خسته و کوفته خودم را برای نماز به یک مسجد بینِ راهی رساندم و طبق عادت همیشگی توی ذهنم مرور میکردم مسجدی که اولین بار واردش شوی دعایت آنجا مستجاب است و در کمال تأسف آنقدر خستهام که نهایت دعا و خواستهام یک استکان چای است و دعا میکنم بعد از نماز چای بدهند که میدهند و من مستجابالدعوه از مسجدی که اولین بار پا توش گذاشتم بیرون میآیم!
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
همسرِ دوستم کربلاست.
اونجا شانسشون افتاده و برای اقامت مهمان یک عراقیِ ثروتمند شدن.
خلاصه اونقدر غذاهای گرم خوردن و بر رختخوابهای نرم آرمیدن که مطمئناً از زیارت که فراموش کردن...
حالا هم همه ملت برگشتن ایران، ایشون برنگشتن.
میگه موندن تو خلوتی برن حرم...
رفیقِ من، رفیقِ سادهی من تو گمان بردی آن طعامهای لذیذ و آن نوشیدنیهای گوارا رو خود عراقیه آورده گذاشته جلو شوهرت؟!
شک نکن داده دست دخترِ مِشکین چَشم و مُشکین قفاش، چیده بر طبق آورده و نهاده پیش روی شویَت!
رفیقِ بی نوای من!
گمان نمی کنم شویَت دیگر بازگردد😂
دمِ عراقیها گرم،
دمِ بی پولهاش گرمتر...
ان شاالله دستِ پُر کرمِ ارباب جبران کنه براشون...
عراقیهای جان!
ممنونیم از زائرنوازیتون...
پینوشت:
آخه خدماتشون فقط خوردنی و آشامیدنی نیست که، مشت و مالم دارن
اونیکه رفته دیگه برنمی گرده😂
تذکاز:
طنزه آقا طنز
حکم تکفیرمون توسط برخی به اصطلاح مؤمنینِ ساکنِ ایتا صادر نشه صلوات😂
#جوِّ_تندِ_برخی_ایتاییها
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
کوهنوردا پرچمت رو تا روی قلهها بالا بردند. پیادهها پرچمت رو توی جادهها و بیابونها به اهتزاز درآ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچمت پهنهی آسمون رو هم فتح کرد.
از اینورِ منظومهی شمسی تا اونسر کهکشونا تا چشم کار میکنه این پرچم توئه که داره تو هوا تکون میخوره و عطر تو رو روی سر کائنات میریزه...
شروع مطلب👈 اینجا و از فیلم رقص پرچم در دریا🌊
@sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا من ولی دلم نخواست که جای میثم باشم، عوضش خیلی دلم خواست جای مادرش باشم!
یک مادر چقدر باید به خودش بباله وقتی پسرش رو توی چنین موقعیتی تماشا کنه؟
واقعا خوشا به بخت بلند مادرهایی که جوانیِ پسرهاشون رو این شکلی میبینن❤️
مگه یه مادر از جوونیِ بچهاش چی میخواد جز همرکابی با ولیِّ خدا؟
میثمی که 👈اینجور با ذوق رهبرشو نگاه میکنه.
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
هدایت شده از شراب و ابریشم...
این روزا که متعلق به امام رضا جانه، حتما دلت میخواد بتونی خط نگاهت رو اینطوری بندازی تَهِ حاشیهی لاکیِ فرشا و بری تا آخر خط و نگاهتو یهو بیاری بالا و خیره شی به گلدستهها:
سلام حضرت آرامش، سلام حضرت جان...
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
این روزا که متعلق به امام رضا جانه، حتما دلت میخواد بتونی خط نگاهت رو اینطوری بندازی تَهِ حاشیهی لا
یا که دلت میخواد یهو این در به روت واشه و خودتو ببینی که مقابل گنبد ایستادی و یه حلقه اشک جمع شده تو چشاته:
سلام صاحب دلها، سلام حضرت دریا...
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
یا که دلت میخواد یهو این در به روت واشه و خودتو ببینی که مقابل گنبد ایستادی و یه حلقه اشک جمع شده تو
دلت اگه خیلی تنگه و راهت دوره و رسیدن برات شده یه آرزوی محال
یا اگه عزیزی رو از دست دادی که یه گوشه از دلش بند شده بود به پنجره فولاد و حالا دستش از این دنیا کوتاهه
کافیه نیت کنی و زیارتت رو بسپری ما برات انجام بدیم.👌
آغاز ثبتنام طرح نیابتی کبوتر حرم
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
دلت اگه خیلی تنگه و راهت دوره و رسیدن برات شده یه آرزوی محال یا اگه عزیزی رو از دست دادی که یه گوشه
ثبتنام طرح نیابتی کبوتر حرم
در این طرح شما نیت میکنید و زیارتتون رو میسپرید به ما تا براتون انجامش بدیم و از طرف شما به حرم مطهر مشرف بشیم.🌱
و در ازاش هر مبلغی که دوست داشتید هدیه به پیشگاه امام رضا جان واریز میکنید به صندوق خیریه ما.
تمام مبالغ واریزی شما بصورت کامل در امور خیریه صرف میشه و دوستان مؤمن و متعهد ما در مشهدالرضا به نیابت از شما و با نیت شما زیارت به جا میارن.👌
یک تیر و دو نشون
هم زیارت بجا میارید
و هم هدیه به امام رضا جان مبلغی رو وقف کار خیر میکنید👌 و حتی میتونید اجرش رو هم تقدیم کنید به اهلبیت تا اجر خودتون چندین برابر بشه😍
جهت ثبت نام همین حالا به ادمین مراجعه کن. @Dashtebanii
ظرفیت محدود
@sharaboabrisham
هدایت شده از بچههای رُباب💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر خونِ پسر را پاشید روی دامنِ آسمان.
قطرهقطره خونِ اصغر شبیهِ بذری که در خاک فرو میرود و به ثمر مینشیند در پهنهی عرش فرونشست و از آن فرزندهایی روییدند که از دامنِ مادر با ذکر حسین آشنا بودند.
حالا دیگر رُباب یک مادرِ فرزند از دستداده نبود، رباب صاحب تمام فرزندهایی شده بود که تا پهنهی قیامت نامِ همسرش را روی سر و دست بالا میبردند و جای خالیِ پسرش را برایش پر میکردند...
همهی بچههای ما فدای یک دانه بچهی رباب💚
✍ملیحه سادات مهدوی
ویدئو رو حتما ببینید.🥰
بچههای رباب قراره جایی باشه برای به اشتراک گذاشتنِ قشنگیهای رابطهی بچهها و همسرِ خانوم رُباب!💚
👇
@bachehayehosein
هدایت شده از شراب و ابریشم...
طرح زیارت نیابتی کبوتر حرم
دیر بجنبی ظرفیتمون پر شده.
مثل آیههای روشنی نشه که ما بمونیم و ظرفیت تکمیل شده و یک عااالمه متقاضی...
پس معطل نکن
زودتر ثبتنامت رو انجام بده.👌
دوستان ما در مشهد به نیابت شما زیارت به جا میارن
شما در ازاش هر مبلغی دلت خواست از طرف خودت به صندوق خیریه واریز میکنی
این مبلغ تماااام و کمال در امور خیریه مصرف میشه.
ادمین پاسخگوی شماست: @Dashtebanii
@sharaboabrisham
میخواستم بلند شوم ولی انگار وزن بدنم ده برابر شده بود، حریفِ خودم نمیشدم، نمیتوانستم تنم را از زمین جدا کنم!
هر چه توان داشتم در خودم جمع کردم و از جا بلند شدم، حالا انگار دور پاهایم صد سال است که سیمان بسته و همانجا سفت و قرص به زمین وصل شده باشد!
دو دستی دو طرفِ زانویم را گرفتم و به زور پایم را پرت کردم سمت جلو، بعد باز با دو دست دورِ زانوی آن یکی پایم را چسبیدم و از زمین کَندمَش و پایم را انداختم جلو.
پاهایم با تمام توان زمین را بغل کرده بودند و اجازه نمیدادند قدم از قدم بردارم!
فقط کسی که این حس را تجربه کرده باشد حرفم را باور میکند که در آن لحظه فلج شده بودم و آنقدر سنگین و لَش که نمیشد خودم را سمت جلو بکشم، اصلا اختیار بدنم دست خودم نبود. پاهایم تصمیم گرفته بودند من را به عقب هل بدهند و نگذارند که از جایم تکان بخورم!
پاهایم آگاه شده بودند که قرار است چه سرشان بیاید و سر به زمین میکوفتند و مثل کودکی بهانهگیر به التماس از من میخواستند که همانجا بمانم و هیچ جای دیگری نروم.
نگاهم را دورتادورم چرخاندم و همانطور که چشمهایم غرق اشک بود زیر لب گفتم میبینید یا رسولالله؟ میبینید که سلولسلولِ بدنم به این رفتن رضا نیستند ولی صد افسوس و هزار دریغ که باید بروم!
ای کاش میشد میمردم و من را همینجا بغل شما دفن میکردند تا دیگر هیچ وقت از شما دور نشوم.
اینها را میگفتم و با ضرب و زور پاهایم را روی زمین میکشیدم تا خودم را به خروجیِ مسجدالنبی برسانم.
من در تمام عمرم در هیچ حرم و هیچ زیارتگاهی وداعی اینطور سخت تجربه نکردم.
کاروان عزم حرکت داشت و من بالاجبار باید از آغوشِ پیغمبرم جدا میشدم و به سفری پایان میدادم که معلوم نبود دیگر هیچ وقت روزیام شود.😭
✍ملیحه سادات مهدوی
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَآلِهِ
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من...
یا رسول الله😭💚
@sharaboabrisham
هدایت شده از بچههای رُباب💚
اولین بار کِی و کجا بود که تصویری از شما را گذاشتند توی دست و دل ما و گفتند ایشان را دوست بدار؟
ما چرا دوستتان داشتیم؟ ما که درکی از شما و شأنتان نداشتیم.
ما بچههای تازه از گهواره برخاسته که حاجتی نداشتیم، گرهی به کارمان بسته نبود، گیری و گور زندگی برایمان معنی نداشت، پس ما چرا هی خودمان را پشت در شما میرساندیم؟!
مگر جز این است که چون ما را یک جای دیگر، یک خانومِ بلندبالا و موقر برای شما دستچین کرده بود و دلها و جانهایمان را از عالم ذر برداشته بود و گذاشته بودِمان توی دامنِ زنهایی که میخواستند مادرِ بچههای ابوتراب باشند؟
دوست داشتنِ شما ازلیتر از آن بود که بشود نقطهی شروعش را پیدا کرد...
✍ملیحه سادات مهدوی
@bachehayehosein
.
اي لهجهات ز نغمهی باران فصيحتر
لبخندت از تبسم گلها مليحتر
بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست
يعني نديده از خم زلفت ضريحتر
اي با خداي عرش ز موسي کليمتر
با ساکنان فرش ز عيسي مسيحتر
وقتي سوال ميشود از بهترين رسول
از نام تو چه پاسخي آيا صحيحتر؟
با ديدن تو عشق نمکگير شد که ديد
روي تو را ز چهرهي يوسف مليحتر
شاعر: سیدمحمدجواد شرافت
چه شعر ملیحی ❤️
بر جان نشست...
فرمود: برادرم یوسف از من زیباتر بود اما من از یوسف ملیحترم (حدیث مورد علاقهی من☺️)
ای به قربان ملاحت شما یا رسولالله 💚
@sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اونجا که در رویدادِ آفرینش، اسلام تنها ضمانِ حیات جهانه، پیغمبری هم که این دین رو آورده اصلیترین مُهرهی خداست در صفحهی کائنات.
و کسی که این مُهره رو دو دستی گرفته و از خِیلِ حوادث عبورش داده قطعا اثرگذارترین انسانِ تاریخِ بشره!
کسی که پیغمبر رو از زیر خاکستر و شکمبهی گوسفندهایی که ابوجهلها بر سرش میریختن رهانده و زخمهایی رو که از پرتاب سنگهای عرب جاهلی روی بدنش نشسته تیمار کرده، کسی که هر جا قلبِ پیغمبر شکسته مرهم روی دلش گذاشته و بار از روی شونههاش برداشته، کسی که با جسارتِ تمام مقابل کعبه ایستاده و زیر تیغ نگاهِ کفار تکبیرِ نمازش رو به قامت پیغمبر بسته در حالیکه سومین نفرِ یک جماعتِ سه نفره بوده!
کسی که سود تمام تجارتهایی رو که آوازهاش از حجاز تا تمام پهنهی شبه جزیره و حتی فراتر از اون رو گرفته وقف اسلام کرده
کسی که هر جا پیغمبر تنها شده خودش رو رسونده و غم از دلش برداشته
کسی که بارها و بارها با زحمت خودش رو به بالای کوه رسونده تا لقمه نانی در دهان پیغمبر بذاره و به ایشان جانی تازه ببخشه
کسی که تمام اعتبارش رو فدای پیغمبر کرده و تنهاییهای عظیم رو به جان خریده
کسی که به معنی واقعی کلمه جان و مال و آبرو و اعتبارش رو خرج پیغمبر کرده
و اون کسی نیست جز همدم و یار وفادار پیغمبر بانوی بلندمرتبهی خلقت خدیجهی کبری سلاماللهعلیها.
از من اگر بپرسن اثرگذارترین انسان تاریخ بشر چه کسی بوده؟ حتما میگم بانو خدیجهی کبری💚
امشب صاحب عزاست بانو.
و پیغمبر چقدر عاشقانه خدیجه را دوست میداشت...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
سلام بر تو ای برترین و بهترین مخلوق پروردگار، ای پیامآورِ سعادت و نور💚
@sharaboabrisham
هنوز مهلت ثبتنام واسه طرح کبوتر حرم هست میتونید به ادمین مراجعه کنید جهت ثبتنام.
عکسی که گذاشتم، پیج ادمین ثبتنام طرح کبوتر حرمه
ایشون با کاروان پیاده داره مشرف میشه مشهد
توی پیجش هم عکسها و گزارش سفر و زیارتهای نیابتی رو میذاره براتون میتونید از پیجش دنبال کنید گزارش رو🙏
ادمین ثبتنام:@Dashtebanii
@sharaboabrisham
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم، مثل امروزی به پلهی دوم منبر نرسیده، برمیگشتم روی زمین، رها میشدم... جوری که مستمعها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانههایم آویزان شده با چهرهای غمزده بسم الله میگفتم و آه میکشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد...
بعد وسطِ بهتِ مستمعها با اندوه میگفتم: هجده سال، فقط هجده سال...
فقط هجده سال داشت...
بعد سکوت میکردم و اجازه میدادم کنایه فهمها جمع را متوجه کنند، چه خبر است...
تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانههایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد سالهی مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت او فقط هجده سال؟
پشتبندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده سالهاش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقهی چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده سالهای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانیست، تازه اوج آرزوها و خواستهها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد...
بعد من رو به آدمها بگویم، زدن داریم تا زدن!
من و شما هم یک وقتی ممکن است فرزندمان را کتک بزنیم...
خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند...
اما زدن داریم تا زدن!
اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد...
اینجای مجلس قطعا صدای زنها بلند شده و وقتش است بگویم، خانومها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند...
حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبیمزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند...
شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده سالهی نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟!
یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده...
حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟
اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تابتر شده باشم و بلندبلند گریه کنم...
بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریههای بلند و نالههای بیتاب بگذرد، بعد همانطور بین هقهقها بگویم:
هنوز کفن پیغمبر خشک نشده بود... تا دوباره گریهکنها مجلس را روی سرشان بگذارند.
بعد هم تیر خلاص را بزنم و بگویم:
اینکه کشتند یک حرفیست
اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر...
تا باز صدای گریهها بالا بگیرد...
بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریهها و نالههای مردم گم کنم...
من آقای مجلسی نیستم
ولی اگر بودم روز شهادت پیغمبر، روضهی زهرایش را میخواندم و مردم را بیشتر از هر وقت دیگر برای فاطمه میگریاندم
داغِ پیغمبر، شروعِ داغِ حضرت زهراست...
اصلِ روضهی امروز، روضه حضرت زهراست...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
نوشت:
روضه خواندن لازم نیست، این داغ سنگینتر از این حرفهاست، روضهخوانها فقط برای همین خوبند که صدایشان توی بلندگو بپیچد تا صدا به صدا نرسد که مردم راحت گریه کنند و بیخجالت ناله بزنند...
نوشت:
الهی بمیرم برات یک دونهی پیغمبر، صاحب عزای امروز، زهرای نازنینِ پیامبر، تسلیت بانوی عالم...
@sharaboabrisham
❌با احترام انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.
.
شراب و ابریشم...
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی میرفتم که مربیاش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایت
با دنبال کردن هشتگ #از_اینجای_زندگیم خاطرهبازیهای خودتون و عشق امام مجتبی رو ببینید و بخونید.
شروع این هشتگ هم مطلبیه که ریپلای کردم، لطفا ببینید و ببینانید🙏
التماس دعا دارم
@sharaboabrisham
Fadaeian_Sh_Imam_Reza_97_10-mc.mp3
23.82M
این مداحی رو گذاشتم برای شادیِ روحِ مادر سید رضا نریمانی که به تازگی در مسیر بازگشت از زیارت اربعین درگذشتند.
انشاالله روح همهی مادحین و ذاکرین اهلبیت شاد باشه و دست مادرها و پدرهایی که روضهخوانهای اهلبیت رو در خانههاشون پروردن در دستان پر برکت حضرت زهرا باشه و در بهشت رضوان بر سفرهی پر کرم پیامبر مهمان باشند.
@sharaboabrisham
گوشهای از اندوه امیرالمؤمنین در داغ پیامبر:
لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلّالَکَ / نهجالبلاغه خطبهی ۲۳۵
اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرمودهای و از بیتابی نهی کردهای آنقدر گریه میکردم که اشکهایم تمام شود.
این درد جانکاه همیشه در من میماند و حزن و اندوهم بیپایان است که البته همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است.
روضهی امروز رو دیدین؟ 👈 اینجا
@sharaboabrisham
هدایت شده از علویه سادات
مرد
از کجای خراسان آمدهبود؟
کدام بارهای سنگین روی شانه را زمین گذاشتهبود
که توی گوش در، چندبار زمزمه کرد:
مو آمدُم امامرضا جان
مو آمدُم
#🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه یه دورهی آموزشی دعوت شدیم مشهد.
آخرای شب رسیدیم، برای پذیرش خیلی اذیتمون کردن، دو ساعتی توی محوطه اردوگاه معطل بودیم تا بالاخره بهمون اتاق دادن، واقعا خسته و کلافه شدیم، تا جابهجا بشیم و بخوایم بخوابیم ساعت شد دو...
همونطور که دراز کشیده بودم با خودم فکر میکردم چقدر عملکرد تیم پذیرش ضعیف بود، چرا برای دادن یک اتاق اینهمه معطلمون کردن؟ داشتم با خودم غر میزدم که خوابم برد و خواب دیدم از اردوگاه زدم بیرون و برگشتم خونه، (عطاشونو به لقاشون بخشیدم انگار 😅) وقتی رسیدم خونه گفتم ای وای چرا پس حرم نرفتم؟ نمیدونید تو خواب چه حالی شده بودم، داشتم از غصه دق میکردم، با هقهقِ گریه و نگرانی از خواب پریدم و فقط خدا رو شکر کردم که خواب بود!
من واقعا بیمارم!
دچار نارسایی در ادراکِ جهانِ بی حرم و بی زیارت!
من فوبیای مواجهه با جهانِ بدون حرم و خالی از زیارت و حتی کمزیارت، دارم!
من سندرمِ نکنه نشه برم حرم دارم که همین نگرانیهای مزمن میاره برام!
من سالهاست که برای شفا نمیرم حرم، برای بیمارتر شدن میرم...
.
.
این فیلم، قصهی ما و حرمه!
رهامونم کنی باز برمیگردیم، کجا بریم آخه بهتر از اینجا امامِ رئوفِمون؟!
پینوشت:
من آن ترسیدهترین گنجشک باغم که به تو پناه آوردهام...
فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ... پینوشت:
مشهد آمدن را با تمام تراژدیهایش دوست دارم، هر چه که باشد، هر چه که بشود به زیارتهایی که هر یکیَش با سه تا عوض داده خواهد شد میارزد...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
تو بیشتر از آنکه ضامن آهو باشی،
ضامنِ انسانی!
و من اینک،
انسانیتِ گریخته از بندِ نفس را آوردهام
تا تو ضامنش شوی،
یا حضرتِ جان، یا ضامنِ آدم...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ...
#مناجات_شعبانیه
@sharaboabrisham
زائرها معمولا با کبوتران حَرَمت صفا میکنند، با گنبد و ضریح و بارگاه، با ایوان طلا و پنجره فولاد
با چند دانه گندم و چند جرعه آب...
و آرزو میکنند کاش کبوتر حرمت بودند
یا حتی پیالهی سقاخانهات...
اما مگر این کفترها به اعتبار تو کبوتر نشدهاند؟!
این پنجره هم چون دخیل توست، شفا میدهد
و این گنبد از تو طلا شده است
و این ایوان و این ضریح با تو زیبا شدهاند...
و خاک پای این زائر از عطر تو متبرک شده است
راستش خودم هم همیشه درگیر همینهایم!
دلم خیلی بند همین گنبد و ضریح و کبوترهاست!
اما !
امروز آمدم حرم!
بدون آنکه حتی نیم نگاهی بیندازم به گنبد و صحن و پرواز کبوترها...
و حتی خیره نشدم به اشکی که بر پهنهی صورتی جاریست
و یا گوش نشدم برای شنیدن صدای کسی که فرسخها آن طرفتر پشت خط تلفن ناله میزند و حسرت جای مرا میخورد!!
امروز حتی حسرت خادمها را هم نخوردم!
نگاهم را به طواف سنگفرشها نبردم
و حتی عطری که همیشه میپیچد در فضای دارالحجه را نفس نکشیدم!!
امروز آمده بودم تا خودت را ببینم!
تو را...
صاحب تمام این کبوترها، این عطرها و مشکها
این طلاها، این ضریح و این پنجره فولاد...
پناه تمام این زائراها، آقای تمام این خادمها....
امروز رها از قید تمام این بندها...
بند کفترها... بند گنبد... بند ضریح... و حتی بند آسمان...!!
آمدم تا خودت را ببینم...
نه آرزو کردم کبوتر حرمت باشم
نه پیالهی سقاخانهات
و نه حتی خادم و یا خاک پای زائر دیوانهات...
امروز آمدم...
خودم و دلم...
و گفتم آقا سلسلة الذهب را برای دلم املا کن...
پرده از کجاوه کنار زن و مدهوشم کن...
چند قدم بردار...
دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار!
أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن...
بند بند این شرط را در وجودم بریز...
آقا! شرط را دوباره برایم قصه کن!
چند قدم بردار...
دوباره برگرد، نگاهم کن و برایم شرط بگذار!
أنا مِن شُروطِها را جرعه جرعه بر دلم نازل کن...
روی "أنا" کمی درنگ کن...
من این أنا را میخواهم...
و نه هیچ چیز دیگر....
✍ملیحه سادات مهدوی
در گذر از نیشابور بود که فرمود:
کلمة لااله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی
کجاوه حرکت نمود، حضرت پرده را کنار زد و در ادامهی حدیث فرمود:
اما بشروطها و انا من شروطها
🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
امامِ خوشبختها!
اینو میدونستید که در اعتقادِ به امامت چند فرقه داریم؟!
غالیان، زیدیه، اسماعیلیه، فَتَحیه و واقفیه
هر کدوم از این فرقهها تا یک جایی امامت رو قبول کردن و بعدش لنگ زدن و ادامهی امامت رو نپذیرفتن مثلا زیدیه چهار امامی هستن، اسماعیلیه شش امامی، واقفیه هفت امامی...
اما بعد از امام رضا جان ما دیگه هیچ فرقهای نداریم، یعنی هر کس که تونسته دینش رو از حوادث و فتنههای روزگار بگذرونه و خودش رو به دامن امام رضاجان برسونه دیگه راه کج نکرده و دوازده امامی شده.
برای همین میگم امام رضا جان امامِ خوشبختهاست، امامِ دوازده امامیها، امام سعادتمندان، امامِ عاقبتبهخیر شدهها
امامِ مقیمِ کشور ما ایرانیها💚
الحمدلله رب العالمین
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ کس غیر از خودت به ما همچین قولی نداد.😭
🌱 @sharaboabrisham