#اشعار_محرم
#شب_دوم
#ورودیه
و این پایان راه ماست بگشایید بار اینجا
که دارم وعده از آغاز با پروردگار اینجا
هر آنکس را هوای عشق بازی نیست برگردد
که حتی از برادر هم ندارم انتظار اینجا
بیابان است آری خشک و بایر خالی خالی
ولی خواهد شد از خون شهیدان لاله زار اینجا
همین صحراست ای مردم منای ال پیغمبر
به روی خاک خواهد ریخت خون این تبار اینجا
عطش اینجاست اشک اینجاست خون اینجاست این یعنی
بلا اینجاست کرب اینجاست داغ بی شمار اینجا
همان ساعت که چون برگ خزان از اسب می افتیم
دو چشم فاطميات است چون ابر بهار اینجا
نگه هرگز نخواهد داشت دشمن حرمت ما را
که می خندند این مردم به اشک داغدار اینجا
به دختر بچه هاشان قول سوغات از طلا دادند
نمی ماند به گوش دخترانم گوشوار اینجا
نوامیس علی را چند روز بعد نامحرم
به چشم خویش خواهد دید بر مرکب سوار اینجا
#سید_محمد_حسین_حسینی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#اول_مجلسی
#غزل
ثابت شده به گریه کنان منورش..
عزت فقط برای حسین است و نوکرش
طبق حدیث هرکه دراین داغ گریه کرد
آقا نشسته است دوزانو برابرش
آهی ز دل کشیدم و گریه حساب کرد
ریز و درشت ثبت شده بین دفترش
از پرچم عزای حسین دل نمیکنم
گوهر شناس چشم نپوشد ز گوهرش
من خاک بر سرم اگر این خاک کربلاست
هرکس که خاک پاش نشد خاک بر سرش
آن منبری که وقف عزای حسین نیست
چوب است چوب خشک نخوانید منبرش..
تا نقد هست فکر نسیه نمیکنم
اول ز چای روضه بخور بعد کوثرش
منت سرمگذاشت و اینجا مرا کشاند
جایی که ایستاده دم در پیمبرش
شکر حسین میکنم آخر سپرده است
کار تمام گریه کنان را به دخترش
ما تربیت شدیم به دست رقیه اش
بیراه نیست گرکه بخوانیم مادرش
این روز ها رکوع و سجودش مصیبت است
از بس شکسته است همه جای پیکرش
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#مناجات
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرینزبان را نَه
تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه
یتیمت را ببر سربارم اما عمهجان را نَه
خداصبرت دهد دیدی که میخندند بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم زخم زبان را نَه
شنیدم غارتت کردند و عُریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم خصوصا ساربان را نَه
حلالت میکنم ای تازیانه سنگ خاکستر
حلالت میکنم ای خار اما خیزان را نَه
همینکه چوب میخوردی لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نَه
طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نَه
گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودیها
من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه
به من برمیخورَد ما سفرهدارِ عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ اما تکه نان را نَه
اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیرِزنان را نَه
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#چارپاره
کجایی؟ تو بدون من
نمیرفتی آخه جایی...
