eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
2.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ( :جمعی از دوستان شهيد) .سيدمجتبی هاشمی فرماندهی بسيار خوش برخورد بود😊 بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب سيد می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد.😎 سيد با شناختی که از شاهرخ داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد. پدر و پسری با هم به جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از انقلاب مشروب فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (46) 🌺 . #اسیر 1 (#راوی : آقای محمد تهرانی) . آخر شب بود. #شاهرخ مرا صدا كرد و
🌺 (47) 🌺 . 2 !! ( : آقای محمد تهرانی) . ✍از فرماندهی اعلام شد: نيروهای دشمن از يکی از روستاها عقب نشينی کردند. قرار شد من به همراه جهت شناسایی به آنجا برويم.🌾 معمولاً هم بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح بر می گشت👋!!ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم درآنجا نديديم. در حين شناسایی و در ميان خانه های مخروبه روستا يک دستشویی بود که نيروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند. گفت: من نمی تونم تحمل کنم. میرم دستشویی!! گفتم: اينجا خيلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت يک ديوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه می كردم. يکدفعه ديدم يک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آيد👀. از بی خيالی او فهميدم که متوجه ما نشده. او مستقيم به محل دستشویی نزديک می شد. می خواستم به خبر بدهم اما نمی شد.كسی همراهش نبود. از نگاه های متعجب او فهميدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زياد شده بود. اگر بيرون بيايد؟سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسيد. با تعجب به اطراف نگاه كرد. يكدفعه با ضربه لگد در را باز کرد😂 و فريادکشيد: وايسا!!سرباز عراقی از ترس😲 اسلحه اش را انداخت و فرار کرد. هم به دنبالش می دويد. از صدای او من هم ترسيده بودم. رفتم و اسلحه اش را برداشتم. بالاخره او را گرفت و به سمت روستا برگشت.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺 .#اسیر 2 #آدمخوارها!! (#راوی : آقای محمد تهرانی) . ✍از فرماندهی اعلام شد:
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕 خيلی خنديديم. گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝 بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿 شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝 ..
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم
. بسم الله . 🌺 (48) 🌺 . 1 ( :جمعی از دوستان شهيد) . فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد. سيد با شناختی که از داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد. ٭٭٭ پدر و پسری با هم به آمده بودند. هر دو، قبل از فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
. بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (48) 🌺 . #آدمخوارها 1 #مشروب_فروش (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) . #س
(49) 2 ( جمعی از دوستان شهيد) در آبادان شخصی بود که به مجيدگاوی مشهور بود. می گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود🔪. هرجا می رفت، يک کيف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. 💼🔪می خواست با عراقی ها بجنگد اما هيچکدام از واحدهای نظامی او را نپذيرفتند تا اينکه سيد او را تحويل داد. هم در مقابل اين افراد مثل خودشان رفتار میکرد.😉👋 کمی به چهره مجيد نگاه کرد. با همان زبان عاميانه گفت: ببينم، میگن يه روزی گنده لات آبادان بودی.😂 میگن خيلی هم جيگر داری💪، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میريم جلو ببينم چيکاره ای⁉️!شب از مواضع نيروهای خودی عبور كرديم.🌄 به سنگرهای عراقی ها نزديک شديم🚶‍♂. مجيد را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، يه افسر عراقی رو میکشی🤨 و اسلحه اش رو مياری✔️. اگه ديدم دل و جرات داری ميارمت تو گروه خودم.🤍🔪مجيد يه چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد🚶‍♂. دو ساعت🕰 گذشت و خبری از مجيد نشد.🥲 به گفتم: اين پسر دفعه اولش بود.✌️ جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاريکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آيد. اسلحه ام را برداشتم. يکدفعه داد زد: نزن منم مجيد! پريد داخل سنگر و گفت: بفرمائيد اين هم اسلحه، نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اينو از کجا دزديدی!؟مجيد يکدفعه دستش رو داخل كوله پشتی برد و چيزی شبيه توپ را آورد جلو. در تاريکی شب سرم را جلو آوردم. يکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بريده يک عراقی در دستان مجيد بود.👋
