eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
582 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها یک روز می شود خودش از کریم ها عبدلله حسین شدم از قدیم ها دل می دهند دست عمو ها یتیم ها طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا آهی که می کِشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است وقتی تو می شوی پدر من، مرا بس است یک بار گفتن پسر من، مرا بس است از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم از عمر خویش، حس یتیمی نداشتم دستی كریم هست كه نذر خدا شود وقتی نیاز بود، به وقتش جدا شود از عمه ام بخواه كه دستم رها شود هركس كه كوچك است، نباید فدا شود؟ باید برای خود جگری دست و پا كنم با دست كوچكم سپری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آماده ام كنید برای كفن شدن حالا رسیده است زمان حسن شدن آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن یك نیزه ای نماند دفاع از عمو كنم؟! یورش بیاورم، همه را زیر و رو كنم؟! آماده ام كه دست دهم پای حنجرت تیر سه شعبه ای بخورم جای حنجرت شاید كه نیزه ای نرود لای حنجرت دشمن نشسته مستِ تماشای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت تا زنده ام جدا نشود سر ز پیكرت این حفره روی سینه ی تو ای عمو ز چیست؟ این زخمِ روی سینه ی تو ارثِ مادریست؟ این جای زخم نیزه و شمشیرها كه نیست؟ بر روی سینه ی تو عمو جان جای پای كیست؟ عبداللهت نمُرده ذبیح از قفا شوی بر روی نیزه های شكسته فدا شوی @shia_poem
كشته ی دوست شدن در نظر مردان است پس بلا بیشترش دور و بر مردان است یازده ساله ولی شوقِ بزرگان دارد در دلِ كودكِ این ها جگر مردان است همه اصحابِ حرم طفلِ غرورش هستند این پسر بچه یِ خیمه پدرِ مردان است بست عمامه همه یاد جمل افتادند این پسر هرچه كه باشد پسر مردان است نیزه بر دست گرفتن كه چنان چیزی نیست دست بر دست گرفتن هنر مردان است بگذارید ببیند كه خودش یك حسن است حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله بنویسید مرا یابن ابی عبدالله مصحف ما، چه به هم ریختنت!!! وای عمو چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو همۀ رختِ تو غارت نشده پاره شده بسكه یكپارچه با پا زدنت وای عمو آمدم تا كه اجازه بدهی و یك یك نیزه ها را بكشم از بدنت وای عمو جان نداده همه بالای سرت جمع شدند چه شلوغ است سرِ پیرُهَنَت وای عمو آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم كه بكشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو این كیست كه طوفان شده میل خطر كرده؟ در كوچكی خود را علمدار دگر كرده این كه برای مادرش مردی شده حالا خسته شده از بس میان خیمه سر كرده این كیست كه در پیش روی لشگر كوفه با چه غرور محكمی سینه سپر كرده آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد تا یك كمی قدّ خودش را بیشتر كرده با دیدنش اهل حرم یاد حسن كردند از بس شبیه مجتبی عمامه سر كرده اما تمامی حواسش سمت گودال است آنجا كه حتی عمه را هم خونجگر كرده آنجا كه دستی بر سر و روی عمو می زد با چكمه نامردی به پهلوی عمو می زد از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتبای دوم پیغمبرت هستم ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم كرد عبداللهم اما علیِّ اكبرت هستم دشمن غلط كرده به سمت خیمه ها آید آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گیرم ابالفضلِ نوامیس تو را كشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پریشانی، گرفتاری گیسو پریشانی مكن تا كه مرا داری عمه رهایم كن مرا مست خدا كردند اصلاً تمامی مرا قالوا بلا كردند عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟ حالا كه بازوی مرا شیر خدا كردند بعد از قلاف كوچه ی تنگ بنی هاشم دست مرا نذر غریب كربلا كردند آیا نمی بینی چگونه نیزه می ریزند آیا نمی بینی تنش را جا به جا كردند آیا نمی بینی چگونه چكمه هاشان را بر سینه ی گنجینة الاسرار جا كردند @shia_poem
غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت آن که در این یازده سال یتیمی تا که عمو بود انگار پدر داشت از چه بماند در این خیمۀ خالی آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت گفت: به این نیزۀ خشک و شکسته تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت رفت مبادا بگویند غریب است یا که بگویند عمو کاش پسر داشت آمد و پیشانی زخمیِ شه را از بغل دامن فاطمه برداشت در وسط بُهت دلشورۀ زینب شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت @shia_poem
بهترین بنده ی خدا زینب هل اتی زینب، انمّا زینب ریشۀ صبر انبیا زینب زینبا زینبا و یا زینب بانی روضه های غم زینب تا ابد مبتلای غم زینب گفت ای مصطفای عاشورا ای فدای تو زینب کبری تو علی هست و منم زهرا پس فدایت تمام پهلوها سر خواهر فدای این سر تو همه ی ما فدای اکبر تو گفت ای شاه ما اجازه بده حضرت کربلا اجازه بده جان این بچه ها اجازه بده جان زهرا اجازه بده قبل از آنکه سر تو را ببرند این سر خواهر تو را ببرند من هوای تو را به سر دارم به هوای تو بال و پر دارم از غریبی تو خبر دارم دو پسر نه، دو تا سپر دارم زحمتم را بیا به باد مده اشتیاق مرا به باد مده در دل خیمه خسته اند این دو سر راهت نشسته اند این دو دل به لطف تو بسته اند این دو با بزرگان نشسته اند این دو این دو با یار تو بزرگ شده اند با علمدار تو بزرگ شده اند در کرم سائلی به دست آور زین دو تا حاصلی به دست آور سپر قابلی به دست آور تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد نظرت هم اگر نمی باشد ای فدایت تمامی سرها سر چه باشد به پای دلبرها از چه در اشتیاق خواهر ها تو نظر می کنی به دیگرها آخرش یا اجازه می گیرم یا همین کنج خیمه می میرم ای برادر اشاره ای فرما ذوقشان را نظاره ای فرما رد مکن راه چاره ای فرما لااقل استخاره ای فرما شاید این بچه های من بروند شاید این دو به جای من بروند زار و گریان مکن مرا جانا ردّ احسان مکن مرا جانا مو پریشان مکن مرا جانا باز طوفان مکن مرا جانا ورنه نیزه به دست می گیرم جان هر آنچه هست می گیرم تو اگر مبتلا شوی چه کنم پیش چشمم فدا شوی چه کنم پیش من سر جدا شوی چه کنم کشته ی زیر پا شوی چه کنم وای اگر حنجرت شکسته شود پیش من پیکرت شکسته شود @shia_poem