ببین رو گردنم ردِّ
طناب افتاده بابایی
کجایی تا ببینی که
نمیتونم پاشم از جام
نشستم کنج ویروونه
میگیرم خار از پاهام
هجوم آوردن و بی تو
توو قلب من تلاطم شد
تموم خاطراتمون
میون شعله ها گم شد
کشیدن از پاهام خلخال
نمونده گردن آویزی
سرم ریخت-آتیش ِ خیمه
نمونده از موهام چیزی
کتک از حرمله(لع) خوردم
بدم میاد ازش بی حد
رباب(س) و گریه می انداخت
به عمه حرف بد میزد
گمونم گوشهٔ ابروم
شکسته...مضطرم کرده
یه شب افتادم از ناقه
با پهلویِ ورم کرده
واسه اینکه من از عمه
جداشم زجر(لع) میومد
همش محکم رو دستم با
غلافِ خنجرش میزد
دلم آتیشه بیتابم
برا داغِ عمیقِ تو
سنان(لع) داره یه انگشتر
شبیه اون عقیقِ تو
یه روز گوشواره م و دید و
دوید و زد سرم فریاد
کشید از گوشم و میگفت
به گوش ِ دخترم میاد
می مُردم تا که می دیدم
به جایِ روی ماهِ تو
نشسته شمر(لع) با خنده
به روی ذوالجناحِ تو!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#غزل
کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت
پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیهپوشت
تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است
کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟
تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم
هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت
هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری
خودم با این لباس پاره خواهم شد کفنپوشت
به من گفتند دیگر رفتهای و بر نمیگردی
یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت
تصور هم نمیکردم تو را اینگونه میبینم
گمان کردم میآیی و میآیم بین آغوشت
پدر! از حال رفتنهای من از زخمهایم نیست
چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت
خجالت میکشم بابا بگویم که چهها دیدم
بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت
کف پایم چه میسوزد کجایی ای عمو جانم؟
کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟
مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین
شراب وصل را لاجرعه مینوشم بگو نوشَت
#آرش_براری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#غزل
کنون که داغ تو بر سنگ هم اثر بگذارد
چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد
برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه
برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد
سه سال داری و صد زخم، باید عمهات امشب
برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد
کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند
علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد
منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه
کنار پیکر تو دست بر کمر بگذارد
تن کبود تو را بین قبر مینهم اما
هلال قامت رنجیدهات اگر بگذارد
کنار عمه بمان؛ من نمیگذارم از این پس
در این خرابه کسی با تو سر به سر بگذارد
بمان عزیز دلم قول میدهم نگذارم
دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد
****
خودم به پای خودم میروم دوباره به بازار
کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد
#محمد_علي_بياباني
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#بحرطویل
اگر آتش به دلت هست اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری
یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری
یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری
و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب مرتب داری،
یا پریشانیِ روز و دل آتش زده هرشب داری
روز و شب تب داری
چارهاش نور علی نور ، دعای نور است
بسم رَبِ نور است
گرچه او مستور است
چارهاش زمزمهی نور دعای زهراست
چارهاش یک مدد از چادر بانوی خداست
نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ
نور میخواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب
نور از ریشهی آن چادر قدسی است که قدیسهی صدیقه به سر داشت
که بر افلاک گذر داشت
که از او نور ، سحر داشت
همه شب یا همه روز
نور میتابد از آن چادر مشکی تا ماه
نور میگیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه
نور میجوشد از این چادرِ پُر وصلهی خاتون علی ، سِرِ مکنون علی
چادری که نه به هر ریشه فقط معجزه پنهان کرده
عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده
چادری که در آن
جمع اسماء خدا است و خدا
در دلش فاطمه پنهان کرده
چادری که همه افلاک پریشان کرده
زخم کتمان کرده
درد درمان کرده
جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده
در دل این گرداب
سیرهاش را دریاب
ریشهاش را دریاب
چادر ارث زهراست
این سلاحِ تقواست
رنگی از نورِ خداست
هرکه دارد ، به سرش سایهی رحمت دارد
حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد
عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد
عطرِ عصمت دارد
چادرِ مشکیِ او ریشهی غیرت دارد
آی عزت دارد
چادرت را دریاب
چیست آن پوشش بیت الله است
مشکی اما به به دلش جوشش بیت الله است
چیست چادر صدف گوهرهاست
حرم دخترهاست
حافظ باورهاست
چادر مشکی تو شهپر توست
خواهرم سنگر توست
دست زهراست که روی سر توست
وارث نور حجاب
چادرت را دریاب
حاضری در همه جا
ولی از پلکِ هوسهایی دور
مثل قرآن کریم
فی کتابٍ مکنون
فی حجابٍ مَستور
چادر آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست
سِتر ناموس خداست
چادر آسودگی لاله از اندیشهی باد
چادر آسایش گلبرگ از احساس نظر بازیهاست
خیمهی عاشوراست
صاحبش با زهراست
چادرِ مادرمان دست مرا میگیرد
با همان انوارش
با همان اسرارش
با همان حِسِ صمیمیتِ خود
با همان غیرتِ خود
بِینِ راه و بیراه
بِینِ گاه و بیگاه ...
تا که لب باز نکرده است دعا میگیرد
با همان مادریش فکر من است
روز وشب روضهی او ذکر من است
نه فقط دست من و تو به پرش هست دخیل
همه از نوح و خلیل
فطرس و جبرائیل
دودمان آدم
سالها هست که حاجات از آن میگیرند
از همان مقنعه جان میگیرند
ناتوانند و توان میگیرند
قرنها هست زبان میگیرند:
چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست
چادرت را بتکان روزی ما را بفرست
و خدا نیز از آن نور مباهات کند
فخر بر مادر سادات کند
محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا
پنج دفعه به علی جلوه به میقات کند
چادری که به پَرَش
بوسهی ، احمد دارد
روی هر ریشهی آن بوی محمد دارد
چقدر چشم کشیده است علی بر رویش
چادرِ بانویش
نورِ سرمد دارد
ولی افسوس که یک روضهی پر غُصهی بی حد دارد
روضهای بد دارد
ای مدینه ای داد
دادها از بیداد
از نگاهی سنگین
آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین
چه شده ، طعمهی بی باکی شد
یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد
پشت در بود که آتش سر زد
یک نفر شعلهای آورد و به جانِ در زد
در آتش زده را وای که بر مادر زد
زینب اُفتاد حسن بر سر زد
دید در کَنده نشد
ضربهی دیگر خورد وای که محکمتر زد
...
(قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
تازه می کرد نفس را مجدد میزد
وای از دست مغیره چقدر بد میزد
جای هرکس که در آن روز نمیزد میزد)
....
کربلا چادرِ زهرا به سرِ زینب بود
سپرِ زینب بود
لشکری دور و بر زینب بود
در میان گودال
جگر زینب بود
آنطرفتر حرمِ شعلهورِ زینب بود
اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ زینب بود
گرچه زینب از غم غیر خوناب نخورد
گرچه مانند دلش
جگری چاک نشد
زیر لب گفت ولی
«مادر آب ببین که پسرت آب نخورد
پدرِ خاک بیا که پسرت خاک نشد»
چادرش را دو گره بست ، قدم را برداشت
کوهِ غم را برداشت
بی حسین و عباس
دو عَلَم را برداشت
یک تنه بارِ حرم را برداشت
نعرهاش کاخ ستم را برداشت..
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#غزال
ذکر هر دم زینب
ذکر آزادگی عالموآدم زینب
زائر کربوبلاست
هرکسی گفت دمادم زینب
شانهاش یکدم هم
خم نشد از غم عالم زینب
مادرم گفت بگو
دم شادی و دم غم زینب
میشود سالبهسال
بانی اشک محرم زینب
سایهات از سر ما
تا قیامت نشود کم زینب
شیر نر آوردهست
دوپسر نه دوسپر آوردهست
لشکری را با خود
در شکوه دونفر آوردهست
کوکب بیت علی
با خودش شمسوقمر آوردهست
در دل کربوبلا
نخل ایثار ثمر آوردهست
پای قربانی عشق
حاصل خون جگر آوردهست
این دوقربانی را
با چهشوقی به سفر آوردهست
شد به میدان عازم
دوتن از ایل و تبار هاشم
عون، اکبر شده است
پس محمد شده مثل قاسم
دست خالی رفتند
شیر شمشیر ندارد لازم
دارد از قلب خطر
بانگ تکبیر میآید دائم
در فنون رزمی
هردو هستند حسابی عالِم
آه از آن ساعت که
برنگردند به خیمه سالم...
دوکبوتر پرپر
لاله خشکید و صنوبر پرپر
نوههای زهرا
پیش چشم تر مادر پرپر
غنچهها چیده شدند
غنچه شد با دم خنجر پرپر
سرشان روی نی و
در دل خاک دوپیکر پرپر
یادش آمد زینب
یاس شد در پس آن در پرپر
فاطمه افتاد و
شد دل فاتح خیبر پرپر
شعر از؛ گروه ادبی "یاقوت سرخ"
انجمن شعر آیینی شهرستان بروجرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#اشعار_محرم
#شب_چهارم
اگر بر آستان خوانی مرا؛ خاک دَرَت گردم
و گر از در برانی؛ خاک پای لشکرت کردم
به درگاهت غبارآسا نشستم؛ بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
علی شیر خدا، باب تو، شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش؛ خاکسترت گردم
ببین از کرده ی خود سر به زیرم؛ سربلندم کن
مرا رخصت بده تا پیشمرگِ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
#استاد_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#مسمط_مخمس
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوههای فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیلهی آقای کربلاست
این کیست این که غیرت فردای کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جمیلای کربلاست
این کیست حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است صاحب القاب زینب است
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیران خویش را
دو گِرد باد خویش دو طوفان خویش را
خورشیدِ این دو اختر نایاب زینب است
زخمِ دل شکستهی خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تُحفهای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی ، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آنکه ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب زینب است
دو مرد از قبیلهیِ خود انتخاب کرد
آئینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامنِ خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکستهی بی تاب زینب است
بالی اگر نیست برادر دلی که هست
آوردهام شعله کشم حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکی که هست
از من بخر دو هدیهی ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب زینب است
رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند
عباس گشتهاند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است
از دور دید و گفت علمدار مرحبا
بر ضربههایشان صدو ده بار مرحبا
بر دو امیر به دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میانِ خیمهی بی آب زینب است
اما رسید لحظهی در خون صدا زدن
خونین نَفَس نَفَس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید
یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دو چشم او شده خوناب زینب است
آمد غروب و خندهی دشمن بلند شد
وقتی صدای غارت و شیون بلند شد
دو نیزه در مقابلِ یک زن بلند شد
زینب نظر نکرد ولیکن بلند شد
چشم حسین از سرِ نِی ها به زینب است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_چهارم_محرم
#ترکیب_بند
سلام حضرت دارالسلامها زینب
سلام جامع جمع امامها زینب
شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسهی ابدی و سَّلامها زینب
سلام ای جگرِ فاطمه جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیامها زینب
تمامِ پاسخِ پرسش برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این احترامها زینب
چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدامها زینب
حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...
تمام با تو شود ناتمامها زینب
سلام زمزمه هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلامها زینب
فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد
برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی
تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی
فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفهی زن جواب آوردی
که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی
تو نقطه چینی و باید ادامهی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی
فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصلالخطاب آوردی
تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی
وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من دو جگرگوشهی حرم رفتند
خدا کند نرسد نالههای آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان
میان خیمه نشسته چسان؟ نمیدانم
دعا کنید نبیند وداعِ آخرشان
نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشستهاند بگِریند پیش دخترشان
سوارِ نیزه به دستی بقیه را میخواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان
سوارهای حرامی چقدر میچرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان
که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان
جگرخراش بوَد نالههای وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان
حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_حر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#غزل
بادست خالی آمدم آقا ببخشی
حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی
تاریکم و ظلمتکده محتاج نورم
بر پای عفوم میشود امضا ببخشی
حالا که من برگشته ام با روسیاهی
ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی
اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری
من را از آقایی نبخشی یا ببخشی
اما تو را جان رقیه نه نیاور
هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی
روی نگه کردن به چشمت را ندارم
ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی
#محمد_حبیب_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem