🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (45) 🌺
#کله_پاچه
(#راوی : آقای كاظمی)
مرتب می گفت: من نمیدونم، بايد هر طور شده کله پاچه پيداکنی!
گفتم: آخه آقا #شاهرخ تو اين #آبادان محاصره شده غذا هم درست پيدا نمیشه چه برسه به کله پاچه !؟
بالاخره با کمک يکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل يک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نيروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسيری که صبح همان روز گرفته بودند.
آنها را آورد و روی زمين نشاند. يکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد:
خبر داريد ديروز فرمانده يکی از گروهان های شما اسير شد. اسرای عراقی با علامت سر تائيد کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزيد. شما به #ايران حمله کرديد. ما هر اسيری را بگيريم می کُشيم و می خوريم!! مترجم هم خيلی تعجب کرده بود. اما سريع ترجمه می کرد. هر چهار اسير عراقی ترسيده بودند و گريه می کردند. من و چند نفر ديگر از دور نگاه می کرديم و می خنديديم.
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنيد شوخی می کنم؟! اين چيه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بيشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: اين زبان فرمانده شماست!! زبان، میفهميد؛ زبان!! زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما بايد بخوريدش!
من و بچه های ديگه مرده بوديم ازخنده، برای همين رفتيم پشت سنگر. شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسيدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله و حسابی آنها را ترسانده بود. ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسير عراقی را آزاد کرد. البته يکی از آنها که افسر بعثی بود را بيشتر اذيت کرد. بعد هم بقيه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
آخر شب ديدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم و کنارش نشستم. بعد پرسيدم : آقا شاهرخ يک سوال دارم؛ اين کله پاچه، ترسوندن عراقی ها، آزاد کردنشون!؟ برای چی اين کارها رو کردی؟!
شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببين يک ماه و نيم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما نمیترسه، میدونه ما قدرت نظامی نداريم. نيروی نفوذی دشمن هم خيلی زياده. چند روز پيش اسرای عراقی را فرستاديم عقب، جالب اين بود که نيروهای نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحويل گرفتند. بعد هم اونها رو آزاد کردند. ما بايد يه ترسی تو دل نيروهای دشمن می انداختيم. اونها نبايد جرات حمله پيدا کنند. مطمئن باش قضيه کله پاچه خيلی سريع بين نيروهای دشمن پخش میشه!
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است ...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
.#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
💫شهیدشاهرخ ضرغامشهیدمغفوری💫
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (46) 🌺 . #اسیر 1 (#راوی : آقای محمد تهرانی) . آخر شب بود. #شاهرخ مرا صدا كرد
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺
.#اسیر 2
#آدمخوارها!!
(#راوی : آقای محمد تهرانی)
.
از فرماندهی اعلام شد: نيروهای دشمن از يکی از روستاها عقب نشينی کردند. قرار شد من به همراه #شاهرخ جهت شناسایی به آنجا برويم. معمولاً هم شاهرخ بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح بر می گشت!!
ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم درآنجا نديديم. در حين شناسایی و در ميان خانه های مخروبه روستا يک دستشویی بود که نيروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند.
شاهرخ گفت: من نمی تونم تحمل کنم. میرم دستشویی!! گفتم: اينجا خيلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت يک ديوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه می كردم. يکدفعه ديدم يک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آيد. از بی خيالی او فهميدم که متوجه ما نشده. او مستقيم به محل دستشویی نزديک می شد. می خواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد.
كسی همراهش نبود. از نگاه های متعجب او فهميدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زياد شده بود. اگر شاهرخ بيرون بيايد؟
سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسيد. با تعجب به اطراف نگاه كرد. يكدفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فريادکشيد: وايسا!!
سرباز عراقی از ترس اسلحه اش را انداخت و فرار کرد. شاهرخ هم به دنبالش می دويد. از صدای او من هم ترسيده بودم. رفتم و اسلحه اش را برداشتم. بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت.
سرباز عراقی همينطور که ناله و التماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!! كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!
سرباز عراقی آرام كه شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.
خيلی خنديديم. شاهرخ گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. شاهرخ هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.
شب بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.
شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: #آدمخوارها!! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای #كله_پاچه و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد..
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
💫شهیدشاهرخ ضرغامشهیدمغفوری💫
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (44) 🌺 #ماجرای_گوساله 2 #ساعت_پنج_عصر (#راوی : قاسم صادقی) .ظهر همان روز خو
#شهید_شاهرخ_ضرغام (45) 🌺
#کله_پاچه
(#راوی : آقای كاظمی)
مرتب می گفت: من نمیدونم، بايد هر طور شده کله پاچه پيداکنی!🙄
گفتم: آخه آقا #شاهرخ تو اين #آبادان محاصره شده غذا هم درست پيدا نمیشه چه برسه به کله پاچه !؟بالاخره با کمک يکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد😋. گذاشتم داخل يک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نيروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسيری که صبح همان روز گرفته بودند.
آنها را آورد و روی زمين نشاند. يکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد:
خبر داريد ديروز فرمانده يکی از گروهان های شما اسير شد. اسرای عراقی با علامت سر تائيد کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزيد. شما به #ايران حمله کرديد. ما هر اسيری را بگيريم می کُشيم و می خوريم!! مترجم هم خيلی تعجب کرده بود. اما سريع ترجمه می کرد. هر چهار اسير عراقی ترسيده بودند و گريه می کردند. من و چند نفر ديگر از دور نگاه می کرديم و می خنديديم.شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنيد شوخی می کنم؟! اين چيه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بيشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: اين زبان فرمانده شماست!! زبان، میفهميد؛ زبان!! زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما بايد بخوريدش!
#ادامه_دارد💐
💫شهیدشاهرخ ضرغامشهیدمغفوری💫
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺 .#اسیر 2 #آدمخوارها!! (#راوی : آقای محمد تهرانی) . ✍از فرماندهی اعلام شد:
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃
سرباز عراقی آرام كه شد به #شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕
خيلی خنديديم. #شاهرخ گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: #شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. #شاهرخ هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝
#شب بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿
شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. #شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: #آدمخوارها!! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای #كله_پاچه و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝
#ادامه_دارد..
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃
سرباز عراقی آرام كه شد به #شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕
خيلی خنديديم. #شاهرخ گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: #شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. #شاهرخ هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝
#شب بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿
شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. #شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: #آدمخوارها!! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای #كله_پاچه و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
https://eitaa.com/shahrokhmahdi
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃
سرباز عراقی آرام كه شد به #شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕
خيلی خنديديم. #شاهرخ گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: #شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. #شاهرخ هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝
#شب بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿
شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. #شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: #آدمخوارها!! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای #كله_پاچه و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..
#شهید_گمنام_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃
سرباز عراقی آرام كه شد به #شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕
خيلی خنديديم. #شاهرخ گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: #شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. #شاهرخ هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝
#شب بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿
شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. #شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: #آدمخوارها!! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای #كله_پاچه و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..
#شهید_گمنام_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران