eitaa logo
شعر شیعه
7.6هزار دنبال‌کننده
585 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی فراق می دهد این گریه های من ماتم گرفته شال سیاه عزای من شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام آقا ببخش، درگذر از این خطای من با زعفران شهر خراسان نمی شود!؟ رنگی دهی امام زمان برحنای من از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام چیزی نمانده مثل شما از صدای من با نوحه های این دهه ی آخر صفر شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من! ای خوش حساب، مزد مرا زودتر بده بعد از دو ماه گریه چه شد کربلای من؟ سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام این چشم خیس، چشمه ی آب بقای من من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم جایی گرفته حضرت زهرا برای من @shia_poem
عالم امكان سراسر نور شد شیعه بعد از سال‌ها مسرور شد پور زهرا تاج بر سر می‌نهد بر همه آفاق فرمان می‌دهد حكم تنفیذش رسیده از سما نامه‌ای با مُهر و امضاء خدا می‌نشیند بر سریر عدل و داد آخرین فرمانروای  ابر و باد پادشاه كشور آیینه‌ها تک‌سوار قصه‌ی آدینه‌ها امپراتور زمین و آسمان حُكمران سرزمین بی‌دلان پهلوان نامی افسانه‌ها تحت امرش لشگر پروانه‌ها لشگری دارد بزرگ و بی‌بدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل عرشیان و قدسیان فرمان‌برش مردمان مهربان كشورش ساحران مصر مبهوت‌اند و مات از نگاه نافذ و افسون‌گرش ساقیان و می‌فروشان جملگی مست لایعقل شدند از ساغرش عالمان حوزه‌های علم عشق درس‌ها آموختند از محضرش نام‌های شاعران شیعه را ثبت كرده ابتدای دفترش خیمه‌ای سبز و محقر قصر او پایتختش شهر سبز آرزو خادمان بارگاهش اولیاء كاتبان نامه‌هایش اوصیاء یوسف مصری سفیر دولتش پیر كنعان هم وزیر دولتش در حریمش قدسیان هو می‌كشند فطرس و جبریل جارو می‌كشند خیمه‌اش دارالشفای خاكیان قبله‌گاه اصلی افلاكیان عطر سیب و یاس دارد خیمه‌اش گرمی و احساس دارد خیمه‌اش بیرق عباس پیش تخت او تكیه‌گاه لحظه‌های سخت او چادری خاكی درون گنجه‌اش گوشواری سرخ بین پنجه‌اش نیمه‌شب‌ها عقده‌ها وا می‌كند مخفیانه گنجه را وا می‌كند بوسه‌باران می‌شود با شور و شین گوهر انگشتر جدش حسین @shia_poem
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته... @shia_poem
پیربزرگ طایفه بود و کریم بود در اعتلای نهضت جدش سهیم بود مسندنشین کرسی تدریس علم ها شایسته صفات حکیم و علیم بود نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش استاد درس حکمت و پند کلیم بود برمردمان تب زده ی شهرشرجی اش عطر مبارک نفسش چون نسیم بود زحمت کشید وباغ تشیع شکوفه داد مسئول باغبانی باغی عظیم بود قلبش شبیه شیشه ی تنگ بلور بود عمری به فکر نان شب هر یتیم بود از ابتدای کودکی اش تا دم وفات نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود منت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم امروز اگر نبود شرایط وخیم بود!!! تازه سروده ام غزل مدحتش ولی یادش میان قافیه ها از قدیم بود @shia_poem
