eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
245 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ توی پادگان امام حسن ( علیه السلام ) از سمت تیپ به ستادلشکر، یه کوهی بود و یه جاده پیچ در پیچ دور این کوه که انتهای آن پیچ ها منتهی می شد به ستاد لشکر و بعد اتوبان افسریه. سعید عادت داشت وقتی از تیپ‌ می اومد به سمت پایین، این پیچ آخر را نمی پیچید و مستقیم می زد تو دل خاکی کوه که یه پرتگاهی بود و جاده مالرو محسوب می شد. اینقدر شیب این خاکی تند بود که پیاده هم به سختی می شد رفت پایین. یه روز من ترک موتورش داشتم می اومدم به سمت پایین ، نمی دونستم چنین کاری می کنه. سر پیچ قبل از اینکه بپیچه گفت عبدالله سفت من و بگیر. گفتم چرا؟ گفت بگیر کار نداشته باش، تا من سفت گرفتم یه هو دیدم ، به جای اینکه توی جاده بپیچه ، مستقیم پرید روی کوه ، من زَهره م آب شد و قلبم یه لحظه ایستاد دیدم این شیب خطرناک و با موتور رفت پایین .شاید نزدیک هفتصد ، هشتصد متر راه رو با این کارش کوتاه می کرد. من خیلی ترسیدم‌ و داد و بی داد کردم سرش. گفتم آخه این چه کاریه مرد حسابی؟ سعید هم فقط خندید . معمولا" یه همچین کارهایی که می کرد و بچه ها اعتراض می کردند فقط می خندید. از قضا پنجره اتاق سردار کوثری ، فرمانده لشکر رو به این کوه بود و یکبار این صحنه را دیده بود که یک موتور از جاده به سمت پرتگاه، خارج می شه. همان لحظه به سعید سلیمانی و حاج حسن محقق می گه عه عه... مُرد ... بعد از چند لحظه می بینه یکی با موتور از خاکی اومد انتهای جاده ، راهشو گرفت رفت. حاج محمد می گه: این کیه ؟ اونا می گن این سعید شاهدیه . بعد هم فرمانده متوجه می شه این کارِ هر روز سعید است. می گه برید اینو بردارید بیارین ببینم این سعید شاهدی کیه؟ بالاخره یه بار جلوی راهشو می بندند و نمی گذارند از پادگان خارج بشه . می گن فرمانده لشگر کارِت داره . وقتی می ره پیش حاج محمد. حاج محمد بهش می گه مرد حسابی! تو از اینجا می یای پایین نمی گی یه اتفاقی برات می افته؟! ... راوی : آقای عبدالله ( تجربه ی این خاطره را آقای طیبی و آقای بیگدلی هم داشته و تعریف کردند )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁👆این هم هدیه ی روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها از طرف سعید وقتی مداح به سبک هندی می خونه و سعید هم مثل هندی ها، انگشت روی گونه می گذارد   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از مثل مصطفی
