آه این حسهای دیگر را نگاه کن
این ضعیفهای بیحال
مثلا کِی 《برادری》
این همه آدم را جذب خودش کرده؟
تا به حال《ترحم》 هیچ راهی را تا آخر رفته است؟
آیا《شک》 توانسته تعداد زیادی از مردم را بیدار کند؟
فقط《نفرت》 است که هرچه میخواهد، دارد.
باهوش، زبردست، پُرکار
لازم است همهی آهنگهایی را که ساخته نام ببریم؟
یا بگوییم چند صفحه به کتابهای تاریخ اضافه کرده؟
@shearhayeziba
شیمبورسکا، شاعر لهستانی.
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
@shearhayeziba
#مولانا
هيچ چيز شبيه دلتنگى نيست
مگر پرنده اى شكسته بال
كه با دريغ و حسرت
به آسمان نگاه مى كند
@shearhayeziba
#نزار_قبانى
در میان هجوم باران
از مسیر یخ بسته نترس
در هُرم عشق
همه جا
بهار خواهد شد
@shearhayeziba
#الهه_فرحی
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ
قدرِ یاران وفادار ندانست دریغ
دردِ محرومیِ دیدار مرا کشت افسوس
یار حال من بیمار ندانست دریغ
یارِ هر خار و خسی گشت درین گلشن حیف
قیمت آن گل رخسار ندانست دریغ
زارم انداخت ز پا خواری هجران هیهات
مُردم و حال مرا یار ندانست دریغ
وحشی آن عربده جو کُشت به خواری ما را
قدرِ عشاق جگر خوار ندانست دریغ
@shearhayeziba
#وحشی
یک سیب از درخت میافتد
یک اتفاق
در شرف وقوع است
تو نیستی
لبخند نیست
پنجره تنهاست
من دلتنگم
فکر میکنم تو هم پرندهای شدی
اگر نه
چرا مادر امروز
این همه به آسمان شباهت دارد
و شبها خواب گل سرخ میبیند
شاید تو آن شقایقی باشی
که در دفتر فردای مادر میدرخشی
و من که به اندازهی یک فانوس روشنایی ندارم
چقدر تاریکم
چقدر میترسم
و عکس تو در خواب لبخند میزند
به تماشای تصویر تو میایستم
آنگاه در ذهن من
یک آبی
یک زرد به هم میآیند
آیا تو در آینده یک درخت خواهی شد
این را پرستوها به من خواهند گفت
هنوز بسیارند
پرندههایی که آشیانه ندارند
آیا تو فردا برمیگردی؟
این را وقتی نیامدی میفهمم
وقتی سبز شدی
همسایهها باغچه ما را به هم نشان میدهند
و مضطرب از هم میپرسند
آیا این غنچه هم سرنوشت سرخی دارد؟
مادر با احتیاط از کنار آینه میگذرد
به مزرعه میرود
با سبدهای سبزی باز می آید
پلکان را میشوید
اتاق را میروبد
اما دوباره تنها میشود
روبروی آینه میایستد
به آسمان نگاه میکند
آبی میشود
غمناک
اما عمیق
و صریح میگوید «توکل بر خدا
قربان دلت یا زهرا»
من دلتنگم
بنا دارم به نام تو
با شعر پلی بسازم
تا وقتی از آن میگذرند
آسمان را بفهمند
@shearhayeziba
#سلمان_هراتی
صدایی در گلویم خانه کرده
که دنیایِ مرا ویرانه کرده
چنان تلخ است و دردآلود و غمگین
که آهنگش مرا دیوانه کرده
@shearhayeziba
#عبدالقهّار_عاصی
آفتاب از کنار پنجرهام افتاد
ماه را لابلای دستمالی زخمی میپیچم
دستم را در کُتِ بارانخوردهام پنهان میکنم
و در ازدحامِ خاطراتِ خستهی خیابان
بغضِ پُکهای سیگار را فرو میدهم
هنوز یادم نمیآید
آخرین شعرم را در کدام کوچه گم کردم
@shearhayeziba
#محمدمهدی_حاتمی
خاطره میخواهد فقط با او و برای او زندگی کنم
در یک اتاق تاریک قفل شده
اما من هنوز در فکر خورشید امروزم
ابرهایی که در پیشاند
جادههای پیش رو
وقتهایی که از دستش خسته میشوم
پیشنهاد میکنم از هم جدا شویم
از حالا تا همیشه
بعد او با دلسوزی لبخند میزند
چون میداند که این
پایان من هم خواهد بود.