آمده عشق را کند اثبات مردی از خانواده ی سادات حسنی زاده ای جلیل القدر ساقیِ باده ای جلیل القدر شام یلدایِ غصه طی گشته روشنی بخش شهر ری گشته عابر کوچه های دلداری مرشد دسته های عیاری آمد و با خودش صفا آورد عطر شهرِ مدینه را آورد نکته آموز منبر مولا روضه خوان مصائب زهرا آمد و کوچه خیسِ باران شد مرقدش کربلای ایران شد یادمان داد و زندگی کردیم تا به امروز بندگی کردیم از سفر تحفه پُر بها آورد مُهر و تسبیح کربلا آورد آمد و یک سبد بهار آورد عشق را او سرِ قرار آورد مست بود و خُم شعف آورد دف و تنبور از نجف آورد از لب یار و زلف و ابرو گفت صدوده بار نعره زد، هو گفت شعله بود و تبش نمی افتاد یا علی از لبش نمی افتاد @shia_poem
ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیم ساغر بیاورید که قدری صفا کنیم مطرب بیاورید که تا خط خویش را از خط  پیروان طریقت جدا کنیم عمری نماز پشت سر شیخ خوانده ایم حالا شبی به پیر مغان اقتدا کنیم خواندم دعا به مسجد و حاجت روا نشد یکبار بین میکده امشب دعا کنیم یک خمره نه,دو خمره نه ,تا یازده رسید ما آمدیم تا که زدل عقده وا کنیم حالا که نام پاک تو اکسیر واقعیست با ذکر یا حسن مس دل را طلا کنیم وقتی که مرده را نگهت زنده می کند با ید تو را مسیح پیمبر صدا کنیم حریم و زیر دین نگاه تو رفته ایم آقا چگونه قرض شما را ادا کنیم؟ حالاکه بی ولای توطاعات باطل است باید نماز و روزه ی خودراقضا کنیم فرموده اید شیعه به دوزخ نمی رود پس هرچه خواستیم گناه و خطا کنیم؟! وقتی به خاطر تو ،به ما شان می دهند دیگر چه احتیاج که در دین ریا کنیم زهرا اگراجازه دهد در بهشت هم خدمت به خاندان شریف شما کنیم تمار شهرعشق علی باش  ای رفیق تا اینکه پای دار غمش گریه ها کنیم گیرم که تو حبیب نبودی , زهیر باش تا اینکه زیر تیغ جنون جان فدا کنیم در باب نوکری به مقامی نمی رسیم تنها اگربه سینه زدن اکتفا کنیم ما را غلام قصر خودت کن که در بهشت شب های جمعه روضه برایت به پا کنیم @shia_poem
السلام علیک یا ساقی  گوشه چشمی ، خراب آمده ام  اشک هایم دخیل دامن تان  زائر بارگاه میکده ام  دارم اذن دخول می خوانم  های و هوی مرا نگاه نکن  به دلم دست رد نزن امشب  روزگار مرا سیاه نکن  به سبوخانه ی نگاهت من  یازده جام می بدهکارم  چوب خط ِ مرا نگاه نکن  آمدم باز نسیه بردارم  درحجاز خمار چشمانت  باغ انگور عسکری داری  باده ات کهنه کار می خواهد!  عده ای خاص مشتری داری  «بسم رب الشراب» ؛ می نوشم  چه شرابی ! سرت سلامت باد  همه جا را بهشت می بینم  باغت آباد ، خانه ات آباد  قدحت تا مرا مسلمان کرد  أَشهدُ أَنَ باده... را خواندم  با لبی تر نماز عیشم را  سوی ایوان سامرا خواندم  در طواف پیاله ات دیدم  از سماعم ، سما به رقص آمد  قطره ای از مِی ات زمین افتاد  نجف و کربلا به رقص آمد  در سماعی چنین تماشایی  با دفش ؛ قم دوان دوان آمد  آخرین باده را کنار گذار  با نی و تار جمکران آمد @shia_poem
سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است! یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب شک کرده ایم! اهل زمین باشی ای عزیز ای جلوه ی جلال خدا در پس حجاب امشب دوباره حضرت خورشید اهل بیت از ماورای فاصله ها بر دلم بتاب ما را دعا کنید همین لحظه از بهشت آقا دعایتان همه دم هست مستجاب این چهره ی سیاه مرا هم نگاه کن شاید به یاد آوریم در صف حساب من از پل صراط جزا با نگاهتان... ... مانند باد می گذرم تند و پر شتاب ساعی ترین مدرس آداب زندگی شیوا سخن، مفسر آیات بندگی قله نشین دانش و دین، ای طلایه دار کاوشگر رموز سماوات کردگار  تیغ کلام نغز شما در مناظره پِی کرده است مرکب دجال روزگار هر کس که خواست پیش شما قد علم کند گشته میان معرکه ی بحث تارومار  کوه بزرگ حادثه را بر زمین زدی انگشت بر دهان شده این چرخ کج مدار این چه تواضعی ست امام فرشته ها! داری به پای خویش دو نعلین وصله دار  آقا شما که واسطه ی فیض عالمید حیف است مانده اید در این شهر بی بهار  ای کاش سمت کشور ما هم می آمدی  پس لا اقل به خانه ی قلبم قدم گذار  ای خضر مست میکده ی چشمه ی حیات من تشنه ام‌‌ـ شبیه خودت ـ تشنه ی فرات  آموزگار مبحث جغرافیای دین استاد فقه و خارج دانش سرای دین  دار و ندار زندگی ات را تو ریختی تا آخرین دقایق عمرت به پای دین  از ابتدای کودکی ات خونجگر شدی زخم زبان و طعنه شنیدی برای دین با خشت خشت اشک نماز شب شما مستحکم است تا به ابد پایه های دین ای یادگار کرب و بلا، زیر کعب نی سهمی عظیم داشته ای در بقای دین دیدی سر بریده ی عباس را به نی بر شانه ی کبود نهادی لوای دین از نای زخم خورده تان می رسد به گوش در مجلس یزید، صدای رسای دین با اشک و آه، شعله به آیینه می زدی عمری به یاد کرببلا سینه می زدی @shia_poem
آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته مادرت را باز در هول و ولا انداخته کاری از دستِ طبیبان بَر نمی آید غریب در کنارِ بستر تو مرگ جا انداخته پوستی بَر استخوان داری،به زهرا رفته ای خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته رفته رفته حجره ات گودال سرخی میشود زهر، لب هایِ تو را از ربنا انداخته تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیرِ گلوست تارهایِ صوتی ات را از صدا انداخته جامِ مِی شرمنده ی اندوهِ چشمانت شده ماجرا را گردنِ شام بلا انداخته شام گفتم، خیزران آمد به یادم «وای وای» گریه ها را یادِ طشتی از طلا انداخته @shia_poem
با یک نگاه محرم اسرار می شوم پروانه وار میثم تمار می شوم سرمست جرعه های توام،حضرت شراب من جای کعبه،میکده هوشیار می شوم از خواب مرگ گر ز مزارم گذر کنی من با صدای پای تو بیدار می شوم تنها به این خوشم که قدم رنجه می کنید هنگام مرگ لایق دیدار می شوم تو قاتل منی،همه ی شهر شاهد است با حلقه های زلف تو بر دار می شوم غیر از غلامی تو به دردی نمی خورم بیرون کنی به فاطمه بیکار میشوم @shia_poem2
گوشه ی دخمه خلوتی دارد کوه طورش همین سیه چال است نمکِ آخرِ مناجاتش روضه های شهید گودال است توبه می کرد جای مردم شهر گریه می کرد جای ما و شما پسر فاطمه دعا می خواند نیمه شب ها برای ما و شما هر دلی عاشق نگاهش شد خالی از تیره گی و زشتی شد در کنار ضریح چشمانش زن بدکاره ای بهشتی شد زن رقاصه را به راه آورد عارف حق، جدا ز غیرش کرد پشت آن میله های فولادی این چنین عاقبت به خیرش کرد با رکوع و سجود فاطمی اش شیوه ی بندگی به او آموخت با نگاه پر از محبت خود حکمت زندگی به او آموخت ساق پایش شکستگی دارد داد می زد ز درد، سجاده غل و زنجیرها اجازه دهید در قنوتش به زحمت افتاده  درد تا مغز استخوان می رفت با لب تشنه تا لگد می خورد رسم این خانواده است انگار چقدر بی هوا لگد می خورد @shia_poem
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته @shia_poem