eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
569 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد مدتها پدر دیدار دختر آمدی خواب دیدم خواهی آمد شد مقدّر آمدی من به شوق دیدنت بابا ز پا افتاده‌ام تو به شوق دیدنم با پا نه با سر آمدی من در این ویرانه مهمانی گرفتم نیمه‌شب در شب تاریکم ای ماه منوّر آمدی دعوتم را رد نکردی آمدی اما چرا ای پدر بی قاسمِ داماد و اکبر آمدی؟ کو عمویم تا گذارد روی دوش خود مرا؟  از چه بابا بی اباالفضل دلاور آمدی؟ بی قراری میکند بیش از همه اینجا رباب پس چرا بابا تو بی شش‌ماهه اصغر آمدی؟ حسرت آغوش پر مهرت به دل دارم ولی خواهی از من گیرمت با مهر در بر، آمدی دارد از زهرا نشان این پهلوی بشکسته‌ام تا کنی با دیدنم یادی ز مادر آمدی با سرِ خونین به دامان منِ ویران نشین تا بگیرم بوسه از رگهای حنجر آمدی @shia_poem
عمه جون سینم خسته ی درده قصه ی کربلام آه! چه سرده بگم از صحنه ی تلخِ اسیری عدو تو راهِ شام باهام چه کرده؟ عمه جونم ببین دلم کبابه قصه ی این سفر برام سرابه سرا پا وجودم تو اضطرابه حال و روزم ببین چقد خرابه وقتی خنجرش رو عدو میگیره رقیت ترسِ او میخواد بمیره با دو دساش داره گیسوم میگیره با دو پاش پهلومو نشونه میره بس ز داغِ پدر آزرده بودم ناقه می رفت و من افتاده بودم اون شب از قافله جا مونده بودم اینو تو گوشت آروم خونده بودم امشب این جاده ها چه بی گریزه تیغِ این کوره راه ببین چه تیزه عمه جون کفِ پام داره میسوزه ببین از تاولاش چه خون میریزه هر چه خاره امشب جلوی پامه هر چه آهه امشب توی نگامه هر چه بغضه امشب توی صدامه هر چه اشکه امشب توی چشامه بغضِ این سینه که آروم نمیشه عمه جون راش چرا تموم نمیشه؟ بگو عمه منو سرِ بابام کو؟ چرا از روی نی معلوم نمیشه؟ تیغِ این جاده ها ز خیزرونه پای کوچک من که ناتوونه چقد این ساربون نا مهربونه بگید این ناقه رو آروم برونه @shia_poem
كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش خال لبت كجاست كه گيرم نشانه اش دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر پيچيد دور گردن من تازيانه اش آتش بگيرد اي پدر اي كاش سر به سر بازار شام و روسري بچه گانه اش سنگ عقيق تو به دكانِ كوفه بود بر سنگ بسته باد دكان و دهانه اش نيمي به شعله سوخت و نيمي به باد رفت زلفي كه بود دست ابالفضل شانه اش دختر پدر پرست بُوَد منع من نكن دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش يادم نرفته است درختي كه بين راه رخساره ي تو بود چراغ شبانه اش يادم نرفته است كه راهب مسيح شد زآن كُنج لب به كُنج كليسا و خانه اش از راهب و درخت چه كم داشت دخترت آويز اين دلي و بهاي بهانه اش روز جزا كه هر كه بيارد عبادتي معني دلش خوش است به شعر و ترانه اش @shia_poem
بادست خالی آمدم آقا ببخشی حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی تاریکمو ظلمتکده محتاج نورم بر پای عفوم میشود امضا ببخشی حالا که من برگشته ام با روسیاهی ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری من را از آقایی نبخشی یا ببخشی اما تو را جان رقیه نه نیاور هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی روی نگه کردن به چشمت را ندارم ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی @shia_poem
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم  بـرون آورد دست رحمتت از دام دنیایم من آن آواره‌ای بودم که کوی یار را جستم  و یا گمگشته‌ای بودم که مولا کرد پیدایم  اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم بـرای مـن شد از امـروز نـام حرّ برازنده  همانـا افتخارم بس کـه دیگر حرّ زهرایم  سراپا غـرق اشک خجلتم یـارب نمی‌دانم  که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم  اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشد گناهم را  نـدانستم کـه در نـزد حبیبش می‌دهد جایم  ز چشمم اشک خجلت گشت جاری، بخت را نازم که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم... چه بی‌رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم ترک خورده است از هرم عطش لب‌های آقایم صـدای آب آب کودکان تشنه، آبـم کرد لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم من آن پروانه‌ای هستم کزآتش نیست پروایم گلچین دو غزل @shia_poem
كار را يكسره كرد و پا شد دور شد از همگان، تنها شد مقتل انگار پر از غوغا شد سر پيراهن او دعوا شد روح از حنجر او زد بيرون شمر از قتلگه آمد بيرون تا جدا شد سر شاه از بدنش شمر ماند و دل غرق محنش يادش آمد بدن بى كفنش لرزه افتاد بر اعضاى تنش بيشتر شد غم و دردش، هردم با خودش گفت چه كارى كردم سنگ با پيكر مولا ضد بود نيزه در كار خودش وارد بود سر او دست دو تا فاسد بود خواهرش هم روى تل شاهد بود كفن مادرى اش را بردند آه، انگشترى اش را بردند شمر هرچند كه نادم شده بود تازه آغاز مراسم شده بود خيمه خالى ز محارم شده بود وقت تقسيم غنائم شده بود حرمله سهم خودش را برداشت خیمه هم بوی علی اصغر داشت بين شان چهرۀ نامى بسيار عالم فقه و كلامى بسيار زن يكى بود و حرامى بسيار پيش رو مردم شامى بسيار كمر واژه از اين غم خم شد صحبت از زينب و نامحرم شد @shia_poem
رفته صبر از کَفَم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکَم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه يِ‌ گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌یِ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این همه جنجال نمی‌فهمم چیست! سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کَنده پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد، دیگر غارتِ خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خوود و سپر باز هم ارزش دارد غارتِ چادر اطفال نمی‌فهمم چیست!!! بین گودال و شلوغیش تنش خُرد شده نعل آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست @shia_poem
کشمکش بهر پیروهن نکنید سر غارت بزن بزن نکنید نیزه را داخل دهن نکنید جسم او را اگر کفن نکنید آه و نفرین میکنم همه را میکشانم علی و فاطمه را نیزه را از روی پرش بردار چکمه ات را ز پیکرش بردار خنجرت را ز حنجرش بردار لعنتی دست از سرش بردار تشنه هست و رمق ندارد او سر او را عقب نکش از مو شمر بس کن تو قتلگاه نرو بی وضو سمت و سوی شاه نرو دخترش میکند نگاه نرو روی این جسم پاره راه نرو این که افتاده نور عین من است خواهرش هستم و حسین من است @shia_poem
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @shia_poem
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک ! مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟ یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدی تا قیامت می درخشد این چراغ تابناک داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاک @shia_poem
مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند در زیر دست و پا ، زده ای دست و پا حسین مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع رفته تن بدون سرت تا کجا حسین مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند حتما شبیه مادرتان بی هوا حسین مقتل نوشته راس تو را بد بریده اند چون از جلو بریده نشد از قفا حسین مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند یک عده گرگ های بی حیا حسین مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین هر ضربه را برای رضای خدا زدند شمشیر ، نیزه ، سنگ و حتی عصا حسین @shia_poem
رفته صبر از کَفَم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکَم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه يِ‌ گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌یِ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این همه جنجال نمی‌فهمم چیست! سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کَنده پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد، دیگر غارتِ خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خوود و سپر باز هم ارزش دارد غارتِ چادر اطفال نمی‌فهمم چیست!!! بین گودال و شلوغیش تنش خُرد شده نعل آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست @shia_poem