در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود حتی دل فرشته برایش گرفته بود با آستین پاره ی پیراهن خودش جبریل را به زیر کسایش گرفته بود زورش نمی رسید کسی را صدا کند از گریۀ زیاد، صدایش گرفته بود از ابتدای شب که خودش را به خواب زد معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود حتما نزول می کند آیات تازه ای با چله ای که بین حرایش گرفته بود مشغول ذکر نافله اش شد، ولی کجاست؟ آن چادری که عمه برایش گرفته بود @shia_poem
شادابی لب های تو را افسردند گل های بهاری تو را پژمردند از پرتو بی مثالت ای قرص قمر ¬جا داشت اگر ستاره‌ها می مُردند پهنای زمین ستاره باران می شد بر آینه‌ات كه سنگ ها می خوردند آن روح یتیمانه‌ی سرسبزت را در فصل خزان سینه ها آزردند كوتاهی اندام تو ممتد می شد وقتی كه به زیر پای مركب بردند گفتند كه پر زخمی ترینی – اما یك چندم آن كثیر را نشمردند بر بال فرشته ها كجا می رفتی انگار تو را ماه عسل می بردند @shia_poem
پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد در گوشه ی خرابه کنار فرشته ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد" دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد او هرچه می کشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟ چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که می کشد همه را تار می کشد لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می کشد @shia_poem
حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم جایِ پیراهن تو معجر خود را بدهم سر بابای من و خِشت محال است عمه عمه بگذار كه اول پر خود را بدهم... ...پهن كن تا كه سر خار نگیرد به لبش كم اگر بود پرِ دیگر خود را بدهم زیورآلات مرا دختر همسایه گرفت نذر انگشتَرَت انگشترِ خود را بدهم مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر حاضرم پایِ همین سر، سرِ خود را بدهم دید ما تشنۀ آبیم خودش آب نخورد خواست تا دیدۀ آب آور خود را بدهم به دلم آمده یك وقت خجالت نكشم پایِ لطفش نفس آخر خود را بدهم @shia_poem
هجران گرفته دور و برم را برای چه؟ خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟ وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟ گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟ دارد سرت برای چه آماده می شود؟ پس آفریده اند سرم را برای چه؟ زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟ من التماس می کنم و تفره می روی شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟ از مثل تو کریم توقع نداشتم اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟ باشد نمی روند، ولی جان من! بگو آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟ @shia_poem
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد قد خم دست به دیوار شدن هم دارد تا صدای لبت آمد لبم از خواب پرید سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد بی سبب نیست که با دست به دنبال توام چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم دختر شاه فداکار شدن هم دارد معجری را كه تو از مكه خریدی بردند موی آشفته گرفتار شدن هم دارد @shia_poem
ای فدای دلِ منوّرتان ای به قربان چشم كوثرتان وای بر حال جبرئیل، او را گر برانید، روزی از درتان تو سلیمان و موری آمده است تا مشرّف شود به محضرتان من كیم؟ دوره گردِ چشمانت زینبم من همان كبوترتان كودكانم چه ارزشی دارند؟ جانِ عالم، تصدق سرتان كرده ام یا اخا دو آئینه نذر چشم علیِ اصغرتان ظهر دیدی چگونه خوش بودند در صفوف نماز آخرتان به امیدی بزرگشان كردم تا به دستم شوند، پرپرتان گر بگویی بمیر، می میرند دست بر سینه اند و نوكرتان پای تفسیر، شیرشان دادم پای تفسیرِ گریه آورتان پای تفسیر سوره ی مریم سوره ی زخم های پیكرتان تا كه راضی شوی و اذن دهی پر بگیرند در برابرتان یادشان داده ام، قسم بدهند بر ضریح كبود مادرتان بگذار اینكه ذبحشان سازم پای رگ های سرخ حنجرتان @shia_poem
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوۀ واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در غالب من ریخته اند ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها ای به قربان موی خاکی تو معجرها امر کن تا که بیفتند به پایت سرها آه در گریه نبینند تو را خواهرها از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری مگر از یاد تو رفته است که زینب داری حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟! تن تو گر که بیفتد تن من می افتد تو اگر جان بدهی گردن من می افتد دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم بگذار این پسران نیز به دردی بخورند این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم خاك پای پسران تو پسر داشتنم سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند به حرم بر روی بال و پر تو برگردند له شده مثل علی اکبر تو برگردند دست خالی اگر از محضر تو برگردند... دستمال پدرم را به سرم می بندم وسط معرکه چادر، کمرم می بندم تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم تو خریداری و من از تو خریدارترم من که از نرگس چشمان تو بیمارترم به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم به خداوند قسم شیرتر از عباسم بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟! یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟ طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد @shia_poem