🌺 (50) 🌺 3 ( :جمعی از دوستان شهيد) که خيلی عادی به مجيدنگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدی⁉️ مجيد که عصبانی شده بود😠 گفت: به خدا سرباز نبود بيا اين هم درجه هاش،از رو دوشش کَندم. بعد هم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد. سری به علامت تائيد تکان داد و گفت: حالا شد، تو ديگه نيروی ما هستی.💪 مجيد فردا به آبادان رفت و چند نفر ديگر از رفقايش را آورد.🤝 . ، ، و... هر کدامشان ماجراهایی داشتند، اما جالب بود که همه اين نيروها مديريت را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند🙂. مثلاً اصالتاً همدانی بود. قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگليسی مسلط بود. با توافق سيد يکی از اتاقهای هتل را داروخانه کرديم✨ و علی مسئول آنجا شد. هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر!! علی بعدها مواد را ترك كرد و به يكی از رزمندگان خوب و شجاع تبديل شد. علی در عمليات كربلای پنج به شهادت رسيد🕊💐.شخص ديگری بود كه برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشهر شده بود🎥. او بعد از مدتی با سيد آشنا می شود و چون مكانی برای تامين غذا نداشت به سراغ سيد می آيد. رفاقت او با سيد به جایی رسيد كه همه كارهای گذشته را كنار گذاشت🤝🌾. او به يكی از رزمنده های خوب گروه تبدیل شد
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (50) 🌺 #آدمخوارها 3 #عاقبت_بخیری (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) #شاهرخ که خيلی عاد
🌺 (51) 🌺 4 ( :جمعی از دوستان شهيد) ✍در گروه پنجاه نفره ما همه تيپ آدمی حضور داشتند، از بچه های لات تهران و آبادان🔪😎 و... تا افراد تحصيل کرده ای مثلاصغرشعل هور که فارغ التحصيل از آمريکا بود. از افراد بی نمازی که در همان گروه نمازخوان شدند تا افراد نمازشب خوان😍. اکثر نيروهایی هم که جذب گروه فدائيان اسلام می شدند علاقمند پيوستن به گروه بودند🤝 وقتی در مقر بود و برای نمازجماعت می رفت همه بچه ها به دنبالش بودند. آن ايام امام جماعت ما بود. و را از حفظ برای ما می خواند و حال معنوی خوبی داشت🤲. در شرايطی که کسی به معنويت نيروها اهميت نمیداد، سيد به دنبال اين فعاليت ها بود و خوب نتيجه می گرفت. ...
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕 خيلی خنديديم. گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝 بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿 شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝.. https://eitaa.com/shahrokhmahdi
2 ( جمعی از دوستان شهيد) در آبادان شخصی بود که به مجيدگاوی مشهور بود. می گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود🔪. هرجا می رفت، يک کيف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. 💼🔪می خواست با عراقی ها بجنگد اما هيچکدام از واحدهای نظامی او را نپذيرفتند تا اينکه سيد او را تحويل داد. هم در مقابل اين افراد مثل خودشان رفتار میکرد.😉👋 کمی به چهره مجيد نگاه کرد. با همان زبان عاميانه گفت: ببينم، میگن يه روزی گنده لات آبادان بودی.😂 میگن خيلی هم جيگر داری💪، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه، با هم میريم جلو ببينم چيکاره ای⁉️!شب از مواضع نيروهای خودی عبور كرديم.🌄 به سنگرهای عراقی ها نزديک شديم🚶‍♂. مجيد را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، يه افسر عراقی رو میکشی🤨 و اسلحه اش رو مياری✔️. اگه ديدم دل و جرات داری ميارمت تو گروه خودم.🤍🔪مجيد يه چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد🚶‍♂. دو ساعت🕰 گذشت و خبری از مجيد نشد.🥲 به گفتم: اين پسر دفعه اولش بود.✌️ جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاريکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آيد. اسلحه ام را برداشتم. يکدفعه داد زد: نزن منم مجيد! پريد داخل سنگر و گفت: بفرمائيد اين هم اسلحه، نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اينو از کجا دزديدی!؟مجيد يکدفعه دستش رو داخل كوله پشتی برد و چيزی شبيه توپ را آورد جلو. در تاريکی شب سرم را جلو آوردم. يکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بريده يک عراقی در دستان مجيد بود.👋
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕 خيلی خنديديم. گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝 بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿 شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕 خيلی خنديديم. گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝 بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿 شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند😫. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد😂!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.🤕 خيلی خنديديم. گفت: من اين همه دنبالت دويدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت😏 بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم.🤝 بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد.🌿 شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂🤝..