eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
یابن الحسن (عج) پا بر زمین بکوب ای اسماعیـل زمان شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید.. اللّهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و عوانه 🌹🌷🌹🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ یابن الحسن (عج) پا بر زمین بکوب ای اسماعیـل زمان شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید.. اللّهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و عوانه 🌹🌷🌹🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
در خیابان‌های اطراف شهربانی تا چشم کار می کرد مردم ایستاده بودند. صدای آه و ناله زخمی‌ها با صدای تیر ها قاطی شده بود. «حمید خلیل نژاد »هاج و واج بود .به یاد« خلوصی »افتاد که جلوی باغ موزه شهید شد .کنار گوشش تیری زوزه کشید.نیم خیز شد‌ دوباره ناله ای کنار دستش بلند شد. نگاه کرد خون تازه از سینه «خلوصی» بیرون میزد.اشک توی چشم هایش دوید. خشم و غم هر دو در وجودش بود به اطراف نگاه می کرد که صدایی او را به خود آورد. «حمید !حمید! حمید خلیل نژاد» سرش را به سمت صدا چرخانده احسان به سمتش دویدم چه دستش را گرفت و گفت: «نامردها، از روی ارگ و شهربانی مردم را نشانه گرفتند باید کاری کنیم» بالای ارگ کریم خان زند  سرباز ها سر مسلسلها را سمت مردم داده بودند تک تیراندازها هم هر لحظه آماده شلیک بودند. _چه کار میشه کرد؟ احسان نگاهی به اطرافش انداخت و گفت :بیا بریم یه فکری به ذهنم رسید. همین طور که می رفتند.احسان خم شد و از روی زمین یک کلاه اسباب بازی سربازی برداشت .دلش لرزید .فکر اینکه نکند بچه راهم نشانه رفته باشند .سرش را به اطراف چرخاند. تا انتهای شعاع دید خبری، از جسد بچه نبود با نگرانی گفت: «چیکار می کنی حمید؟ بدو سریع!» پشت سر احسان می دوید طرف دیگر خیابان جلوی بانک ملی ایستادند. احسان نگاهی به ساختمان بانک انداخت و گفت: «باید بریم بالای پشت بام» _چطوری میشه رفت بالا! _از طریق خونه رئیس بانک میشه رفت مردم آنجا را گرفتند. _میخوای اونجا چیکار کنی؟! _تو بیا می فهمی. خودشان را به بالای بانک ملی رساندند بانک دقیقا روبروی ارگ قرار داشت نیم خیز خودشان را به بلندی جلوی پشت‌بام رساندند. _حمید هم اینجا باش الان برمیگردم! رفت و چند لحظه بعد با یک آهن بلند برگشت کلاه را سر میله ای داد و آرام از پشت پرچین بالا برد .هنوز چند دقیقه نگذشته بود که گلوله های مسلسل به سمت  کلاه شلیک شد. احسان کلاه را پایین آورد انگشتش را کرد داخل سوراخی که ایجاد شده بود. _نامسلمونای بی مروت!! لااقل اینجوری یکم حواسشون را پرت می کنیم تا به سمت مردم نشونه نرن! حمید ،کلاه و میله را از احسان گرفت به طرف دیگر پشت‌بام رفت. کلاه را بالا برد این بار تک تیراندازها شلیک کردن دوباره کلا همه را به سمت احسان که طرف دیگر پشت بام قرار داشت سر داد.صدای همهمه جمعیت بلند شد. از لای شکاف دیوار نگاهی به آن طرف خیابان انداختند مردم به سمت در شهربانی هجوم آورده بودند. _احسان فکر کنم مردم شهربانی را گرفتند. حمید کلاه را بالا برد از تیرها خبر نبود. دوباره به جلوی شهربانی نگاه کردند. _مردم ریختن داخل شهربانی اسلحه ها را هم گرفتند بعضی ها اسلحه دستشونه. چند ساعتی تا غروب آفتاب مانده بود احسان بلند شد و خاک روی لباسش را تکاند.هدف از پشت بام پایین آمدن مشتاق بودند داخل شهربانی را ببینند .به مردم نگاه می‌کردند و بعضی از ۱۰ یا فشنگ دستشان بود بعضی هم از لامپ و پریز برق را نگذاشته بودند .غرق در جمعیت بودند که حمید احساس کرد احسان کنارش نیست نگاهی به پشت سرش انداخت.احسان  کلاه را گذاشت همان‌جایی که برداشته بود داشت میرفت که حمید صدایش زد:«احسان کجا؟!» _اینجا دیگه کاری ندارم. راهش را گرفت و رفت. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید| 🌷شهادت پایان نیست، آغاز است. تولدی دیگر است، در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد... 🎙شهید آوینی 🌷 ۲۰ فروردین ماه سالروز 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات بسیار مهم استاد در مورد طوفان توییتری 🗓 چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ ، شب ولادت امام زمان عملیات عظیم، ویژه و جهانی توییتر. توییت هاتون رو آماده کنید.. 🌸 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 می دانستم این بار اگر برود شهادتش حتمی است مانعش شدم، اما... امام زمان(عج) را در خواب دیدم. آقا فرمود چرا مانع رفتن فرمانده لشکر من شدی؟ گفتم: بچه ام از ترکش جای سالم در بدنش نیست. فرمودند: مانعش نشو. گفتم: بچه ام امتحان داره! فرمودند: اگر راهی اش نکنی به مادرم زهرا(س) می گویم قیامت از تو رو بگیرد! گفتم: پسرم فدای شما و مادر شما... صبح روز بعد راهی اش کردم. ☝راوی مادر شهید 📚 منبع:راز یک پروانه!(جلد دهم از مجموعه شمع صراط) 🌿🌺🍃🌺🌿 سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع) شهادت: 20/1/1366 – شلمچه عملیات کربلای 8 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"... اِنَّهم یَرَونَه بَعیدا و نَراهُ قَریبا ..." حتے فڪرش را هم نمیےڪنند که اینقدر آمدنتـ نزدیڪ است. صدای قدمھایت را میےشنویم،🌱 اےعالیجنابـ عشق ...♥ 🌒 🌈🌷 🌷 🌷 🌷میلاد منجی عالم بشریت مبارک در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
👇🔺👇🔺 به حمداللہ خرید و بستہ بندے اقلام بهداشتے و غذایے توسط خادمین شهــدا انجام شد ... انشاءالله در روز ولے عصر (عج) به نیابت شهدا توزیع بین خانواده هاے نیازمنــد انجــام خواهد شد ... 🌹🌹🌷🌹🌹 با توجه به اینکه هنوز مبلغی از اقلام تسویہ حساب نشده باز هر کے میخواهد در این امر شریک باشد باب خیــر باز است: 6362141080601017 بانك آينده بنام محمد پولادي 👇➖👇➖👇➖ انشاالله به شادے دل این خانواده هاے نیازمند ، خدا فرج و را برساند ▫️🌸▫️🌸▫️🌸 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 مسجد جمکران... امشب ... الهنا نشکوا الیک... 🌹☘🌹☘ قدر است دعا براے ظهور فراموش نشود 🌹🌷🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌼 ... و در هیاهوی دنیا، صدایت را گم کردیم. حالا که به تاوان این ، از زمین و زمان بلا میبارد، به دامان خودت♥️ پناه می آوریم. ! صدای فرزندان‌ گنهکارت به آسمان نمیرسد؛ پس خودت برایمان کن... «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا، إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»🤲 💔 🌸 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
.... 👇👇👇👇 پنجشــبه 21 فروردیــن/ ساعــت ۱۸ آنلاین شوید از دور انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم 🌷🌹🌷🌹 کرونــا شکست مے دهیم 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk مبلغ باشـــیدلطفا 🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏ_ﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌿🌺🍃🌺 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷این روزهــا چہ قدر دلــت تنــگ شــده 💔😔 براے هیــیت ... براے یه یاحسیــن ع دستہ جمعے.... براے شلمچہ، طلائیه یا دوکوهہ ... براے یه زیارت 💕 شاید بتوان گفت امــروز تنــها جــاے مطمئنــی کہ میشــود دلـت را به آنــجا گره بزنی . . . گلزار شهداســت کـنار لالہ هاے بے نشان و گمنــام 🌷🌹🌷🌹 امــروز👇 شویم ۱۸ 👇▫️👇 صفحــہ اینستــاے شهداے شیراز 👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk مبلغ باشید
تا دقایقی دیگر قراعت زیارت عاشورا از گلزار شهدای شیراز آنلاین شوید... زیارت کنید 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام زیارت عاشوراے پنجشنبـــه 21فروردین قطعه شهدای گمنام 🌷🌹🌷🌹 همه با هم سلام بدهیم به نیت فرج مولایمــان - ﺩﺭﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ ﺣﻀﺮﺕ 🌷🌷🌹🌷🌷 جای زایران هر هفتــه خالے http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﻮﺭﻧﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻳﻢ
🔰 نیاز امروز بشر به منجی در تاریخ کم سابقه است. امام خامنہ ای ☘🌺🌸🌺🌸☘ عجل لولیک الفرج مهدوے 🌷🔺🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسمـ رب الشــهدا ☘🌸☘🌸 با عــنایت حضرت زهرا (س) و حضرت ولے عصر (عج) و به شهدا تاکنون توزیع۲۸۶ بسته به ارزش متوسط، ۱۵۰ هزار تومان توسط انجــام شــده است انشاالله سعی در تحقق توزیع ۳۱۳ بستــه است خداوند از قبول کنــد 🌹🔺🌹🔺🌹
إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین 🌺🌹🌺🌹 و چه زیباست لبخند شادے بر لبــان خانواده ای در روز نیمــه شعبان از دریافت هدیه ای کوچک ، جهت ارتزاق چند روزه خانه 👇👇👇 *اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ از همیـــن الان ، با به اعلام امام خامنه اے (مدظله العالے)) و با عنایت خود حضرت صاحب ، پیگیــر جمع آورے کمک ها و انشاالله توزیع اقلام در ماه مبارک رمضان باشیم* 👇 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 هر کس پاے هست بسم الله ....
وقتے برای توزیع به یکی از محله های حاشیه نشین شیراز رفتیم شاید برای اولین بار بود که آرزو کردیم نیاید!!😞 وقتی خانه هایی دیدیم که در همسایگی ما هنوز سقفهای چوبی دارند و پشت بامشان بجای ایزوگام با پلاستیک پوشیده بود و پدری که در جریان باران نگران خانواده ش بود دلمان گرفت ....😭 و چه دنیایی است .... در همسایگی ما آدم هایی هستند که در کمترین امکانات رفاهے زندگی می کــنند... ➖🔽➖🔽➖🔽 🔰 پ .ن : عکس بالا مربوط به خانه ای است که با توجه به وضعیت بهتر منزل جهت استقرار و توزیع بین ۳۵ خانواده این منطقه انتخاب شده بود و به دلیل معذوریت ، امکان تصویربردارے بقیه خانه ها که خیلی وضعیت بدتری داشتند، نبود😞😞 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽جعفر! 🎙روایت شهادت صمیمی‌ترین رفیق حاج حسین یکتا در ظهر روز نیمه شعبان از زبان حاج حسین یکتا 🌷🌹🌷🌹 ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ 🌺🌷🌺🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*۱۳۵۷/۱۲/۱۴* بچه ها در حیاط مدرسه گرم صحبت بودند که احسان سراسیمه آمد و گفت: «بچه ها منافقها آموزش و پرورش را گرفتند» حبیب روزی طلب از میان بچه ها گفت: «نمیشه که بشینم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم باید بر ضد اونایک حرکتی بکنیم» احسان گفت:« تا بخواهیم حرکتی بکنیم آنها کار خودشان را کردند!! باید بریم و با اردنگی اونا را از آموزش و پرورش بندازیم بیرون!» علی اطراف را نگاه کرد _آخه چجوری از مدرسه خارج بشیم؟! اجازه نمیدن که از مدرسه بریم بیرون! مهدی رحیمی حقیقی گفت:«اونش با من! شما فقط دنبال من بیاین» احسان فهمید چه فکری دارد .گفت :«من میرم بقیه بچه ها را خبر کنم همونجا منتظر باشین تا ما برسیم» مهدی رو به بچه ها گفت :«من میرم یکی یکی پشت سر من بیاید .عجله کنید تا زنگ کلاس نخورده» بچه ها را در حیاط پشتی جمع کرد. منتظر احسان و دیگر بچه ها شد پایش را گذاشت روی نردبانی که به دیوار مدرسه تکیه داده بود. _بچه ها آن طرف دیوار میخوره به بازار. از داخل بازار میزنیم و میریم سمت فلکه شهرداری. احسان با دیگر بچه ها از راه رسید .یکی یکی از نردبان بالا رفته و متلکی هم نثار مهدی می کردند. _باهوش این نردبان را از کجا آوردی؟!.... اگه مدیر بفهمه گوشتو میگیره و تحویل شهربانی میده ....گفته بودند مغز متفکری اما کی باورش میشد... وارد حیاط آموزش و پرورش شدن دختر و پسر نشسته بودند راه ورود به ساختمان نبود آفتاب کم کم داشت غروب می کرد که احسان گفت.:«هسته راهرو زنجیر وایمیسیم یکی شوتشون می‌کنیم بیرون» اول همه وارد شد بچه‌ها با فاصله پشت سر هم ایستادن احسان یکی یکی یه شان را می گرفت و به نفر بعدی پادشاهان می‌داد بعدی هم به بعد تا می‌رسید دم در .در این دست به دست شدن ها ،یکی یک تو سری و لگد هم نثارشان می کردند .آنها هم حتی جرات اعتراض نداشتند. راهرو که خالی شد بچه‌ها داخل اتاق‌ها شدند و همه را بیرون کردند.مهدی نفس نفس زنان خودش را به احسان رساند و گفت :«احسان با دختر ها چیکار کنیم؟! ما که نمی تونیم دست بهشون بزنیم .خودشون هم فهمیدن از سر جاشون تکون نمیخورن!» احسان صورت گل انداخته اش را به مهدی دوخت و گفت:« مراجع گفتند توی این موارد اشکال نداره .همه رو بندازید بیرون» آموزش و پرورش خالی شده بود. احسان از وسط سالن صدایش را آزاد کرد :«نماز جماعت به امامت مهدی رحیمی..» بچه ها آماده صف بستن بودند که مهدی رحیمی حقیقی خودش را به احسان رساند و گفت: «احسان جون خودت! میخوای همینجا مردم بگیرن قیمه قیمه ام کنند !!؟میگن بدویین مهدی رحیمی که طرفدار شاه پیدا شده!!! هزار بار بهت گفتم این پسوند فامیلیم رو جا ننداز» احسان خنده ای کرد و گفت: «باشه پهلوان نامدار! چشم! آقای مهدی رحیمی حقیقی وایسا جلو تا نماز را شروع کنیم، قد قامت الصلاة...... 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸گاهے بعضی نگاه‌ها چشم دل را به سوے خدا باز مےکند 🔹مخصوصا اگر آن نگاه ازقاب چشم های آسمانے باشد 🌷 : ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⤵️خاطرات رزمندگان فارس ⬅️ نامه برگشتی! ◀️... من و حسن هم محلی و هم سن و سال بودیم . با [شهید] سید محمد تقوا هم پای ثابت گروه سرود مسجد جامع سعدی بودیم. پانزده سال نداشتیم که پایمان به جبهه باز شده بود. عید سال 62 بود که به مرخصی آمدم. سری هم به خانه حسن زدم. مادر حسن که نگران حسن بود، خواست تا نامه ای برای حسن ببرم. نامه را گرفتم و به جبهه برگشتم. لشکر برای عملیات والفجر یک آماده می شد. هر چه دنبال حسن گشتم و سراغش را گرفتم پیدایش نکردم. رسیدیم به شب عملیات. من در واحد تبلیغات لشکر بودم. یک ضبط صوت با کش روی دوش خودم بستم که مارش عملیات و سرودهای مذهبی پخش می کرد. خودمم با شعار هایی که می دادم رزمندگان را برای رفتن تشویق می کردم. همراه با یکی از گردان های عمل کننده به سمت خط مقدم حرکت کردم. در تاریکی شب به پشت میدان مین رسیدیم. کم کم آتش دشمن روی سر بچه ها شروع شد. میدان مین معبر نداشت. فرمانده گردان جلو ایستاد و گفت: تخریب چی ... تخریب چی... هفت نفر از میان گردان بلند شدند و به سمت فرمانده دویدند. در کور سوی نوری که روی سر گردان می تابید. یک لحظه چهره حسن را دیدم. سریع از جا کنده شدم و به سمتش دویدم و صدا زدم حسن... حسن... تا من را دید ایستاد. او را در آغوش کشیدم. گفتم : مگه تو رفتی توی تخریب! -آره رفتم آموزش تخریب دیدم. دست کردم توی جیب و نامه مادرش را در آوردم و گفتم: حسن مادرت برات نامه داد! دستم را پس زد و گفت: الان وقت نامه و مادر نیست... نمی بینی گردان به خاطر ما معطلعه! سریع از من جدا شد و به سمت میدان مین رفت. - نیم ساعت بیشتر وقت نداریم، عجله کنید. هفت تخریب چی سریع سر نیزه ها را کشیدند و پا مرغی وارد میدان مین شدند. گردان هم چشم انتظار پشت میدان بی صدا نشستند. ناگهان وسط میدان مین جرقه ای زد و لحظه ای بعد انفجاری شدید میدان مین را روشن کرد. انفجار مین والمری بود. هر هفت نفر روی زمین افتادند. از آن سمت آتش عراق هم روی میدان مین و گردان شروع شد. سر و صدای بی سیم هم بلند شد... - سریع بکشید عقب... فرمانده محکم فریاد می زد برید عقب... برید عقب. ظاهراً جناح های دیگر هم موفق نبودند. نیروها شروع به عقب رفتن کردند. چشمم به میدان مین بود. طاقت نیاوردم و به سمت میدان مین دویدم. از راهی که باز شده بود به سمت تخریب چی ها رفتم. حسن را پیدا کردم. از سینه به پائین بدنش چاک چاک شده بود. کنارش نشستم و گفتم: حسن من هستم! - من را ببر عقب! - نگران نباش،خودت را محکم نگه دار. سریع حسن را روی دوشم گذاشتم و دو دستم را زیر ران هایش گرفتم. توی گوشم فقط صدای یا حسین حسن می پیچید. احساس می کردم خون گرم از بدن حسن توی کف دستم جمع می شود و قطره قطره از بین انگشت هایم می چکد. یک نفس حسن را به جایی آوردم که آمبولانسی ایستاده بود. پشت آمبولانس پر بود از مجروح و شهید که روی هم انداخته بودند. حسن هنوز آرام نفس می کشید. او را هم روی مجروحین گذاشتم. دلم نیامد تنهایش بگذارم. پشت آمبولانس جای دست نداشت. به سختی با سر انگشتانم لبه پشتی درب آمبولانس را گرفتم. نوک کفشم را هم به لبه سپر گیر دادم. آمبولانس با سرعت حرکت کرد و من محکم خودم را به در آمبولانس چسبانده بودم که در حرکت های آمبولانس و دست انداز ها نیافتم. بلاخره با هر سختی بود به محل بهداری رسیدیم و آمبولانس ایستاد. تمام بدنم کوفته شده بود. امداد گر ها شروع به تخلیه مجروحین کردند. دو نفر هم حسن را روی برانکاردی گذاشتند تا به اورژانس ببرند. دنبالشان راه افتادم. نرسیده به اورژانس پزشکی گفت صبر کنید. چراغ قوه اش را در آورد چشم های حسن را باز کرد و نور را توی مردمک چشم حسن انداخت و گفت: معراج شهدا! تنم یخ کرد،زانوهایم سست شد. آرام دنبال امدادگر ها رفتم. چند متر آن طرف تر گودالی بود. داخل گودال رفتند. و پیکر حسن را کنار سایر شهدا گذاشتند. هنوز شانزده سالش تمام نشده بود، اما مردی شده بود برای خودش. به شیراز که برگشتم، به خانه آنها رفتم. نامه را به مادرش پس دادم و گفتم شرمنده، نشد نامه را به حسن برسانم. مراسم تشییع حسن تمام نشده، برادر کوچکش عباس پایش را توی یک کفش کرد که می خواهم بروم اسلحه برادرم را بردارم. به منطقه آمد و پنج ماه بعد از برادرش شهید شد... به روایت حاج یدالله فهندژ👆 🌹🌷🌷🌷🌹 ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﻳﻠﻤﻲ ‌‌‌ ‌‌‌‌ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام،محمود می داند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار. ﻣﺎ ﺭا ﻫﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﻛﻨﻴﺪ 🌹 برای شادی روح شهدا 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75