🌹ایّام تولد تو ای ماه دمشق جای همه مدافعانت خالی... @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ این ایام هم به چشم بر هم زدنی می گذرد ، روزها و شب‌هایی که با یاد تو سپری شد ... ایامی که آواره ی خاطراتت برای کتاب و کانال ، در شیب تند کوه و پشت وانت و در حال راپل و .... بودیم. روزها و شب‌هایی که غرق در حضورت می شویم بی آنکه بخواهیم . روزگاری برایمان عجیب بود که چطور برخی می توانند اینقدر غرق در دریای وجود یک شهید شوند ، مگر شهید با شهید چه فرقی دارد ؟ و حالا خودمان گرفتار شده ایم . شب با یک جلوه جلوی چشم‌‌مان رژه می روی و صبح با جلوه ای دیگر. شاعر چه خوب گفت ؛ با یاد تو می خوابم، در خواب تو را بینم از خواب چو برخیزم، اول تو به یاد آیی خدایا ما را قدردان نعمتِ یاد شهیدان قرار بده 🤲 @shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) https://eitaa.com/sobhehoseini
روضه اباعبدالله.mp3
2.3M
‌ با نوای برادر مجتبی شاهدی ‌
‌ من و سعید از پایان جنگ به بعد تقریبا صبح تا شب با هم بودیم؛ محل کار و کانون و هیئت و ... پاییز ۷۴ ، در لشگر با هم قرار گذاشتیم برویم تفحص شهدا. همزمان ، سهمیه ی مکه برای فرمانده حوزه ها در نظر گرفته بودند و بین ۳۶ تا فرمانده حوزه قرعه کشی کردند و اسم من هم در آمد. من در جلسه قرعه کشی نبودم و وقتی آمدم ، فرمانده ناحیه غرب گفت: آقای طیبی! اسمت برای مکه در آمده، ولی چون در جلسه نبودی، برخی اعتراض کردن، گفتن دوباره باید قرعه‌کشی کنید، دوباره قرعه کشی کردند و باز هم اسم من در آمد . سعید را در کانون ابوذر یا حوزه دیدم و گفتم: سعید! اسم من برای مکه در آمده. برگشت گفت : تو برو مکه، من می رم فکه، ببینیم کی زودتر به خدا می‌رسه ؟! خلاصه ما رفتیم مکه و همزمان سعید هم رفت فکه برای تفحص شهدا. تازه از حج برگشته بودم که یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت سعید و محمود غلامی بر اثر انفجار مین، در فکه به شهادت رسیدند و داریم برنامه انتقال پیکرشان را به کانون ، هماهنگ می کنیم. راوی : آقای اکبر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ 👆 گفتگوی دو نفر از دوستان سعید و مطلبی که در توضیح آن نوشته اند 👇
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی ‌
خدا شاهد است آنقدر کار ، دست خودش است که ما هم در عجبیم !!! مثلاً همین که غرق در خاطرات سعید، یکباره این بیت به ذهنمان برسد؛ برهم زنید یاران این جمع بی صفا را مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا بعد یک دفعه بخواهیم که بدانیم بیت بعدی اش چیست ، در نت جستجو کنیم و با این بیت مواجه شویم👇😳😳 بر هم زنید یاران این بزم بی صفا را مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا بی و شمعی هرگز مباد جمعی بی ، نبوَد مرغان خوشنوا را نمی دانیم تعجب کنیم ؟! بخندیم ؟! گریه کنیم ؟!... شوخی های سعید تمامی ندارد انگار هنوز هم ملت را سرکار گذاشته و در آخر با همان لحن داش مشدی اش می گوید ؛ شَلَم کجا بودی ؟! @shalamchekojaboodi
صدای سعید .mp3
756.6K
اما شهدا فرق می کنند ...
