eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
482 ویدیو
7 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار شد پشت به پشت ظَهر به ظَهر وارد میدان شوید از دو سو شمشیر بزنید و لشکر را بدرید شریعه را فتح کنید و به قدرِ یک مَشک هم که شده آب بردارید... . به قصد ِ آب رفتید نه به قصدِ میدان که حسین هرگز تو را اذنِ میدان نداد که تو آرامِ حرم بودی تمام ِ سپاه بود و یک علمدار... تمامِ حرم بود و یک عمو... تمامِ حسین بود و یک عباس... حسین هرگز تو را اذن میدان نداد... . فقط قرار شد با هم بروید کمی آب بردارید و با هم بازگردید با هم بروید و با هم باز گردید! همین...! . اسب‌ها را جولان دادید تکبیر برآوردید و با هم تاختید و لشکر از هیبت شما از هم پاشید... . هیچ بدر و حنین و خیبری چنین شکوهی بر خود ندیده بود کربلا تنها میدانی بود که دو حیدر یک‌باره بر آن تاختند! . خاک تکبیر برآورد آسمان تهلیل گفت دشت پر از تسبیح شد... حسین به شریعه رسید... و تو نیز... . هنوز خنکای ِ آب قدم‌هایش را نبوسیده بود که... تیر چانه‌اش را از هم درید و خون فواره زد لشکر هلهله به پا کرد و بر حسین هجوم برد... میان‌تان فاصله افتاد تو در شریعه و حسین بیرون... . آب به طواف قامتت برخاست فرات، به التماسِ لب‌هایت نشست... نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد... امّا تو در جاریِ نهر، العطش می‌دیدی و در انعکاسِ آب، پیراهن‌های بالازده و شکم‌های خوابانده بر رطوبت خاک... حتی لب تر نکردی! حتی دست در آب فرو نبردی! بی‌درنگ فرات را میانِ مشک ریختی و بر اسب نشستی... . محاصره‌ات کردند از هر سمت و سو... . بر تو هجوم آوردند... نیزه و تیر و کمان بر تو باریدن گرفت... خون از تمامِ وجودت فواره ‌زد و تو دلهره‌ات فقط مشک بود... . هلهله و عربده و بغض... تمامِ علی را از تو انتقام گرفتند... کسی بازوی حیدری‌ات را نشانه رفت و ... و یمین از تو جدا کرد... مشک را به دست ِ چپ سپردی و باز تاختی... . امّا دست چپت را هم... دست ِ چپت را هم به غارت ِ نیزه‌ها بردند... . مشک را به دندان گرفتی... و باز تاختی... هیچ چیز تو را از مسیر باز نمی‌داشت حتی تیری که تمامِ نگاهت را به خون نشاند... می‌تاختی... با عشق... بی دست... بی چشم... و هنوز تمامِ دلهره‌ات فقط مشک بود... که یکباره... آب شرّه کرد و بر دلت تیر کشید خنکای ِ آب آتشت زد... مشک پاره شد... بند ِ دلت از هم گسست... و تاختنت از حرکت ایستاد... و عمود فرصت ِ فرود پیدا کرد.. فرقت از هم شکافت... و با سر... بی دستی که حائل شود میان ِ تو و زمین... از اسب فرو افتادی... فریاد برآوردی: برادر... و حسین.. خدا می‌داند که چطور خویش را بر پیکر ِ تو رساند... آیه آیه‌هایت را از زمین برداشت... تکه تکه‌هایت را بوسید... و تمامِ علقمه انگار که عباس شده بود... تکه تکه روی زمین... تکثیر شده بودی... و حسین، لحظه لحظه، کنار تکه‌هایت شکست... . فَبکی الحسین بُکاءً شدیداً... آمد کنارِ تو... صدایش به گریه بلند شد... بلند... بلند... گریست... به وسعت ِ تمام ِ دشت، گریست... شکست... خم شد... ألان إنکَسرَ ظَهری وَ قلّت حیلَتی وَ شمَّت بی عَدوّی... . حالا حسین، بی تو... . قرار بود با هم بروید و با هم باز گردید... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به سقایی که همه‌ی آبهای عالم را شرمنده‌ی ادبش کرد. ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. روضه‌های دهه‌ی اول هر چی به عاشورا نزدیکتر میشن کم‌کم کِش میان و مثلا روضه‌ای که شب اول ساعت نُه هم دعاشو خونده بودن و هم قیمه‌هاشو خورده بودن، شبهای آخر می‌ره تا دوازده و یک شب... برای همین اول صبح تاسوعا خیابونا و کوچه‌ها خیلی خلوته. خیلیها که دیشبش تا خود صبح سینه زدن و ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، خوندن، خوابن و دارن جبران خوابِ نکرده‌ی دیشبو میکنن. من اگه روضه‌دار بودم، حتما یک روضه‌ی صبح تاسوعا می‌گرفتم. توی صحن خونه فرش مینداختم و درو باز میکردم تا هر کی رد میشه بیاد تو. همون ده بیست نفری که توی محله بیدارن بیان و بشینن دور هم و منتظر باشن یک روضه‌خونی بیاد و دو خط روضه بخونه براشون. کتاب دعاها رو می‌دادم دست مهمونا تا هر کی خودش زیارت عاشورا بخونه، بعد که زیارت خوندنا تموم شد رو به مهمونا می‌گفتم: این سوت و کوریِ صبح تاسوعا خودش یه روضه‌‌ی مجسمه! من امروز روضه‌خون نیاوردم! خواستم شما بیاید اینجا، بشینیم دور هم و به سکوت صبح تاسوعا گوش بدیم! هر کی سرشو بندازه پایین خودش زیارت عاشوراشو بخونه و بعدش بدون اینکه قرار باشه صدا یا حرفی سکوتمون رو بشکنه هر کی تو خلوت خودش سعی کنه خجالتِ عباس رو از دل همین سکوت صبح ببینه و بشنوه. خجالت عباس از بابت امان‌نامه‌ای که براش آوردن! درست مثل هیأت‌های ما که دیشب پر سر و صدا بودن، وجود عباس هم شب تاسوعا پر شور و پر هیجان بوده یکدفعه صدای شمر اومده که داشته عباس رو صدا می‌زده! عباس نخواسته جوابش رو بده ولی اباعبدالله اشاره کردن که بی جواب نذارش. تعبیر از منه عباس وقتی رفته و دیده شمر براش امان‌نامه آورده یکدفعه انگار توان از بدنش رفته، همه‌ی اون شوری که تو وجودش بوده خاموش شده، اشک تو چشماش جمع شده، بی‌اختیار همونجا نشسته و خیره شده به یه نقطه و با خودش گفته شمر راجب من چی فکر کرده که برداشته برام امان آورده؟! سکوت صبح تاسوعا، امتداد سکوت اون لحظه‌های عباسه، شرمی که به جونش افتاده و رمقی که ازش رفته... صبح‌های تاسوعا تا ابد سوت و کوره، تا ابد خلوت... هنوز کائنات داره بار اندوه و شرم اون لحظه‌ی عباس رو به دوش می‌کشه... خواستم اینجا جمع بشید همینجور شلخته هر کی خودش زیارت‌عاشوراشو بخونه مثل عباس که شب تاسوعا توی خودش رفته و همه‌ی وجودش به هم ریخته، گفتم بیاید اینجا دور هم توی این سوت و کوری، صدای شکستن دل عباس رو بشنویم، صدای خجالت و غصه‌ای که از امان‌نامه آوردن، کشیده... اینا رو می‌گفتم و می‌رفتم تا چای روضه‌ام رو بریزم و اونایی که توی صحن خونه نشستن تو این فاصله فرصت کنن و سکوت صبح تاسوعا رو بشنون... ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 .
آب به طواف قامتت برخاست فرات، به التماسِ لب‌هایت نشست... نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد... ذَکَرَ عَطَشَ الحُسین وَ أهلِ بَیتِه امّا تو در جاریِ نهر، العطش می‌دیدی و در انعکاسِ آب، پیراهن‌های بالازده و شکم‌های خوابانده بر رطوبت خاک... حتی لب تر نکردی! حتی دست در آب فرو نبردی! بی درنگ فرات را میان مشک ریختی و بر اسب نشستی... . . . تو بیشتر از آنکه سقای آب باشی، سقای ادب و وفا بودی... که جز این اگر می‌بود زهرا تو را در آغوش نمی‌کشید و "پسرم" خطابت نمی‌کرد... . . خوش بحالت عباس! چقدر سعادتمند بودی... چقدر خوشبخت... چقدر عاقبت‌بخیر... که زهرا تو را "پسرم" خطاب کرد... بُنَیَّ اِلَیَّ، اِلَیَّ... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
146.2K
سلام بر همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است عَلَم‌ها و کتل‌های تو را روی دوش می‌بَرَند و نمی‌گذارند یاد تو دمی خاموش شود سلام بر همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است برای تو بر سر و سینه می‌کوبند و نمی‌گذارند سنگینیِ این داغ حتی قدر لحظه‌ای سبک شود سلام بر همه‌ی گریه‌کن‌ها، کفش‌جفت‌کن‌ها، چایی‌ریزها، موکت‌پهن‌کن‌ها و فرش‌جاروکن‌ها، پرچم‌گردانها، زنجیرزنها، روضه‌خوانها و مداحها سلام بر چرخِ همه‌ی دستگاههای پارچه‌بافی که مشکیِ عزای تو را می‌ریسند سلام بر خیاطها، بر کتیبه‌دوزها، بر بُرِشکارهای چوب و زنجیرها، بر سازندگان طبل و سنج‌ها سلام بر همه‌ی ایستگاهِ صلواتی‌گردانها، همه‌ی اسپند دودکن‌ها، همه‌ی قصابها و گوسفند‌زمین‌زنها، سلام بر همه‌ی آشپزها، همه‌ی دیگ و بار آشپزخانه‌هایی که ۱۴۰۰ سال است برای تو برقرارند و نمی‌گذارند غمت از خاطرمان برود، نمی‌گذارند آتشِ نامت فروکش کند... صلواتی که مداحِ این صدا، آخرش از مردم می‌گیرد نثار همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است چراغ حسینیه‌ها را روشن نگه داشته‌اند، همه‌ی آنهایی که از پسِ ۱۴۰۰ سال یاد و نام حسین را به ما رسانده‌اند... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