@shearhayeziba
شیمبورسکا، شاعر لهستانی
وأَمَّا الخريف
فليس سوى خُلْوة للتأمُّل في ما تساقط من عمرنا..
پاییز اما،
چیزی نیست جز خلوتی برای تعمق در آنچه از عمرمان فروافتاد
@shearhayeziba
#محمود_درویش
نه هر گیاه که در باغ رُست شمشاد است
نه هر درخت که پیراست سرو آزاد است
نه هر که را لب چون شکّر است شیرین است
نه هر که کوه تواند بُرید فرهاد است
هزار فکر دقیق است فکر بکر اینجا
نه هر که لوح تواند نبشت استاد است
نه هر که صومعه دارد شقیق بلخی شد
نه هر که صوف بپوشد جنید بغداد است
رقیب! ابن یمین را چه میکنی انکار؟
جزالت سخن عَذب او خداداد است
@shearhayeziba
#ابن_یمین
در هجومِ غم
نمیدانم کیستم
با هر میل تو
به رنگی میروم
چهار فصلم
که زمین
تماشا میکند
انقلابش را
@shearhayeziba
#الهه_فرحی
از آن همه عشق هستیام رنگ بنفشه گرفت
و من از راهی به راهی در آمدم
همچون پرندگان کور
تا رسیدن به پنجره تو ، ای یار
روییدم برای زیستن در میان دستانت
برخاستم از دریا به جانب شادکامی
@shearhayeziba
#پابلو_نرودا
من زنده بودم اما
انگار مرده بودم
از بس که روزها را
با شب شمرده بودم
.
ده سال دور و تنها
، تنها به جرم این که
او سرسپرده می خواست،
من دل سپرده بودم
.
ده سال می شد آری،
در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را
در خود فشرده بودم
.
در آن هوای دلگیر
وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید
من زخم خورده بودم
.
وقتی غروب می شد،
وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را
از یاد برده بودم
@shearhayeziba
#محمدعلی_بهمنی
ای ساز بس است شهرِ مرا خواب گرفته
دور از نگهش این دلِ بیتاب گرفته
ای تار نزن، آه از این قصهیِ غربت
در خانهیِ من چهرهیِ مهتاب گرفته
دور از همه در گوشهی محراب بمیرم
با چشمهیِ اشکم همه جا آب گرفته
چون خانه به دوشان به سفر دل بِسِپارم
وقتی که به دستش دلِ بیتاب گرفته
@shearhayeziba
#الهه_فرحی
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را رنجی دهی، آن راحتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند.
به کانال( اشعار زیبا) بپیوندید ⬇️
@shearhayeziba
#پروین_اعتصامی
🔘 علم عروض...
عروض علمی است که به وسیله آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی میبریم. در عروض، مصراعها را به واحدهای آوایی تقسیم و دستهبندی میکنیم و به آنها نظم میدهیم. نکته مهمی که همواره باید در نظر داشته باشید، این است که ما در مورد آواها و تلفظ واژهها بحث میکنیم و شکل نوشتاری کلمات هیچ اهمیتی ندارد.
معمولا هر مصراع از شعر فارسی به ارکان چهارهجایی یا سه هجایی تقسیم میشود که در تصویر ملاحظه میکنید
برای آشنایی بیشتر با عروض و اوزان شعری به سایت زیر مراجعه کنید
👇🏽👇🏽
آموزش وزن شعر فارسی | به زبان ساده و گام به گام
https://blog.faradars.org/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88%D8%B2%D9%86-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/
@shearhayeziba
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنک در اندیشه ناید آن خداست
@shearhayeziba
#مولوی
بگذار
گنجشکهای خُرد
در آفتاب مهآلود
بعد ازظهر زمستان
به تعبیر بهار بنشینند
در حرارت ولرم والر
به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و میدانند هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایهوار
بهار غنچه سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقابهای کوچک سبزه
تنها یک«سین»
به سین های ناقص سفره میافزایند
بهار کی میتواند
این همه بیمعنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آنکه تقویم بگوید
@shearhayeziba
#سلمان_هراتی
دلم بی وصل ته شادی مبیناد
ز درد و محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم تو
الهی هرگز آبادی مبیناد
@shearhayeziba
#بابا_طاهر