.
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (10) 🌺
.
#پل_کارون 2
(#راوی : آقای عباس شیرازی)
.
عصر يكی از روزها پيرمردی وارد #كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شيک قهوه ای، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان می داد كه آدم با شخصيتی است. به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟!
#شاهرخ هم بلند شد و گفت: بفرمائيد!
پيرمرد نگاهی به قد و بالای شاهرخ كرد و گفت: ماشاءالله عجب قد و هيكلی. بعد جلوتر آمد و ادامه داد: ببين دوست عزيز، من هر شب توی قمارخونه های اين شهر برنامه دارم. بيشتر مواقع هم برنده می شم. به شما هم خيلی احتياج دارم. بعد مكثی كرد و ادامه داد: با بيشتر افراد
دربار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوی میخوام كه دنبالم باشه. پول خوبی هم میدم.
شاهرخ كمی فكر كرد و گفت: من به اين پول ها احتياج ندارم. برو بيرون! پيرمرد قمارباز كه توقع اين حرف رو نداشت. با تعجب گفت: من حاضرم
نصف پولی كه در بيارم به تو بدم. روی حرفم فكر كن! اما شاهرخ داد زد و گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا! برای من جالب بود که شاهرخ با پول قماربازی مشکل داشت، اما با پول #مشروب فروشی نه!!
٭٭٭
سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون میگذرد. #پيکان_جوانان زيبایی هم خريد. وقتی به ديدنش رفتم با خوشحالی گفت: ما ديگه خيلی معروف شديم، شهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، میخواد منو ببره #کاباره_ميامی پيش خودش، میدونی چقدر باهاش طی کردم؟
با تعجب گفتم: نه، چقدر؟!
بلند گفت: روزی سيصد تومن! البته کارش زياده، اونجا خارجی زياد میاد و بايد خيلی مراقب باشم.
شب، وقتی از کاباره خارج می شديم. شاهرخ تو حال خودش نبود. خيلی خورده بود. از چهارراه جمهوری تا ميدان بهارستان پياده آمديم.
در راه بلند بلند داد میزد. به #شاه فحش های ناجوری می داد. چند تا مامور کلانتری هم ما را ديدند. اما ترسيدند به او نزديک شوند.
شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.
.
.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
.
.
#ادامه_دارد...
.
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (47) 🌺 .#اسیر 2 #آدمخوارها!! (#راوی : آقای محمد تهرانی) . از فرماندهی اعلام شد:
.
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (48) 🌺
.
#آدمخوارها 1
#مشروب_فروش
(#راوی :جمعی از دوستان شهيد)
.
#سيد_مجتبی_هاشمی فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب #سيد می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد.
سيد با شناختی که از #شاهرخ داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد.
٭٭٭
پدر و پسری با هم به #جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از #انقلاب #مشروب فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.
.
.
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
.
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
#کی_بشود_حر_بشوم_توبه_مردانه_کنم #شھید_شاهرخ_ضرغام (10) ناصرجهود گفت: يه پيشنهاد برات دارم. از فردا
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (11) 🌺
#پل_کارون 2
(#راوی : آقای عباس شیرازی)
.عصر يكی از روزها پيرمردی وارد #كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شيک قهوه ای، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان می داد كه آدم با شخصيتی است. به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟!#شاهرخ هم بلند شد و گفت: بفرمائيد!پيرمرد نگاهی به قد و بالای شاهرخ كرد و گفت: ماشاءالله عجب قد و هيكلی. بعد جلوتر آمد و ادامه داد: ببين دوست عزيز، من هر شب توی قمارخونه های اين شهر برنامه دارم. بيشتر مواقع هم برنده می شم. به شما هم خيلی احتياج دارم. بعد مكثی كرد و ادامه داد: با بيشتر افراد
دربار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوی میخوام كه دنبالم باشه. پول خوبی هم میدم.شاهرخ كمی فكر كرد و گفت: من به اين پول ها احتياج ندارم. برو بيرون! پيرمرد قمارباز كه توقع اين حرف رو نداشت. با تعجب گفت: من حاضرم نصف پولی كه در بيارم به تو بدم. روی حرفم فكر كن! اما شاهرخ داد زد و گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا! برای من جالب بود که شاهرخ با پول قماربازی مشکل داشت، اما با پول #مشروب فروشی نه!!٭٭٭
سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون میگذرد. #پيکان_جوانان زيبایی هم خريد. وقتی به ديدنش رفتم با خوشحالی گفت: ما ديگه خيلی معروف شديم، شهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، میخواد منو ببره #کاباره_ميامی پيش خودش، میدونی چقدر باهاش طی کردم؟
با تعجب گفتم: نه، چقدر؟! بلند گفت: روزی سيصد تومن! البته کارش زياده، اونجا خارجی زياد میاد و بايد خيلی مراقب باشم.شب، وقتی از کاباره خارج می شديم. شاهرخ تو حال خودش نبود. خيلی خورده بود. از چهارراه جمهوری تا ميدان بهارستان پياده آمديم.
در راه بلند بلند داد میزد. به #شاه فحش های ناجوری می داد. چند تا مامور کلانتری هم ما را ديدند. اما ترسيدند به او نزديک شوند.
شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.
#ادامه_دارد..
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (48) 🌺
.
#آدمخوارها 1
#مشروب_فروش
(#راوی :جمعی از دوستان شهيد)
.
#سيد_مجتبی_هاشمی فرماندهی بسيار خوش برخورد بود. بسياری از کسانی که از مراکز ديگر رانده شده بودند، جذب #سيد می شدند. سيد هم از ميان آنها رزمندگانی شجاع تربيت می کرد.
سيد با شناختی که از #شاهرخ داشت. بيشتر اين افراد را به گروه او يعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به ميزان توانایيش استفاده می کرد.
٭٭٭
پدر و پسری با هم به #جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از #انقلاب #مشروب فروشی داشتند. روزهای اول هيچکس آنها را قبول نداشت. آنها هم هر کاری می خواستند می کردند. سيد آنها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آنها به رزمندگان شجاعی تبديل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آنها اهل نماز و... شوند.