eitaa logo
شرح سیب
98 دنبال‌کننده
2 عکس
9 ویدیو
0 فایل
شادی و غم ،بیم و امید، شرم و ترس ، عشق و نفرت ، حیرانی و شیدایی... شرح سیب فضایی است برای شرح این همه سیب آورده
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که پشت لبخندش غمی  آکنده از آه است مرور روز هایش روضه های تلخ و جانکاه است ندارد گنبد و گلدسته و ایوان طلا اما مسیر آسمان تا مرقدش بسیار کوتاه است برایش دشت ها صحن و تمام آسمان گنبد چراغ روشن  صحن و سرایش تا سحر ماه  است اگر مخفی است قبر فاطمه قبر حسن خاکی است عزیز فاطمه با مادرش همواره همراه است به دستان کریم اوست در عالم اگر خیری است که لطف دیگران با منت و خواری و اکراه است جذامی‌ها کنار او نشستند و جهان فهمید کرامت ، گردی از دامان خاک آلود این شاه است برای شادی زهرا بگو ذکر حسن جان را  اگر توفیق می خواهی فقط راهش همین راه است به سمت روضه می گردد مسیر شعر و می دانم پریشان میشود قلبی که از این راز آگاه است نمی گویم که در کوچه چه پیش آمد تو هم بگذر فقط سر بسته می گویم که زهرا عصمت الله است مپرس از من چه دید آنجا فقط این درد  را بشنو سپیدی های موی او غم سیلی ناگاه است @sharh_sib
اگرچه گرد نشسته به دامن حرمش ستاره می شکفد از غبار هر قدمش نسیم می رود از صحن او به سوی بهشت که عطر فاطمه دارد نسیم صبحدمش حسن کلام بزرگیست فهم ناقص ما چه درک می کند از جایگاه محترمش کسی که دامن او را گرفته می داند امید می چکد از دستهای با کرمش به نام فاطمه پیوند خورده نام حسن به داغ فاطمه پیوند خورده است غمش خیال کرده حرم را خراب کرده بگو بیا ببین که دل شیعیان شده حرمش @sharh_sib
روزی که فکر فتنه فریب و گناه بود از فرط دود کوچه چنان شب سیاه بود یک سوی در جسارت فریادهای زشت یک سو غریبی و غم و اندوه و آه بود کار جهان رسید به آنجا که پشت در رعیت به فکر بستن دستان شاه بود شاهی که تکیه گاه جهان بود از ازل حالا میان معرکه بی تکیه گاه بود این حرف ساده نیست از آن ساده نگذریم پشت و پناه اهل جهان بی پناه بود خون ستاره بود که می ریخت بر زمین چشمان آفتاب هراسان ماه بود باید که جان سپرد از این درد بی شمار ریحانه ی بهشت علی پا به ماه بود.... @sharh_sib
بعد از این دلهره ها لطف سبب سازی هست ته این کوچه بن بست در بازی هست غم مخور چشمه جوشان کنون خورده به سنگ پس از این سد خشن نقطه ی آغازی هست بال بگشا و سفر کن به بلندای سپهر قدر بشناس اگر فرصت پروازی هست دوست با ماست به موسای دلت خوش بین باش راه اگر نیل شده مژده ی اعجازی هست نفس عاشق و معشوقه به هم خورده گره شمع می داند و پروانه اگر رازی هست سطر پایانی شطرنجم ومغلوب رقیب شادم از اینکه مرا مهره ی سربازی هست @sharh_sib
گه گاه می پرسم از خود در شان کوثر چه دارم بر درک اوصاف او من با فهم ابتر چه دارم چون ذره ای گنگ و مبهم در وصف خورشید عالم جز کوهی از ناتوانی بر شانه دیگر چه دارم وقتی خدا وصف او را تابانده در سوره ی نور من این گم در سیاهی توصیف بهتر چه دارم حجبی عفیفانه دارد طبعی کریمانه دارد من چون یتیم و اسیرم جز فقر در سر چه دارم گاه غزل واژه واژه نور از لبم می تراود آری به جز نور از آن نور مطهر چه دارم هفت آسمان زیر گامش عرش است اوج مقامش در طی این راه من جز بال کبوتر چه دارم انیسه قدسیه حورا صدیقه مرضیه عذرا من نام بهتر برای او غیر مادر چه دارم آرامش و برکت او جاریست در زندگی ام از لطف مولا علی و زهراست من هر چه دارم فردا به صحرای محشر در آن هراس مکرر در سینه غیر از ولای زهرای اطهر چه دارم جز آنکه جان را به ببخشم نذر قدمهای پاکش چون پا نهد بر سر من در بیت آخر چه دارم @sharh_sib
مثل همه ی خانواده های آن دهه ما هم پر جمعیت بودیم، شش پسر و چهار دختر؛ که یکی پس از دیگری به دنیا آمده بودیم ، گاهی با اختلاف سنی یک سال، دهه ی شصت را می گویم دهه ی جنگ، با مشکلات سخت خودش از اجناس کوپنی گرفته تا صف های طولانی شیر شیشه ای با آن پلمپ های آلومینیومی نازک؛ که سرشیری خوشمزه در ورای خود پنهان داشت. هر روز دردسری بودیم از نوعی تازه : مدرسه ای هامان با دردسرهایی از جنس لوازم التحریر و دفتر و کتاب اول مهر و حتما لباس و کفش نوی عید نوروز، تا درخواست‌های نامه مانند اولیا و مربیان به نیت کمک به مدرسه. قبل از مدرسه ای هامان هم که درد سر ی بودند از جنس شستشوی لباس با تشت های بزرگ آهنی و بند رخت های چند ردیفه که همه چیز حتی پارچه ی کهنه ی بچه را به گرمای آفتاب می خشکاند .چه کسی آن روزها پوشک می دانست چیست!! و که لباسشویی اتومات می فهمید.!! همه چیز سخت بود مثل برف های سنگین زمستان و شیر یخ زده ی حیاط که حقش یک کتری آب جوش بود. اما مادرم یک تنه همه را می چرخاند همه را؛با نظم خودش, با صبر خودش با روش خودش، یادم نمی آید هیچ وقت گرسنه مانده باشیم خسته از کارهای بسیار هر روزه، نهارش همیشه آماده بود و قطعا شامش. جمعه ها ظهر را با آبگوشت معرکه اش طی می کردیم با قصه های ظهر جمعه ی بعد از نهار خواب آور، پای رادیوی کوچک روی طاقچه، همان که «قاسم »همیشه با چرخاندن ولومش در پی یافتن شبکه و کانالی در آن سوی مرزها بود. آن جمعه ها که جلوی تلویزیون پارس چهارده اینچ رأس ساعت چهار منتظر پخش فیلم سینمایی بودیم. مادرم صبحانه ها را با چای گرم زینت می داد. برای من که چای با قند شیرین شده، آن هم داخل شیشه ای پستانک دار با آن آب قهوه ای کم رنگش در حالی که برگه های چای در آن غوطه ور بودند و در چشمم بازیگوشی می کردند خاطره ایست دلنشین. همان قندهایی که با هاون و قند شکن چند ساعت مداوم می شکست و در آن حین ما دورش می گشتیم و بازی می کردیم و بزرگ می شدیم و ای کاش بزرگ نمی شدیم و هنوز در اتاق‌های به هم وصل در آن سرمای نفس سوز با آن بخاری نفتی که بابا تا قطره چکان نفتش را بیشتر باز می کرد، وحشی می شد و زوزه می کشید_صدایی که همیشه می ترسیدمش ولی گرمایش را لذت می بردم _آنجا که از سوراخ کوچک روی تنوره اش به رنگ آتش داخلش خیره می شدم و مسحور بازی اعجاب آور شعله سرخش می ماندم و تا به خودم می آمدم می دیدم که صورتم بسیار داغ است، داغ دوست داشتنی . اینگونه می چرخیدیم و از رختخواب های گوشه اتاق ، پنهان در زیر یک ملحفه سفید بالا می رفتیم بر زمینشان می انداختیم از آن بالا رویشان می پریدیم و غمها را له می کردیم و خنده ها را به گوش فلک می رساندیم ... حالا من پدرم با سه فرزند هنوز گه گاهی که دیر وقت به خانه پدری می روم مادرم تا چشم باز می‌کند و مرا می بیند. اولین سوالی که می پرسد این است: «حسن!؟شام خورده ای مادر » ناخواسته به این فکر می کنم: «مادر نمی خوابد تنها با دنیایی از هراس چشمش را می بندد» @sharh_sib
شبیه برگهای زرد خشک و بی ثمر هستم نمی دانم چرا این روزها دلتنگ تر هستم نشستم دردهایم را شمردم یک به یک دیدم اسیر بغض هایی سرد و آهی شعله ور هستم کمی از‌ غصه هایم را به آرامی غزل کردم ولی مصرع به مصرع همچنان  آسیمه سر هستم به قدر دست‌های کودکان کار مجروحم به رنگ گونه هایی سرخ از خون جگر هستم نمی یابم امیدی را که در راه  تو گم کردم پی لبخندی از جنس حقیقت در به در هستم بگو با من به لحن زندگی راز مگویت را بخوان با من سرودی را که از چشم تو بر هستم به دنبال نگاهی آشنا برگشته ام امشب  خدایا باز کن در را ببین من پشت در هستم @sharh_sib
خدا یکی و نبی یک تن و امیر یکی است پس از رسول خدا رحمت کثیر یکی است نگاه شیعه همیشه به پرچم علوی است برای اهل یقین تا ابد مسیر یکی است اگر تمام حقیقت به یک نفر برسد امیر لایق این لفظ دلپذیر یکی است خبر همین که علی برگزیده‌ی ازلی است خبر همین که پسندیده‌ی غدیر یکی است به واژه واژه‌ی آیات بینات قسم که در کتاب خدا منذر و بشیر یکی است علی است جان نبی و نبی است جان علی برای "اَنْفُسَنا" مرجع ضمیر یکی است دم طواف ادب کن که خانه خانه‌ی اوست به مستجار بگو منجی و مجیر یکی است حدیث منزلت این نکته را به عالم گفت برای سرور افلاکیان وزیر یکی است سپرد کوثر خود را به ساقی کوثر که کفو فاطمه آن چشمه‌ی حریر یکی است هنوز تکیه‌ی اسلام بر وجود علی است میان حادثه‌ها جوشن کبیر یکی است بگو به اهل تغابن خیال بد نکنند که همچنان اسداللهِ بی نظیر یکی است اُحُد به فتنه گران گفت هیچ دم نزنید که کوه غیرتی ورطه‌ی خطیر یکی است چنان که ضربه‌ی خندق به اهل خیبر گفت هنوز هم که هنوز است آن دلیر یکی است بگو به دشمن او آن یلی که از پایش طبیب وقت عبادت کشیده تیر یکی است کسی که از غم طفل یتیم و آه فقیر به قدر وعده‌ی نانی نخورده سیر یکی است دلا گدای علی شو که در طریقت او مقام و منزلت شاه با فقیر یکی است هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند کسی که وعده‌ی خود را نکرده دیر یکی است بگیر دامن او را که شرط بندگی است مرو به سوی دگر، شاهِ دستگیر یکی است @sharh_sib
قسم بر چهره ی چون ماه تابان علی اکبر جهان دیگر نخواهد دید همسان علی اکبر پیمبر خصلتی، مولا صفاتی، فاطمه ذاتی خدا پیداست در پاکی ایمان علی اکبر حسین بن علی کار تمام نوکرانش را سپرده از سر رحمت به دستان علی اکبر اگر چه می‌دهد روزی عالم را ابو فاضل به شیعه می رسد پیوسته احسان علی اکبر شبی پایین پا خلوت کن و بنگر جهان آنجا گرفته دست خواهش را به دامان علی اکبر شب جمعه که مهمانان ثارالله بسیارند ببین با چشم دل زهراست مهمان علی اکبر ضریح از بوی سیب سرخ لبریز است و می آید شمیم یاس از سمت گلستان علی اکبر بساط روضه بر پا می شود با گریه ی زهرا پریشان می شود عالم پریشان علی اکبر در آن باران اشک و آه پایین پای ثارالله بمیرم کاش از داغ فراوان علی اکبر دل غم دیده ای دارم که نذر شاه خواهم کرد سر نا قابلم را هم به قربان علی اکبر پسرها از پدرها یاد می گیرند بخشش را کرم کن باز هم بر ما تو را جان علی اکبر @sharh_sib
آن زن که عقل و عشق را پیوسته با هم داشت شأنی فرا از هاجر و حوا و مریم داشت ذات زلالش محو در نور الهی بود روح صبورش ریشه در جسمی مُکّرم داشت در روزگاری که جهان در جهل خود گم بود اندیشه ای روشن‌تر از ادراک عالم داشت صبحی که حرف از بندگی و حق پذیری بود نور خدیجه سِبقه و جانی مقدم داشت زخم زبان می دید اما کم نمی آورد بر یاری پیغمبرش عزمی مصمّم داشت هر گاه پیغمبر میان کوچه زخمی بود می آمد و در دست‌هایش مهر و مرهم داشت تا بود او پیغمبر از غم ها نمی رنجید تا بود او پشت و پناهی قرص و محکم داشت هر جا که دشمن فکر تکذیب حقیقت بود ختم رسل امید تنها بر دو محرم داشت اول امیرالمومنین دلگرمی او بود آنگاه ام المومنین قدری مسلم داشت شِعب ابی طالب گواه دردهای اوست اویی که چشمی خیس تر از چشم زمزم داشت داراییش را نذر ترویج حقیقت کرد آن ثروتی را که به دست خود فراهم داشت از ثروتش قدر کفن باقی نماند آخر از بس که لطف و بخشش و جود دمادم داشت دلخوش به لبخند پیمبر بود از این عالم با بودن او از جهان چیزی مگر کم داشت دلدار هم،غمخوار هم ،آرام هم بودند در پیش یکدیگر کجا دل هایشان غم داشت پرورد در آغوش خود آیات کوثر را گل بود و بر دامان خود پاکی شنبم داشت افسوس قدرش را زمینی ها نفهمیدند نشناختند او را که جا در عرش اعظم داشت بین عبا پیچید و دفنش کرد پیغمبر شاخه گلی را که شمیم یاس و مریم داشت زهرا کنارش گریه می کرد و رسول الله وقت وداعش چشم هایی خیس و نم نم داشت بگذار پایان گیرد این شعر سراسر غم بگذار پنهان ماند آن رازی که خاتم داشت @sharh_sib
اگرچه گرد نشسته به دامن حرمش ستاره می شکفد از غبار هر قدمش نسیم می رود از صحن او به سوی بهشت که عطر فاطمه دارد نسیم صبحدمش حسن کلام بزرگیست فهم ناقص ما چه درک می کند از جایگاه محترمش کسی که دامن او را گرفته می داند امید می چکد از دستهای با کرمش به نام فاطمه پیوند خورده نام حسن به داغ فاطمه پیوند خورده است غمش خیال کرده حرم را خراب کرده بگو بیا ببین که دل شیعیان شده حرمش @sharh_sib