15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ویژه
رفتار زیبای حضرت امام خمینی رحمت اله علیه با همسرشون
🌷 گوشه ای از زندگی یک مومن حقیقی
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
به تو حسادت میکنند تو مکن
تو را تکذیب میکنند آرام باش
تو رو میستایند فریب مخور
تو را نکوهش میکنند شکوه مکن
مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو
همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش
آنگاه از ما خواهی بود
حدیثی بود که همیشه در قلب من
وجود داشت(از امام پنجم)..
#شهید_بابکنوریهریس
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
19.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻مظهر مقاومت شهر خرمشهر که تا آخرین نفس، مردانه مقاومت کرد...
🎙راوی: مجید یوسف زاده
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
بخونید خیلی زیباست 👇
نامه ای از یک شهید 🕊💌
وچه زیباست سیاهی چادر شما..
نمیدانم این چه حسی بوده که به من داده
اما میدانم که بادیدن آن قوت قلب و آبرو میگیرم..
باور کنید چادر شما نعمت است..
🍃🌸شهید مجتبی بابایی زاده🌸🍃
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت چهارم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
و بنا کرد به سلام و احوال پرسی از دلم رد شد که این از اولش هم خوش رو و مهربان بود و مرا هر کجا می دید حال و احوال می کرد نه فقط بعد از شهادتش حتی جبهه هم که بود همیشه این ها را برای مادرش تعریف می کردم آزادیان با دستش اشاره کرد حاج خانم اینا چی تو دستتون تا بخواهم جواب بدهم محمد دست پیش گرفت و گفت چیزی نیست مامانم حالش خوبه دلم می خواست برای محمد درد و دل کنم مثل قدیم ها برایش حرف بزنم و او گوش کند زبان باز کردم و گفتم که چقدر اذیتم و درد دارم از پا افتاده ام و بدون کمک نمی توانم حتی یک قدم بردارم برایم غصه دار شد و دلداری ام داد دستش را گذاشت روی سینه اش و انگار یاد یک خاطره با آدم عزیزی افتاده باشد و دلم غنج برود با لبخند گفت مامان چند روز پیش رفته بودیم زیارت برات سوغاتی اوردم می خواستم زودتر بیام دیدنت ولی این آزادیان نذاشت هی گفت صبر کن با هم برویم این شد که امروز به اتفاق بچه ها اومدیم اینجا تا روز عاشورا زیارت آسد جعفر حسینی رو هم بشنویم دست برد و از داخل جیب پیراهنش یک تکه پارچه سبز در آورد و وقتی تایش را باز کرد دیدم یک شال باریک است بوسید و گذاشت روی چشم هایش از داخل ضریح برداشتم دستش را دراز کرد سمت صورتم از بالای پیشانی تا پایم را دست کشید زانو زد من عصا به بغل هاج و واج و منقلب محمد نشسته جلوی پایم یکی یکی پارچه هایی را که به پایم بسته بودم باز کرد شال را بست به مچ پایم و گفت غصه نخور مامان جان برو نذرت را ادا کن امشب.
سرم پایین بود و داشتم گره شال سبز را نگاه می کردم سمت راست آسمان بود سمت چپ را نگاه کردم آسمان بود سمیده زده بود از خنکی نسیم اول صبح مور مورم شد بوی گلاب و زعفران شربت ظهر عاشورا می آمد رد خیسی اشک روی صورتم مانده بود هر چه گشتم نه سعید آل طاها و صدایش و نه خوبش کردن حسن ازادیان و نه محمدی اثر پیدا کردم توی رختخواب نشستم و چشمم افتاد به مچ پایم. هیچ چیز دورش نبود به جز همان پارچه سبزی که محمد با دست های خودش بسته بود نفس کشیدم و سرم پر شد از عطر عجیب و غریبی که دورم را گرفته بود ترس عجیب دلم را گرفت دلهره ای همراه هیجان قلبم را پر کرد با تردید با خودم گفتم من که لیاقت زیارت آقا رو ندارم لابد محمد رو واسطه فرستادن بذار ببینم می تونم بایستم با احتیاط بلند شدم و تکیه ام را به دیوار دادم پایم را روی زمین گذاشتم و کم کم از دیوار فاصله گرفتم هیچ دردی نداشتم کف پایم را به زمین فشار دادم و قدم برداشتم خودم به تنهایی بی کمک بدون عصا
گریه کردم و بلند گفتم خدایا شکرت اقا جان از شما هم ممنونم حسین جان ممنونم من کنیز شما بودم ممنونم شنا به من نگاهی کردید محمد مادر دستت درد نکنه هر قدمی که بر می داشتم و هر کجا می رفتم بوی عطر می پیچید و باقی می ماند با شوق راه افتادم و بدون زحمت از پله ها پایین امدم . رفتم آشپزخانه به هال هر طرفی که می رفتم ردی از عطر عجیب شال باقی می ماند.
حسین حسین از زبانم نمی افتاد سماور را روشن کردم گفتم حسین جان ظرف ها را جا به جا کردم گفتم حسین جان صبح عاشورا بود و باید زودتر از خانه بیرون می رفتیم صبحانه را آماده کردم و به یک ساعت نکشیده سلام حاج حبیب را از پشت سرم شنیده برگشتم جواب سلامش را بدهم با نگرانی و ناراحتی نگاهم می کند اشرف سادات شما نمی دونی نباید به پات فشار بیاری چرا پا شدی راه افتادی مگه از شما خواهش نکردم یه مدت ملاحظه کنی
برادر حاج حبیب حاج محمد اقا شب را منزل ما مانده بود من هم چادر سرم بود و حاجی چیزی از پای من نمی دید پشت سر حاج حبیب برادرش وارو آشپزخانه شد نمی توانستم حرفی بزنم و پایش را نشانش بدهم فقط گذرا گفتم خوبه حاجی یعنی خوب شدم .
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت چهارم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
و بنا کرد به سلام و احوال پرسی از دلم رد شد که این از اولش هم خوش رو و مهربان بود و مرا هر کجا می دید حال و احوال می کرد نه فقط بعد از شهادتش حتی جبهه هم که بود همیشه این ها را برای مادرش تعریف می کردم آزادیان با دستش اشاره کرد حاج خانم اینا چی تو دستتون تا بخواهم جواب بدهم محمد دست پیش گرفت و گفت چیزی نیست مامانم حالش خوبه دلم می خواست برای محمد درد و دل کنم مثل قدیم ها برایش حرف بزنم و او گوش کند زبان باز کردم و گفتم که چقدر اذیتم و درد دارم از پا افتاده ام و بدون کمک نمی توانم حتی یک قدم بردارم برایم غصه دار شد و دلداری ام داد دستش را گذاشت روی سینه اش و انگار یاد یک خاطره با آدم عزیزی افتاده باشد و دلم غنج برود با لبخند گفت مامان چند روز پیش رفته بودیم زیارت برات سوغاتی اوردم می خواستم زودتر بیام دیدنت ولی این آزادیان نذاشت هی گفت صبر کن با هم برویم این شد که امروز به اتفاق بچه ها اومدیم اینجا تا روز عاشورا زیارت آسد جعفر حسینی رو هم بشنویم دست برد و از داخل جیب پیراهنش یک تکه پارچه سبز در آورد و وقتی تایش را باز کرد دیدم یک شال باریک است بوسید و گذاشت روی چشم هایش از داخل ضریح برداشتم دستش را دراز کرد سمت صورتم از بالای پیشانی تا پایم را دست کشید زانو زد من عصا به بغل هاج و واج و منقلب محمد نشسته جلوی پایم یکی یکی پارچه هایی را که به پایم بسته بودم باز کرد شال را بست به مچ پایم و گفت غصه نخور مامان جان برو نذرت را ادا کن امشب.
سرم پایین بود و داشتم گره شال سبز را نگاه می کردم سمت راست آسمان بود سمت چپ را نگاه کردم آسمان بود سمیده زده بود از خنکی نسیم اول صبح مور مورم شد بوی گلاب و زعفران شربت ظهر عاشورا می آمد رد خیسی اشک روی صورتم مانده بود هر چه گشتم نه سعید آل طاها و صدایش و نه خوبش کردن حسن ازادیان و نه محمدی اثر پیدا کردم توی رختخواب نشستم و چشمم افتاد به مچ پایم. هیچ چیز دورش نبود به جز همان پارچه سبزی که محمد با دست های خودش بسته بود نفس کشیدم و سرم پر شد از عطر عجیب و غریبی که دورم را گرفته بود ترس عجیب دلم را گرفت دلهره ای همراه هیجان قلبم را پر کرد با تردید با خودم گفتم من که لیاقت زیارت آقا رو ندارم لابد محمد رو واسطه فرستادن بذار ببینم می تونم بایستم با احتیاط بلند شدم و تکیه ام را به دیوار دادم پایم را روی زمین گذاشتم و کم کم از دیوار فاصله گرفتم هیچ دردی نداشتم کف پایم را به زمین فشار دادم و قدم برداشتم خودم به تنهایی بی کمک بدون عصا
گریه کردم و بلند گفتم خدایا شکرت اقا جان از شما هم ممنونم حسین جان ممنونم من کنیز شما بودم ممنونم شنا به من نگاهی کردید محمد مادر دستت درد نکنه هر قدمی که بر می داشتم و هر کجا می رفتم بوی عطر می پیچید و باقی می ماند با شوق راه افتادم و بدون زحمت از پله ها پایین امدم . رفتم آشپزخانه به هال هر طرفی که می رفتم ردی از عطر عجیب شال باقی می ماند.
حسین حسین از زبانم نمی افتاد سماور را روشن کردم گفتم حسین جان ظرف ها را جا به جا کردم گفتم حسین جان صبح عاشورا بود و باید زودتر از خانه بیرون می رفتیم صبحانه را آماده کردم و به یک ساعت نکشیده سلام حاج حبیب را از پشت سرم شنیده برگشتم جواب سلامش را بدهم با نگرانی و ناراحتی نگاهم می کند اشرف سادات شما نمی دونی نباید به پات فشار بیاری چرا پا شدی راه افتادی مگه از شما خواهش نکردم یه مدت ملاحظه کنی
برادر حاج حبیب حاج محمد اقا شب را منزل ما مانده بود من هم چادر سرم بود و حاجی چیزی از پای من نمی دید پشت سر حاج حبیب برادرش وارو آشپزخانه شد نمی توانستم حرفی بزنم و پایش را نشانش بدهم فقط گذرا گفتم خوبه حاجی یعنی خوب شدم .
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت پنجم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
حاج حبیب کوتاه نیامد برادرش هم ناراحت شد گفت من غریبه ام به خودت فشار آورده ای تا بساط صبحانه رو به راه کنی اصلا روز عاشورایی چه کسی دهانش باز می شود چیزی بخورد نشستم روی صندلی گوشه آشپزخانه حالا بوی عطر مشام حاجی و برادرش را هم پر کرده بود اشاره کردم به حاج حبیب و گفتم دیشب نذر کردم آقا منو دست خالی رد نکردن جوابم رو دادن حاجی زانو زده بود و دست می کشید روی شال اشک هایش می افتادند روی آن تکه پارچه سبزی که عطرش تمان خانه گرفته بود سه تایی گریه می کردیم نقل ان روز اول توی مسجد صدا کرد همه چشم بودند هاج و واج نگاه می کردند و صدای پچ پچشان میان صدای روضه خوان گم می شد من را دیشب دیده بودند که به سختی با دو تا عصا از در رفته بودم بیرون و حالا روی پای خودم داشتم عزادارای می کردم گاهی گریه می کردم گاهی سینه می زدم غذا پخش می کردم دوست و آشنا طاقت نیاوردند دورم را گرفتند اولش احوال پرسی معمولی بود همان اشرف سادات همیشگی بودم و نبودم بعد کم کم صدای گریه هایشان موج گرفت خودم هم مثل بقیه زن ها بغض کردم موج گریه و یا حسین گفتن جمعیت از زنانه گذشت و رسید به مردها اسم معجزه و شفا گرفتن توی دلم نبود اصلا خودم را قابل این حرف ها نمی دانستند نه به حرف حتی از فکرم نگذشت فقط می گفتم محمد وساطت کرده و اقا ما را به جواب نگذاشته اند به حاج آقای حسینی هم که جلوی منبر ایستاده و به حرفم گرفته بود همین ها را گفتم اخر شل هم رفتم زیر زمین و دیگ ها را شستم سوم امام که گذشت خیلی ها خبر شده بودند همین طور مریض بود که به امیدی می آوردند در خانه و من مانده بودم حیران نمی دانستم در جواب التماس هایشان چه بگویم می گفتند خانم سادات دست شما تبرک است بکش روی سر مریض ما ان ها هر چه می گفتند من فقط می گفتند حسین می گفتند من کاره ای نیستم از اباعبدالله بخواهید لطف و کرمش زیاد است خیلی آقاست می خواستند دعایش کنم مریض های بد حال بچه های کوچک تازه عروس پیرمرد و پیر زن جگرم آتش می گرفت آرزو داشتم بتوانم برایشان کاری کنم دست می گذاشتم روی چشمم و می گفتم چشم من ابرویی ندارم ولی دعا می کنم شلوغی در خانه به کوچه کشید خبر توی شهر چرخید و حرف تا فرمانداری و حتی بیت مراجع رسیده بود یک روز آقای محترمی آمدند در خانه و گفتند از طرف بیت ایت الله گلپایگانی هستند پسر اقا بودند طبق معمول توی خانه مهمان داشتیم از ما خواستند که همراهشان برویم وارد خانه اقا که شدیم من و حاج حبیب بودیم ما را راهنمایی کردند به اتاقی ساده و جمع و جور گفتند اقا روضه دارند کمی صبر کنیم تشریف می آورند خیلی طول نکشید چشمم به تخت معمولی و مرتب و دیوارهای سفید و ترک خورده اتاق بود که صدای یا الله گفت و مکث کرد من و حاجی به هم نگاه کردیم و تا چشممان افتاد به آقای گلپایگانی افتاد روی پا ایستادیم با مهربانی زیاد سلام و علیک کرد خیلی عزت سرمان گذاشت تحویلمان گرفت و عذر خواهی کرد که نمی تواند روی زمین بنشیند پیرمردی نورانی و خوش رو بود آرام و با اطمینان حرف می زد احوالمان را پرسید از شهیدمان پرس و جو کرد سن و سال محمد را که فهمید منقلب شد دعا کرد برای محمد و ما سرش را همین طور که پایین بود چرخاند سمت من و خواست ماجرا را تعریف کنم شال را تا کرده و گذاشته بودم داخل یک پارچه سفید بازش کردم و دادم دست حاج حبیب حاجی شال را با احترام بوسید و بلند شدند و گرفتند مقابل آقا بوی عطر این بار پیچید توی اتاق آقا حتی اگر منکر خوابم می شدم این شال و عطرش خودشان به تنهایی شهادت می دادند که ابا عبدالله علیه السلام خواسته بودند فقط گوشه ای از کرامت و بزرگواری شان را به ما نشان دهند. این ها را به اقا هم گفتم گفتم ما هیچیم و هیچ کاره هر چه بوده کار خود اهل بیت است من این لیاقت امانتی را ندارم خواستم بماند پیش ایشان نپذیرفتند گفتند شما خانواده های شهدا برای خاطر خدا از عزیزتان گذشتید حالا هم پیش خدا عزیز هستید هم اهل بیت و هم خلق خدا شهدایتان هم در محضر حضرت سید الشهدا ابرو و روزی دارند پسرشان را صدا زدند و آهسته در گوش ایشان چیزی نجوا کردند کمی بعد اقا زاده شان یک بسته کوچک با احترام خدمت ایشان اوردند.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
اقا فرمودند این تربت سید الشهدا است می دانم قدرش را می دانید یک ان یاد چهره آدم هایی افتادم که با هزار امید در خانه ما را می زدند از فرصت استفاده کردم و برای اقا احوال چند تایشان را گفتم خواستم دعایشان کنند اقا دست کشیدند روی محاسنشان فرمودند دعا کروم وظیفه ماست اما خدا شفا را در تربت سید الشهدا قرار داده است و یک کار یاد من دادند امدم خانه و سحر که شد وضو گرفتم از همان تربت مرحمتی اقا ریختم داخل یک ظرف آب تکه کوچکی از شال سبزی را هم که محمد برایم آورده بود بریدم و گذاشتم داخل همان ظرف
بعد از آن هر مریض و گرفتاری امد دست خالی برنگشت .
کمی از آن آب می ریختم داخل یک بطری کوچک و می دادم دستشان اگر کسی حج می رفت سفارش می کردم برایم آب زمزم بیاورد آب نیستم برایمان اوردند هر طوری بود نگذاشتم ان ظرف از تربت سید الشهدا علی السلام و آب خالی شود نه که من نگذارم خودشان نظر کردند. کیسه کوچک تربتم که خالی می شود توسل می کنم می گویم اقا جان جور کردن تربت کار من نیست خودتان گوشه چشمی بگردانید و دستم را خالی نگذارید گاهی چند واسطه کسی از کربلا برایم تربت می فرستد می گوید قصه را شنیده توسل کرده و یک ظرف کوچک آب دست به دست گشته تا به او برسد مریضش شفا گرفته و حالا خواسته جبران کند من می نشینم و به ذره های کوچک این خاک نگاه می کنم از خودم می پرسم خاک که با خاک فرق ندارد پس چه سری در این گرد و غبار هست که با بقیه توفیر دارد یاد روضه های عاشورا می افتم و قلبم درد می گیرد جواب خودم را می فهمم این خون قلب سید الشهدا علیه السلام بوده که خاک را تغییر داده است و حالا شده تربت سحرها بلند می شوم و توی خانه می چرخم به عکس محمد نگاه می کنم می گو مادر اگر ما عزتی داریم صدقه سر توست و به رویش لبخند می زنم بعدش دست مس گذارم روی سینه و رو به قبله به حضرت حسین علیه السلام سلام می دهم می گویم حسین جان قربانت بروم که قطره ابی به لب های خودت که هیج حتی به فرزند شیر خواره ات نرسید ولی عالمی را سیراب کردی وفتی فکر می کنم ارباب ما صاحب تمام آب های دنیا بود و حالا صدقه سری بزرگواری اش ظرف ظرف آب تربت اب درخانه من بیرون می رود اما خودش تشنه روی خاک افتاده بود جگرم خال می زند این ها را زمزمه می کنم و می نشین برایش گریه می کنم خودم تنهایی در این دنیا از هر کسی کاری بر می آید از من هم اینها در خانه ام همیشه به روی مردم باز است حرف ها و درد هایشان را می شنوم اگر از دستم بربیاید خودم غمشان را بر طرف می کنم اگر نه از آبرویم مایه می گذارم. هنوز هم برای بچه های خودم، برای جوان های فامیل برای مردمی که به دیدنم می آیند از حضرت امام حسین علیه السلام حرف می زنم قصه شال و شهید من بهانه است حرف اصلی قصه کربلاست به این تقدیر خودم می بالم.
#پایان
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#سلامامامزمانم❣
قدم هایت بوسهگاه چشمهایمان
ای گل نرگس🌸🌱
جشن میلادت کاش به
ضیافت ظهور میپیوست...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌱
#امام_زمان🕊
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد 🦋
با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت
و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدی تازھ کنیم^^؟
#دعای_عهد
#امام_زمان
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین
بهسرغیرازتوسودایی
ندارمیاحسینجان بهدلجزتوتمناییندارمیاحسینجان
خداداندکهدربازارعشقت بهجزجانهیچکالاییندارمیاحسینجان
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
،
،
بهش گفتن چشات خیلی قشنگه
گفت اگر #خدا خرید قشنگه . .
آخرشم خدا خرید:)))!💔
،
،
چقدر شهدامون و میشناسیم؟
چقدر از رفتار و اخلاقیاتشون و میدونیم؟
چند بار تاحالا رفتیم دنبال هدفی که داشتند؟
چندبار تاحالا وصیت نامشون و خوندیم و بهش عمل کردیم؟
.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---