eitaa logo
شعر شیعه
7.6هزار دنبال‌کننده
585 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار اسلام در مصیبت تو می شود یتیم دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمی رفت انتظار هرچند از تو غیر محبت ندیده بود اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار گر می گرفت آتش کینه به خانه و می رفت سمت پهلوی گل دست های خار آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد انداخت دور گردن مولا طناب دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار @shia_poem
گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم. سرم فدای سرت سربِزیر هم هستم. زمانِ آمدنت در محله آمده ام... دلم خوش است که بینِ مسیر هم هستم . عزیزِ فاطمه هستی ، کریم هم هستی غلامِ فاطمه هستم ، فقیر هم هستم. ابوتراب اجازه بده که گریه کنم... که خاکِ خشک شبیهِ کویر هم هستم. مگر امام حسن دستگیری ام بکند نیازمند به دستِ بِگیر هم هستم . ذَلیل ُ خاضِع ُ مِسکین ُ مُستَکینم من "اعوذوا بِالکرمت " مُستَجِیر هم هستم. مرا اسیرِ خودت کن . اسیرِ نَفس شدم تصدّقت بشوم ، من اسیر هم هستم. به یادِ گریه ی قاسم زمانِ دفنِ تنت به یادِ بارشِ بارانِ تیر هم هستم ! همین کنار نشستم مرا نگاه کنی گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم! همینکه سایه ی لطفت به سر بود کافیست فقیرِ کوی تو باشم امیر هم هستم ! @shia_poem
میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد حسین هست که سر روی شانه‌اش بگذارد حسین هست نیازی به تکیه‌گاه ندارد میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده درون خانۀ خود یار دارد؟ آه ندارد زمانه تلخ‌ترین زهر را به کام حسن ریخت دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد کسی که صلح حسن را غلط شمرد ندانست امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد @Shia_poem
چقدر بعد اربعین حسین بروی مشهد الرضا خوب است ابر چشمت بغل کند باران بشوی غرق در دعا خوب است یک دل سیر درد دل بکنی سینه ات را بگیرد آرامش از خودش عشق را طلب بکنی غیر ازین در حرم نکن خواهش میشوی حاجی حرم چونکه حرمش هست حج مسکینان ات ابد جای سجده دارد که حرمش قبله ایست در ایران در دل هیچ کس نباشد غم تا حرم هست و حضرت سلطان میزند دل به دامنش دستی با امیدی به دیده ای گریان خادمان تو اهل معرفتند میچکد اشکشان در این مسند به نرفته به کربلا گویند کربلای نرفته ها مشهد خوش به حال کبوتران حرم که به دور سر تو میگردند گوییا عمر خویش را آنها نذر پرواز در حرم کردند... @shia_poem
کینهٔ جنگِ جمل تاب و‌ توانت را گرفت جرعه جرعه زهر آقاجان امانت را گرفت در همان ثانیه های اوّل افطار بود زهر اثر کرد و تکلّم از زبانت را گرفت حجره شد مقتل برایت! سوخت سر تا پای تو تشت را آورد زینب(س)؛ خون دهانت را گرفت پاره پاره از جگر می ریخت و با لرزش ِ دست هایش؛ لرزش ِ در بازوانت را گرفت خون به خوردِ شال سبزت رفت و تار و پودِ آن ضجّه زد! افتاد...دستِ مهربانت را گرفت روزه بودی سهم لبهایت به جای آب شد؛ آهِ جانسوزی که عمقِ استخوانت را گرفت یارِ خانه مار شد در آستینت عاقبت... زهرِ خود را ریخت! نور از دیدگانت را گرفت زهر در ظاهر! ولیکن در حقیقت سال ها لحظه لحظه ماجرای کوچه، جانت را گرفت! @shia_poem
فلک را آبرو بخشیده عطر و بوی آوایش ملک چهره مزین کرده با خاک کف پایش وجاهت می دهد آیات را شیرینی لحنش کلیمی که به قرآن تا همیشه نیست همتایش دعا با حرمت دستار سبزش استجابت یافت یتیمی که خدای آسمان می خواست آقایش رسول مهربانی ها سفر در پیش رو دارد مدینه خیس شد از گریه ی جانسوز زهرایش دراین خانه که عزرائیل خاضع کرده دق الباب معطل مانده تا احمد بفرماید بفرمایش بروی سینه افتاده است زیب دوش پیغمبر حسینش می شود در لحظه آخر مسیحایش تمام فکر و ذکرش غربت آینده ی مولاست گواهی می دهد دلشوره ها را چشم دریایش علی را امر بر صبر و رضایت می کند وقتی که سمت تیرگی ها می رود خورشید دنیایش دوباره خیره شد بر کوچه ی تنگ بنی هاشم امان از ازدحام وآتش و آسیب فردایش نگاه میخ در با غصه هایش چشم درچشم است کجای قصه بُغضی سر برون آورده از نایش حسن را بی قرار مادر مضروبه می بیند که مانند عصا بگرفته زیر قد و بالایش امیرالمؤمنین بی تاب ختم المرسلین اما سقیفه سخت دندان تیزکرده برسرجایش... @shia_poem
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست: من عاشق محمدم و جار می زنم در باطن سکوت، عذاب است... شک نکن حرف حساب حرف حساب است... شک نکن دنیاى بى رسول خراب است... شک نکن این"حرف" نیست، چند "کتاب" است... شک نکن من عاشق محمدم و جار می زنم عبد محمدیم اگر، نوش جانمان پیوند خورده ایم به دریاى بى کران فریاد می زند جگرم موقع اذان اى اهل عرش، اهل زمین، اهل آسمان: من عاشق محمدم و جار می زنم باید به جاى آه کشیدن دوا نوشت یا ایها الرسول، به جاى دعا نوشت باید همیشه بعد نبى، آل را نوشت معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت: من عاشق محمدم و جار می زنم جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو یا نه، غلام حلقه بگوش درش بگو بالاتر از همه ست، نه بالاترش بگو جان نفس نفس زدن دخترش، بگو: من عاشق محمدم و جار می زنم دو نیم می کند تن هتاک را على ما هم سپرده ایم به شیرخدا، على فریاد می زنم صد و ده بار یا على یا مظهر العجائب و یا مرتضى على: من عاشق محمدم و جار می زنم بالاتر است از همه ی مردم زمین هر آن کسى که با صلوات است همنشین لحظه به لحظه با نفس "امّ مومنین" فریاد می زند جگر من فقط همین: من عاشق محمدم و جار می زنم یزدان نوشت، حیدر کرار هم نوشت دست شکسته... دست گرفتار هم نوشت زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت: من عاشق محمدم و جار می زنم... @shia_poem
تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد خواب پریشان شبش را در خیالش خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد شاءن نزول آیه های چشم خود را با روضه های مادرش تفسیر می کرد گل های روی بالش زیر سرش را با اشک های چشم هایش سیر می کرد او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد جعده، خیانت، زهر و...این ها علتش نیست روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد می خواست مادر را برد از کوچه اما چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد . . . آئینه ای یک دست را در قلب تابوت مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد... @shia_poem
Seraj: آخر ماه صفر، اول ماتم شده است دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال! خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند: آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود لاله، دلتنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت میزبان غم او عیسی مریم شده است از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول زهر در ساغر انگور فراهم شده است راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟ گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس! باز پیوند من و عشق تو محکم شده است... @Shia_poem
من کیستم؟ گدای تو یا ثامن الحجج شرمنده ی عطای تو یا ثامن الحجج بالله نمیروم بر بیگانگان به عجز تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج از کار من گره نگشاید کسی مگر دست گره گشای تو یا ثامن الحجج تا آخرین نفس نکشم دست التجا از دامن ولای تو یا ثامن الحجج خواهم ز بخت همت و از حق سعادتی تا سر نهم به پای تو یا ثامن الحجج دارالشفاست کوی تو و خود تویی طبیب درد من و دوای تو یا ثامن الحجج هستی چو پاره ی تن پیغمبر خدا جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج چون میشود که دیده ی من هم برد نصیب از دیدن لقای تو یا ثامن الحجج سوزد همیشه لاله صفت قلب دوستان از داغ ابتلای تو یا ثامن الحجج هم ناله با جوان دل افسرده ات جواد گردیم در عزای تو یا ثامن الحجج @shia_poem
دین من ایمان من حب‌الرضاست جان من جانان من حب‌الرضاست نامۀ اعمال من حب‌الحسین محشر و میزان من حب‌الرضاست بر روی سنگ مزارم حک کنید خلد من رضوان من حب‌الرضاست سیر باغ و بوستان خواهم چه کار باغ من بستان من حب‌الرضاست دل بریدم هم ز غلمان هم ز حور حور من غلمان من حب‌الرضاست کوثر من مهر زهرا و علی است روح من ریحان من حب‌الرضاست ای مفسرهای عالم بشنوید معنی قرآن من حب‌الرضاست دیگر از تاریکی قبرم چه باک مشعل تابان من حب‌الرضاست نیست کارم با دوا و با طبیب درد من درمان من حب‌الرضاست هر چه گفتم در ثنایش گفته‌ام نخل من دیوان من حب‌الرضاست @shia_poem
 وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّه رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. (بقره/٢٠٧) قصيده اى علوى درباره ليلة المبيت (شب اول ربيع الاول) تا در اوصاف امیرالمؤمنین آید به کار نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختیار مظهر حق شیر حق مرآت حق میزان حق کشور حق را مدیر و لشكر حق را مدار گو که بنویسند جّن و انس وصفش را مدام نیست ممکن وصف مولا را یکی از صد هزار قصّهء جانبازی آن جان شیرین رسول جان شیرین می دهد بر تن برادر گوش دار کافران دادند با هم دست از هر طایفه بهر قتل خواجۀ لولاک در یک شام تار گفت پیغمبر به شیر حق امیرالمؤمنین کای نبی را جان شیرین ای ولیّ کردگار کافران بر قتل من با یکدگر بستند عهد باید امشب جای من در بسترم گیری قرار گفت حیدر: ای دو صد جان علی قربان تو این تو، این جان علی، این تیغ خصم نابکار جان پاک تو سلامت جان من بادا فدات گو ببارد تیغ و تیرم از یمین و از یسار خفت آن شب مرتضی در بستر ختم رسل گشت پیغمبر دل شب در بیابان رهسپار ناگهان بوبکر آمد بر سر راه نبی در درون آن شب تاریک، دور از انتظار چشم پیغمبر چو بر وی در سر راه اوفتاد برد همره تا نگردد راز پنهان آشکار نفس خود را جای خود در بستر خود جای داد خصم خود را ناگزیر آورد سوی کوهسار آنکه جای مصطفی خوابید، باشد جانشین وآنکه یار غار او شد، به که بنشیند به غار با نبی در غار بودن کی کرامت می شود جان به راه یار دادن عزّت است و افتخار این تعصّب نیست انصاف است لختی گوش کن فرق بسیار است بین یار غار و یار یار او به "لا تحزن" ز فعل خویشتن گردید منع این به "مرضات اللّه"ش گوید ثنا پروردگار او ز بیم جان فراری بود از میدان جنگ این به دور مصطفی گردید روز کارزار او "اقیلونی" سرود این بر "سلونی" لب گشود او سراپا عجز بود این پای تا سر اقتدار او ز خیبر شد فراری این در از خیبر گرفت فرق دارد فرق، مرد جنگ با مرد فرار هر نفس در بستر ختم رسل بهر علی بود بیش از طاعت کونین اجرش در شمار ذات حق آن شب به جبراییل و میکاییل گفت کی کند جان از شما در راه یکدیگر نثار؟ هر دو ماندند از جواب و سر به زیر انداختند هر دو ساکت هر دو گردیدند از حقّ شرمسار پس خطاب آمد که بگشایید چشمی بر زمین بذل جان شیر حق بینید در این شام تار خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل گشته محو این همه ایثار چشم روزگار ای وجودت شمع جمع آفرینش یا علی وی خزان زندگی را نام دلجویت بهار با سر انگشت تو مهر و مه کند در چرخ سیر بر تماشای تو می گردند این لیل و نهار گو برد حقّ تو را صد تن به جای آن سه تن آنچه زآن تو است، آن تو است ای جان را قرار چه شوی مسند نشین و چه شوی خانه نشین تو امامیّ و امامت از تو دارد اعتبار بانگ جبریل از اُحد آید به گوش جان که گفت لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار لب نمی بندد ز اوصاف تو «میثم» یا علی گر فتد در زیر تیغ و گر رود بر اوج دار @shia_poem