این پاسخ یک بزرگواری هست در جواب اعتراض بنده به نشر دستنوشته‌ام با حذف نام خودم و کانالم. و چقدر این تفکر متأسفانه بین مذهبیها وجود داره. من چون خودم یک نویسنده هستم و با نهادهای مختلف کار می‌کنم از صداسیما گرفته تا دانشگاه و سایر نهادهای فرهنگی، به جرأت میگم متأسفانه رعایت حق مولف بین مذهبیها کمتر جایگاه داره و اتفاقا دوستانی که ظاهرا اسم مذهبی رو یدک نمیکشن بسیار مقیدترند. چرا؟ چون از این موضوع درک علمی دارند و نه درکی صرفا خوش‌خوشانی و با دیدگاههای خودساخته‌ی به اصطلاح معنوی! گرچه که در دیدگاه اصیل اسلامی و مذهبی امانتداری یک اصل ارزشمنده و اصلا مومن به امانتداریه که شناخته میشه منتهی مسئله اینه که عزیزان اصلا نوشته‌ها رو امانت نمیدونن. نوشته محصول مطالعه، فکر، خلاقیت و وقتِ نویسنده‌اس چطور میشه این حجم از هزینه‌های یک نویسنده رو نادیده گرفت و نامش رو از پای اثرش حذف کرد. بقول رفیقم پونه که میگفت ده شب محرم سخنرانها منبر میرن واقعا به مردم چی میگن؟ چرا همین چیزهای به ظاهر کوچیک رو به مردم تعلیم نمیدن؟ چرا یک نفر به همین سادگی باید برای خودش حق‌الناسی ایجاد کنه که در اون دنیا پاش گیر باشه؟ از اول محرم براتون روضه نوشتم‌‌ امروز میخوام یک صحبت کوتاهی داشته باشم درباره‌ی این حق‌الناس و واقعا تذکر بدم نه بخاطر نوشته‌های خودم بلکه بخاطر حقی که فردای قیامت باید پاسخگو باشند افرادی که با یک نیت کاملا صادقانه و بظاهر خیر نوشته‌ای رو بی‌نام نشر میدن و برای خودشون دِین ایجاد میکنن. ممنون میشم بشنوید👇 @sharaboabrisham
1.78M
فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرده. ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
احسنت چه نکته‌ی دقیقی گفتید👌 این حق‌های کوچک حق من تنها نیست اینها حق جامعه هست این به ظاهر کوچکها هستن که فرهنگ یک جامعه رو می‌سازه 👌 فرهنگ عاشورا چیزی جز همین نکات کوچک پر اهمیت نیست👌 و ما دنبال اصلاح خرده‌فرهنگ‌هایی هستیم که می‌تونه در یک جامعه واقعا اثرگذار باشه.
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
. یکی از عزیزان پیامی دادن که از ظاهر صحبتهاشون اینجور برداشت کردم که منظور بنده رو درست متوجه نشدن. منظور من تنها و تنها تذکر دادن راجع به یک مسئله‌ی ساده به اسم رعایت امانته که عدم رعایت این مسئله‌ی ساده منجر به ایجاد یک حق‌الناس بزرگه. امیدوارم مقصود درست رسیده باشه، اینجا فقط خودم و نوشته‌هام موضوعیت نداریم، چیزی که عرض بنده هست اینه که حواسمون رو جمع کنیم توی این دنیا خیلی چیزها هستند که در ظاهر به چشم امانت نگاهشون نمی‌کنیم اما در واقع امانتند و رعایت امانت اگر نکنیم بعدا پامون گیره. 🙏 حالا هر کس با خودش فکر کنه و مصداقهای امانت رو در زندگیش پیدا کنه. این تمام مطلبی بود که دوست داشتم بگم، چون می‌دونم این چیزا رو هیچ وقت بهمون یاد ندادن و یاد نمیدن... و تمرین امانتداری از همین چیزهای کوچیک شروع میشه و ما اگه اینو یاد نگیریم بعدا اگر در امانتهای عظیم هم دست‌بردیم نباید از خودمون متعجب بشیم. در پایان ممنونِ نفس‌های پربرکت و گرم شما عزیزانم منت بر سر من دارید که اینجایید شک نکنید در اجر تمام این نوشته‌ها شریکید. یک روضه‌ی یک خطی هم بخونم و تمام: بزرگترین امانتی که رعایت نشد، وجود اهل‌بیت بود که پیغمبر بین امتش به امانت گذاشت... التماس دعا. ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
خوشحالم که با این نوع نگاه و با این سطح از آگاهی مواجهم🙏 الحمدلله که مخاطبهایی به این اندازه فهیم اینجا حضور دارن و این قطعا از برکت نام اباعبدالله و از خوش‌یُمنیِ قدومِ عزاداران حضرته که افرادی این‌چنین کنارم قرار می‌گیرند و به من یاد می‌دن و من ازشون درس می‌گیرم. الحمدلله رب العالمین .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم شب عاشورا رو به مستمعها می‌گفتم من هم لهوف را دیده‌ام، هم ارشادِ شیخ مفید را، آن هم نسخه‌های عربیش، راستش را بخواهید چیزی که من در لهوف و در ارشاد خوانده‌ام اصلا تعریف کردنی نیست، همه‌ی روضه‌هایی که تا حالا شنیدید را باید بگذارید کنار، قصه خیلی هولناک‌تر از این چیزهاست. دست روی هر جایش که بگذارید روضه‌ی باز است. با این حرفها هول به دلِ مستمع می‌انداختم و می‌گذاشتم زنهای مجلس کمی ترس ورشان دارد نکند من حرفی بزنم بچه‌هایشان بلرزند، آب دهان مردها خشک شود نکند من دست روی جایی از واقعه بگذارم که زنها آن‌طرفِ پرده قالب تهی کنند. خوب که احساس کردم دلهره به جانِ مستمع افتاده و تپش قلبها بالا گرفته می‌گفتم متوجه اضطرابتان شدم، عیبی ندارد، آدم شب عاشورا نخواهد یک ذره از حال زنها و بچه‌های حرم را بچشد که نمی‌شود اسم خودش را بگذارد شریکِ غم! ولی هول ورتان ندارد نیامده‌ام برای مقتل‌خوانی. مثل امشبی که قلب امام زمان دارد از غصه می‌ترکد، ادب و انصاف حکم می‌کند آدم اصلا روضه نخواند! من هم نمی‌خوانم! لااقل از مگوهای واقعه نمی‌خوانم. بعد که مستمعها آب دهانشان را فرو می‌دادند و یک نفس راحتی می‌کشیدند می‌گفتم هان دیدید حتی تاب یک اشاره را ندارید چه رسد به اصل واقعه. تازه شما مردهای اینجا هر قدر هم غیرتی باشید، هر اندازه هم عاطفی، یک ذره از غیرت و عاطفه‌ی ابی‌عبدالله نمی‌شود. حالا حساب کنید آن مردِ غیرتمندِ پرعاطفه که از فردا خبر داشته و می‌دانسته قرار است چی سر این زن و بچه بیاید، او مثل امشبی چه حالی داشته؟ این را می‌گفتم و اجازه می‌دادم صدای نشستنِ دستها روی پیشانیها جلسه را پر کند و شانه‌ها به گریه بلرزد. بعد با سوز می‌گفتم آه حسین... و می‌گذاشتم مستمعها پشت سرم تکرار کنند و جا برای گریه باز شود... بعد دوباره می‌گفتم ادب و انصاف حکم می‌کند آدم مثل امشبی روضه نخواند و فقط همه‌ی جلسه را پر کند از صلواتهای بی‌تاب و نگران که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای صاحب‌الزمان نیفتد. و می‌گذاشتم مستمعها چند صلوات پراکنده و شلوغ و اشک‌آلود بفرستند تا کمی دلشان قرار بگیرد. بعد می‌گفتم راستش من برای امشب اگر قرار باشد روضه بخوانم یک چیزی می‌خوانم که فقط روضه‌ی اباعبدالله نیست، یک حرفیست که روضه‌ی همه‌ی اهل‌بیت با هم است! دلهایتان را بدهید دست من تا ببرم آنجایی که زینب روضه‌ی پیغمبر و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام مجتبی را با هم خوانده و آمده گریه‌اش را توی دامن اباعبدالله ریخته! یک وقتی از شب زینب کبری با هزار اضطراب خودش را به چادر برادر رسانده و همانجور که صدایش می‌لرزیده پرسیده: حسین جان روی اصحابت چقدری می‌شود حساب کرد؟ این پرسشِ چند کلمه‌ای سنگین‌ترین روضه‌ی شب عاشوراست حتی سنگین‌تر از روضه‌ی گودال! این دلشوره‌ای که شب عاشورا به جان زینب افتاده و او را بلند کرده که برود و از برادر بپرسد اصحاب ماندنی هستند؟ پرده از حقایقی برمی‌دارد که در خاطرِ زینب بوده! راستش ما اگر این سوال زینب را درست فهم می‌کردیم، همینقدر که من گفتم زینب این را پرسیده، آنقدر خودمان را می‌زدیم و آنقدر گریه می‌کردیم که از حال برویم. بعد همانطور که اشک امانم را گرفته بود می‌گفتم یک نفر به من بگوید این زن مگر خاطره‌ی چند نامردی توی ذهنش بوده که حالا شب عاشورا اینجوری هول ورش داشته؟ زینب هر چه به عقب نگاه کرده دیده جز نامردی چیزی یادش نمی‌آید، خب حق داشته دلهره بگیرد نکند اینها هم نامردی کنند و بلایی که سر مادر و پدر و آن یکی برادرش آمد سر حسین هم بیاید. اول خاطره‌اش از نامردی از آن ۱۲۰هزاری بود که زدند زیر همه چیز و گفتند ما دور ایستاده بودیم نشنیدیم پیغمبر چی گفت، خاطره‌ی دیگرش از نامردی از آن چهل شبی‌ست که همراه مادر می‌رفت در خانه‌ی انصار و مهاجر و هر کدام با بهانه‌ای زهرا را به دیگری حواله می‌کردند و آن آخرها دیگر حتی لای در را باز نمی‌کردند، بعدش هم که آتش گرفتن در و آن حادثه‌هاست، خاطره‌های بعدش نامردیهای صفین و جمل و نهروان با پدرش و بدتر از همه سپاه امام مجتبی که آنجور برادرش را تنها گذاشته بودند، زینب شنیده بود حتی بعضی از فرمانده‌های حسن به معاویه نامه داده بودند اگر میخواهی سر حسن را برایت می‌فرستیم... خب حق داشته شب عاشورا لرز به تنش بیفتد. زینب با این سوالش عالم را شرمنده کرده، یک جوری خوابانده توی گوش دنیا که اف بر تو که هر چی نگاهت می‌کنم با ما غیر از نامردی نکردی. از من اگر می‌پرسید سخت‌ترین جای واقعه همین سوال زینب است همین تردیدی که به دلش افتاده، همین اعتمادی که نتوانسته بکند... اف به دنیایی که برای بچه‌های پیغمبر هیچ وقت جای امنی نبوده! این را می‌گفتم و مجلس را به حال خودش رها می‌کردم تا هر کسی همانطور که اشکهایش آویزان است در خلوت خودش حساب کند مگر این زن چقدر نامردی در خاطرش داشته؟ چقدر بی‌وفایی... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
Seyed.Reza.Narimani.Pasho.Ali.Akbaram(128).mp3
19.45M
چقدر این مداحی برای آخر مجلس خوبه... برای سنگین‌تر شدنِ ساعتِ آخرِ روضه‌ها... من انگار جدی جدی ده شب مجلسِ روضه داشتم و حالا شب آخره خودمو می‌بینم توی هیأتم که دیگه روضه‌ی شبِ آخرشم خونده شده و بساطش باید جمع بشه این مداحی داره پخش می‌شه و من خسته و تکیده تکیه زدم به دیوار و با دلتنگی دارم نگاه مهمونام می‌کنم که دونه‌دونه دارن می‌رن و من رو تنها می‌ذارن... واقعا من اگه روضه‌خون بودم شب دهم جلوی دونه‌دونه مهمونامو می‌گرفتم و می‌گفتم از فردا مجلس توی کوچه‌ها منعقده تا اونها هاج و واج نگاهم کنند و فک کنن شب آخری غصه زده به سرم ولی من راستی راستی روضه‌هامو می‌ذاشتم تازه از شب یازدهم به بعد... من از غروب عاشورا تا خود اربعین گِل به سر می‌گرفتم و کوچه به کوچه خونه به خونه می‌رفتم و دو خط روضه می‌خوندم: عمه‌ی ما را احترام نکردند. عمه‌ی محترمِ ما را احترام نکردند... و با این دو خط روضه خودم بی‌تاب‌تر از همه گریه می‌کردم... خودم بیشتر از همه توی سر و صورت می‌کوفتم... . . چقدر این مداحی برای بازی با دلِ هیأت‌دارا خوبه... برای پیچیدن تو فضا دمِ رفتنِ مهمونها... برای بیشتر کردنِ دلتنگیا... التماس دعا مهمونای من💚 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگر روضه‌ی زینب را کجای فرات ریختی و کجای دشت کاشتی که دست روی هر جای واقعه می‌گذارم، باز روضه‌ی زینب از آب درمی‌آید، باز روضه‌ی زینب از خاک سر برمی‌آورد! من گمان می‌کنم تو پیش از رفتن مقابل دشت ایستاده‌ای، نگاهت را روی اجسادِ شهدا چرخانده‌ای، بر زنها و دخترها برای بعد از خودت گریسته‌ای، و بعد نفس حبس کرده‌ای و از آن دهانِ خشک‌تر از چوب تنها یک کلمه بیرون داده‌ای: زینب... صدای تو روی دشت ریخته، همه‌جا منعکس شده و به عددِ تمامِ شهدا، به وسعتِ تمام داغ‌ها و به اندازه‌ی تمامِ واقعه‌ها تکثیر شده... بعد از آن زینبی که تو گفته‌ای از آن دشت دیگر هیچ ذکری جز زینب بلند نشده و فرات هیچ نغمه‌ای جز زینب سرنداده... من فکر می‌کنم تو پیش از رفتن زینب را روی دشت ریختی تا بعد از تو هر کس خواست به آنجا برسد ناگزیر از زینب بگذرد! بعد از آن زینبی که تو گفتی، زینب که قرار بود دمی بی تو زنده نمانَد، عمر جاودانه گرفت و دیگر هرگز نَمُرد... ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. حوالیِ همین ساعت‌ها بود که طنین اذانِ اکبر روی دشت ریخت... عمه وَ إنْ یَکاد خواند و حسین لاحول و لاقوة الا بالله... دشت به سیمای اکبر تکبیر گفت و آسمان به تحریرِ صدایش تحسین... . . غلط اگر نکنم، شورچَشم‌های لشکر یزید، در همین اذان، اکبر را نظر زدند... 💔 . ✍ملیحه سادات مهدوی اذان ظهر عاشورا 🖤 ■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■ غمت شبیه ندارد، ای شبیهِ پیامبر! @sharaboabrisham
. لاحولی... تکبیری... موجی از ملکوت صدایت... جَسته و گریخته میان چکاچک شمشیرها به گوش می‌رسد... و دلِ خیمه‌گاه به شنیدن همین طنین، خوش است... بابا هنوز زنده است... ملیحه سادات مهدوی@sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی دو شب پیش یک نفرتان بعد از روضه پیام گذاشته بود ظاهرا به حضرت زینب خیلی ارادت دارید. البته که دارم ولی خدا شاهد است صحبتِ ارادت نیست، آدم هر جور بخواهد نگاه واقعه کند نمی‌تواند از زینب بگذرد، نمی‌تواند زینب را نادیده بگیرد! آدم از هر طرف که نگاه کند هیچ کس قدر زینب به چشم نمی‌آید، هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت زینب پیدا نمی‌کند. این حرف من نیست این حرف صاحب‌الزمان است که فرموده بود بر مصیبت اسارت عمه‌ام زینب صبح و شام گریه می‌کنم، آنقدر که جای اشک خون از چشمهایم می‌چکد! برای شهدا همه چیز در عصر عاشورا تمام شده، اما برای زینب همه چیز تازه از عصر عاشورا شروع شده... با آن حجم از مصیبت و بلا و رنجی که کشیده تازه حالا باید روی پا می‌ایستاده و قافله‌سالاری می‌کرده... در این نقطه‌ از تاریخ خدا عنان کائنات را داده دست زینب و حقا که زینب هم خوب از پس همه چیز برآمده... جانها به فدای زینب جانها به فدای زینِ اَب ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
باید حدودِ همین ساعت‌ها دیگر، کار تمام شده باشد... آه حسین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم برای شام غریبان قرارِ جلسه را جایی بیرون شهر می‌گذاشتم، وسط یک تکه بیابانِ تاریک، کنار جاده‌. بیابان همینجوریش هول دارد. شب هم که باشد دیگر جای خود دارد. می‌گفتم حاشیه‌ی جاده موکت پهن کنند، تا رد نور و صدای ماشین‌هایی که گاه و بی‌گاه از آن طرفها عبور می‌کنند، فضا را وهم‌آورتر کند! مستمعهایم را برمی‌داشتم و با خودم می‌آوردم توی بیابان و می‌گذاشتم سُکر و سکوتِ صحرا رعب به دلشان بیندازد. شام غریبان را نمی‌شود توی حسینیه گرفت، آخر برای آدمهایی که وسط بیابان نباشند چطوری باید روضه‌ی بیابان خواند؟ برای زنهایی که خیالشان از بابت فرزندها تخت باشد چطور باید روضه‌ی اضطرابِ مادرها خواند؟ جمعیتی را که هیچ دلهره و هیچ ترسی ندارند چطور باید برای ترسیده‌ها گریاند؟ دلِ زنهای تکیه داده به پشتی و صندلی را چطور می‌شود با یاد زنهای تکیه زده به چوبهای نیم‌سوخته سوزاند؟ آدمهای زیر یک سقف امن را چطور می‌شود به یاد آواره‌های وسط یک بیابان گریاند؟ مستمع‌ها را میاوردم توی بیابان و می‌گفتم مثل امشبی یک جایی شبیه اینجا، هشتاد زن و بچه‌ی داغ‌دیده‌ی لطمه‌خورده‌ی آواره را زینب از دور تا دور دشت جمع کرده و زیر یک چادر نیم‌سوخته پناه داده، این‌ بچه‌های زخمی، این زن‌های شلاق‌خورده، این طفلهای ترسیده، این مخدره‌های آسیب‌دیده، این حرم غارت‌زده، این لشکر شکست‌خورده، این لب‌های ترک‌برداشته، این پاهای تاول‌زده، این جان‌های رمق از دست‌داده، این آدمهای مصیبت‌دیده، این‌ها را همه باید زینب تیمار می‌کرده، باید نفر به نفر تسکینشان می‌داده، باید تسلیِ قلبِ مادرها می‌شده، باید بچه‌ها را آرام می‌کرده، تازه باید بیرون خیمه را هم می‌پاییده و نگهبانی می‌داده... باید از فرات هم آب می‌آورده و به این آدمهای از هم‌پاشیده می‌نوشانده، باید توی این فاصله که تا لب فرات می‌رفته حواسش به قهقه‌ی دشمن هم می‌بوده که یه وقت دوباره سمت حرم خیز نگیرد، تازه باید لحظه لحظه حرارتِ تنِ زین‌العابدین را هم می‌سنجیده که یک موقع زیر تب از دست نرود. باید بچه‌ها را در آغوش می‌گرفته شاید کمی آرام شوند، باید زنها را دلداری می‌داده شاید کمتر بی‌تاب شوند. بعد همانطور که اشک امانم را بریده بود می‌گفتم همه‌ی این زنها که از قبیلِ زینب و رباب و سکینه نبودند، خیلی‌هایشان زن و بچه‌ی اصحاب بودند، همین زنهای معمولیِ شهر که کمتر صبوری بلدند، کمتر از عهده‌ی اشکها و غمهای خودشان برمی‌آیند، بار همه‌ی اینها را زینب به دوش کشیده، زینبی که خودش نباید اشک می‌ریخته، آخر چشم همه‌ی این هشتاد و چند زن و بچه دنبال زینب بوده، کافی بوده زینب یک ذره ضعف نشان بدهد تا اینها همه فرو بریزند. امشب را زینب چطور به صبح رسانده؟ چطور اینهمه زن و بچه‌ی بی‌تاب را آرام کرده؟ اینها را می‌گفتم و می‌گذاشتم اهل مجلسم چند دقیقه فقط به گریه‌های بی‌تاب سرکنند. نگاهشان را سمت بیابان بچرخانند و از خودشان بپرسند یک زن وسط یک بیابان چطور از عهده‌ی اینهمه برآمده؟! خوب که گریه‌هایشان را کردند باز ادامه می‌دادم کاش فقط همین یک شب بود، کاش فقط غصه‌ی جراحتهای همان یک عصر بود... تازه صبح یازدهم که حرامی‌ها شتر بی‌جهاز آورده‌اند زینب این هشتاد و چند نفر را دانه دانه بر مرکب نشانده، حساب کنید فقط همین یک کار چقدر توان از زینب برده؟ چقدر آب دهانش را خشکانده؟ تازه اینها هنوز شروع واقعه بوده، این کاروان باید چهل منزل می‌رفته، زینب باید چهل منزل هر چه حادثه گرد این کاروان بوده را به دوش می‌کشیده، جای همه‌ی‌شان کتک می‌خورده، خواب به چشمش حرام می‌کرده، گرسنگی و تشنگی به جان می‌خریده، باید خودش را سپر همه‌ی بلاها می‌کرده... با خودتان حساب کنید زینب چطوری اینهمه را از سرگذرانده؟! بعد همینجور که اشک می‌ریختم از جا برمی‌خاستم رو به بیابان با گریه‌های بلند می‌گفتم یک جایی شبیه اینجا، نَه خیلی بدتر و ترسناک‌تر از اینجا زن و بچه‌ی ابی‌عبدالله آواره و بی‌کس شب را سرکرده‌اند، گِل به سر بگیرید و برای بچه‌های حسین از غصه بمیرید... اینها را می‌گفتم و می‌رفتم سمتِ تاریکی تا مستمعها هم از جا برخیزند و همان حوالی پراکنده شوند، هر کدام نزدیک یک بوته خار بنشینند و تا خود صبح دم یا زینب بگیرند... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به آن مجلل‌بانویی که ابی‌عبدالله به قنوت نماز شبِ او توسل جسته... https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 @sharaboabrisham
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ممنونِ لطفِ پرودگارم که کلمه و عبارت خلق کرد، کلمات رو در قالب ریخت، روضه‌ها رو نازل کرد و در آخر منت بر من گذاشت و از بین تمام صاحبان قلم من رو برگزید و روضه‌ها رو سپرد دست من تا من به عزادارهای اباعبدالله برسونم. الحمدلله رب العالمین. اجر اولین روضه‌ی اولین شب رو تقدیم کردم به پدر و مادرم و بعد از اون هر شب یک تقدیمیه داشتم. حالا یک بار دیگه از اول تا آخرِ نوشته‌های این ایام رو تقدیم می‌کنم اول از همه به بانو خدیجه کبری سلام‌الله علیها که عالم هر چه دارد از پر چادر خدیجه دارد بعد به صاحب‌عزای اصلی، صاحب همه‌ی عصرها و زمانها، امام زمان جانم. بعد به امام خمینی که نفس به نفسم رو مدیون خمینی و انقلابِ گرامیش هستم. و بعد هم باز و باز به پدر و مادرم که همه چیزم رو مدیونشون هستم.💚 البته لازمه بگم الحمدلله رب‌العالمین پدر و مادرم در قید حیات هستند، قرار نیست تقدیم کردن ثواب کارها فقط به اموات باشه! اتفاقا تقدیمیه برای زندگان خیلی ارزشمندتره. ممنونم از همه‌ی عزیزانی که این مدت برای تقدیر از من دعاگوی پدر و مادرم بودند.🙏 رحمت به شیر مادر و نان حلال پدرم که مرا روضه‌خوان حسین کرد. ان‌شاالله تا پایان ماه صفر نوشته‌های حسینی ادامه دارند. البته با سبک و سیاقهای دیگر. با احترام ملیحه سادات مهدوی: دستبوس و کفش‌جفت‌کنِ عزادارهای اباعبدالله @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و روشنی🌱 الحمدلله رب‌العالمین که یک دهه‌ی محرم به ما ارزانی شد و نفس زدن در عزای حسینی روزی ما شد. اول صبح یازدهم یادی کنیم از همه‌ی آنها که برای رسیدن محرم به ما رنجها بردند و زحمتها کشیدند: همه‌ی مادرها و پدرهایی که ما را با محبت اهل‌بیت آشنا کردند. همه‌ی مادربزرگهایی که این ایام روی تنورها را می‌پوشاندند، دیگها را چپه می‌گذاشتند، حناها و سفیدآبها را در پستویی پنهان می‌کردند و نسل به نسل حرمت‌داری یادمان دادند. همه‌ی پدربزرگهایی که مقید بودند مشکی بپوشند، گِل به سر بگیرند و این روزها خنده به لب نیاورند. همه‌ی آنهایی که از گذر تاریخ سینه به سینه یاد حسین را به ما رسانده‌اند. همه‌ی آنهایی که صَدّام زبان و دست و گوش و پایشان را برید ولی دست از زیارت کربلا نکشیدند و از بیابانها و گریزگاهها خودشان را به کربلا رساندند و راه برای ما هموار کردند. همه‌ی آنهایی که در اختناق و فشار دوره‌ی پهلویِ اول زیر چکمه‌های پاسبانهای شهربانی جان دادند اما ذکر حسین را رها نکردند. همه‌ی آن گردانندگانِ تکیه‌ها و حسینیه‌های زیرزمینیِ دوره‌ی رضاخانی. همه‌ی آنهایی که وقت اِشغالِ وطن زیر یوغ استمعار باز دم حسین گرفتند و اجازه ندادند علم‌ها و کتل‌ها زیر یورش قوای روس و انگلیس لگدمال شوند. همه‌ی آنهایی که در دوره‌ی اختناق خلافت عباسی در ملاقاتهای پنهانی با امام جعفر صادق از ایشان نسخه‌های تشیع را گرفتند و حقیقت کربلا را زنده نگه داشتند. همه‌ی آنهایی که در زندانهای متوکل به دار آویخته شدند اما مقابل خلیفه‌ی عباسی ایستادند تا نگذارند بقعه‌ی حسین را به آب ببندد و شخم بزند! همه‌ی آن شیعیانی که صدای ناله‌هایشان از لای جرز دیوارهایی که حجاج‌ابن‌یوسف با گوشت و تنِ محبین حسین بنا کرده بود شنیده می‌شد و آواز لبیک یا حسین‌شان از بالای مناره‌ای که حجاج از سرهای بریده‌ی شیعیان بالا برده بلند بود. همه‌ی آنهایی که در مبارزه‌ای سخت، رنجِ این ۱۴۰۰ سال را به دوش کشیدند تا نگذارند دمی یاد و نام حسین خاموش شود. همه‌ی شهدا از شهدای فخ تا شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، دانه‌دانه قیام‌کنندگانِ تاریخ از زید شهید تا امام خمینی که به خونخواهی حسین قیام کردند تا نگذارند یاد حسین به دست اموی‌ها و عباسی‌ها خاموش شود. روضه‌ی صبح یازدهم باشد برای یاد کردن از همه‌ی آن جانهای شریفی که در خاک شدند و همه‌چیز را فراهم کردند تا حالا ما در مهیاترین شرایطِ تاریخ به عزای حسین بنشینیم. همه‌ی آن نگاههای حسرت‌زده‌ای که حالا از برزخ به تماشای ما نشسته‌اند و تمنای یک یا حسین دارند که نثار روحشان شود. آدم واقعا صبح یازدهم بعد از یک دهه عزاداری، باید یک فرصتی به خودش بدهد و به این پیچ و خم تاریخ فکر کند، نفسی بکشد و به یاد همه‌ی رفته‌ها اشکی بریزد و از اباعبدالله تمنا کند همه‌ی آنها را بر سفره‌ی کرمش میهمان کند و برای روزگاری هم که دیگر خودش در این دنیا نباشد، بخواهد که ابی‌عبدالله مرحمت کند و یادش را در دلی بیندازد... روا مباد که دنیا محرم‌هایی به خود ببیند و حتی قدر یک یاد، اسم ما در آن نباشد... همه‌ی آنهایی را که عمری یاد و نام حسین را زنده نگه داشتند و حالا چهره در خاک بردند، به ذکر صلوات و فاتحه‌ای شاد کنیم.🙏 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
هر سال یازدهم محرم حوالیِ ساعت ۹ پاشنه‌ی درِ مسجدِ نخلِ سیدها می‌چرخد و روضه‌ی صبحِ یازدهم، با آن آداب و مناسکِ خاصِ اجدادی‌مان برگزار می‌شود! مسجدی که کل مساحتش یک فرش سه در چار هم نمی‌شود، و پای نخلی که به اسم سیدها سند خورده، ریشه دوانده و کسی دقیق نمی‌داند اول نخل بوده و بعد مسجد بنا شده یا اول مسجد بوده و بعد جایگاه نخل را بیخِ دیوارِ مسجد زده‌اند! تنها چیز معلوم، این است که شصت_هفتاد سال اخیر، مسجد، صبح یازدهم‌ها دست ما بوده! ما مهدوی‌ها! و یکی دو نسل قبلِ ما که آقازاده‌های زمان خودشان بوده‌اند، ثروتمندان و تحصیلکرده‌ها و تنها اروپا رفته‌های شهر، بنای این روضه را گذاشته‌اند، با قهوه‌هایی که سوغات فرنگ بوده! از همان زمان، هرگز نه روضه‌ی صبح یازدهم تعطیل شده و نه قهوه‌ای که حتما باید صبح زود بعد از قرائت زیارت عاشورایی که به جانِ قهوه و قُل‌قُلِ سماور ریخته بودند دم می‌شد و نه حتی فنجانِ اصلِ گل‌قرمزش قضا شده! روضه هم که می‌گویم منظورم یک مجلسِ بزرگِ پرمهمان نیست! شهر ما روز یازدهم شبیه‌خوانی مرسوم است و جایی روضه‌خوانی نیست، اهالی همه صبح تا غروبِ یازدهمشان را پای تعزیه هستند، جایی روضه نیست، اِلا همین مسجدِ پانخل. یک روضه‌ی جمع و جور، که قدیمها چند سید را دور هم جمع می‌کرده تا برای اسیریِ خاتونِ کربلا گریه کنند! برای پذیرایی هم حتما باید کنار چای، قهوه هم می‌آورده‌اند، با فنجان، روی سینیِ کوچکِ مسی و برای هر نفر یک قندان نقره که با نباتِ اعلای زعفرانی پر شده بود! بالاخره آقازادگی هم آدابی دارد دیگر! این روضه و روضه‌ی روایت هفتاد و پنج روز، میراثِ جامانده برای ماست البته منهای آن ثروتِ کذایی! من این مسجد و روضه‌ی یازدهمش را همیشه دوست داشتم، با آن حال و هوای غریب و خلوتیِ مجلس و طعمِ خاصِ قهوه‌اش! از آن مجلس‌هایی بود که خودت میفهمی عنایتِ خاصی به آن هست... امروز پیش خودم فکر می‌کردم لابد آن زمان‌ها، وقتی دور هم جمع می‌شدند، منبری که روضه‌اش را خوانده و ساعتِ آوردنِ قهوه رسیده بود، تازه سیدها گُر می‌گرفته‌اند و صدای گریه‌شان بالا می‌رفته! خادمِ آقا، سینیِ مسی و قندان نقره و فنجان قهوه را با صد احترام و تعظیم که می‌گذاشته پیشِ رویشان، از همان مکنت و جلال، روضه‌ای بساط می‌کردند و گریه‌ای راه‌ می‌انداختند آن سرش ناپیدا! . یکی از جمع، که آمد و رفتِ خادم را از اول زیر نظر داشت، آرام می‌گفت: عمه‌ی ما را احترام نکردند، عمه‌ی محترمِ ما را احترام نکردند... شانه‌ها که می‌لرزید، دیگری زمزمه می‌کرد، کاش فقط احترام نکرده بودند، پشت‌بندش یکی به گریه می‌گفت: کاش، کاش... سیدی که سِنَش از دیگران بیشتر بود و صورتش از همه به اشک خیس‌تر، همانطور که چانه‌اش می‌لرزید تکه نباتی از قندان برمی‌داشت: از این نبات شیرین‌تر بودند، از گل نازک‌تر، یتیم‌بچه‌های اباعبدالله... حرفش را تمام نکرده از آنطرف پرده، صدای شیون بلند می‌شد، و باز یکی از این طرفِ پرده می‌گفت: عمه‌ی ما اجازه‌ی شیون هم نداشت و گریه‌ها بالا می‌گرفت... یکی هم که بین گریه‌ها، تکه نباتی بی اختیار از دستش افتاده بود توی استکان همانطور که چشمش به استکان و نبات بود میگفت: کسی نبود، دل‌ضعفه‌ی بچه‌های جَدّ غریبِ ما را با همین تکه‌نبات جواب بدهد! دیگری صدا بلند می‌کرد: به ضرب سیلی جواب دادند، به ضرب شلاق... مطمئنم مجلسِ آنها بیشتر از هر مجلسی گریه داشته، آخر روضه‌ها برای نازپروده‌ها گرانترند! به خودشان نگاه می‌کنند، می‌بینند تابِ زیر آفتاب ماندن ندارند، تاب اخم دیدن، تاب هتاکی شنیدن... بعد حساب می‌کنند ما کجا و نازدانه‌های اباعبدالله کجا؟ ما کجا و زینب خاتون کجا؟ بعد باز حساب می‌کنند زینب کجا و بند اسارت کجا... و با همین حساب و کتابها، بی منبر و بی روضه، یک حسینیه اشک می‌ریزند... روضه‌ی صبح یازدهم، از حیثِ غربت هم شده، از آن روضه‌های عنایتی‌ست از آن مجلس‌های نظرکرده... عمه‌ی ما حتی روضه‌اش هم غریب است... ✍ملیحه سادات مهدوی 🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a