محمود رضا زنگ خورد و از ماشین فاصله گرفت و صحبت کرد.📱
بعد که آمد عمیقا در فکر بود...
قضیه را پرسیدم ، گفت:
"فردا 10 صبح باید فرود گاه باشم، باید برگردم سوریه ، بچه ها خط را از دست دادند و منطقه ای که آزاد کردیم را دوباره تکفیری ها گرفته اند"😔
گفتم:
"تو فقط 2 روزه که برگشتی. یک مدتی بمان به خانواده ات رسیدگی کن، آنها هم یکی دیگر را به جای تو می فرستند".
یک کشمکشی در درونش بود بین ماندن و رفتن. می دانستم عاشق خانواده اش هست.❤️
بهش گفتم:
"گوشیت را خاموش کن و دست زن و بچه ات را بگیر برو تبریز."😉
اینها را که گفتم ، محمود رضا گفت:
"حاج علی! هیچ کس نمی تواند مرا سوریه بفرستد، من به حضرت زینب سلام الله علیها قول دادم"💕
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت چهاردهم
یک بار محمود رضا تعریف می کرد که :
یک روز تو یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیر مردی شدیم که سرگردان این طرف و آن طرف می رود .
رفتم جلو پرسیدم: چی شده ؟
گفت: پسرم مجروح در خانه افتاده است اما کسی از اهالی محل این جا نیست کمکش کند.😒
با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل خانه و دیدیم پسرش یکی از تکفیری های مسلح است با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی ازش رفته بود.👹
تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و فریاد کردن و هرچه از دهانش در می آمد نثار علوی ها و سوری هایی می کرد که با آنها می جنگیدند.
همین طور که داشت فریاد می زد بد و بی راه می گفت ، یکی از بچه ها رفت در گوشش به عربی گفت
: می دانی ما کی هستم؟😏 ما جیش الخمینی هستیم.💪
این را که گفت دیگر ساکت شد😉
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت پانزدهم
تاسوعای 92 بود.
بهمان خبر دادند بچه های مقاومت ، عملیاتی وسیع در منطقه زینبیه انجام دادند و موفق شدند تروریست ها را تا 3 کیلومتری از اطراف حرم دور کنند .
صبح زود رفتیم آنجا محمود رضا را دیدیم، خیلی خوشحال بود.😊
پرچم سیاه جبهه النصره در دستش بود و می گفت:
"خودم از بالای آن ساختمان پایین آوردمش."😌
به ساختمانی که اشاره می کرد نگاه کردم و دیدم پرچم سرخ #یا_اباالفضل را به جایش به اهتزاز در آورده است .
رسیدیم خیابان جلوی حرم که دو سال ، احدی جرات نداشت از آنجا عبور کند ، چون تک تیر انداز ها به راحتی می توانستند آنجا را هدف بگیرند و حالا با تلاش محمود رضا و همرزمانش امن شده بود.💪
رفتیم وسط خیابان و رو به حرم ایستادیم و دیدیم محمود رضا داره آرام گریه می کند و سلام می دهد:
السلام علیک یا زینب بنت علی ابن ابیطالب علیه السلام
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت شانزدهم
درون خودش کلنجاری داشت اما برای کسی آشکار نمی کرد... اما گاهی در حرفهایش این ناآرامی درونی نمایان می شد💓
هر بار که بر می گشت و حرف می زد ، حرف هایش بیش تر بوی رفتن می داد و اگر به حرف هایش دقت می کردی می توانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل می کند.😇
آن اوایل که از معرکه برگشته بود ، وسط حرف هایش خیلی محکم گفت :
"جانفشانی اصلا کار آسانی نیست"‼️بعد تعریف کرد که در یک منطقه ای باید چند متری را در مسیری که در تیررس تکفیری ها بود می دوید و در همین چند متر کوثر آمده بود جلوی چشمش💕
بعد توضیح داد که #تعلقات_چه_طور_مانع_شهادت_است☝️
تمرین های زیادی در این یک سال گذشته برای بریدن از تعلقات انجام داده بود و همه را هم برید.
احمد رضا بیضایی میگوید:
یکی از دوستان شهید جمله ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود:
این سخنی از محمودرضاست.👇
آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی:
👈اگر دعوت کننده #زینب باشد، #سلام_بر_شهادت
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضایی
قسمت هجدهم
بعد از شهادتش 2بار عمیقا احساس حقارت کردم😔
بار اول وقتی بود که سر جنازه اش رفتم و تو لباس رزم که سر تا پا خون بود دیدمش❣
و بار دوم وقتی که تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دست های مردم بالا می رفت.
فکرش هم نمی کردم برادری که سه سال از من کوچکتر بود یک روزی اینقدر در برابرش احساس حقارت کنم.💔
دو ماه پیش در تششیع جنازه شهید محمد حسین مرادی وقتی در ماشینش به طرف گلزار شهدای چیذر می رفتیم ، گفت:
"شهادت شهید مرادی خیلی ها را خجالت زده کرد"
نپرسیدم چرا این حرف را زد و منظورش چه بود ولی خودش حقیقتا من را خجالت زده کرد...
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت نوزدهم
وقتی پیکر شهید را داخل قبر گذاشتیم، از طرف همسرش گفتند که محمود رضا وصیت کرده که چفیه ای که از آقا گرفته با او دفن شود.❤️
نمی دانستم که از آقا چفیه گرفته.
رفتند چفیه را از ماشینش آوردند . مونده بودم چی بهش بگم!
همیشه از ارادت به آقا، خودم را ازش بالاتر می دانستم،
چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گردِ پاش هم نرسیدم.😔
یادم می آید چند سال پیش گفت:
شیعیان بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را لمس نمی کنند و گفت ما اینجا از آن ها عقب افتادیم...
راوی: برادر شهید
#ادامه_دارد
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضا_نوری
قسمت دوم
علیرضا محبت و ارادت بی نظیری به پدرو مادرش داشت.
ما هفته ای دو تا سه بار پدرو مادرش را زیارت میکردیم ولی هربار که با پدرو مادرش روبرو میشد گویا یکسال هست که اونها رو ندیده.
پدرشو در آغوش میکشید و سرو روی پدر رو بوسه باران میکرد.
دست پدر رو میبوسید و بغض به گلو با پدرش حال و احوال پرسی میکرد.
بعد از اون دست و روی مادر رو میبوسید و او را کنار خود مینشاند.
وقتی که پدر مینشست کف پاهای پدر رو بوسه می زد.😘
دوسال بعد از ازدواجمون اولین باری که تلفنی بهش خبر دادن که مادر بخاطر بالارفتن فشار در بیمارستان بستریه خیلی حالش بد شد.
فشارش افتاد و نتونست روی پاهاش بند بشه.😱
آب قند بهش دادم.
.ازش خواستم که اینقدر بیتابی نکنه ولی گفت من تحمل مریضی مادرمو ندارم. نمیتونم طافت بیارم که حتی یک سرفه بکنه و بعد فورا خودش رو پیش مادرش رسوند.
محبتش به پدرو مادر از نوع خدایی و آسمونی بود
#ادامه_دارد...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت سوم
جبران محبــــت
در مدت چهار سال و پنج ماه زندگی مشتــــرکمون هیچوقت بدون هم بیرون از منزل غذا یا خوراکی نمیخوردیم.
در طول ماموریتهاش،خوراکیها را نگه میداشت و هرسری که به منزل برمیگشت برام میاورد.
میگفت دلم نیومد بدون تو لب به این خوراکی ها بزنم.😍
حتی گاهی که در دانشگاه میخواست چیزی بخوره،تماس میگرفت و صحبت میکرد،میگفت میخوام تنها نباشم.😊تنهایی ازگلوم پایین نمیره.
روزهایی که به دانشگاه میرفتم، ناهارشو اماده میکردمو تاکید میکردم که وقتی برگشتم غذایی باقی نمانده باشه ولی حتی اگه کلاسم تا ساعت 5 بعد از ظهر هم طول میکشید، دست به ظرف غذا نمیزد تا من برگردم و باهم غذا بخوریم.😍
وقتی سفره را باز میکردمو غذا را آماده میکردم،دست به غذا نمیزد تا من هم سر سفره حاضر بشم.
در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.
فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفت
می گفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری. تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم..
مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد❤️
#ادامه_دارد...
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت پنجم
گاهی از شیطنت های علی اکبرمان خسته میشدم.
وقتی از خستگی هایم یا شیطنت های علی اکبر به همسرم گلایه میکردم میگفت
"اگر بدانی خدا چقدر اجر برای این شب بیداری های تو در نظر گرفته حتی یکبار هم گلایه نمیکردی."😉
میگفت
"حاضری ثواب پنج دقیقه شیردادن به بچه را با ثواب دو ماه از عبادات من عوض کنی؟"☺️
موقعی که مشغول شیردادن یا خواباندن علی اکبر بودم و نیاز به چیزی پیدا میکردم، آقا علیرضا نمیذاشت من از جایم بلند بشوم.
میگفت هرچی میخوای خودم برات میارم، میخوام منم تو ثوابش سهیم باشم.😊
هیچوقت احساس تنهایی نکردم. در امور بچه داری همیشه کنارم بود.
میگفت زن و شوهر باید شانه به شانه برای پیشرفت زندگیشون قدم بردارند.
و همیشه این داستان را برام تعریف میکرد که روزی امام خمینی(ره) به دخترش که از شیطنت های فرزندش گلایه میکرد گفتند:
"من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت فرزندت می بری با تمام ثواب عبادات خودم عوض کنم"
حرفش این بود که ببین امام با آن عظمتشان اینقدر اجر در بچه داری میدانستند که حاضر بودند ثواب عباداتشان را با ثواب بچه داری عوض کنند...
به من میگفت راه بهشت برای خانم ها میسرتر است نسبت به آقایون. به شرط اینکه به راحتی اجر کارشون را تباه نکنند.☝️
احساس میکردم علیرضا با چشم دل به همه حقایق هستی نگاه میکرد..نه با چشم سر و نگاه ظاهری ...
✨چشم دل باز کن که جان بینی
✨آنچه نادیدنی است آن بینی...
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
#نقل_از_همسر_شهید
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت هشتم
ارادت بینظیر علیرضا به حضرت آقا مثال زدنی بود.
علیرضا ذوب در ولایت بود..
همانطور که خودش در وصیتنامه اش قید کرده بود که
"لحظه ای در دستورات رهبر و ولایت فقیه شک نکنید"‼️ ،خودش نیز مطیع فرمان آقا بود
همیشه حسرت این را داشت که پشت سر آقا نماز بخواند.
یااینکه از نزدیک ایشون را ملاقات کنند.
تمام دلخوشی ایشان به لحظاتی بود که به عنوان نیروی تامین امنیت حضرت آقا سال 88 به کردستان رفته بودن و از روی پشت بام های یکی از منازل، حضرت آقا را از دور، در حین انجام ماموریت دیده بود و
یک چفیه و مبلغ50هزارتومان ازحضرت آقا هدیه گرفته بودن.
میگفت این هدیه متبرک برایشان از میلیونها تومن پول بیشتر ارزش داشته و همیشه از برکت این پول برایم تعریف میکردند.
یکسال قبل از اعزامشون به سوریه ،
چندبار خواب دیدن که در اتاقی گرداگرد حضرت آقا با جمعی از همرزمهایش نشسته اند و به صحبتهای آقا گوش میدن.
و حضرت آقا به هریک از پاسداران درجمع یک چفیه و یک قرآن و انگشتر هدیه میدهند.
بعداز اینکه ازخواب بیدار شد خیلی احساس خرسندی ونشاط میکرد.
میگفت "خوشحالم ازاینکه اگرچه توفیق دیدار از نزدیک نیست ولی حداقل درخواب چهره مبارک ایشون رو از نزدیک دیدم"😍..
5بهمن سال94 خواب ایشون تعبیرشد.
ولی با این تفاوت که ما به دیدار حضرت آقا رفتیم..و علیرضا ناظر بود..
رهبر عزیزم یک چفیه و قرآن به من و یک انگشتر به علی اکبرم هدیه دادند و من در اون جمع،حضور علیرضای عزیزم را به خوبی حس میکردم.
#به_نقل_از_همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ.
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شهید_علیرضا_نوری
قسمت پایانی
*در سوریه به شهید علیرضا نوری #حاج_اکبر میگفتند.
حاج اکبر، جوانی رشید و با حرمت بود.
تا زمانی که من، روزه بودم در حضور من، لب به خوراک و غذایی نمیزد و حرمت روزه داری من را حفظ میکرد.
وقت افطار که فرا میرسید خودش برای من سفره را آماده و پذیرایی میکرد
و اجازه ی کاری به من نمیداد.
کارهای موکول شده به وی را به درستی انجام ميداد.
نمازش را اول وقت میخواند.
بسیار متواضع و بردبار بود.
از خاطرات خانواده، فرزند و همسرش با عشق و محبت بامن صحبت میکرد.
صورتش بسیار نورانی بود و حسی به من از احتمال شهادتش، خبر میداد.
صبح روز ۲۹ اسفند بود که خبر درگیری را شنیدیم؛ از دوستانش فقط سراغ حاج اکبر را میگرفتم و نگرانش بودم..😔
امید داشتم که او زنده باشد. چند ساعتی که گذشت متوجه شدیم حاج اکبر شهید شده...😭😔
🕊روحش شــاد و محشور با اهل بیت علیهم السلام
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
راوی: #شهید_مدافع_حرم_جبارعراقی
#آھ...
💞 @shahiidsho💞
#اختصاصے_کانال_آھ...
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت اول
تاریخ تولد: 1369/8/26
محل تولد: تبریز
وضعیت تاهل: مجرد
تاریخ جانبازی: ۲۳ اردیبهشت ۹۴ مصادف با شب شهادت حضرت موسی بن جعفر (ع)
تاریخ شهادت: ۹۴/۴/۳ مصادف با روز هفتم ماه مبارک رمضان
محل شهادت:سوریه؛ ادلب
مزار مطهر: گلزار شهدای وادی رحمت تبریز
شخصیت مورد علاقه:
مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله
شهید مورد علاقه: آقا مهدی باکری
صفات بارز اخلاقی:
👈حساسیت بسیار زیاد به حلال و حرام
شوخ طبعی
داوطلب در انجام کارهای سخت
انجام دادن کارهای دیگران
در خدمت خانواده بودن
علایق:
سفرهای زیارتی
حضور در مراسمات عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
علاقه زیاد به روضه ی قمر منیر بنی هاشم (ع)
شست وشوی دیگ های نهار ظهر عاشورای هیئت
ورزش مورد علاقه:
فوتبال و شنا
قسمتی از وصیت نامه شهید:
ای عاشقان اهل بیت رسول الله!
من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می جنگیدم تا #شهید شوم
و حال وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر (ص) دفاع بکنم.
لذا به همین منظور برای دفاع از حرمین به سوریه میروم
و آرزو دارم همچون #حضرت_عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان (بی بی حضرت زینب س) شهید شوم
خاطره بیاد ماندنی برای شهید:
برگزاری مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم اقا محمودرضا بیضایی
تکیه کلام : یاحق
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت دوم
سلاااااام
من حامد جوانی ام😊
بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان،
🌹دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی🌹
بعله درست حدس زدین من بچه ی تبریزم،😊
26آبان 68 تو یه خانواده ی خیلی مقید ومذهبی به دنیا اومدم.
یه داداشی 👦بزرگتراز خودمم دارم.
پدرومادرم که خدا خیرشون بده ،از اون آدمای نیک روزگارن،
دوران بچگی من همه تلاششون این بود که منو بچه مذهبی وهیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد.😊
بچگیمو توهمون تبریز بودم وبزرگ شدم ومدرسه رفتم.
سال 88بود که رفتم سپاه وهمزمان تو رشته ی علوم نظامی💣🔫🔫مشغول تحصیل شدم.
تا اینکه زد واین داعش لعنتی👹👹 پیداش شد.
فک میکردن بچه شیعه غیرت نداره و بیکار میشینه😡😡
گفتم یاحسین! مگه ما مردیم که کسی بخواد دوباره به خانم رقیه سیلی بزنه؟
حضرت رقیه وحضرت زینب سلام الله علیها ناموس امام زمان هستن. شیعه باید بمیره که به مزار ایشون بخواد تعرضی بشه😡
بعدشم هدف این داعش خبیث👹 خشکوندن ریشه ی اسلامه، باید جلوش می ایستادیم خب.
به پدرومادرم گفتم میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم بی بی🌹
بنده خداها گفتن راضی هستیم به رضای خدا. خدا خیرشون بده ،
من که همیشه دعاگوشونم❤️
خلاصه رفتم دمشق،
اونجا حالم خیلی خووووب بود و اگه دلتنگی برای پدر ومادرم نبود مرخصی هم نمی اومدم😉
بار آخری که خواستم برم سوریه،
اول قرار ازدواجمو💍 کنسل کردم.
بعد به پدر ومادرم گفتم دوس دارم از زیر حلقه ی یاسین رد بشم.
میدونین حلقه ی یاسین چیه؟
یه حلقه ایه که آیات قرآن روش مینوسین هرکی از زیرش رد بشه وآرزو کنه بر آورده میشه،
منم از زیرش رد شدم وشهادت رو آرزو کردم🌹
تو جبهه سوریه بهم لقب آچار فرانسه🔧🔧 داده بودن،
همه تلاشم این بود که هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم و بودنم مفید باشه اونجا.
از توپخونه 💣 گرفته تا نبرد زمینی،
همه جا بودم.
از اون لعنتی هام هیچ ترسی نداشتم، مگه چیکاره بودن ؟؟؟
تا جایی هم که میتونستم فرستاده بودمشون جهنم😉😉
برا همینم حسابی از دستم کفری بودن.
تا اون حد کینه ی منو به دل داشتن که منو با موشک🚀 تاو(ضدتانک) زدنم، ومن مجروح شدم و اوردنم تهران
✨بنده خدا بابام که اومده بود سوریه برای برگردوندن من ،میخواست اونجا بمونه و بجای من بجنگه ولی خب قبول نکرده بودن،
اردیبهشت 🌸94 برگردوندنم تهران وبستری شدم.
میدونید چیه؟
هر وقت روضه میرفتم میگفتم کاش روضه ی حضرت ابالفضل بخونن.
اخه همه ی ما ترکها معروفیم به حضرت عباسی بودن😊
لطف وخدا و ایشونم موقع شهادت نصیبم شد ،میدونید چرا؟
اون موشک دوتا چشم👀 ودوتا دستم✋✋ روبرده بود ، درست مثل سقای کربلا
بیمارستان که بودم حضرت آقا یه نامه به پدرم نوشتن و فرمودن ما علاوه بر جهاد ثواب هجرتم میبریم، همون نامه کلی باعث آرامش پدرم شد🌹
تا اینکه بالاخره تیر ماه 94 از این جسم دنیایی راحت شدم و آخ جووووووون،
بعله شهید شدم.
بعد شهادتم🌹 سید حسن نصرالله یه انگشترو💍💍 براحضرت آقا فرستاد وایشونم متبرک کردن وفرستادن برا خانواده م، انصافا خیلی لطف داشتن بهم
همشهری هامم سنگ تموم گذاشتن تو تشییع پیکرم🌹
راستی همسایه ی داداش محمود رضا بیضایی هم هستم وحسابی خوش میگذرونیم🌹🌹
#ادامه_دارد...
#آھ
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصی_کانال_آھ...
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت سوم
حامد اکثر شبها علاقه داشت که در دژبانی کنار رفقایش باشد و معمولا هم تا نیمه شب و حتی گاهی تا بعد نماز صبح آنجا می ماند و بعد به خانه می آمد.
دقیقا یک شب قبل از اعزامش بود.
آن شب هم طبق معمول رفته بود دژبانی ولی سر شب با دوستانش خداحافظی می کند که به خانه برگردد .
یکی از دوستان نزدیکش دستش را میگیرد و از حامد می خواهد که امشب را بماند و مثل همیشه صبح برود.
ولی حامد میگوید
"امشب زود به خانه میروم تا مادرم کمی بیشتر مرا ببیند. فکر نمی کنم دیگر مرا ببیند"...
#راوی مادر شهید
#شھیدحامدجوانی
#مدافع_حرم
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت چهارم
من افتخار داشتم پیش داداش حامد 15ماه سربازی کنم.😍
در سپاه عاشورا راننده ایشون بودم.
یکی از روزها من و ایشون شیفت بودیم تو لشکر؛ من راننده بودم و ایشون هم افسر گشت.👨✈️
زمانی که شیفت میشه هیچ گونه مرخصی نمیشه داد به راننده جز زمانی که یک نفر جایگزین باشه
اون روز هم مصادف با عاشورا و تاسوعا بود و ما هم خونمون هیئت داشتیم مثل هر سال...❤️
دلم یجوری میشد با خودم هی میگفتم کاش الان خونه بودم تو هیئت شرکت میکردم.😔
رفتم پیش آقا حامد گفتم:
فرمانده! من نمیتونم بمونم آروم و قرار ندارم😔
گفتن: چرا؟
گفتم: دلم میخواد برم هیئت و هر سال من اینروزا هیئت میرم.
ایشون هم گفت کسی هست بجات باشه؟
گفتم: هیچکسی نیست.😔
گفت:
به خاطر امام حسین و ارادتی که به ایشون دارم بهت مرخصی میدم.😊
گفتم:
فرمانده اینجوری نمیشه😢
گفت: میشه😌
گفتم: کسی نیست جای من وایسته گفت:
خودم هستم تو برو به مرادت برس من حلش میکنم ان شالله که یه روزی منم به مراد دلم برسم.😇💔
اونروز نفهمیدم منظورشون از مراد دل چیه بعد چند مدت که خدمتم تموم شد. خبر مجروح شدن و بعدش شهادت ایشون رو شنیدم فهمیدم که مراد دل ایشون شهادت در راه امام حسین و اهل بیت ایشان بود.
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت پنجم
تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش،😍
خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت،
یه بار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه
رفتم کنارش، هم صحبت شدیم،
گفت: فلانی من تا شهید نشم برنمیگردم.
راوی همرزم شهید حامد جوانی
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت ششم
یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد
"هر چند حامد، 25 ساله بود اما بسیار شجاع و نترس بود💪
تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ 🔧یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی.
کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! 🚛🔥💥
فرماندهان رده بالا می گفتند
حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.😌✌️
همرزمانش می گفتند:
اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم او را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت هشتم
بعد هیئت طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت.😊
تو راه، حرفهایی می گفت که مفهومش برام سخت بود.
حتما از پروازش خبر داشت....
باورش برام سخت بود😔
وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:
نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟😅
بعد هم رفت.....
تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو ندارن.🕊
«جوان غیور تبریزی25ساله» لقبی بود که اهالی پایتخت بهش داده بودن و یکی از روزنامه های محلی هم گفته بود «اولین شهید دهه هفتادی ایران» .
راوی: میر علی حامدی
یکی از دوستان شهید
#ادامه_دارد...
#اختصاصے_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت نهم
آخرهای فروردین نود و چهار، حامد با چند نفر دیگر از رفقایش برگههای اعزامشان را از لشکر عملیاتی عاشورا گرفتند و رفتند تهران که از آنجا اعزام شوند سوریه.
بین آنها فقط حامد بود که برای بار دوم اعزام میشد.
وصیتنامهاش را که چند روز قبل نوشته بود را قبل رفتن داد به مادرش.
حامد نگذاشته بود کسی از خانوادهاش غیر امیر بیاید لشگر برای بدرقه.
خانوادهی باقی رزمندهها آمده بودند برای وداع.
وقت رفتن که رسید، یکی یکی با همهی بچههای لشگر که آمده بودند برای بدرقهشان روبوسی و خداحافظی کرد تا رسید به امیر.
خیلی باهم ندار بودند.
حامد هنوز نرفته، امیر دلتنگش شده بود. بغلش کرد.
درِ گوشش گفت «من نیستم، مراقب علی آقا باشی ها!»
علی را خیلی دوست داشت. خیلی... آن قدر که توی این یک ماه که از تولد علی میگذشت، بچه دائم توی بغل عمویش بود.
دلتنگی، بغض امیر را شکست.
دوست نداشت وقت خداحافظی برادرش را با اشک راهی کند. حامد را بوسید و خواست از بغلش بیرون بیاید.
حامد گفت
این طور خداحافظی نمیچسبد. بیا خوب همدیگر را بغل کنیم. شاید دیگر هم را ندیدیم... .
و هم را محکم بغل کردند.
📚 بریده ای از کتاب «شبیه خودش» نوشته حسین شرفخانلو
#شھیدحامدجوانی
#کتاب_بخوانیم
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت دهم
آرزو داشت که شهادتش همچو حضرت ابوالفضل باشد
همین آرزو را با نقاشی در دفترچه جیبی خود که آغشته به خونش گشته و با آثار ترکش و .... به تصویر کشیده بود
در لحظه شهادت این مدافع حرم دو چشم و دو دست، همچون مولایش از بین رفته بود....😭
اللهم الرزقنا...
#شھیدحامدجوانی
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصےکانال_آھ...
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شهیدمحمدحسین_مومنی
به روایت #مادر
پسر عزیزم متولد سال 1372در شهر #کراچی پاکستان ولی در سال 1374به #ایران آمدیم
پسرم مجرد بود
من به جز محمدحسین۳پسر و
۳ دختر دارم
محمد حسین چون توی یک خانواده مذهبی و #روحانی بزرگ شد از همان بچگی اوقات فراغت و تعطیلاتش رو توی کانونهای فرهنگی و هیئتها بود
البته خیلی به #پینگ_پونگ🏓 و #فوتبال⚽️ و کلا به #ورزش علاقه داشت و توی هر کدوم هم خدارو شکر عالی بود
در دوران مدرسه همیشه تا زمان اخذ دیپلم شاگرد اول بود با معدل 19, 20
در #رشته_ریاضی_ فیزیک بسیار بسیار باهوش و دقیق بود تمامی مدارک کارنامه و جوایزی رو گرفته نگه داشتم
از نظر کمک کردن به دیگران,تا قبل از ملحق شدن به #مدافعان, چون از لحاظ درسی بسیار عالی بودن , همیشه توی درسهای #فیزیک و#شیمی#ریاضی #هندسه#آمار به بچه ها و دوستهاش کمک میکرد
قبل از رفتن به سوریه هم به عنوان مدرس فیزیک و ریاضی هم در موسسات و کلاسهای مختلفی تدریس داشتن بیشتر این کلاسها را هم به صورت رایگان یا به قولی فی سبیل الله بود
در#سوریه هم از همرزمان و دوستانش شنیدم که برای نگهبانی شبها خیلی وقتها جای دوستان بیمارشون می ایستادن و کمکشون میکردن
یا سهم غذای خودشون روبه بهانه ایی به دیگران میدادن
خصلت بارز ایشون #کم_حرف بودن و #وقاری بود که توی رفتارشون دیده میشد
بسیار #بااخلاق بودن.
این رو نه به عنوان مادرشون بلکه از زبان دوستانشون میگم
هیچوقت کسی رونمی آزردن, به قولی خیلی خیلی بی آزاربودن
۲بار اعزام شدند و در سفر دومشون #شهید شدند
هیچ وقت اینقدر حرف نمیزد که بخواد از مقاصد یا اهدافش با من صحبت کنه ولی بعضا وقتی بعضی از دوستاش اذیتش میکردن و سعی میکردن از رفتن منصرفش کنن, خیلی خلاصه ومفیدمیگفت:
وظیفه من به عنوان یک#مسلمان و #شیعه حفظ حرم بی بی است
دفعه اول که رفتن سوریه به عنوان #روحانی_گردان رفتن.
گویا روحانی گردان اجازه شرکت درحملات رو ندارن وقتی برگشت ایران مدام میگفت دیگه به عنوان #روحانی نمیرم,
چون نمیزارن درحملات شرکت کنم نمیزارن برمجلو دوست داشت فعالانه خدمت کنه.
هرچند سری دوم هم به عنوان روحانی گردان بودند در منطقه داوطلبانه رفتن برای مبارزه
اسم جهادی خودشون رو #زین_الدین گذاشته بودند
بخاطر شباهت و البته علاقه ای که به#شهید_زین_الدین داشتند.
شهادت در 16فروردین
و در منطقه #حماه
وشنیدم از ناحیه سینه تیرخورده
خودش همیشه دعامیکرد پیکرش برنگرده به دوستانش در سوریه میگفت
برام دعاکنید اینجا ماندگار بشم...
#شھید_محمدحسین_مومنی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