‌ خاطره ای که آقای نادر ارسال نمودند 👇 اون روزها هیئت عشاق الخمینی(ره) توی منزل پدری ما برگزار میشد. از چند روز قبل از محرم بچه های هیئت میومدند و خونه رو سیاهپوش میکردند و آقا سعید عزیز که از بنیانگذاران هیئت بود کارها و مسائل مختلف هیئت رو با جدّیت پیگیری میکرد و یک هیئتیِ تموم عیار بود. یک روز به من گفت: آقا نادر دوست دارم با یک همسر شهید ازدواج کنم که یک پسر داشته باشه. گفتم: چرا؟ گفت: میخوام پسر شهید رو مثل پسر خودم بزرگش کنم. گفتم: کار دشواریه چونکه اون همسر و فرزند شهید بالاخره با خاطرات اون شهید زندگی میکنند و قاعدتا حساس هستند. بعدا شنیدم که این موضوع رو با مرحوم پدرم هم در میان گذاشته بوده و از پدرم هم همین پاسخ رو شنیده بوده. مدتی بعد یکی از شبهای محرم، جلوی درب منزل ایستاده بودم و به هیئتی ها خیر مقدم می گفتم که دیدم آقا سعید اومد و یک پسر بچه ای بر روی شانه داشت. گفتم: داداش سعید این کیه ؟ با افتخار گفت: این پسرم آقا رضاست. فهمیدم که به خواسته اش که خدمت به فرزند شهید بوده رسیده. مدتی بعد از شهادتش همسر محترمه اش و بچه هاش تشریف آورده بودند به هیئت. وقتی که آخر شب با ماشین بردمشون که برسونم منزل، ایشون از ماشین پیاده شدند و در حالی که در یک دست فرزند شهید مومنی و در دست دیگر فرزند شهید سعید شاهدی رو گرفته بودند بسوی منزل حرکت کردند. با خودم گفتم که چی به دل این بانوی بزرگوار می گذره که یادگاران دو شهید عزیز رو داره بزرگ میکنه؟ و در دلم به روح بزرگ و صبر اون بانو آفرین گفتم و به یاد سعید عزیز و روزها و شبهایی که در هیئت باهم داشتیم گریستم روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌴🌴🌴 @shalamchekojaboodi
حاج ملک کندی ( خدا بیامرز ) خیلی سعید را دوست داشت، می‌گفت من اصلاً یه آدمی مثل سعید ندیدم، می گفت ؛ این سعید چی بود ؟! چه آتیشی بود ؟! بعد از شهادت سعید یه وقتایی بهش می‌گفتم: حاجی! فلانی یه خورده مثل سعید‌ می مونه ، می‌گفت هیشکی مثل سعید نیست. خودش هم پدر شهید بود ، هم فرزند شهید ؛ پدر و مادرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود. می‌گفت : « این چیزی که سعید می گه، شاید با عصبانیت هم بگه ، ولی درست می گه ، با اخلاص و‌ صداقت می گه. سعید، خودشه ، ادا در نمی یاره... فلانی می یاد خیلی هم ادای احترام می‌کنه، ولی راست نمی گه .» حاج خانم خدا بیامرز هم سعید را خیلی دوست داشت و به واسطه ی هیئت که سالها در منزلشان برگزار می شد و رفت و آمد برای سیاهی زدن و نشستن سر سفره شان ، سعید را مثل پسرشان می دانستند. راوی : آقای اکبر ( ایستاده از راست ؛ حاج آقا ملک کندی )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوبت می خواهد ثبت شود. تا همین چند وقت پیش نمی دانستیم تاریخ دقیق تولدش در سال قمری چه زمانی بوده ،تا اینکه چند ماه قبل ، در برنامه بادصبا تبدیل تاریخ ۱۷ اسفند ۴۷ را به قمری انجام دادیم و در کمال ناباوری با این تاریخ مواجه شدیم ؛ هجدهم ذی الحجه سال ۱۳۸۸ (ه . ق) ؛ مصادف با عید غدیر خم آن زمان چندان توجهی به تاریخ قمری نمی شد و بزرگداشت اعیاد و مناسبت ها، مانند سالهای بعد از انقلاب، انجام نمی گرفت. لذا پدر و مادر سعید هم نمی دانستند پسرشان در سحرگاه عید غدیر متولد شده. اما به دنیا آمدن در چنین روزی و انتخاب اسم سعید در عیدی سعید و آن تفأل زیبایی که قابله اش می زند ، بسیار جالب است . مادرش می گوید ؛ « سعید نزدیک اذان صبح در خانه به دنیا آمد. آن زمان در یک اتاق ده متری، در طبقه سوم منزل یکی از اقوام مستأجر بودیم. قابله، زن مسنی در همسایگی و پشت خانه مان بود. لحظه تولد ، مادر شوهرم دیده بود که بچه درون پرده ی نازکی قرار دارد. نگران می شود و از قابله می پرسد؛ این چیست؟ قابله انگار تا به حال چنین چیزی ندیده بود ولی شنیده بود بچه ای که به این صورت متولد می شود، خیلی باایمان خواهد شد . متعجبانه با قیچی آن پوسته ی نازک را می شکافد و بچه را از آن بیرون می آورد. بعد به پدرش می گوید ؛ مبارک باشد! این پسر ، سرباز امام زمان (عج) است » راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
📣📣📣 سلام علیکم لطفا کسانی که خاطره ای از سعید دارند ( ولو یک خاطره )، به این شناسه ارسال نمایند 👇👇 @moameni66shahedi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر می کردیم شوخیه. اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر کردیم شوخیه. اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد. یادمه یک شب جمعه گفتن، بلند شوید بروید بالا ، آقای شاهدی می خواهد آموزش بدهد. اونجا بود که فهمیدیم انگار قضیه جدی ست. منظور از بالا ، سمت زمین چمن و استخر کانون ابوذر بود. رفتیم دور استخر کوچک و آقا سعید یه سری کارها مثل پیاده روی و ... گفت و ما انجام دادیم. بعد هم دور استخر ، نزدیک لوله قطور ال شکلی که آب استخر را تامین می کرد ، نشستیم که ایشان وضوی صحیح را به ما آموزش دهد تا هم بچه های سنین پایین تر یاد بگیرند و هم بزرگترها اگر ایرادی داشتند برطرف شود. سعید روی آن لوله نشست و مشغول آموزش شد ، جالب بود که هر وقت دستش را زیر لوله می گرفت، کمی آب می آمد و دستش را که بر می داشت آب قطع می شد . حالا چه دلیلی داشت نمی دانیم، ولی ما از این قضیه تعجب کردیم. آن شب یک نکته ای را یاد داد که هیچ وقت از یادم نمی رود. می گفت : وقتی می‌خواین صورت تان را بشویید، اگر موهاتون توی پیشونی تون می ریزه، با دست چپ، موهاتون رو بدین بالا و از رستنگاه مو آب بریزید تا برای شستن زیر موها ناچار نشوید دست تان را قوسی شکل به سمت بالا بکشید و آب از پایین به بالا حرکت کند . اینطوری وضویتان اشکال پیدا می کند. این دقت و نکته بینی اش برایم جالب بود و الان هر وقت می‌خواهم وضو بگیرم، با دست چپم که موهامو میدم بالا و از رستنگاه مو آب می ریزم، یاد آقا سعید می افتم. سه چهار سال بعد، توی همون استخری که آن شب جمعه دورش نشستیم و به ما آموزش وضو داد ، شبانه غسلش دادند. راوی ؛ آقای محمود ( این عکس مربوط به زمان جنگ و دوران نوجوانی سعید می باشد و به خاطر تناسبش با موضوع خاطره ، گذاشته شده وگرنه زمان این خاطره ، سعید حدودا ۲۳، ۲۴ ساله می باشد )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) ‌‌
هدایت شده از شبهای با شهدا
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد: بسمه تعالی علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن: ۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم السلام کن ۳. نماز شب توشه عجیبی است ۴.یاد دوستان شهید ولو با یک صلوات برادرت, دوستدارت سلیمانی راوی ؛ علی نجیب زاده ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ تنها آیه قرآن که کلمه سعید در آن آمده 👇 يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ ، ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﺪ ; ﭘﺲ ﺑﺮﺧﻲ ﺗﻴﺮﻩ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺖ ﺍﻧﺪ .(سوره هود ، آیه ١٠٥) . . وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ﺍﻣﺎ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺘﺎﻥ [ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ] ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ ، [ ﺑﻬﺸﺖ ]ﻋﻄﺎﻳﻲ ﻗﻄﻊ ﻧﺎﺷﺪﻧﻲ ﻭ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ .( سوره هود، آیه ١٠٨) ‌ @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 کودک کش و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۳ آذر ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada