﷽
| شهادت؛
آرزو یا هدف؟!
ایام عید بود...🌷
تصمیم گرفت دل محمد را نشکند و روی حرفش نه نیاورد؛ آمد بالای سرش چفیه را کنار زد، دستی روی محاسنش کشید و محکم گفت:
«محمد عزیزم! شهادتت مبارک بالاخره به آرزویت رسیدی!»
تا این جمله را گفت گل از گل محمد شکفت و از نقش شهیدش بیرون آمد و حسابی همسرش را تشویق کرد!😅
خیلی طول نکشید که این خاطره دوباره تکرار شد...آن روزی که پیکر شهید را آورده بودند، وارد سردخانه شد و یاد همان روزی افتاد که محمد میخواست با نقش بازی کردن او را برای شهادتش آماده کند❤️🩹
رفت جلو و به صورت آرام محمد نگاه کرد و دوباره گفت:
«محمد عزیزم! شهادتت مبارک،بالاخره به آرزویت رسیدی!»
«کامل بخوانید»
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_محمد_منتظرالقائم
.
| شهادت؛
آرزو یا هدف؟!
شهید محمد منتظر القائم؛
شهادت ۱۲ شهریور ۱۳۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی و جدایی طلب پژاک در منطقه جاسوسان سردشت🕊
چه نام آشنایی!
به آشنایی یاد شن هایی که مأمور خدا بودند و معجزه صحرای طبس...🍃
محمدِ منتظر القائمِ دهه ۹۰ درست یک سال قبل از شهادت به خاطر ارادت ویژهای که به تنها شهید واقعه طبس داشت این فامیل را برای خود برگزیده بود.
حالا امروز دو شهید محمد منتظر القائم داریم؛ از دو نسل متفاوت با آرمان های واحد🪞✨
مثل همین شهادت طلبی.
آن روزهای ابتدای انقلاب در گرماگرم نبرد نظامی با منافقین داخلی و دشمن خارجی، اندیشیدن به قله شهادت و دویدن پی آن، معمول تر به نظر میآید.
اما محمد در دهه ۹۰ که خبری از جنگ نیست، فریب «انحصار شهادت در جنگ» را نمیخورد و آنقدر جدی برای شهید شدنش برنامه ریزی میکند که حتی حساب جای خالی که روی دیوار نمازخانه سپاه کنار تصویر شهداست را دارد و میگوید:«این جای خالی مال من است!»🥺
محمد به همه ما یاد میدهد که شهادت نه فقط با اشک و آه و اللهم ارزقنا، که با تلاش و جهاد به دست میآید.
هدفی است شبیه تمام اهداف دیگر که رسیدن به آن با برنامه میسر است و رسیدنش شبیه تمام رسیدن های دیگر رفتن لازم دارد نه نشستن و غم دوران خوردن!🤍🌿
✨خلاصه اینکه حق بود قول دوستی که میگفت:
"آنها که گوشهای از قلبشان میل شهادت دارد، همان هایی هستند که برایشان تقدیر شهادت نوشتهاند...
اگر عزم رفتن نکردند و در پی تقدیرشان نرفتند، لطفا کم کاری و تنبلیشان را پای لیاقت و سرنوشت نگذارند❗️"
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_محمد_منتظرالقائم
🍂 یادش بخیر
آن شبها
╌╌⊰○⊱╌╌
یادش بخیر
نماز جماعت های مغرب و عشاء پادگان دوکوهه
اونهم در میدان بازی که با کمترین نور محیطی، کنار هم صف می کشیدیم و در آرامشی وصف ناشدنی و فارغ از همه گرفتاریهای دنیوی، نیتی می کردیم و به پرواز در میومدیم.
یادش بخیر بسیجیهای عارفی که کلاه اورکتشون رو سپر ریا قرار میدادن و به سجده میرفتن و شانههایشان به لرزه در میومد. همون شانه هایی که زیر بار سنگین تجاوز دشمن قرار گرفته بود.
و چه زیبا و دوست داشتنی بود ، دیدن افرادیکه حتی از نشستن روی موکت هم پرهیز می کردند و زمین پر از ریگ رو ترجیح میدادند. خاکیِ خاکی..
همانها که در شب حمله همچون کوه جلو دشمن می ایستادند و پس نمی کشیدن. هر چه با تقوا تر، محکمتر
این خصلت ها، همه سایه ای بود برگرفته از حرکات و سکنات مولایمان امیرالمومنین علیه السلام که بعد از قرنها در این زمان در وجود جوونهامون متجلی شده بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
🍂 دوکوهه سلام ما
به صبح و صبحگاهت
نسیم کربلا دارد پگاهت ...
▪︎امروزتان پر امید به شفاعت شهیدان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۸
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 احمد زیدان تلگراف خود را به فرماندهان لشکرها و تیپ ها با این جمله آغاز کرد: "ایرانیان آمدند..."
سپاهیان اسلام هجوم خود را به طور همزمان از سه محور آغاز کردند؛ از شمال شرق و غرب.
پیشروی آنها از محور شرق با تانک های عراقی به غنیمت گرفته شده در شکست حصر آبادان شروع شد. نبرد سختی در گرفت. تیپهای عراقی در این محور از پلهای طاهری محافظت می کردند به علت وجود سلاح های مدرن و آمادگی عراقی ها در اوایل نبرد چنین به نظر میرسید که نظامیان عراقی قادر به مقابله و ایجاد مانع در برابر رزمندگان شجاع و مؤمن ایرانی خواهند بود.
سرهنگ ستاد نزار الخزرجی به عنوان فرمانده لشکر، نیروهایش را خوب هدایت میکرد و صلاح عمر العلی، فرمانده یکی از سپاه های عراق در آن زمان نیز با لشکرهایش در این محور درگیر بود. این فرمانده بعدها به علت شکست نقشه هایش اعدام شد.
نبرد طاهری، یکی از شدیدترین جنگهای خرمشهر بود که در نهایت، نیروهای اسلام با به محاصره درآوردن سه لشکر کامل، محور مذکور را به کنترل خود درآوردند و شکست سختی را به این سه لشکر تحمیل کردند.
رزمندگان ایرانی با انگیزه ای مشخص و تاکتیک عملیاتی بسیار دقیق و حساب شده مواضع ما را یکی پس از دیگری از دستمان خارج کردند و طی یک عملیات حساب شده غافلگیری از یک محور به سمت خرمشهر هجوم آوردند.
برای ما این تصور پیش آمد که حمله اصلی اشغال خرمشهر، از این ناحیه انجام میشود و ما را سرگرم یک نبرد سنگین در این محور ساختند و نقشه دقیق خود را با یک حمله شدید اجرا کردند و راههای اصلی ارتباطی جنوب خرمشهر را کاملاً بستند و ما را در حلقه محاصره قرار دادند.
شبی کاملاً ظلمانی و تاریک بود. دلهره و هراس، تمام وجودمان را گرفته بود. افراد زمینگیر شده بودند. توانایی حرکت در هیچکس وجود نداشت. من سعی میکردم سربازان را به مقاومت و پایداری تشویق کنم. فرماندهی کل وعده پاداشها و ترفیعات را به ما اعلام کرده بود و هر یک از ما تنها آرزوی رهایی از مهلکه را داشتیم. ساعت ها سپری میشد و ما در محاصره به سر می بردیم. از لحاظ آذوقه و نیازهای دارویی کمبودی نداشتیم؛ لكن فرماندهی کل برای اینکه به ما بفهماند که به فکر ماست، به وسیله هلی کوپتر، مواد غذایی و دارویی برایمان میفرستاد.
تبادل آتش توپخانه، زمین را به لرزه درآورده بود. لحظه به لحظه به کشته های ما افزوده می شد. توپخانه ایران در آن مکان محصور، با دیده بانی بسیار دقیق، نظامیان ما را درو می کرد. یک شب، بیش از ده نفر از افسران ارشد که بیشتر آنها فرمانده گردان بودند کشته شدند. سربازان همچون زنان فرزند از دست داده می گریستند و به دنبال راه فرار بودند. تنها راه فرار، از سمت اروندرود بود و بسیاری از نظامیان مترصد گریز از آن ناحیه بودند. در یک چشم به هم زدن اکثر افراد تیپ لباس هایشان را درآورده، خود را به آب زدند.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی