فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_شب_با_شهدا
شب سیزدهم:
درس ایستادگی از شهید عباسعلی قادری
#عند_ربهم_یرزقون
🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا باید در شبهای قدر از خدا ظرفیت بخواهیم؟
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#دعا
🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰آخرین باری که به مرخصی آمد در ماه مبارک رمضان بود خیلی بی تابی می کرد و تاب ماندن را نداشت . او با وجود جراحات جنگی که داشت بی صبرانه به جبهه بازگشت.
🔰در ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
به خدا سوگند اگر مرا قطعه قطعه کنند و هر لحظه اي را در آتش انداخته و خاکسترش را به باد دهند دود اين خاکستر به هوا خواهد رفت و در آسمان نقش خواهد بست دست از #انقلاب برنخواهم داشت .
🔰19 رمضان با وضو و زبان روزه در حالی که خدمتش تمام شد و به جای يکی از دوستان خدمت می کرد در منطقه بندر فاو بر اثر اصابت ترکش به بدن به درجه رفيع شهادت نائل آمد .
#شهيد زين العابدين_حاجيان
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻣﻀﺎﻥ
🌹☘🌹☘
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❤️ #دلنوشته | #شب_قدر
☀️ شهدا...
نمیدانم چگونه در زیر توپ و تانک
ودر دل تاریکی شب دست به دعا و قران به سر شده اید!!؟؟
نمیدانم در این حال از خدا چه میخواستید که خدا اینگونه جوابتان را داد و شما را ،راهی ملکوت اعلی کرد؟؟!!
و چنان خریدار راز و نیاز مخلص شبانه ی شما شد که این چنین با شهادت شما را به میهمانی و هم جواری خود فرا خواند و شما را برای خودش خواست؟؟!!!...
فقط میدانم که از شما میخواهم
در بین این هیاهوی ظلمت وتاریکی گناه
این روزهای جهان برای دلهای بی قرار
و پر گناه این بندگان چنان دعا کنید که
خداوند ما نگاهی کند و چون شما
پاک و طاهر بگرداند ما را هم مسیر و هم قدم شما قرار دهد...
#شهدا امشب برای ما دعا کنید ....
برای ظهور مولایمان ....
برای پایان دلتنگی ها ...
#شب_قدر_شهدایی
🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
گاهے از آن بالا
نگاهے بہ ما اسیران
دنیا ڪن؛ دیدنے
شده حالـ خسٺہ ما
و چشمـ هاے
پر از حسرتمـان!
ٺا آسمـان..🍃
#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان
🌹 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔸 اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الی خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الی الحَقّ المُبین.
🔸 خدایا، در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما و از پذیرفتن خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار.
#بهار_قرآن
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#مهدوی_ارفع
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
✳ از صدای گریه و مناجات ایشان خانوادهی ما از خواب پریده بودند
📌 مرحوم #مطهری مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد میآمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد میشد. گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان میشد. فراموش نمیکنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، میدیدم این مرد نیمه شب نماز شب میخواند و گریه میکرد؛ به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار میکرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریهی ایشان خانوادهی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان همحجره و همدرس و هممباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل تهجد و نماز شب بود. هر شب قبل از اینکه بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن میخواند.
👤 راوی: #مقام_معظم_رهبری
📚 برگرفته از کتاب #پارهای_از_خورشید
📖 ص 180
🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
* #قسمت_شصت_و_یکم*
برگ دوم حکم ماموریت را که امضا می کند، می دهد سرباز چشم زاغ تا ببرد ستاد و مهر و امضا کند .کف دست راست را از گوشه راست سر به چپ میراند و چون پیشتر حس نمی کند چیزی موهایش را. دو سه ماهی از بازگشت از مکه میگذرد . موهای تیغ کشیده تنجه زده اند . تیز شده اند و حالا کم کم به یک بر خوابیده اند .همین هم وامی دارد بی اختیار ، هر از چند دقیقه ، کف دست به موها بماند تا به حالت قبلی شان برگردند.
هنوز ۲۰ روزی نشده اینجا آمده که باید به ماموریت برود . بازدید از تانک ها و شرکت در همایش سراسری فرماندهان زرهی در ارومیه حال و هوای خود جنگ را هم که نداشته باشد ،تجدید خاطره ای هست . بچه ها هر کدام از استانی می آیند ،آشنا می شوند و ترکیب لباس های سبز چه خوب است . فلاح زاده و تقوایی و احتمالاً یکی دو نفر دیگر ،پایین برگ ،زیر قسمت همراهان نوشته شده اند.
اگر چه هنوز درست و حسابی گرد حج و پشت بندش مشهد را نتکانده ، ولی سفر او را به خود می خواند ، انگار خانه که در دقایق آخر وقت اداری. تا همین بیست روز پیش که معاونت بسیج دستش بود ،ساعت که به دو بعد از ظهر نزدیک می شد ،ارباب رجوع های بسیجی را در بغل می فشرد و پر میزد تا دست های کوچک راضیه ، تا پیشانی مرضیه . و حالا چند روزی به اصرار سردار اسدی فرماندهی آموزش دانشکده زرهی را عهدهدار شده بود . ۲۰ روز کمتر است که صبح ها از دروازه قرآن که رد می شود ،فاصله ۳۴ کیلومتری تا دانشکده را از پشت شیشه ماشین زل میزند به سروها که کنار جاده و دورتر ها ، روی تپه های درهم رفته ،شاخ و برگ سان مثل چند عدد ۷ روی هم سوار شده است یا به تابلوهای کنار جاده که نوشته ها بعد از مدتی در مسیر تکراری و روزانه ،فراموش میشوند .
دقیق می شود به بازیافت آب اول صبح پاییز و درخت های کنار جاده . پرتو زرد رنگی به شیشه ماشین میخورد . بعد سایه می شود و باز ،زود ،پرتو زردرنگ به همین طور تا به دانشکده می رسد .خیلی از نیروهای دانشکده همان بچههای لشکر هستند که حالا از اینجا سر در آورده اند . اما او به محل خدمت قبلی از تعلق خاطر دیگری دارد . به بچه هایی که بعد از سال ها گاه حتی یک دهه ،چهره هاشان را می دید و می بوسید شان . بسیجی هایی که طبق قانون ، به ازای هر ماه حضور در جبهه ،دو ماه از خدمت سربازی شان کسر میشد . و میآمدند معاونت بسیج برای همین . منصور را که می دیدند ،دقیقه ها و ساعت ها می نشستند و از اوضاع امروزشان برایش می گفتند و برگ کسر خدمت را می گرفتند و می رفتند و باز هم پیدایشان می شد تا معاونت بسیج همیشه ارباب رجوع زیادی داشته باشد .
حالا دلتنگ است که از اینها جدا شده و بهانه ای نیست تا همایشی بگذارد و جمعشان کند و از هر کدام ، گوشه بنا به تخصصشان کار بگیرد و برنامه بریزد و به قول خودش زنده نگه شان دارد . روز اول هم به فرمانده لشکر سردار اسدی گفته بود :«سردار این آخر عمری ما را از بسیجی ها جدا نکن ..»
سرباز چشم زاغ می آید پا می چسباند و دودستی برگه ای می دهد .
_آی دستت درد نکنه جوون!»
حرکت سه روز دیگر، عصر جمعه سی و یکم مهر ماه ۷۲ است. برگه را که تا میکند و دکمه جیب پیراهنش را باز . پیش رو چشمی می سراند. کوه ها چه نزدیک اند اینجا آنقدر که نمیشود با آنها شکل های جور واجور ساخت و گاه ستبری سنگ را در شکل نرم و کودکانه ای که ساخته شد ، تماشا کرد . پیاده راه میافتد. نیم لنگ می رود و بر می خورد به حصار های مشبک فلزی . همین فنس هایی که پادگان های به هم چسبیده بالای دروازه قرآن را از هم جدا میکند . لنگان ،در امتداد فلزها می رود تا به روزنه ای می رسد که به پادگان کناری راه دارد . دولا ، وارد گردان زرهی ۲۸ صفر می شود .
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت حاج قاسم از لحظه ضربت خوردن امیرالمومنین علی علیهالسلام
🔹انتشار بمناسبت نوزدهم رمضان شب ضربت خوردن امام علی(ع)
🏴🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#معلمی از جنس مردم ...
🌷
ڪــمــال شــده بــود مــســئول تــســویــه آمــوزش و پــرورش فــارس از عــنــاصــر طــاغــوتــے یــا بــه عــبــارتــے مــســئول بــازســازے نــیــروے انــســانــے.خــوشــحــال بــودم ڪــه بــرادر مــن هم ســمــتــے گــرفــتــه،یــڪ روز رفــتــم اداره امــوزش و پــرورش،بــبــیــنــم كمــال ڪــجـاســت و چــه ڪــار مــے ڪــنــد.
از در اداره آمــوزشـے پــرورش ڪــه وارد شــدم،دیــدم پــشــت در،یــڪ مــیــز گــذاشــتــه انــد و كمــال نــشــســتــه پــشــت مــیــز؛ بــا تــعـجــب و ڪــمــے نــاراحــتــے گــفــتــم:آقــا كمــال،مــگــه شــمــا نــگــهبـانـیــن ڪــه ایــن جــا نــشــســتــیــن!
خــنــدیــد و گــفــت:نــه داداش،خــودم گـفــتــم مــیــزم را ایــن جــا بــگــذارن تــا بــیــن مـن و مـراجـعــه ڪــنــنــد هیـچ فــاصـلـه اے نــبــاشــد!
#شـهیـــد_ڪــمــالــ_ظل_انـوار
#شــهدای_فــــارس
🌹🌹🌹🌹
ڪانـالــ_ﺷﻬــﺪاے_غــریـــبــــ_ﺷﻴﺭاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🎐 #مرد_میدان l #حاج_قاسم
⭐ لوح
🔺️ در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظها افطار آماده کنید تا به خانهشان میرسند، بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند.
#سرداردلها
#حاج_قاسم
🏴🌱🏴🌱🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
اَمَنْ یُجیبُ بخوان برای
دل مضطرِمن که شاید به دعای
تــــو
تمام شود بی قرارۍ های دلــم ...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان
🌹 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔸 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین.
🔸 خدایا، در این ماه درهای بهشت هایت را به رویم بگشا و درهای آتش دوزخ را به روزیم ببند و به تلاوت قرآن توفیقم ده، ای نازل کننده آرامش در دلهای مؤمنان.
#بهار_قرآن
#نهج_البلاغه_بخوانیم
#مهدوی_ارفع
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
#سالروزشهادت فدایی امام زمان( عج)
🌷🌷🌷
ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود #فدایی_امام_زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی
من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.....😉
شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد.
عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم.
#ﺷﻬﻴﺪﻓﺪاﻳﻲ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهداے_فارس
#سالروزشهادت
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
* #قسمت_شصت_و_دوم*
جابه جا در بیابان ، اتاقهای متحرک با پوسته های فلزی گذاشتهاند . هرکدام واحدی از گردان است . جلوتر که می آید ، تانک ها با آرایش مخصوصی چیده شده اند و روی هرکدام برزنتی زیتونی رنگ کشیده شده ، چند سرباز که انگار بهانه آورده اند و یکی دو ساعت مرخصی گرفته اند ، تند گام برمی دارند کلاه به دست و خندان .
پشت سرشان چند نفر با لباس های سبز نزدیک میشوند . از دور دو تا شان را می شناسد . هم همه را ولی در آغوش میگیرد. همراهش میشوند تا پای تانک ها . غریبهها نیم خند حیرت و کنجکاوی دارند . برزنت روی تانک ها پس زده می شود . چند نفر دیگر هم می آیند و باز هم چند نفر دیگر . یک یک تانک ها را می شناسد . برایشان می گوید که کدام یک در کدام منطقه غنیمت گرفته شده و با کدام یک در کدام عملیات چه کارهایی کرده اند . بعضی تانک ها زخمی اند .قرآن پیش از اذان به گوش می آید همراه با دیگران به نمازخانه میرود . همه برمی خیزند .
_قبول باشه زیارت.
_ما که نرفته هم به منصور آقا حاجی می گفتیم .
_یاد فقیر فقرا کردین..
_الحمدالله دیگه همسایمون شدی حاجی!
دور از حلقه از لباسهای نظامی است . اصرار می کنند جلو بایستد .لب می گذرد و با ته خندی گلایه دار که در تمام صورتش پخش شده ،نه فقط در لبانش ،آونگ وار ، سر تکان می دهد چند بار .
