eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
302 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
311 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی اینقدر فعالیت می کرد که فرصت غذا خوردن هم نداشت، یکبار گفت مامان من سه روز است غذا نخوردم گفتم چطور حال داری ؟ گفت حتی حال خوردنش را هم ندارم. البته به دلیل مجروحیتی که در عملیات مرصاد از ناحیه شکم پیدا کرده بود ، مشکلات گوارشی هم کم نداشت و حتی موقعی که خیلی گرسنه بود نمی توانست غذای زیادی بخورد. راوی؛   _________کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ از همون ابتدا که وارد شهرک صابرین شد ، توی شهرک، یه هیئت هفتگی برای فرزندان شهدا تشکیل داد . ما هم خیلی استقبال کردیم و خواستیم در منزل ما هم هیئت را برگزار کنند. این هیئت، شب‌های چهارشنبه تشکیل می شد ، آقا سعید قبلش یه روایتی نکته ای می گفت و بعد هم روضه و سینه زنی انجام می شد . هم خودش مداحی می کرد هم می سپرد به بعضی فرزندان شهدا که بخوانند. توی این هیئت روضه ی همه اهلبیت علیهم السلام به خصوص روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را می خواند، غیر از یک روضه و اونم روضه ی حضرت رقیه سلام الله علیها بود. با تمام ارادت خاصی که به حضرت رقیه داشت، می گفت این روضه برای فرزندان شهدا خیلی سنگینه و من اصلا نمی تونم این روضه را در جمع این بچه ها که باباشون شهید شده بخونم و تا آخر هم نخوند. راوی : خانم   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ این نماهنگ هم به یاد همه رقیه های شهدا به یاد همه شهدا و به یاد سعید که ارادت خاصی به حضرت رقیه سلام الله علیها داشت و دوست داشت اگر خدا فرزند دختری بهش داد، اسمش را رقیه بگذارد   _________کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی) @shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
‌‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) شهدا ! ما شما را شب جمعه یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید. ‌
51.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم‌اکنون حرم امام رضا علیه السلام با نوای برادر مجتبی ان شاء الله به زودی قسمت همه آرزومندان ، همین ساعت ، همین گوشه ی دنج حرم ، مهمان روضه ی اباعبدالله علیه السلام 🤲 @shalamchekojaboodi
‌ سال ۶۹ پادگان ولیعصر بودیم. جنگ تموم شده بود و می‌رفتیم اونجا بعد از حضور و غیاب، سازماندهی لشگرها انجام می شد و بعد هم می‌گفتن بروید دیگه در اختیار خودتون هستین. سعید گفت بیا بریم دم سینما سپیده یه ساندویچ بخوریم. گفتم بریم، ترک موتور نشستم و رفتیم اونجا. ساندویچ رو که گرفت یکی به من داد و یکی هم خودش برداشت، بعد هم نشست روی موتور و گازش رو گرفت و رفت ... من موندم بدون وسیله با صورت حساب ساندویچ. عادت داشتم به شوخی ها و سرکار گذاشتن های سعید. خیلی عاقلانه ، ساندویچ رو خوردم ، بعد هم دو تاشو حساب کردم و برگشتم. 😅 راوی ؛ آقای احمد   _________کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
«سلام خدا بر تو و شاگردانی که تربیت کردی.»
شدیدا مریض شده بودم و دو سه روزی مدرسه نرفتم . یك شب آمد و گفت : پاشو ببرمت دكتر. به اصرار سعید رفتم دكتر . بعدش خودش رفت داروهایم را گرفت و گفت بریم آمپولت را هم بزن. گفتم من می ترسم ، گفت ترس نداره که . رفتیم قسمت تزریقات و هركس می رفت و آمپول می زد ، صدای فریادش می آمد. سعید جلوی در درمانگاه ایستاده بود تا نوبت من شود. آن لحظه من احساس می كردم كه هیچ كس قشنگ تر از او نیست. این حس را واقعا" داشتم و برای خودم هم عجیب بود که چرا اینقدر در نظرم زیبا شده. كم كم احساس دلپیچه كردم سعید هم مدام می گفت آمپولِ تو چیزی نیست اما وقتی كه نوبتم شد و زدم، حسابی درد كشیدم و زدم زیر گریه. سعید شروع کرد ادای مرا درآوردن و گفت الكی گفتم، آمپولت خیلی هم قوی بود . اینطوری گفتم كه بری بزنی. اتفاقا آن شب شام هم خانه آنها دعوت بودیم . انگار شامِ رفتنش را داشت می داد . که رفت و دیگر نیامد. راوی ؛   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ آقای برادر محترم! با شما هستم آقا سعید! دقیقا چه فکری پیش خودت کردی با این خاطراتی که از خودت به جا گذاشتی؟! احیانا که نمی خواهی الگوی جوانان شوی با این شرارت هایت؟! هر بار باید بگردیم میان خاطراتت تا یک خاطره ای پیدا کنیم رد پایی از شیطنتهایت توی آن نباشد. مثلاً همین دیشب که این خاطره را گذاشتیم واقعا اون بُعد زیبایی ات در روزهای نزدیک به شهادت و آن دلسوزی و مهربانی ات ، انگیزه ای شد برای گذاشتن این خاطره ولی تو حتی دست از سر این خاطره هم برنداشتی و با ادا در آوردن و شوخی هات نذاشتی یه خاطره ی سنگین و رنگین ازت ثبت بشه. شنیده بودیم یک بنده خدایی خیلی همه رو می خندونده ، بعد می گه ببینید من بمیرم هم یه جوری می میرم که روز خاکسپاری م هم شما بخندین. می زنه یه جوری سکته می کنه که گویا هر کار می کردند توی قبر صاف بزارندش نمی شده و مثلاً پاش یا دستش بالا قرار می گرفته ، خلاصه همونجا ملت خنده شون می گیره ، حالا راست و دروغ این داستان را نمی دانیم ولی توئه سعید هنوز همون سعید هستی که یه خاطره ی درست و درمون پر از معنویت و اخلاق نمی شه ازت پیدا کرد، به دو دقیقه نمی رسه که یه حس معنوی را می زنی می ترکانی و بعد هم می شینی روی موتور گازشو می گیری می ری. شما روز تشییع و خاکسپاری ت هم دست از سر ملت برنداشتی و یه کاری کردی هی کف زدند و کف زدند. هفتم‌ت هم کف زدند. الآنم طوری نزول کردی وسط خاطراتت که نمی زاری یه روز بدون خنده از کنار خاطراتت بگذریم. روحت شاد ... کاش بودی ... این روزها سوار بر موتور با رفقای شهیدت بیا و با آن جگر شیری که داشتی، بزنید به دل اسقاطیلی ها و نابودشان کنید تا دل ملت فلسطین و همه امت ها هم شاد شود. اللهم عجل لولیک الفرج @shalamchekojaboodi