eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
302 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شب بعد از هیئت عشاق الخمینی و ایست بازرسی بسیج ، حدود ساعت ۳ نصف شب رفتم خونه و با همون لباسها خوابیدم ، دوساعت بعد، موقع نماز صبح، سعید اومد دنبالم. چهره ی درهم و ناراحتی داشت . گفتم چی شده ؟ گفت اکبر طیبی فوت کرده ... 🔰 @shalamchekojaboodi
‌‌ یک شب بعد از هیئت عشاق الخمینی و ایست بازرسی بسیج ، حدود ساعت ۳ نصف شب رفتم خونه و با همون لباسها خوابیدم ، دوساعت بعد، موقع نماز صبح، سعید اومد دنبالم. چهره ی درهم و ناراحتی داشت . گفتم چی شده ؟ گفت اکبر طیبی فوت کرده گفتم ؛ بابا ما با هم سر ایست بازرسی بودیم، طوری ش نبود . گفت ؛ حالش بد شد و حمله قلبی کرد ، تا بیایم بجنبیم از دست رفت هاج و واج نگاهش کردم و باورم نمی شد _ بپر بریم _ کجا؟ _ تو راه بهت می گم _ نماز نخوندم هنوز _ اونجا می خونی موتور هزار زیر پاش بود، ترکَش نشستم ، آنقدر با سرعت می رفت که من فقط دستمو محکم به کمرش گرفته بودم و خودم مثل یه پرچمی که باد تکانش می ده ، قشنگ روی هوا بودم. مخصوصا وقتی به دست اندازها می رسید، کاملا در حال پرواز بودیم. بعد از چند دقیقه جلوی مسجد شهدا در اتوبان آهنگ ، ایستاد و جمعیتی رو دیدم که در حیاط مسجد در حال خواندن زیارت عاشورا بودند، به سعید گفتم اینجا چه خبره ؟ گفت جنازه ی اکبر طیبی اون جلوست ، حسین سازور داره بر پیکرش زیارت عاشورا می خونه!!! بهت زده رفتم وسط جمعیت ، بعضی بچه رزمنده های قدیمی را در آن بین شناختم ، خیلی ها چفیه روی سرشان انداخته بودند و تو حال خودشون گریه می کردند. رفتم جلو ، جایی که حاج حسین یک چفیه انداخته بود روی سرش و داشت می خوند . کنارش ایستادم، وقتی حاج حسین از زیر چفیه، یک جفت پای برهنه دید با تعجب سر بلند کرد و بدون اینکه خواندنش قطع بشه ، با دست اشاره کرد چیه ؟! چی کار داری اینجا ؟! من دنبال جنازه می گشتم ، ولی خبری ازش نبود. یک هو دور و اطراف رو با چشم گشتم تا سعید را ببینم ، در کمال تعجب دیدم سعید با همان بادگیر سورمه ای اسپیلت که تابستان و زمستان تنش بود ، کنار سه چهار نفر از بچه ها ایستاده و دارند به من می خندند. تازه فهمیدم سرکار هستم و مرا برداشته آورده مراسم زیارت عاشورای مسجد شهدا. از دور با اشاره بهش گفتم یه انتقامی ازت بگیرم، اون سرش ناپیدا ... روحش شاد ، دلم برای شوخی هایش تنگ شده راوی ؛ آقای مجتبی __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شهدای دست نیافتنی ؛ شهدای مقدس شده اتفاقی که سالهاست در زمینه ی شهید و شهادت افتاده است ؛ ساختن تصوری از شهداست که از ما خیلی فاصله دارند. شهدایی که تماما کارهایشان درست است و غلط املایی ندارند. در عرصه جمع آوری و ثبت خاطرات نیز ، چه مصاحبه شونده چه مصاحبه کننده تصورشان این است که فقط باید خاطرات خاصی از شهید مطرح شود که وجه مقدسی از او را به نمایش بگذارند. شهیدی که دست نیافتنی می شود و فاصله زیادی با مردم عادی دارد. و حتی اگر نویسنده ای بخواهد شهید را آنچه که بوده به تصویر بکشد، ناشران، کتاب را از فیلتر مقدس خودشان عبور می دهند و شهیدی که دوست دارند را تحویل جامعه می دهند. حقیقتش سالهاست در گوشه و کنار ، هر مطلبی ، نوشته ای ، برنامه تلویزیونی ای از سعید را می بینیم به غربت سایر شهدا بیشتر پی می بریم ؛ می خواهیم همه شهدا را در یک قالب بریزیم، و آن شهیدی را بسازیم که خودمان می پسندیم. تا مبادا لکه ای بر تقدس او بیفتد. در حالیکه این شهید ، آن نبوده که شمای نویسنده و یا برنامه ساز می خواهی . این شهید ، خودش بوده . خودش با تمام درست و غلطش. البته هنر به تصویر کشیدن همین درست و غلط هم ، هنر مهمی ست و آن هم چارچوب خاص خودش را دارد و باید کسانی که در جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا قدم بر می دارند خود را به این هنر مجهز کنند. شهدا که دست نیافتنی شدند ، جوانان ما به الگوهایی رو می آورند که دست یافتنی ترند. و این شهید که قرار بود حلقه ی اتصال نسل انقلاب با نسلهای بعدی شود ، فقط برای مذهبیون تماشایی خواهد بود و این همان تحریف شهید و شهادت است. حقیقتش ما بنای چنین چیزی را نداریم ؛ که فقط بگوییم سعید در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و مسیری را ترسیم کنیم که کأن چاره ای جز شهادت در پایانش نبوده. البته بنا هم نداریم هر چیزی را بگوییم. ما باید بتوانیم مسیر رشدش را درست به تصویر بکشیم و ان شاء الله که شهدا خودشان آن به آن کمکمان کنند که بیراهه نرویم. التماس دعا @shalamchekojaboodi
‌ از زمان رحلت حضرت امام که هیئت عشاق الخمینی (ره) ، در محله فلاح، پایه گذاری شد و مسئولیتش بر عهده سعید قرار گرفت، بیشتر کارها‌ و دوندگی های هیئت را توی این ۴، ۵ سال خودش انجام می داد . از هماهنگی و آوردن سخنران و مداح تا کارهایی که به عهده بقیه بود و انجام نمی دادند؛ مثل جا به جا کردن بلندگوها و سیاهی زدن و ... گاهی هم خیلی حرص می خورد و قاطی می کرد از اینکه چرا بچه ها، پای کار نیستن و یا چرا حضور ندارند توی هیئت ... هر هفته ، توی سرما و گرما ، اغلب با موتور یا گاهی با ماشین، بلند می شد می رفت شیخ محسن حسینی را از بلوار ابوذر می آورد ، توی راه هم راجع به موضوع سخنرانی باهاشون هماهنگ می کرد ایشون که می رسید و سخنرانی شروع می شد، تازه سعید می رفت دنبال مداح. یه موقع هایی وسیله زیرپایش نبود، التماس این و آن را می کرد که بیایید برویم سخنران و مداح را بیاوریم ... گاهی غبطه می خوردم به این حالش. می دانستم هیئت های بهتری را شرکت و میانداری می کند و چه بسا نیازی به این هیئت ندارد، ولی از زمان تاسیس هیئت تا زمان شهادتش اجازه نداد، این عَلَم زمین بماند. حتی ما می گفتیم هیئت را ماهانه اش کنیم که حضور بیشتری داشته باشیم ولی سعید قبول نکرد. به جرأت می توانم بگویم ؛ رمز ماندگاری هیئت عشاق الخمینی ( ره) ، سعید شاهدی بود و رمز رفتنِ سعید شاهدی ، استقامتش پای این هیئت بود. راوی ؛ آقای عبدالله _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
البته با بعضی از خاطره ها باید گریه می کردین ... اشتباه شده 🙈 @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ از زمان رحلت حضرت امام که هیئت عشاق الخمینی (ره) ، در محله فلاح، پایه گذاری شد و مسئولیتش بر عهده
بنویسید مرا بی سر و سامان حسین جگری سوخته و پاره گریبان حسین   پای شش گوشه گدا را بنشانید و سپس بنگارید مرا دست به دامان حسین   روضه ای باز بخوانید و ، هلاکم بکنید روی قبرم بنویسید پریشان حسین   پروراندند مرا پای همین هیئت ها از همان روز ازل خورده ام از نان حسین   کاش در کرببلا جام شهادت نوشم بسرایند مرا جزء حسین   شبِ بی گریه در این عشق حرام است مرا این چنین است شبِ ریزه خور خوان حسین   بنویسید روی مشک علمدار حرم جان عالم به فدای لب عطشان حسین   به خدا این پسر حضرت زهرا باشد روی خاک است چرا پیکر عریان حسین رضا باقریان علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ سعید چنان ذوق و شوقی داشت که مدام می گفت مامان زود باشید... گفتم سعید جان صبر کن ما کارهامون رو انجام دهیم. می گفت دیر می شود، آنقدر عجله داشت که ما هم به عجله دویدیم. آن روز همه چیز در نظرم زیبا بود ، تا مدت ها وقتی تلویزیون، آقا را در آن اتاق نشان می داد می گفتم همین جا بود که رفتیم، همینجا که دورتادورش پشتی هست. اینجا