روز ۱۷ربیع الاول بعد از خواندن خطبه عقد توسط حضرت آقا و موقع برگشت از بیت رهبری، از گمرک، یک دوچرخه به عنوان هدیه تولد ۵ سالگی رضا خرید. رضا تعریف می کرد ؛
« فقط روز اول و دوم با چرخ های کمکی دوچرخه سواری کردم و بعدش بابا سعید کمکی هاشو باز کرد و گفت باباجون! رکاب بزن برو ... من پشتت هستم.
منم به امید اینکه بابا سعید هوامو داره ، با خیال راحت ، بدون کمکی کلی رکاب زدم و جلو رفتم . یک لحظه برگشتم پشت سرم را نگاه کردم و با کمال تعجب دیدم از بابا خبری نیست ...😳😄
البته یه جوری پشتم بود که روی پای خودم واستم. من به نسبت همسن و سالهام خیلی زود دوچرخه سواری بدون کمکی رو یاد گرفتم. »
راوی؛ آقای #رضا_مومنی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
گاهی اینقدر فعالیت می کرد که فرصت غذا خوردن هم نداشت، یکبار گفت مامان من سه روز است غذا نخوردم گفتم چطور حال داری ؟ گفت حتی حال خوردنش را هم ندارم.
البته به دلیل مجروحیتی که در عملیات مرصاد از ناحیه شکم پیدا کرده بود ، مشکلات گوارشی هم کم نداشت و حتی موقعی که خیلی گرسنه بود نمی توانست غذای زیادی بخورد.
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
از همون ابتدا که وارد شهرک صابرین شد ، توی شهرک، یه هیئت هفتگی برای فرزندان شهدا تشکیل داد . ما هم خیلی استقبال کردیم و خواستیم در منزل ما هم هیئت را برگزار کنند.
این هیئت، شبهای چهارشنبه تشکیل می شد ، آقا سعید قبلش یه روایتی نکته ای می گفت و بعد هم روضه و سینه زنی انجام می شد . هم خودش مداحی می کرد هم می سپرد به بعضی فرزندان شهدا که بخوانند.
توی این هیئت روضه ی همه اهلبیت علیهم السلام به خصوص روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را می خواند، غیر از یک روضه و اونم روضه ی حضرت رقیه سلام الله علیها بود.
با تمام ارادت خاصی که به حضرت رقیه داشت، می گفت این روضه برای فرزندان شهدا خیلی سنگینه و من اصلا نمی تونم این روضه را در جمع این بچه ها که باباشون شهید شده بخونم و تا آخر هم نخوند.
راوی : خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نماهنگ هم به یاد همه رقیه های شهدا
به یاد همه شهدا
و به یاد سعید که ارادت خاصی به حضرت رقیه سلام الله علیها داشت و دوست داشت اگر خدا فرزند دختری بهش داد، اسمش را رقیه بگذارد
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا !
ما شما را شب جمعه یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید.
51.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هماکنون حرم امام رضا علیه السلام با نوای برادر مجتبی
ان شاء الله به زودی قسمت همه آرزومندان ، همین ساعت ، همین گوشه ی دنج حرم ، مهمان روضه ی اباعبدالله علیه السلام 🤲
@shalamchekojaboodi
سال ۶۹ پادگان ولیعصر بودیم. جنگ تموم شده بود و میرفتیم اونجا بعد از حضور و غیاب، سازماندهی لشگرها انجام می شد و بعد هم میگفتن بروید دیگه در اختیار خودتون هستین.
سعید گفت بیا بریم دم سینما سپیده یه ساندویچ بخوریم. گفتم بریم، ترک موتور نشستم و رفتیم اونجا.
ساندویچ رو که گرفت یکی به من داد و یکی هم خودش برداشت، بعد هم نشست روی موتور و گازش رو گرفت و رفت ...
من موندم بدون وسیله با صورت حساب ساندویچ. عادت داشتم به شوخی ها و سرکار گذاشتن های سعید.
خیلی عاقلانه ، ساندویچ رو خوردم ، بعد هم دو تاشو حساب کردم و برگشتم. 😅
راوی ؛ آقای احمد #بیگدلی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش به سوی آزادی قدس ...
الله اکبر ، الله اکبر ، الله اکبر ✊✊✊
#طوفان_الاقصی
شدیدا مریض شده بودم و دو سه روزی مدرسه نرفتم . یك شب آمد و گفت : پاشو ببرمت دكتر.
به اصرار سعید رفتم دكتر . بعدش خودش رفت داروهایم را گرفت و گفت بریم آمپولت را هم بزن. گفتم من می ترسم ، گفت ترس نداره که .
رفتیم قسمت تزریقات و هركس می رفت و آمپول می زد ، صدای فریادش می آمد.
سعید جلوی در درمانگاه ایستاده بود تا نوبت من شود. آن لحظه من احساس می كردم كه هیچ كس قشنگ تر از او نیست. این حس را واقعا" داشتم و برای خودم هم عجیب بود که چرا اینقدر در نظرم زیبا شده.
كم كم احساس دلپیچه كردم سعید هم مدام می گفت آمپولِ تو چیزی نیست اما وقتی كه نوبتم شد و زدم، حسابی درد كشیدم و زدم زیر گریه.
سعید شروع کرد ادای مرا درآوردن و گفت الكی گفتم، آمپولت خیلی هم قوی بود . اینطوری گفتم كه بری بزنی.
اتفاقا آن شب شام هم خانه آنها دعوت بودیم . انگار شامِ رفتنش را داشت می داد . که رفت و دیگر نیامد.
راوی ؛ #خواهر2
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
آقای برادر محترم!
با شما هستم آقا سعید! دقیقا چه فکری پیش خودت کردی با این خاطراتی که از خودت به جا گذاشتی؟! احیانا که نمی خواهی الگوی جوانان شوی با این شرارت هایت؟!
هر بار باید بگردیم میان خاطراتت تا یک خاطره ای پیدا کنیم رد پایی از شیطنتهایت توی آن نباشد.
مثلاً همین دیشب که این خاطره را گذاشتیم واقعا اون بُعد زیبایی ات در روزهای نزدیک به شهادت و آن دلسوزی و مهربانی ات ، انگیزه ای شد برای گذاشتن این خاطره
ولی تو حتی دست از سر این خاطره هم برنداشتی و با ادا در آوردن و شوخی هات نذاشتی یه خاطره ی سنگین و رنگین ازت ثبت بشه.
شنیده بودیم یک بنده خدایی خیلی همه رو می خندونده ، بعد می گه ببینید من بمیرم هم یه جوری می میرم که روز خاکسپاری م هم شما بخندین. می زنه یه جوری سکته می کنه که گویا هر کار می کردند توی قبر صاف بزارندش نمی شده و مثلاً پاش یا دستش بالا قرار می گرفته ، خلاصه همونجا ملت خنده شون می گیره ، حالا راست و دروغ این داستان را نمی دانیم
ولی توئه سعید هنوز همون سعید هستی که یه خاطره ی درست و درمون پر از معنویت و اخلاق نمی شه ازت پیدا کرد، به دو دقیقه نمی رسه که یه حس معنوی را می زنی می ترکانی و بعد هم می شینی روی موتور گازشو می گیری می ری.
شما روز تشییع و خاکسپاری ت هم دست از سر ملت برنداشتی و یه کاری کردی هی کف زدند و کف زدند. هفتمت هم کف زدند.
الآنم طوری نزول کردی وسط خاطراتت که نمی زاری یه روز بدون خنده از کنار خاطراتت بگذریم.
روحت شاد ... کاش بودی ...
این روزها سوار بر موتور با رفقای شهیدت بیا و با آن جگر شیری که داشتی، بزنید به دل اسقاطیلی ها و نابودشان کنید تا دل ملت فلسطین و همه امت ها هم شاد شود.
اللهم عجل لولیک الفرج
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
از بچههای گردان تخریب بود . بعد از علی آقا محمودوند، فرمانده تفحص شد و ۱۷ مهر ۸۰ توی فکه به شهادت رسید
ازش پرسیدن برای چی اومدی اینجا؟ جنگ که تموم شده، دنبال چی هستین؟ گفت ما اینجا دنبال گمشده ی خودمون می گردیم، فکر کن یه دفعه یک دری باز می شه یه بهشتی رو نشونت می دن بعد می بینی همه ی رفیقات اونجا هستن ، یکباره این در را به رویت می بندند، چه حالی داری ؟
ما سالهاست دنبال یه تیر سرگردان هستیم ( که بریم و برسیم به اونجا )
حال همه بچه های تفحص از جمله سعید تقریبا همین بود ... عیش و نوش های شلمچه ها و فکه ها را در جنگ دیده بودند و بعد از جنگ در به در دنبال دری بودند که از این معبر تنگ عبور کنند و خود را به آن شراب طهور و به رفقایشان برسانند.
هدیه به روح #شهید_مجید_پازوکی در سالگرد شهادتش صلوات
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
رضا چند روزی به تهران اومده بود و دوباره داشت عازم منطقه می شد. گفتم رضا یه کم بیشتر بمون .گفت خانم باید بروم ... سعید هم منتظرمه .
این بار که اسم سعید رو آورد ، از کوره در رفتم و گفتم این سعید کیه که از من و خانواده ت برات عزیزتره؟ ... همه ش سعید ... سعید ...
گفت؛ سعید داداشمه ، خیلی دوستم داره ، اصلا باید خودت ببینی ش تا متوجه بشی چی می گم.
بالاخره قرار شد یک روز سعید به خانه مان بیاید و کادوی عروسی مان را بیاورد. رضا گفت؛ خانوم! این آقا سعید خجالتیه ، شما یه جوری نگاهش کن که متوجه نشه.
سعید که وارد خانه شد و پله ها را بالا می رفت، از لای پرده نگاهی به او انداختم؛ یک جوان لاغر و قدبلند که تازه ریش هایش در آمده بود.
رضا اومد یه جعبه داد دستم و گفت این کادو را سعید آورده فکر کنم شیرینی باشه، منم جعبه را گرفتم و گذاشتم داخل یخچال.
گفت؛ سعید رو دیدی ؟ گفتم رضا! این سعید که می گی، اینه ؟ این که خیلی بچه ست. گفت : این همون دوست صمیمی و برادرمه که می گفتم ، خیلی دوستش دارم.
سعید که رفت، رضا گفت؛ خانوم! اون شیرینی رو بردار بیار بخوریم. رفتم در یخچال را باز كردم و جعبه را که برداشتم ، دیدم صدای تیك تیك از توی یخچال می یاد ، در كادو را كه باز كردیم دیدیم ساعت است؛ یک ساعت طاقچه ای
ما که منتظر شیرینی بودیم ، از دیدن ساعت، خنده مان گرفت.
راوی ؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم روزی امروزمون
همین طوری نشسته بودیم و گوشی دستمون بود، مادر هم همینطور با حجاب نشسته بودند و داشتند کرفس خورد می کردند. یکباره یک چیزی از سعید گفتند و به ذهنمون رسید فیلم بگیریم و توی کانال بزاریم.
یه مستندِ کاملا مستند
#مستندات
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
اینم روزی امروزمون همین طوری نشسته بودیم و گوشی دستمون بود، مادر هم همینطور با حجاب نشسته بودند و
اخیرا یک فیلم کوتاهی در فضای مجازی پخش شد که مدام به مادر یک شهیدی می گویند این خاطره ی پسرت را بگو، از آن یکی بگو، ولی مادر آن شهید فقط سکوت می کند. آخرش با بغض، یک کلمه می گوید . می گوید؛ خیییلی دوستش داشتم.
چه چیزی بگوید که زیبایی و دلبری پسرش را به تصویر بکشد؟! صادقانه ترین حرف دلش را می زند. هر چه از رفتار شهید بگوید، نمی تواند اصل مطلب را برساند ... یک کلمه می گوید؛ خیلی دوستش داشتم.
دلبری، به قد و بالا و چشم و ابرو نیست.
این حسی که مادر سعید می گوید؛ دوست داشتم نگاهش کنم و دوست داشتم دیگران نگاهش کنند و خوشگلی اش را متوجه بشوند، چیزی از جنس عشق است.
باید ده ساعتی نشست پای صحبت هایشان تا متوجه شویم ، خلاصه اش همین چند ثانیه است که می گویند؛ دوست داشتم قد و بالایش را نگاه کنم ، دوست داشتم یک جا رد می شوم سعید را ببینم ...
اینکه در زبانحال اباعبدالله الحسین علیه السلام به حضرت علی اکبر هست که می فرمایند بایست تا قد و بالایت را تماشا کنم ... این همان است که از زبان پدران و مادران شهدا می شنویم ...
حالا که صحبت به اینجا رسید یک روضه هم میهمان شویم و ثوابش را هدیه کنیم به روح سعید و همه ی علی اکبرهای خمینی رحمت الله علیه
👇👇
#یادداشت
خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت
باید تو را به وسعت صحرا ببینمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
می چینمت به روی عبا تا ببینمت
حالا که نیزه خورده و پهلو گرفته ای
پیغمبرم... به کسوت زهرا ببینمت
خوبست این که حداقل مادر تو نیست
ور نه چگونه در بر لیلا ببینمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پیش بساط خنده این ها ببینمت
ترسم ز عمه بود بیاید... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... یا ببینمت؟!
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه ای
باید به نیزه ها نگرم تا ببینمت
محمد علی بیابانی
https://eitaa.com/sobhehoseini
یه وقتایی زنگ می زد بهم، دخترم خونه مون بود گوشی رو بر می داشت. سعید می گفت؛ گوشی رو بده مامانت، من دوست پسرشم.
دخترم متوجه می شد سعیده. می خندید و می گفت مامان گوشی رو بردار، سعیده.
بعضی موقع ها هم مسیرش سمت خونه ما می خورد می اومد بهم سر می زد، می گفت عمه اومدم یه بوسِت کنم و برم.
چهار دست و پا از پله ها می اومد بالا. می گفتم چرا اینطوری می یای؟ می گفت موکت کثیف می شه، بیا یه دقیقه ببینمت و برم. می گفتم عمه جان! کثیف بشه، فدای سرت، بیا بالا.
به قرآن مجید وقتی می دیدمش قلبم شاد می شد، انگار قوت می گرفتم. یعنی یه روحیه و یه مرامی داشت که وقتی می دیدیش انگار بهت یه جونِ دوباره می داد.
راوی ؛ #عمه_سکینه
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
خیلی امر به معروف و نهی از منکر می کرد و در راه خدا اصلا ترسی از چیزی نداشت. چندین بار هم به خاطر امر به معروف هایش می ریختند سرش، چاقو رویش می کشیدند و خونی مالین به خانه می آمد.
خانمش میگفت: آخر ، جانش را پای امر به معروف می گذارد ، سعید می گفت ؛ چند سال پای جبهه و جنگ، جانم را گذاشتم خدا قبول نکرد ، اگر حالا با یک امر به معروف و نهی از منکر می خواهد طوریم بشود ، خب بشود.
ما می ترسیدیم که مبادا فلانی بدش بیاید و یا بلایی سرش بیاورند ، ولی او دنبال رضای خدا بود و هر جا می توانست امر به معروف انجام دهد، انجام میداد، در بستگان اگر بدحجابی میدید، میگفت ؛ اینها باید رعایت کنند. حالا بعضی ها بهشان برمی خورد.
در مقابلِ عروسی های پر سر و صدا ساکت نمی نشست. بعد از ازدواجش یک عروسی ای که صدای ترانه اش محل را برداشته بود، برگزار شده بود. یکی از همسایه ها گفته بود؛ مثل اینکه دیشب سعید در این محل نبود ، چون اگر بود این صداها ادامه پیدا نمی کرد، گفتم نه، خانهاش اینجا نیست.
اول آرام تذکر میداد و بعد صدای اعتراضش بلند میشد . پدرش میگفت مردم با یکی دو بار گفتن شما درست نمی شوند.
می گفت امام فرمودند شما تکلیفتان را انجام دهید و به دنبال نتیجه اش نباشید. این همه مجروح و شهید و اسیر دادیم ما نمیتوانیم بی تفاوت باشیم و آرام بنشینیم.
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
📣📣📣
راهپیمایی امروز برای محکوم کردن جنایات اسرائیل و حمایت از مقاومت فلسطین ، مصداق اقامه ی بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر است.
به قول سعید؛ این همه خون ریخته شده ، ما نباید بی تفاوت باشیم.😔😔
باشد که قدمهایمان را بپذیرند و آرزوی یا لیتنا کنا معکم مان را محقق کنند تا در رکاب حاج احمد متوسلیان و شهید تهرانی مقدم و همه شهدایی که آرزوی شرکت در جهاد، مقابل این غده سرطانی را داشتند، ما را هم بپذیرند🤲 🤲
این شر مطلق ، دیگر ترمیم پذیر نیست و چاره ای جز نابودی و محو شدن ندارد.
مرگ بر اسرائیل
مرگ برآمریکا
اللهم عجل لولیک الفرج
#ارسالی_اعضا
ان شاء الله شهدا دست فرزندان مون رو بگیرند 🤲
@shalamchekojaboodi
🔖 صلوات کارها را خیلی آسانتر میکند، امداد حضرات معصومین را بیشتر و روحیه ما را آماده میکند اگر لازم بود کمک بیشتری بکنیم.
🔰 با دعا و شرکت در ختم صلوات👇مجاهدین اسلام را یاری کنیم
🌐 https://EitaaBot.ir/counter/xntl02
🔖برشی از درس المیزان ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
#طوفان_الاقصی
✅ مرکزتنظیمونشرآثاراستادعابدینی
🌐 TAMHIS.IR