eitaa logo
یادمان شهدای فکه
1.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
70 فایل
🛤اینجا راهیست که به «کَرْبَلٰا» ختم میشود فکه‌ یعنی: رَمْل تشنگی عطش 🔻کپی از محتوای کانال = حلال✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۸ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 احمد زیدان تلگراف خود را به فرماندهان لشکرها و تیپ ها با این جمله آغاز کرد: "ایرانیان آمدند..." سپاهیان اسلام هجوم خود را به طور همزمان از سه محور آغاز کردند؛ از شمال شرق و غرب. پیشروی آنها از محور شرق با تانک های عراقی به غنیمت گرفته شده در شکست حصر آبادان شروع شد. نبرد سختی در گرفت. تیپ‌های عراقی در این محور از پلهای طاهری محافظت می کردند به علت وجود سلاح های مدرن و آمادگی عراقی ها در اوایل نبرد چنین به نظر می‌رسید که نظامیان عراقی قادر به مقابله و ایجاد مانع در برابر رزمندگان شجاع و مؤمن ایرانی خواهند بود. سرهنگ ستاد نزار الخزرجی به عنوان فرمانده لشکر، نیروهایش را خوب هدایت می‌کرد و صلاح عمر العلی، فرمانده یکی از سپاه های عراق در آن زمان نیز با لشکرهایش در این محور درگیر بود. این فرمانده بعدها به علت شکست نقشه هایش اعدام شد. نبرد طاهری، یکی از شدیدترین جنگهای خرمشهر بود که در نهایت، نیروهای اسلام با به محاصره درآوردن سه لشکر کامل، محور مذکور را به کنترل خود درآوردند و شکست سختی را به این سه لشکر تحمیل کردند. رزمندگان ایرانی با انگیزه ای مشخص و تاکتیک عملیاتی بسیار دقیق و حساب شده مواضع ما را یکی پس از دیگری از دستمان خارج کردند و طی یک عملیات حساب شده غافلگیری از یک محور به سمت خرمشهر هجوم آوردند. برای ما این تصور پیش آمد که حمله اصلی اشغال خرمشهر، از این ناحیه انجام می‌شود و ما را سرگرم یک نبرد سنگین در این محور ساختند و نقشه دقیق خود را با یک حمله شدید اجرا کردند و راههای اصلی ارتباطی جنوب خرمشهر را کاملاً بستند و ما را در حلقه محاصره قرار دادند. شبی کاملاً ظلمانی و تاریک بود. دلهره و هراس، تمام وجودمان را گرفته بود. افراد زمینگیر شده بودند. توانایی حرکت در هیچکس وجود نداشت. من سعی میکردم سربازان را به مقاومت و پایداری تشویق کنم. فرماندهی کل وعده پاداش‌ها و ترفیعات را به ما اعلام کرده بود و هر یک از ما تنها آرزوی رهایی از مهلکه را داشتیم. ساعت ها سپری می‌شد و ما در محاصره به سر می بردیم. از لحاظ آذوقه و نیازهای دارویی کمبودی نداشتیم؛ لكن فرماندهی کل برای اینکه به ما بفهماند که به فکر ماست، به وسیله هلی کوپتر، مواد غذایی و دارویی برایمان می‌فرستاد. تبادل آتش توپخانه، زمین را به لرزه درآورده بود. لحظه به لحظه به کشته های ما افزوده می شد. توپخانه ایران در آن مکان محصور، با دیده بانی بسیار دقیق، نظامیان ما را درو می کرد. یک شب، بیش از ده نفر از افسران ارشد که بیشتر آنها فرمانده گردان بودند کشته شدند. سربازان همچون زنان فرزند از دست داده می گریستند و به دنبال راه فرار بودند. تنها راه فرار، از سمت اروندرود بود و بسیاری از نظامیان مترصد گریز از آن ناحیه بودند. در یک چشم به هم زدن اکثر افراد تیپ لباس هایشان را درآورده، خود را به آب زدند. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند تنبلی آخرت را تباه می کند. 📚 میزان الحکمه، جلد ۱۰، ص ۱۳۱.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۹ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 نیروهای باقیمانده در شهر دو قسم بودند؛ عده ای اصرار به پایداری تا آخرین گلوله را داشتند که در رأس آنها سرهنگ ستاد احمد زیدان بود و عده ای دیگر خواهان تسلیم شدن به ایرانیان بودند که در رأس آنها الجشعمی بود. حرف شنوی از افسران از بین رفته بود و اکثر سربازان هیچ احترامی برای افسر مافوق خود قائل نمی‌شدند. افرادی نیز هنوز مطیع اوامر و دستورها بودند و به امید بازگشت به عراق و دریافت جوایز و پاداش تا آخرین گلوله می‌جنگیدند. کم کم تمام مواضع اطراف شهر از دست ما خارج شد و سربازان به داخل شهر می آمدند و به خانه ها پناه می‌بردند. در ساعت های آخر با فرمانده تیپ تماس گرفتم و کسب تکلیف کردم. وی گفت: «باید پایداری و مقاومت کرده و از خرمشهر دفاع کنیم!» گفتم: چگونه می‌توانیم دفاع کنیم؛ در حالی که تمامی تیپ های نیروهای ویژه متلاشی شده‌اند و از بین رفته اند؟ سرهنگ ستاد علی حسین، سعی کرد که نیروهای موجود را سازماندهی کند و انسجام لازم را در دفاع از شهر ایجاد کند؛ ولی سرهنگ عبدالواحد آل رباط چنین اجازه ای به او نداد؛ چراکه این کار را در صلاحیت او نمی‌دانست. از این رو، سرهنگ علی حسین یک گردان نیرو به اضافه یک گروهان تانک را با خود برداشته، به خط ایرانی‌ها زد و خود و افرادش را به نابودی کامل کشاند. بسیاری این موضع گیری و حرکت ناشیانه را به تمسخر گرفتند و به او لعنت فرستادند که باعث نابودی خودش و همراهانش شده است. .. شب کاملاً تاریک بود و از ماه خبری نبود. از آسمان باران خون بر سرمان می بارید ، خدایا چه می‌بینیم؟ خداوندیا، این چه مصیبتی است؟ نیروهای ما بلای آسمانی را که همچون بارانهای آتشفشانی بر سرمان می ریخت به چشم می‌دیدند. آری مواد مذاب آتشفشانی داغ بر سرمان می ریخت و این چیزی جز آتش سنگین ایرانی ها نبود. یکی از سربازان که بسیار متأثر شده بود و اشک می ریخت، با گریه و زاری گفت «قربان آیا این‌ها واقعاً کافرند؟!» من برای حفظ روحیۀ آنان تنها با حرکت لب‌ها جواب منفی می‌دادم. مردان قادسیه صدام حسین را تاکنون چنین ذلیل و خوار ندیده بودم. هیچ کس ترس خود را پنهان نمی کرد. سعی کردم فکر معجزه و یاری خداوند نسبت به رزمندگان ایرانی را از ذهن نیروهایم زایل کنم؛ ولی مگر می‌شد حقایق را کتمان کرد؟ یکی از سربازان گفت: "قربان ایرانیان همۀ پلها را به تصرف درآورده اند چگونه فرار کنیم؟ راه رهایی کجاست؟" نیروهایم همگی در حیرت به سر می بردند و گیج و منگ شده بودند. یکی از افراد متدین گردان به نام سید جاسم العلوان به دعا رو آورده بود و از خدا طلب رهایی از این مهلکه را می کرد. بقیه افراد نزد او می رفتند و از او میخواستند که برای آنها نیز دعا کند! در همین حین ناگهان گلوله ای به او اصابت کرد و جانش را گرفت. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌دستاورد دولت مردمی🪴 [به مردم بگویید تا یادشان بماند📋] 📸تورم نزولی؛ هدیه دولت سیزدهم به دولت بعداز خود
. [کودکانی که ادامه فریاد علی‌ِ کوچک حسین شدند] 🔹 ۱۸٠٠٠ کودک کشته شده هیچ تفنگی نداشتند! پلاکارد دست نویس پیرمرد انگلستانی رساترین صدایی که حقانیت حسین را فریاد می‌کشید، کودکی بود که هنوز زبان باز نکرده بود. سر به سر عمو و برادرهایش علم کربلا شده بود و چشم ‌های زلالش، دریایی از سخن بود که قساوت و بطلان راه دشمنان پدرش را نشان می‌داد. و حالا، تمام کودکان غزه، هم‌زبان با علی اصغر، حقانیت راه مقاومت را اثبات می‌کنند.
امضای تو بود رفتم اربعین.mp3
4.7M
ممنونم رومو نمیندازی زمین امضای تو بود رفتم اربعین برگشتم دوباره همسایه سلام اشکای منو ببین 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣
. |جعبه کمک های اولیه جهاد تبیین📦🌱| *قسمت‌‌سیزدهم سلام دوباره و عرض تسلیت ایام🖤 همونطور که خودتون شاهد هستید، این روزا درصد زیادی از مردم دنیا اطلاعات خودشون رو از داخل فضای مجازی دریافت می‌کنن‼️ البته شاید این اتفاق از نظر بعضیا خیلی هم خوشایند نباشه... ✅اما وقتی که خوب دقت کنیم، می‌بینیم که فضای مجازی می‌تونه هم چالش باشه🥴؛ هم فرصت💪 ؛پس همه چیز به من و شما که کنشگر هستیم بستگی داره🙃 اگر بتونیم از این زمینه به خوبی برای تهاجم به دشمن و دفاع در مقابلات تهاجمات دشمن استفاده کنیم؛ برنده این میدان ما خواهیم بود🙂 و گرنه که ...🤐 ✅فضای مجازی چندین برتری داره: ✓در دسترس ✓کم هزینه ✓پر بازدید ✓دارای قابلیت نوآوری و خلاقیت ✓‌و...
من درد آوردم که تو درمون کنی.mp3
5.46M
من درد آوردم که تو درمون کنی من اشک آوردم که تو بارون کنی من ترد شدم از دل دنیا ببین من جا ندارم که تو بیرون کنی 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣
نماهنگ دلتنگ حرمم.mp3
3.33M
دلتنگ حرمم دلم برا نسیم صبح حرمت پر میزنه دلتنگ حرمم دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه 🎙 #️⃣ #️⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۱۰ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 تیپ ۳۸ برای کمک به ما از عقبه واقع در استان بصره، آمد و در مبادی ورودی خرمشهر با ایرانیان درگیر شد. صدام به آنها وعده داده بود که پس از شکستن محاصره جوایز و مدال‌های مخصوصی به آنان عطا خواهد کرد. این بیچارگان تا به منطقه رسیدند آماده پیکار شدند، سلاح های آتشین خود را به کار گرفتند. توپ‌های ۱۰۶ خود را وارد عمل کردند و با شکلی منظم قصد ایجاد شکاف بین نیروهای ایرانی را کردند. فرمانده تیپ ۳۸ ، سرهنگ ستاد محمد سعيد، وقایع آن روز را چنین نقل می‌کرد: "همین که وارد عمل شدیم، ناگهان خود را در زیر آتش سنگین توپخانه ایران دیدیم و در دام پهن شده ای افتادیم. از پشت سر هم مورد تهاجم واقع شدیم و ناچار به داخل شهر رفتیم و در حلقه محاصره افتادیم. عجبا ما برای شکستن حلقه محاصره آمدیم و حالا خود در همین محاصره افتاده بودیم؛ نمی دانستیم بخندیم یا گریه کنیم!" نیروهایم را به داخل شهر و به سمت مسجد جامع هدایت کردم. داخل مسجد، درگیری خونینی با گروه دیگری از نیروهای عراقی داشتیم. هر دو طرف فکر می‌کردیم که طرف مقابل دشمن است! گلوله ها در مسجد رد و بدل می‌شد و افراد ما گمان می کردند که نیروهای محاصره کننده در مسجد کمین کرده اند. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد معلوم شد که اینها گروهی از افراد جيش الشعبی هستند که فرمانده هاشان کشته شده و از سردرگمی به این مسجد پناه برده‌اند. دستور پیوستن این افراد را به تیپ صادر کردم؛ نیروی عظیمی تشکیل شد. پیش خود فکر می‌کردم که با این نیروی بزرگ می‌شود خط محاصره را شکست. بلافاصله در سایه آتش توپخانه و با روحیۀ بسیار ضعیف، دست به عملیات زدیم. فرمانده لشکر در تماس مستمر با ما بود و به ما می گفت که پس از شکست حلقه محاصره، به نیروهای مستقر در کنار رودخانه کارون بپیوندیم. تیپ ما به پیش رفت و مسافتی حدود سه کیلومتر را پشت سر گذاشتیم. تنها چیزی که فکر همه را مشغول کرده بود عقب نشینی و گریز از این مهلکه بود. پس از طی مسافتی در حدود سه کیلومتر، آتش سنگینی از پهلو ما گشوده شد. نبرد شدیدی در گرفت. بیست نفر از افراد ما کشته شدند. آنان را در میدان رها کردیم و به جنگیدن ادامه دادیم. به تعداد قربانیان لحظه لحظه افزایش می یافت. ناگهان سر یکی از سربازان‌از بدنش جدا شد. صحنه چنان وحشتناک بود که یقیناً با هیچ بیان و قلمی قابل وصف نیست. سرورم ای وطن ما همه قربانی توایم؛ سرورم ای وطن ما را با دندانهایت جویدی؛ آیا این درست است که وطن مردانش را بخورد؟ آیا این درست است که رؤسا برای آزادی خود فرزندان خویش را ذبح کنند؟ جملات فوق را یکی از سرهنگ‌ها در همین لحظات به زبان آورد. بیچاره به علت اوضاع بحرانی موجود دچار جنون شده بود. سعی کردیم او را به جای امن تری انتقال بدهیم؛ ولی با مقاومت خود مانع از این کار شد و عاقبت در رود کارون افتاد و غرق شد. در اوج درگیری با نیروهای جانبی، ناگهان فریادهایشان را شنیدیم که می‌گفتند ما عراقی هستیم، آری این دومین بدبختی ما بود که با تیپ ۳۳ نیروهای مخصوص درگیر شده بودیم. فرمانده تیپ ما سرهنگ الهیتی نیز کشته شد. فرمانده تیپ ۳۳ با دو دست بر سرش می‌کوبید و می گفت: خدا لعنتتان کند، بهترین سربازانم را کشتید، افسرانم را کشتید... ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: از شُهدا غافِل نَشید..» شُهدا حَقیقتا در جَمع ما هستَند» •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
. در طول سالهای بعد از انقلاب اسلامی و حاکم شدن الگوی حکمرانی اسلامی سیاسی تحت عنوان جمهوری اسلامی، جریان روشنفکری برای مقابله با گفتمان انقلاب، الگوی گفتمان اسلام رحمانی را طرح کرده است. در دهه ۶۰ علی گلزاده غفوری، در دهه ۷۰ عبدالکریم سروش، در دهه ۸۰ مصطفی ملکیان و در دهه ۹۰ محسن کدیور، هر یک مبتنی بر دیدگاه خود قرائت رحمانی از دین را طرح و بسط داده اند. اسلام رحمانی طی سال های گذشته همواره به عنوان غیریت گفتمان اسلام سیاسی طرح شده. قرائت رحمانی در ذات و آموزه‌های خود تغییرات بنیادین در تفکر و رفتار پیروانش ایجاد می‌کن. گمان می‌رود یکی از اهداف طراحان اسلام رحمانی تغییر اندیشه مسلمانان و معرفت‌ دینی مؤمنان باشد. شواهد نظری و مواضع سیاسی رهبران اسلام رحمانی به گونه‌ای است که استحاله فکری و فرهنگی مسلمانان به ویژه نسبت به اسلام سیاسی و اندیشه مقاومت را به ذهن می‌اندازد. انحراف انقلاب اسلامی به عنوان نماد اسلام زنده، محرک و مدافع عدالت در جهان و تغییر گفتمان آن، افقی از هدف‌های ترسیمیِ این تقابل است.
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 یادش بخیر شب های عملیات از روزهای قبل که چند گام به منطقه عملیاتی نزدیک تر می شدیم، فعالیت بچه‌ها هم بالا می‌گرفت. یک جنب و جوشی بین ستادی‌های گردان راه می‌افتاد. و حسابی از خجالت دسته‌های گردان و تکه پرانی‌ها و متلک هاشون از دوره کم کاری‌مون در می‌آمدیم. تدارکات گردان با تکمیل لباس و خوراک و رساندن و تقسیم جیره جنگی و.. تسلیحات گردان با تامین و تمیز کردن اسلحه‌ ها و تامین مهمات و انتقال آنها به خط درگیری.. پرسنلی و تعاون گردان با چک کردن کارت و پلاک و گرفتن وسایل شخصی و وصیتنامه ها و پذیرش تازه واردهای شب عملیاتی و.. مخابرات گردان با هماهنگی خود با بیسیم‌چی‌های گروهانها و لشکر و نوشتن رمزمکالمه‌ها و فرکانسها و کشیدن تلفنهای قورباغه ای و چک کردن‌ها و.. اطلاعات گردان با آخرین بررسی های تغییرات زمین دشمن و راههای حمله و شناسایی خط دشمن و.. بهداری گردان با تقسیم باند و پد و آتل و برانکارد و پیدا کردن مقرهای بیمارستان های صحرایی و هماهنگی آمبولانس ها و راننده و حمل مجروح و .. و همه اینها در حالی بود که می‌بایست در حالت استتار کامل و کم تحرکی صورت می‌گرفت تا بیخودی منطقه برای دشمن آشکار نشود. حال و هوای اون شب‌های بچه‌ها و یک‌دل شدنشون رو جز اهلش درک نخواهند کرد. وقتی زیر پوستی نیم نگاهی هم به این داشتیم که: "فردا چه می‌شود! کی می‌ماند و کی می‌رود و آیا موفق می‌شویم!" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