آقا نشسته بودند، سعید و محبوبه خانم آنجا نشسته بودند و ما کمی آن طرف تر ... حدود ده تا عروس و داماد دیگر هم بودند که فقط سعید بین آنها با همسر شهید ازدواج می کرد ، هر کسی این موضوع را می شنید، خیلی خوشحال می شد ولی نمی دانم چرا نه خود سعید و نه هیچکس دیگر به آقا چیزی در این باره نگفت. با اینکه رضا کنار سعید نشسته بود. برنامه از ساعت ۲ که آنجا بودیم تا ساعت ۴ ادامه داشت. وقتی آقا از در وارد شدند، همه خیلی خوشحال شدیم ، بعضی از عروس ها گریه می کردند ، نه سفره عقدی بود و نه تشریفات خاصی، فقط با شیرینی و چای پذیرایی کردند ولی در عین سادگی خیلی با صفا و قشنگ بود هیچ وقت خاطره ی آن روز هفدهم ربیع الاول و خطبه عقد خواندن آقا از ذهنم نمی رود. راوی؛ @shalamchekojaboodi
امروز ۴ ربیع الاول ، باز هم سعید راهی حسینیه امام خمینی ( ره) و دیدار حضرت ماه است باز هم عجله دارد که زودتر برسد ... @shalamchekojaboodi
سعید در دیدار رهبری دیروز بعد از سالها قسمت مون شد و رفتیم دیدار حضرت آقا ، از شبش که مادر آقا سعید متوجه شد ما داریم می رویم ، یک دفعه هوس کرد و گفت عکس سعید را هم ببرید. خودش بلند شد گشت و یه عکس قنوت بنری در اندازه a3 پیدا کرد و گذاشت توی یه ساک صاف پارچه ای که عکس تا نخورد و تا آخرین لحظه هم که راه می افتادیم تاکید می کردند که عکس را جا نگذارید‌. صبح با اینکه زودحرکت کردیم ، خوردیم به ترافیک نواب . گفتم سعید جان راه رو باز کن ، ما زودتر برسیم، بتوانیم برویم جلوتر بنشینیم. چند لحظه بعد واقعا انگار اون قفل راه باز شد و عجله ی دوباره ی سعید برای رسیدن به بیت را به چشم دیدیم تا رسیدیم به صف انتظار و خدا رو شکر چندان فاصله ای با در ورودی نداشتیم. حالا این انتظار کشیدن و بعد طی خان‌ها برای رسیدن به محل دیدار حضرت ماه و چانه زنی ها برای بردن عکس بنری و گذر سعید از دستگاه ایکس ری در این مسیر بماند. آخرین خان به ما گفتند عکس با ابعاد بیشتر از a4 اجازه ورود ندارد، باید بگذارید اینجا بروید داخل . گفتیم آخر مادر شهید سفارش کردند این عکس را جا نگذاریم و با خودمان ببریم در آخر راهکاری که به ذهنمان رسید این بود که دورتادور آن را ببُریم که دیدیم وسیله ی برشی نداریم . لذا به پیشنهاد خود مسئولین ورود ، دور تا دور آن را تا زدیم تا به ابعاد آ چهار شود. بعداً هم حدس زدیم دلیل این ممانعت شاید این باشد که وقتی عکس ، بزرگ باشد ، پشت سری ها آقا را نمی بینند و جلوی دید را می گیرد. بالاخره سعی مان را کردیم که در عالم ظاهر ، سعید آقا را ببیند و آقا نیز سعید را . هر جا هم دستمان خسته می شد از بالا گرفتن عکس و فشار جمعیت و می خواستیم عکس را برای لحظاتی پایین نگه داریم ، یک دفعه حضرت آقا چیزی می گفتند و مثلا یادی از شهدا می کردند که تلنگری می شد تا آن را بالا نگه داریم‌. در پایان هم با شرمندگی یک عکس تا خورده و کج و کوله تحویل مادرش دادیم.🙈 جای همه آنها که دلشان آنجا بود خالی ، دیدار به شدت بی نظیری بود‌. @shalamchekojaboodi
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست   نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست   صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد که چون شکنج ورق‌های غنچه تو در توست   نه من سبو کش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست   مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست   زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست   رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چرا که حال نکو در قفای فال نکوست   نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لاله خودروست @shalamchekojaboodi