eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
‌قسم به سوره فرقان ... ظهور میخواهیم به آیه آیه قرآن ... ظهور میخواهیم کنارت ای گل نرگـ❤️ـس ... جهان ما زیبا ست بس است این غم و هجران ... ظهور میخواهیم #امام_زمان سلام اقا جان .صبح شما بخیر ➥ @shohada_vamahdawiat
شاه بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن پدر خاک قمر آورده هر که از قافله فطرسیان جامانده نظرش خیره به گهواره سقا مانده میلاد علمدار کربلا ؛سلطان وفـا ؛ معنی کننده ولایت مداری؛ سپهسالار عشق حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) و برهمه عاشقان مخصوصا جانبازان عزیز مبارک باد🌸 ➥ @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۲🌷 ‌🌍امامی به وسعت هستی...🌍 ◀️ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻏﯿﺒﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ!پس ﭼﺮﺍ ﺗﺎ ﺩﻭ ﮐﺎﺭ ﺧﺎﺭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ،ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ◀️ﻣﻨﺘﻬﺎ ما،ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺒﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﻋﻠﻞ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ؟ ◀️ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻤﮏ ﻫﺎﯼ ﻏﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ،ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﺍﺯ ﮐﺠﺎﺳﺖ! ◀️ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﻏﯿﺒﯽ ﺣﻀﺮﺕ،ﺗﺤﺖ ﻧﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻏﯿﺮ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ،ﺑﻪ ﺇﺫﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ◀️ﭘﺲ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ تلاش برای ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﻢ؛ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺳﺖ،ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ؟ ◀️ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ کاری کنیم که ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨد.ﻣﺎ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﻤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮ ﺑﭽﺮﺧﺎﻧﯿﻢ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﭘﺸﺘﻤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ،ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭﺳﻌﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ؟! ◀️ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻏﻠﻄﯽ ﺍﺳﺖ؟!ﭼﺮﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﻣﻬﺪﯼ ﺑﯿﺎ" ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ؟!ﺍﻓﻖ ﺟﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻬﺎﺭﺕ ﻭ ﭘﺎﮐﯽ ﺁﻥ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ،ﭼﺮﺍ ﮐﻪ :"ﻻ‌ ﯾﻤﺴﻪ ﺇﻟّﺎ المطهرون" 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢 🔹اے عالم و آدم همه قربان تو عباس اے فوق شهیداݩ ، شرف و شأن تو عباس 🔹پیوسته دلم یاد تو و یاد حسیݩ‌ است میلاد تو همچوݩ‌ شب میلاد حسیݩ‌ است 🌹میلاد حضرت ابوالفضل قمر منیر بنی هاشم و روز جانباز مبارک باد. ➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 مـــ❤️ــولاے مــن...! ☘سـکـوت اتـاقـم را فـراگـرفـتـہ و هـهـمــہ ازدحــام شــهـر را... تـــ😍ـــو کـہ بـیایـے هـمــہ چـیـز در جـاے خــود قـرار مے گــیـرد حــتـے دل خــسـتـہ ام قــرار مے یـابــد... مــن بــہ فـــ🙏ـــداے روزهــا و شـــب هــاے غــریـبـانــہ اتـــــ... 👈دلـخـوشــم بــہ ایــن کــہ زیـبـاتــریــن آرزوے قــلـبـم؛😔🙏 ✨تــجـلـے نـــور عــدالـت تــو بـر سـرتـاسـر جــهـان مـنـجـمـد روح هــاے مــا آدم هــاســتـــــ.... 🕊🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🕊 🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹
🌺به ژولیده نیشابوری گفتند به صورت فی البداهه شعری بگو در مقام حضرت عباس علیه السلام که 5 دفعه کلمه «چشم» در آن به کار رفته باشد. 🍃این شاعر اهل بیت علیهم السلام شعری سرود که دَه کلمه «چشم» در آن به کار رفته بود: ▫️چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود ▫️محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود ▫️چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم ز آب ▫️من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود 🌷السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🔰 طرح ختم صلوات به نیت سلامتی وتعجیل درامرفرج آقاصاحب الزمان(عج)🌷 سلام و عرض ادب🌷   تا ولادت اقامون مهدی فاطمه(عج) 🔴👈۱۸روز مونده و یه ختم صلوات داریم به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی ایشان 💚 لطفا تعداد صلواتتون به این آیدی بفرستید👇 @AA_AA313 لطفا پیام رو باز نشر بدید و به همه دوستان و خانواده اطلاع دهید تا همه در این امر سهیم باشند سعادت دنیاوآخرت نصیبتان💐
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه؛ سه شنبه ها دلِ من حالِ جمڪران دارد...😔 #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی✋ #سه_شنبه_های_مهدوی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
من کلید موفقیت را نمی دانم اما کلید شکست سعی در راضی نگهداشتن همه است. - موفقیت جمله ی امروز 👆👆 🌷🌷🌷🍀🍀🍀🍀
تقريباً مهمات ما تمام شده بود ، ابراهيم بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد و برايشان صحبت كرد ، بچه ها غصه نخوريد ، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد ، اگر همه هم شهيد شويم ، تنها نيستيم ، مطمئن باشيد مادرمان حضرت زهرا (س) می آيد و به ما سر ميزند. بغض بچه ها ترکيد ، صدای هق هق شان هم هی کانال را پر کرده بود ، به پهنای صورت اشک می ريختند. ابراهيم ادامه داد ، غصه نخوريد ، اگر در غربت هم شهيد شويم ، مادرمان ما را تنها نميگذارد ! .... 📕 سلام بر ابراهیم 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ همه ما به آن يار آسمانى، علاقه زيادى داريم و عشق به او را در تمام وجود خود احساس مى كنيم . اعتقاد به آن امامِ مهربانى ها است كه اميد به فرداى زيبا را در قلب ما زنده نگاه مى دارد . چند وقتى است كه عدّه اى تلاش مى كنند تا اين عشق و علاقه را از جامعه ما بگيرند ، براى همين ، اقدام به چاپ كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " نموده اند و در آن ، ولادت حضرت مهدى(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) ، را دروغ عجيب تاريخ خوانده اند . به ما ياد داده اند كه هميشه با انصاف باشيم و به همين دليل ، به هوش نويسنده آن كتاب ، آفرين مى گويم . زيرا او جوانان شيعه را به خوبى شناخت و دانست كه بايد چه چيزى را از آنها بگيرد تا همه چيز را از آنها گرفته باشد ! و اين چنين بود كه من هم ، قلم به دست گرفتم تا با خون قلم خود به دفاع از امام روشنى ها بپردازم . و اين چنين بود كه كتاب " حقيقت دوازدهم " نوشته شد و اكنون ، مهمان روحيّه حقيقت جوى شماست و مى خواهد ولادت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) را از كتاب هاى اهل سنت براى شما روايت كند . بسيار خوشحال مى شوم كه از نظرات شما در مورد اين كتاب بهره ببرم ، منتظر شما هستم . به مناسبت میلاد قائم آل محمد هروز یک برگ از این کتاب رو ورق میزنیم🌹🌹🌹 @kamali220
از جاى خود بلند مى شوم به سوى پنجره اتاقم مى روم ، نگاهم به گلدسته هاى حرم پيامبر خيره مى ماند . ساعت، يازده شب را نشان مى دهد . اينجا مدينه است ، شهر پيامبر و من به مهمانى پدر مهربانى ها آمده ام . وقتى در مدينه هستى بهترين لحظه هاى زندگى را تجربه مى كنى ، زيرا كه تو در آغوش نور هستى . و صداى تو را مى شنوم كه به من مى گويى : اينجا چه مى كنى ؟ برخيز و به سوى درياى نور برو ! حق با تو است ، من بايد از هتل بيرون بروم و خود را به حرم پيامبر برسانم . خوب است بروم غسل زيارت بكنم . سريع غسل مى كنم و ليوان چاى را مى نوشم و از اتاق خارج مى شوم . هيچ كس در راهرو هتل نيست، به سمت آسانسور مى روم . به طبقه همكف مى رسم و كليد اتاق را به پذيرش هتل تحويل مى دهم . به سوى در خروجى مى روم ، مى بينم يك گروه بيست نفره از دوستانم وارد هتل مى شوند ، دست هاى آنها از انواع و اقسام جنس هاى مختلف پر است . آنها از بازار مى آيند ، به آنها كه مى رسم سلام مى كنم و آنها جواب مى دهند و رد مى شوند . از هتل بيرون مى روم ، اينجا پر از مغازه است و من براى رسيدن به حرم ، بايد از كنار اين مغازه ها عبور كنم . قدم هاى خود را آرام و آهسته برمى دارم و به سوى حرم نور مى روم . گنبد سبزِ حرم پيامبر نمايان مى شود : السّلام عليك يا رسول الله ! خدايا ! چگونه شكر نعمت هاى تو را بنمايم كه به من توفيق دادى زائر مدينه باشم . آرام آرام مى آيم و به حرم پيامبر وارد مى شوم ، به سوى ضريح مى روم ، سلام مى دهم و راز دل خويش را مى گويم . بعد براى خواندن نماز زيارت به گوشه اى از مسجد مى روم . . . اكنون دلم هواى ديدار با چهار امام بقيع كرده است ، من مى خواهم به سوى قبرستان بقيع بروم . آيا تو هم همراه من مى آيى ؟ آيا مى دانى قبرستان بقيع ، كدام طرف است ؟ نگاه كن ! مدينه در اين وقتِ شب، غرق نور است ، امّا تو بايد به دنبال يك جاى تاريك بگردى ! حتماً سؤال مى كنى چرا به دنبال تاريكى باشم ؟ آخر قبرستان بقيع ، هيچ شمع و چراغى ندارد . الآن ، ايوانِ بالاى قبرستان بسته است ، و ما بايد مقدارى راه برويم تا به پنجره هاى پشت بقيع برسيم . اينجا بقيع است ، قبر مطهّر چهار امام در اينجاست ! نگاه تو به تاريكى و غربت بقيع خيره مى ماند و اشكت جارى مى شود ، غربت و مظلوميّت عزيزان خدا ، دل تو را به درد آورده است . . . بيا به سوى حرم پيامبر باز گرديم ، لحظاتى در صحن حرم بنشينيم ، آنجايى كه روزگارى ، كوچه بنى هاشم بوده است . ساعت، يك نيمه شب را نشان مى دهد . در گوشه و كنار ، برادران و خواهران ايرانى نشسته اند و هر كسى براى خود خلوتى دارد . در اين ميان ، يك جوان عرب در حالى كه چند كتاب در دست دارد نزديك مى شود . او در حالى كه لبخندى به لب دارد و به نزد جوانان ايرانى مى رود به آنها يك كتاب هديه مى دهد . براى من جالب است كه در اين وقت شب ، يك نفر به فكر فرهنگِ مطالعه مى باشد . من و تو منتظر هستيم تا يك كتاب هم به ما بدهد . امّا او وقتى ما را مى بيند از كنار ما رد مى شود و به ما كتاب نمى دهد . حس كنجكاوى مرا از جاى خود بلند مى كند و به سوى اوّلين ايرانى مى روم كه در نزديك من نشسته است و كتاب در دست او مى باشد ، او يك برادر دانشجو است : ❤️❤️❤️❤️❤️☘☘☘☘☘ ❤️ 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢به وقت شام 🔹غروب بود که مرتضی باهام تماس گرفت گفت بریم بیرون. آدرس داد اومدم گفت بریم سینما فیلم به وقت شام رو ببینیم. در حین تماشای فیلم می گفت: ببین برای اسلام و نجات جون آدما چطور از زن و بچه و زندگیش گذشت، هرکسی نمی تونه اینجوری از جونش بگذره. 🔹فیلم تموم شد می خواستیم شام رو بیرون بخوریم که گوشیش زنگ خورد بهش گفتن زودتر خودتو برسون.همسرم پلیس افتخاری بود و با پلیس مواد مخدر کرمان همکاری می کرد، اون آخرین ماموریتش بود و توی همون ماموریت شهید شد 🔹 شهید مدافع وطن پلیس افتخاری نیروی انتظامی، سی و یکم فروردین ماه ۹۷ در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در بردسیر کرمان، به شهادت رسید. ➥ @shohadanaja@shohada_vamahdawiat
اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد آن را با خون خود در خاک وطن خواهم شست و مرگ در این راه را افتخار می دانم ، اگر ارزشمند تر از جانم هدیه ای داشتم حتما به این مردم خوب هدیه می کردم.... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Dua-Tawassul-Samavati.mp3
13.58M
...... دل چه صفا گیرد از دعای توسل حالِ دعا گیرد از دعای توسل قلب همه عاشقانِ آل محمد (ص) نور خدا گیرد از دعای توسل 💐التماس دعا 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌼حل میشود شکوهِ غزل 🍃در #صدای_تو 🌼ای هر چه هست و نیست 🍃در عالم #فدای تـ♥️ـو 🌼هر شب به #روز_آمدنت فکر می‌کنم 🍃هر #صبح بی‌قرارترینم💓 برای تو #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
ــ سلام ، برادر ! زيارت شما قبول باشد . ــ سلام ، ممنونم ، زيارت شما هم قبول باشد . ــ ديدم كتابى به شما داده شد ، مگر شما مى توانيد كتاب هاى عربى را مطالعه كنيد ؟ ــ نه . ــ پس كتاب عربى براى شما چه فائده اى دارد ؟! ــ او به ما يك كتاب فارسى داد . ــ آيا مى شود آن كتاب را ببينم ؟ او كتاب را به من مى دهد. اسم كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " است كه آقاى "عثمان خميس" آن را نوشته و به زبان فارسى ترجمه شده است. به مقدمه كتاب ، نگاهى مى كنم و متوجه مى شوم كه اين كتاب ، تولّد امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) را دروغ مى داند . من ديگر صلاح نمى بينم كه اين برادر را معطّل كنم ، كتاب را مى بندم و به او تحويل مى دهم . خيلى دلم مى خواست من هم يك نسخه از اين كتاب را داشته باشم . شايد تو بگويى خوب از اين برادر تقاضا كن تا اين كتاب را به تو بدهد . امّا من هرگز اين كار را نمى كنم . حتماً مى گويى : چرا ؟ آخر ببين اين دانشجو نمى داند كه من نويسنده هستم و مى خواهم اين كتاب را بخوانم و آن را جواب بدهم . او خيال خواهد كرد من مى خواهم اين كتاب را از او بگيرم تا او اين كتاب را مطالعه نكند . به ما ياد داده اند كه همواره سخن هاى ديگران را بشنويم و بهترين آنها را انتخاب كنيم . اگر من در اينجا، اين كتاب را از اين جوان بگيرم او خيال خواهد كرد كه ما در مقابل سنى ها كم آورده ايم . شنيده ام كه وقتى سنى ها ، كتابى را به جوانان ما مى دهند به آنها مى گويند كه اين كتاب را به روحانى خود ندهيد . دوست من ! ديگر دير وقت شده است ، فردا آخرين روزى است كه ما در مدينه هستم ، ما بايد فردا عصر به سوى مكّه حركت كنيم . صبح زود به مسجد پيامبر مى آيم و نماز جماعت را خوانده و براى آخرين بار به داخل قبرستان بقيع مى روم . در آنجا به هر كدام از دوستان خود كه مرا مى شناسند مى رسم از آنها در مورد كتابى كه ديشب ديده بودم، سؤال مى كنم ، امّا آنها در جواب مى گويند كه ما چنين كتابى را نديده ايم . بعد از اين كه به مكّه سفر كرده و اعمال عمره را انجام دادم به ايران برمى گردم. يك ماه بعد، غروب روز پنج شنبه است و من براى خواندن نماز مغرب به مسجد جمكران آمده ام . جمعيّت زيادى به عشق امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) در اين مسجد جمع شده اند . من نماز خود را مى خوانم و از مسجد بيرون مى آيم تا به خانه برگردم . گويا كسى مرا صدا مى زند: " حاج آقاى خداميان ! " . يكى از دوستان همشهريم را مى بينم ، او معلّم است و همراه با شاگردانش به اينجا آمده است . مدّت زيادى است كه او را نديده ام ، از ديدار او بسيار خوشحال مى شوم . او به من مى گويد : ــ امسال خدا توفيق داد كه من به مكّه سفر كنم . ــ خدا از شما قبول كند . ــ من در اين سفر به مدرسه هاى مدينه و مكّه سر زدم و مقدارى از كتاب هاى درسى همراه با چند كتاب ديگر را با خود آورده ام ، مى خواستم شما اين كتاب ها را ببينيد . ــ اگر اين كتاب ها را برايم بفرستيد خيلى ممنون مى شوم . من آدرس منزل را به او مى دهم و با او خداحافظى مى كنم . يك هفته بعد، زنگ در خانه زده مى شود ، به درِ خانه مى روم ، مأمور اداره پست ، يك بسته برايم آورده است ، آن را تحويل گرفته ، به داخل منزل بر مى گردم . بسته را باز مى كنم ، اينها كتاب هايى است كه دوستم برايم فرستاده است . چشمم به كتاب " عجيب ترين دروغ تاريخ " مى افتد ، همان كتابى كه آن شب در مدينه ديده بودم . من چقدر زود به آرزوى خود رسيده ام ! 🌹🌹🌹🌹☘☘☘☘☘ 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امروز بیشتر به یاد خداوند هستم و از گناهانم توبه میکنم.- خداوند جمله ی امروز 👆👆👆 🌹🌹🌹🍀🍀🍀
💢 «سندروم دست بی‌قرار» به روایت یک ‌‌‌● «.. چند بار خانمم را بدرقم زده‌ام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد. ‌●حالا آن اتفاقات که یادم می‌آید، گریه‌ام می‌گیرد. دخترم را با پارچ آب زدم و پسرم را با لیوان چای داغ. با کوچک‌ترین حرکات بچه‌ها ناخواسته عصبانی می‌شوم؛ حتی برای عوض کردن کانال تلویزیون. ترجیح می‌دهم بیشتر بیرون از خانه باشم تا به بچه‌ها آسیب نرسانم. همسرم مشکل قلبی پیدا کرده است. عصبانی که می‌شوم، همسرم از ترس می‌لرزد. بارها گفته است "اول سعی کن عصبانی نشوی. اگر شدی، من و بچه‌ها را نزن. اگر زدی، به پاهای ما بزن" ولی آن وقت کنترل ندارم و اختیار دست خودم نیست. مغزم فرمان می‌دهد بزن و نمی‌گوید کجا بزنم. ...» 📎پ ن : بریده‌ای از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»؛ خاطرات رزمندگان افغانستانیِ هشت سال دفاع مقدس🌷 : محمد سرور رجایی 🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💐ماجرای جانبازی حاج قاسم سلیمانی در جبهه جنگ ✍️شب عملیات قبل از اینکه به خط بزنیم آمد و گفت «من خودم باید همراه نیروها بروم.» خیلی موافق نبودم، گفتم: جانشینت را بفرست. اصرار کرد و گفت «نه، باید خودم بروم.» رمز عملیات که اعلام شد، همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می‌ریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند و راه افتادند به سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چند نفر را فرستادم تا هر طور که شده بیاورندش عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش. بیهوش بود. تیر دوشکا دست راستش را آش و لاش کرده بود و بند به استخوان. ترکش هم خورده بود به سینه‌اش.خونریزی داشت. گفتم آمبولانس بیاید و بفرستندش اهواز. 20روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. در تهران جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوب خوب نشده بود که برگشت منطقه. معطل نکردم و همان‌جا او را به آقا محسن رضایی معرفی کردم، گفتم: این آقای سلیمانی هم شجاعه، هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی برمیاد. آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله (ع) را برایش نوشت. منبع: سردار مرتضی قربانی در کتاب سلیمانی عزیز 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59