اصرار می کنند و نمی دانند بعضی ها ، که به قطع عضوی نمی شود اقتدا کرد . صف ها بسته می شود . سلام عصر را که می دهد سر می گرداند عقب و با دو دست ،باسه ، چهار نفر پشت سرش دست میدهد نرم و آهسته . بند دوم سبابه را آنی به لب و بعد ، نوک بینی و پیشانی می زند و کف دست را از پیشانی تا انتهای ریش می کشد . «..یصلون النبی یا ایها الذین ..» ۱۱ بلند میشود و مهرها را در جایش می گذارند . کفش های سیاه نوک تیز بین پوتین های دم در مشخص است . نوک کفش راست تیز تر است .میپوشد و پوتینها هم پوشیده می شود . بیشتر سرباز ها اولین بار است که او را می بینند و نمی دانند زمانی فرمانده زرهی بوده است . ولی مثل همه ازدحام های بعد از نمازهای جماعت ، که گاه چند نفر گرد آشنا می ایستند و دیگران هم از کنجکاوی ، یک یک اضافه میشوند ، همراه بقیه بیرون نمازخانه گردش حلقه میزنند . شانه هایش یک شانه ها را لمس می کند . از همه حلالیت می طلبد ، پیشانی ها را می بوسند و با بدرقه چشمهای مشتاق ، از روزنه فنس ها به دانشکده بر می گردد تا حرکت کند و به سروهای کنار جاده خیره شود .
نسیم خنکی از شیشه ماشین به تو می زند ،عصر میشود بعد از غروب و او در خانه پدر است . بابت ۱۰ هزار تومانی که از پدر قرض میکند ، چک می دهد .« نه نه .. می خوام حسابم صاف باشه... حالا چه فرقی میکنه »
از آنجا بیرون می زند به پادگان امام حسین می رسد . آقا یحیی مسئول شب پادگان است و دور و برش شلوغ صبر میکند خلوت شود و بعد یکی دو ساعت با او درد دل می کند .
«.. نمی دونم هیچ کی از این خلایق برام هیچ چی... دیگه خسته ام ، نمی دونم از همه چی..» عکس هایش را از دیروز یکی یکی از پادگان جمع کرده و چند تاش هم از آقا یحیی می گیرد و به همسرش می دهد . چه جوان تر است در بعضی عکس ها . بیشترشان در جبهه گرفته شده . کنار تویوتا . روی خاکریز ، مجروح روی تخت بیمارستان ،غمگین و شاد . بعضی هایشان هم مربوط به زمان بازیش در تیمهای فوتبال است .
چهارشنبه و پنجشنبه به خانه بیشتر فامیل میرود برای خداحافظی . به مسجدها هم می رود و خداحافظی میکند از جوانها و پیرها . عصر پنجشنبه دست محمد مهدی را میگیرد و به زیارت شاهچراغ و سید علاءالدین حسین می رود ، و بعد هم دارالرحمه . می نشیند سر قبر شهیدان . در برگشت ، کودک را در پارک هم تابی می دهد و به زبان خودش حرفهای زیادی برایش می زند . باز به خانه پدر می رود .
_... بذارید حالا که بچه است بیاد یاد بگیره .شاید من فردا نبودم خودش راه زندگیش را بلد باشه !
_مادرجون این محیط ها برای بچه خوب نیست . از حالا دلش میگیره .
_ای ننه خدا کنه اصلش درست باشه ، اینا حل میشه .
به خانه بر می گردد . راضیه و مرضیه با هم می دوند و در را باز می کنند .
_خوش گذشت داداش!؟ بابا چرا ما را نبردین ؟!
مادر خانومش هم سر سفره شام است . اوهم می نشیند . دو ، سه لقمه ای می خورد . و اسباب و اثاثیه مسافرتش را بازبینی می کند که چیزی کم نباشد.
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پنج نکته برای آماده کردن دل و قلب در #شب_قدر
⭕️ مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کرد...
🎙#استاد_پناهیان
#پیشنهاد دانلود 👌
#بسیارزیبا
#نشردهیـد
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺗﺪﻓﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺩﺭﺷﻴﺮاﺯ🌹
شهيد عبدالحميد حسيني حدود ﻳﻚ سال محافظ من بود. وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد ﺟﻮاﺩاﻻﻳﻤﻪ (ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود. ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود. از جمله می گفت من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند.
ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار) مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند.
وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور شاهد دفن ايشان شدند.
من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم. سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم.
وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد. در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد ﻳﻜﻲ اﺯ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد) وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم. در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام.
وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج) را بخوانند. سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند.
راوی: حجت الاسلام والمسلمين سيد علي اصغر دستغيب
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹 توصیه مهم مقام معظم رهبری به دعای فرج در شب قدر :
⬇️⬇️⬇️
«امیدواریم خدای متعال ما را به آنچه رضای او و نصرت او در آن هست موفّق بدارد و انشاءالله بتوانیم این راه را برویم و خداوند ما را از دعای ولیّ عصر (ارواحنا فداه) و رضایت آن بزرگوار برخوردار کند.
⬅️ این شبها دعا برای تعجیل #فرج مهم است، دعا برای وجود مبارک امام زمان (سلام الله علیه و عجّل الله فرجه و ارواحنا فداه) #خیلی_مهم است؛
⬅️آن بزرگوار هم شما را دعا خواهند کرد؛ وقتی شما دعا میکنید ایشان را، ایشان هم شما را دعا میکنند و دعای آن بزرگوار دعای مستجابی است؛
🔰 انشاءالله خداوند ما را از دعای آن بزرگوار برخوردار کند و ارواح طیّبهی شهدای بزرگوار و روح مطهّر امام بزرگوارمان که حقّاً جای ایشان خالی است، از ما راضی و شاد کند. »
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
#شب_قدر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشر حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شبِ آغاز سفر و هجرته!
رفقا ابدیت در پیشه...
سفر دور و دراز و خطرناکی در پیش داریم...
باید از زیر قرآن رد بشیم، که سفرمون به سلامت باشه...
مثل اون رزمندههایی که شب عملیات از زیر قرآن رد میشدن و راه هزارساله رو یه شبه میرفتن!
«وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ»
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
#شهدا
#حسین_یکتا
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای شهـدا
از چشمانـتان ،
از امتداد نگاه روشنتان ،
میتوان یافت ، مسیر شهادت را ..
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🌙دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان
خدایا برایم دراین روز به سوی خشنودی هایت راهنمایی قراربده ودرآن راهی برای سلطه شیطان برمن قرارمده وبهشت رامنزل وآسایشگاه من قراربده ای برآورنده حاجتهای جویندگان
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌷دست در پنجره های حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام فرزندی خواستم تا غلام ایشان باشد. غلامحسین روز میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) به دﻧﻴﺎ آمد و روز شهادت حضرت علی (ع) همان طور که خودش می خواست با بدنی پاره پاره به شهادت رسید.
ﺭاﻭﻱ : ﻣﺎﺩﺭﺷﻬﻴﺪ
🌷🌷
#ﻭﺻﻴﺖﺷﻬﻴﺪ:
بارپرودگارا از تو مي خواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم . ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت مي دهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر شهادت را نصيبم گرداني بدنم تکه تکه شود که در صحرا محشر شرمنده نباشم .
🌷🍃🌷🍃
#شهیدغلامحسین(حمید)عارف
#شهدای_فارس
👇
#تولد:( 13 رجب) مصادف با میلاد امام علی(ع)
#شهادت: عملیات رمضان، ( 21 رمضان) مطابق با #شهادت امام ﻋﻠﻲ ع
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
*#نویسنده_بابک_طیبی*
*#کتاب_پایی_از_این_دست_تماشا*
*#قسمت_شصت_و_سوم*
یادت میآید باید جایی می رفته. سید حمید که از راه می رسد منصرف می شود .
_سلام حاجی! خیلی ممنون... راضی تو چطوری دایی؟!... نه ای آبنباتو دیگه مال مرضیه ن... دیروز همه آب نباتا رو تو خوردی دایی جون!
به سیدحمید یکی دو ساعت سفارش بچه ها و مادرشان را می کند.
_...خلاصه حواست بهشون باشه ..کمی ،کسری...
مادر خانمش سیبی را نصف میکند به دندان که میکشد لحن شوخی دارد.
_هو..مگه سفر قندهار میخوای بری ننه جون!؟ یه ماموریت یه هفتهای که دیگه ایقد سفارش نمی خواد . شمو خیالت جم باشه. من خودم حواسم بهشون هست. صحیح و سالم میدم تحویلتون.
زیر سایه دلگیر دیوارهای عصر جمعه، دم در، توی کوچه، آقای فلاح زاده و تقوایی و مسلم اشکنانی توی تویوتا استیشن سفیدرنگ منتظرند. کف حیاط کیفش را زمین گذاشته.
_دیوونم کردینا...سوهان قم هم میارم ..باشه بابا جون... خیلی خوب... برای دختر خوبم هم یه روسری گل منگلی قشنگ میخرم.
به خداحافظی و بوسه بچه ها خم شده ، قامت راست می کند. آهی میکشد سر که بالا می آورد خطوطی به چهره میآیند و چشم می چرخاند .
_خب اجازه ما رو میدین حاج خانم؟!
_خدا پشت و پناهتون.
_حواستون به بچه ها باشه دیگه. بعد خدا سپردمشون دست شمو... اذیت مامان نکنین ها، خب...هوو...هی بوق بوق...نمیزارن آدم یه خداحافظی بکنه.
ریز خندی به لب دارد .سرش به شانه چپ متمایل می شود. درست مثل محمدمهدی که بال چادر مادر را گرفته و غمگنانه چشم در چشم او دارد. پیش میرود. زانوی پای سالم را به زمین می زند. شانه های پسرک را محکم می فشارد.بینی را ببینی او می چسباند و به شادی سر می لرزاند.
_قربون پسر بشم!
سر را کمی عقب می برد. صورتش جمع می شود و می پرسد از همین سوال های بی جوابی که برای دلداری کودکان است .
_چیه مردو؟! همه جوری میخوای مرد خونه باشی؟ ها!! ای پدر صلواتی!
دست های استخوانی پسرک از بال چادر مادر جدا میشود و سفت حلقه می زند دور گردن پدر . یکباره و غیر منتظره. لب های سرخ و ظریفش ، سه بار میان ریش های زبر و بور باز و بسته می شود. چند زلال میافتد در انبوه ریش های بلند. چشم پدر و پیشانی او بسته می شود و بعد باز.
_بابایی منم می خوام بیام.
مادر دستش را می کشد و چشم غره می رود.
_بازم لوس شدی مهدی؟
و تند لحنش وا می گردد.
_عذاب بابا نده مامان جون! الانه برمیگرده.
کیف را از حیاط برمی دارد. سینی قرآن و قند بر فراز دست های طاهره خانم است . از زیرش رد میشود و بر میگردد و باز، رد می شود . می چرخد. سینی پایین تر می آید. خم می شود و قرآن را می بوسد. قندی در دهان می گذارد و لیوان را تا ته سر میکشد. تکان تکان می دهد و چند قطره ته مانده کف حیاط می چکد .
_پس چی چی بریزم پشت سرت؟!
_آخی..از بس تشنم بود...بسم الله...خدایا به امیدتو ...برید کنار.. برید کنار دیگه.. باشه عزیزم حتما...
ماشین که راه میافتد ، لابد زن لیوان خالی را بر می گرداند و تکان تکان می دهد انگار نداند چه کند. لحظاتی بدون حضور دردانه هایش، لیوان در دستش می خشکد، خشکش می زند و به آخرین اشعههای زردفام آفتاب، تابیده بر سطح آب حوض خیره می شود. آب پاشی کف کاشی های نقش دار حیاط، جارو کشیدن روی شیارهایشان که هنوز آب دارد، پهن کردن زیلو های قدیمی، اگر باشد یکی دو ظرف میوه، دلتنگی همیشگی و بی بهانه عصرهای جمعه را در طراوت خنکای نسیم، به فراموشی می سپارد. ولی حتم، او متوجه حضور بچه ها که می شود، بوسه ای بر گونه شان می کارد، دستشان را میگیرد و به چیزی مشغول شان می کند و خود، زاویه اتاق نشستن و ثانیهای فکر کردن به هجران چند روزه عزیزش را به خنکای نسیم حیاط ترجیح میدهد .
_شرمنده حسابی معطل شدین. مگه این بچه ها میزارن...ببخشید من جلو نشستم ها... ای چرا ایقدر صدا میده؟...خدا آخر و عاقبمون خیر کنه با این ماشین.
در رد شدن از دروازه قرآن و طاووس گلی وسط میدان ، باور سفر زنده می شود . قرص تر می نشینند .
ادامه دارد....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه سالروز شهادت حضرت علی
📹 ببینید | سپهبد قاسم سلیمانی: این امامی است که ما الان لباس عزا پوشیدیم در عزای او و خودمان را منتسب به او میدانیم!
🏴شهادت امیرالمومنین علی ع تسلیت باد🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌷روز #شهادت امیرالمومنین(ع) به #دنیا آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس...
آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود!
پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت:
«این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.»
از آقا علت را پرسیدیم... 🤔
فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به #شهادت🌹 می رسد.»
ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز #میلاد امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد!🌷
هدیه به شهید محمود وحید نیا
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد