eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
59 ویدیو
240 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
فهیمه امیرخانی منفرد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 نگاه خیالی سر کلاس نشسته ام و به تخته سیاه نگاه میکنم. معلم درس می‌دهد و من نگاهم به حفره ی بزرگ وسط تخته هست که در اثر انفجار چند روز پیش رخ داده است. هزاران صدا در گوشم جولان می‌دهند.صدای فریاد های کودکان،ناله و زاری مادران و صدای شکستن قلب پدران. آنچنان عمیق به تخته خیره شده ام که گویا برای پیدا کردن جواب سوالهای معلم،نابغه ای هستم. اما من فقط نگاه میکنم و نه تخته را می‌بینم و نه سوال و جواب را. نگاه من خانه های ویران،ماشین ها و وسیله های از بین رفته و آوار ساختمان هایی را می‌بیند که صدها نفر در زیر آنها مدفون شده اند‌.آری مثل این که عادت کرده ام که با چشم دل ببینم و مرور خاطرات کنم. در بین این همه خرابه،هرزگاهی خودم را وسط کلاس مرتب با نیمکت و تخته ی سالم هم تصور می‌کنم و بی درنگ لبخند میزنم.ولی افسوس که فقط خیال است و واقعی نیست و از این خیال لبخندم تلخ می‌شود. ناگهان با تکان های دوستم که به شانه ام میزد هوشیار شدم.به طرفش برگشتم و با تندی گفتم چی شده دستم درد گرفت. معلم هم که انگار خط نگاهم را خوانده بود و به افکارم پی برده بود گفت: عزیزم ناراحت نباش بالاخره حق برباطل پیروز می‌شود و این وعده ی خداست. حالا میخواهم همین جمله ی من را روی باقیمانده ی تخته حک کنی. منم از شوق این جمله، خودم را به تخته رساندم و با آرزوی پیروزی، این پیام را روی تخته ی نیمه شکسته حک کردم. @shahrzade_dastan