#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_هجدهم
#براساس_کتاب_میاندار
اتوبوس ها سر کوچه مسجد ایستاده بودند. صدای احسان به گوشش خورد: «برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات»
صدای صلوات در کوچه پیچید بوی اسفند به می خورد بچه ها به سمت اتوبوس راه افتادند و یکی سوار شدن به سمت لبخند به لب دوید و جلویش را گرفت: «نکنه داری میری آبیاری این قبیل چیه دستت؟»
_لازم میشه یه وقت !!اگه تو جاده جلومونو گرفتن، یه وسیله داشته باشیم از خودمان دفاع کنیم.
مهدی هم با چماقی که توی دستش بود و یکی دو نفر هم تفنگبادی با خودشان آورده بودند.
_«ژیانی سیرت» میذاشتی اتوبوس که راه افتاد میومدی؟!
احسان لبخند به لب روبرویش ایستاده بود نگاهی به کیف داخل دست انداخت و پرسید:
_«تو با خودت چی آوردی؟»
_نارنجک هایی که توی آزمایشگاه مدرسه با سه راه درست کردیم.
_عالیه پهلوان سوار اتوبوس شو که الان راه میافتد.
احسان به سمت بچههای رفت که سر کوچه تجمع کرده بودند رو به آنها کرد و گفت:«سریع سوار شین و گرنه به موقع به دیدار آیت الله خمینی نمیرسیم»
همه بچه ها سوار اتوبوس شدند. در اتوبوس که بسته شد، صدای دورگه احسان داخل اتوبوس پیچید: «برای سلامت رسیدن آیت الله خمینی به ایران صلوات»
بچهها با همه وجود صلوات بلندی فرستادند.اتوبوس در پلیس راه متوقف شد احسان از صندلی جلو بلند شد و سرش را از پنجره بیرون کرد.
_وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاد، مسلسل از شیراز میاد!
بچهها هم سرشان را از پنجره اتوبوس بیرون بردند و شعار دادند.ماموران پلیس را از ترس به اتوبوس نزدیک هم نشدند فکر کردم هر لحظه مسلسلها بیرون می آید و کارشان ساخت است دسته بیل و کلنگ شما که کف اتوبوس بود. اتوبوس دوباره راه افتاد دیدار امام در ساعتی بعد مثل رویایی دور به نظر می رسید.
مجتبی زهرایی روبه علی کرد و گفت:«تو چه فکری از یکم چون لبخند ملیحی رو لبت بود؟»
_یاد اون روز افتادم که فرانسه امام را پذیرا با تمام بچههای مدرسه جمع شدیم رفتیم کنسولگری فرانسه تا ازشون تشکر کنیم.
_احسان بهم خبر داد منم اومدم نیروهای شهربانی تا آن جمعیت را دیدند که به سمت کنسولگری میره گاز اشک آور زدن.
_احسان هم با اون صدای بلند داد می زد درود بر خمینی برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات»
_آخرش هر طوری بود رفتیم داخل کنسولگری .گلهایی که توی فشار جمعیت له شده بودند بهشون دادیم. اونا هم خوشحال بودند.
رادیو اتوبوس روشن بود مجتبی هم که کنار بچه ها بلند شد صدای رادیو پیچید که: «نمایندگان عزیز توجه فرمایید هم اکنون هواپیمای حامل آیت الله العظمی خمینی در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست»
بچهها از خوشحالی سر از پا نمیشناختند به تابلوی کنارجاده نگاهی انداخته شد تهران ۲۰ کیلومتر.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪﻱ_ﻛﻪ_ﺑﻪ_ﻇﺎﻫﺮ_ﻛﺮﻭﻻﻝ_ﺑﻮﺩ
ﻭﻟﻲ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩ ...
🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه!
زمانی که نوبت خادمالحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفر ه منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه!
🌷 شهيد زيبايی نژاد بارها به من می گفت که من به عبدالمطلب حسادت می کنم!
با خنده به او می گفتم عبدالمطلب چه چيزی داره که نسبت به او حسادت می کنی؟
گفت او همه چيز داره همين قدر کافی که نمی تواند بدی ها را بگويد وبشنود!
🌹🌷🌷🌹
#شهیدعبدالمطلب_اکبری باصری
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•🌱♥️•
#شهیدآنہ✨
جنازه پسرشون رو که آوردند،
چیزی جز
دو سه کیلو استخون نبود...😔✋
پدر سرشو بالا گرفت و گفت:حاج خانوم غصه نخوری ها!!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا
بهمون هدیه دادش...💔
🌹
و ﭼﻪ اﻣﺎﻧﺖ ﺩاﺭاﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﻭﺩﻥ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺷﻬﺪا ....
🌷 🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷سر قبر پسرعموی شهیدش نشسته بود. با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﻳﻢ
وقتی دید ما نمیفهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید
ﺧﻴﻠﻲ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻳﻢ
اﺧﻪ ﭼﻂﻮﺭﻱ ﻛﺴﻲ اﺩﺭﺱ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻴﻜﻨﺪ! ! ....
هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد. سرش را پائین انداخت و آروم رفت...
فردایش هم رفت جبهه.
بعد ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻭﻗﺘﻲ جنازه عبدالمطلب را آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ.اﻭ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭا ﻣﻴﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻴﺪﻳﻢ.....»
🌾🌷🌾🌷🌾
#شهید عبدالمطلب اکبری باصری
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یابن الحسن (عج)
پا بر زمین بکوب
ای اسماعیـل زمان
شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید..
اللّهم عجل لولیک الفرج
واجعلنا من انصاره و عوانه
🌹🌷🌹🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
یابن الحسن (عج)
پا بر زمین بکوب
ای اسماعیـل زمان
شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید..
اللّهم عجل لولیک الفرج
واجعلنا من انصاره و عوانه
🌹🌷🌹🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_نوزدهم
#براساس_کتاب_میاندار
در خیابانهای اطراف شهربانی تا چشم کار می کرد مردم ایستاده بودند. صدای آه و ناله زخمیها با صدای تیر ها قاطی شده بود.
«حمید خلیل نژاد »هاج و واج بود .به یاد« خلوصی »افتاد که جلوی باغ موزه شهید شد .کنار گوشش تیری زوزه کشید.نیم خیز شد دوباره ناله ای کنار دستش بلند شد. نگاه کرد خون تازه از سینه «خلوصی» بیرون میزد.اشک توی چشم هایش دوید. خشم و غم هر دو در وجودش بود به اطراف نگاه می کرد که صدایی او را به خود آورد.
«حمید !حمید! حمید خلیل نژاد»
سرش را به سمت صدا چرخانده احسان به سمتش دویدم چه دستش را گرفت و گفت: «نامردها، از روی ارگ و شهربانی مردم را نشانه گرفتند باید کاری کنیم»
بالای ارگ کریم خان زند سرباز ها سر مسلسلها را سمت مردم داده بودند تک تیراندازها هم هر لحظه آماده شلیک بودند.
_چه کار میشه کرد؟
احسان نگاهی به اطرافش انداخت و گفت :بیا بریم یه فکری به ذهنم رسید.
همین طور که می رفتند.احسان خم شد و از روی زمین یک کلاه اسباب بازی سربازی برداشت .دلش لرزید .فکر اینکه نکند بچه راهم نشانه رفته باشند .سرش را به اطراف چرخاند. تا انتهای شعاع دید خبری، از جسد بچه نبود با نگرانی گفت: «چیکار می کنی حمید؟ بدو سریع!»
پشت سر احسان می دوید طرف دیگر خیابان جلوی بانک ملی ایستادند. احسان نگاهی به ساختمان بانک انداخت و گفت: «باید بریم بالای پشت بام»
_چطوری میشه رفت بالا!
_از طریق خونه رئیس بانک میشه رفت مردم آنجا را گرفتند.
_میخوای اونجا چیکار کنی؟!
_تو بیا می فهمی.
خودشان را به بالای بانک ملی رساندند بانک دقیقا روبروی ارگ قرار داشت نیم خیز خودشان را به بلندی جلوی پشتبام رساندند.
_حمید هم اینجا باش الان برمیگردم!
رفت و چند لحظه بعد با یک آهن بلند برگشت کلاه را سر میله ای داد و آرام از پشت پرچین بالا برد .هنوز چند دقیقه نگذشته بود که گلوله های مسلسل به سمت کلاه شلیک شد. احسان کلاه را پایین آورد انگشتش را کرد داخل سوراخی که ایجاد شده بود.
_نامسلمونای بی مروت!! لااقل اینجوری یکم حواسشون را پرت می کنیم تا به سمت مردم نشونه نرن!
حمید ،کلاه و میله را از احسان گرفت به طرف دیگر پشتبام رفت. کلاه را بالا برد این بار تک تیراندازها شلیک کردن دوباره کلا همه را به سمت احسان که طرف دیگر پشت بام قرار داشت سر داد.صدای همهمه جمعیت بلند شد. از لای شکاف دیوار نگاهی به آن طرف خیابان انداختند مردم به سمت در شهربانی هجوم آورده بودند.
_احسان فکر کنم مردم شهربانی را گرفتند.
حمید کلاه را بالا برد از تیرها خبر نبود. دوباره به جلوی شهربانی نگاه کردند.
_مردم ریختن داخل شهربانی اسلحه ها را هم گرفتند بعضی ها اسلحه دستشونه.
چند ساعتی تا غروب آفتاب مانده بود احسان بلند شد و خاک روی لباسش را تکاند.هدف از پشت بام پایین آمدن مشتاق بودند داخل شهربانی را ببینند .به مردم نگاه میکردند و بعضی از ۱۰ یا فشنگ دستشان بود بعضی هم از لامپ و پریز برق را نگذاشته بودند .غرق در جمعیت بودند که حمید احساس کرد احسان کنارش نیست نگاهی به پشت سرش انداخت.احسان کلاه را گذاشت همانجایی که برداشته بود داشت میرفت که حمید صدایش زد:«احسان کجا؟!»
_اینجا دیگه کاری ندارم.
راهش را گرفت و رفت.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید| #کلیپ
🌷شهادت پایان نیست، آغاز است. تولدی دیگر است، در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد...
🎙شهید آوینی
🌷 ۲۰ فروردین ماه سالروز #شهادت_شهید_آوینی
🌹🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات بسیار مهم استاد #رائفی_پور در مورد طوفان توییتری
🗓 چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ ، شب ولادت امام زمان عملیات عظیم، ویژه و جهانی توییتر.
توییت هاتون رو آماده کنید..
#ﺟﻬﺎﻥ_ﻣﻀﻂﺮﺷﺪﻩ_اﺳﺖ
🌸
#نشر_حداکثری
🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎﻧﻲ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷 می دانستم این بار اگر برود شهادتش حتمی است مانعش شدم، اما...
امام زمان(عج) را در خواب دیدم. آقا فرمود چرا مانع رفتن فرمانده لشکر من شدی؟
گفتم: بچه ام از ترکش جای سالم در بدنش نیست.
فرمودند: مانعش نشو.
گفتم: بچه ام امتحان داره!
فرمودند: اگر راهی اش نکنی به مادرم زهرا(س) می گویم قیامت از تو رو بگیرد!
گفتم: پسرم فدای شما و مادر شما...
صبح روز بعد راهی اش کردم.
☝راوی مادر شهید
📚 منبع:راز یک پروانه!(جلد دهم از مجموعه شمع صراط)
🌿🌺🍃🌺🌿
#شهیدخانمیرزا_استواری
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع)
شهادت: 20/1/1366 – شلمچه عملیات کربلای 8
🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اعمال 👆احیای نیمه شعبان
👆👆ﻣﻨﺘﺸﺮﻛﻨﻴﺪ
🌹🌷🌷🌷🌹
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
👇
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"... اِنَّهم یَرَونَه بَعیدا و نَراهُ قَریبا ..."
حتے فڪرش را هم نمیےڪنند که اینقدر آمدنتـ نزدیڪ است.
صدای قدمھایت را میےشنویم،🌱
اےعالیجنابـ عشق ...♥
#وتَصَدَّقعَلَینا🌒
#یاصاحِبَالعصرِوالزَّمان🌈🌷 🌷 🌷 🌷میلاد منجی عالم بشریت مبارک
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧــﺬرظهورمنجےموعود
#بہ_نیابــت_شهدا
👇🔺👇🔺
به حمداللہ خرید و بستہ بندے اقلام بهداشتے و غذایے توسط خادمین شهــدا انجام شد ...
انشاءالله در روز #میلادحضرت ولے عصر (عج) به نیابت شهدا توزیع بین خانواده هاے نیازمنــد انجــام خواهد شد ...
🌹🌹🌷🌹🌹
با توجه به اینکه هنوز مبلغی از اقلام تسویہ حساب نشده باز هر کے میخواهد در این امر شریک باشد باب خیــر باز است:
6362141080601017
بانك آينده بنام محمد پولادي
👇➖👇➖👇➖
انشاالله به شادے دل این خانواده هاے نیازمند ، خدا فرج و #ظهــورمنجے را برساند
▫️🌸▫️🌸▫️🌸
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 مسجد جمکران...
امشب ...
الهنا نشکوا الیک...
🌹☘🌹☘
#شب قدر است دعا براے ظهور #منجےموعود فراموش نشود
🌹🌷🌹🌷
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌼 #تنهایت_گذاشتیم...
و در هیاهوی دنیا، صدایت را گم کردیم.
حالا که به تاوان این #غفلت، از زمین و زمان بلا میبارد، به دامان خودت♥️ پناه می آوریم.
#حضرت_پدر!
صدای فرزندان گنهکارت به آسمان نمیرسد؛ پس خودت برایمان #استغفار کن...
«يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا، إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»🤲
#بدم_المظلوم_عجل_فرج_المظلوم
#مهدی_غریبتر_از_حسینه💔
#میلادت_مبارک🌸
#عیدتان_مبارک
#رورتان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
پنجشــبه 21 فروردیــن/ ساعــت ۱۸
آنلاین شوید
از دور #زیارت_شهـــدا انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم
🌷🌹🌷🌹
#درخانہ_مےمانیــم
#انشــاءاللہ کرونــا شکست مے دهیم
#دعـــارفــع_بلامےکند
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه :
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
مبلغ باشـــیدلطفا
🌹🌹🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ
🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست میداشت. فرق این قرآن با سایر قرآنها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند.
شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست میداشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...»
#ﻣﻨﺒﻊ:ﻛﺘﺎﺏ_ﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ
🌿🌺🍃🌺
#شهیدخانمیرزا_استواری
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷این روزهــا چہ قدر دلــت تنــگ شــده 💔😔
براے هیــیت ...
براے یه یاحسیــن ع دستہ جمعے....
براے شلمچہ، طلائیه یا دوکوهہ ...
براے یه زیارت 💕
شاید بتوان گفت امــروز
تنــها جــاے مطمئنــی کہ
میشــود دلـت را به آنــجا
گره بزنی . . .
گلزار شهداســت
کـنار لالہ هاے بے نشان و گمنــام
🌷🌹🌷🌹
امــروز👇
#زائرقطعہ_شهداےگمنام_شــیراز شویم
#ساعت ۱۸
👇▫️👇
صفحــہ اینستــاے شهداے شیراز
👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
مبلغ باشید
تا دقایقی دیگر
قراعت زیارت عاشورا از گلزار شهدای شیراز
آنلاین شوید... زیارت کنید
👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام زیارت عاشوراے پنجشنبـــه 21فروردین
قطعه شهدای گمنام
🌷🌹🌷🌹
همه با هم سلام بدهیم
به نیت فرج مولایمــان - ﺩﺭﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ ﺣﻀﺮﺕ
🌷🌷🌹🌷🌷
جای زایران هر هفتــه خالے
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺑﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﻱ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﻮﺭﻧﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻳﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ
▫️باز هم زائرتان نیستم از دور سلام...
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_آقا
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 نیاز امروز بشر به منجی در تاریخ کم سابقه است.
امام خامنہ ای
☘🌺🌸🌺🌸☘
#اللهم عجل لولیک الفرج
#روزتان مهدوے
🌷🔺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسمـ رب الشــهدا
#نذرظــهورمنجےموعـود
☘🌸☘🌸
با عــنایت حضرت زهرا (س) و حضرت ولے عصر (عج) و به #نیابت شهدا تاکنون توزیع۲۸۶ بسته به ارزش متوسط، ۱۵۰ هزار تومان توسط #خادمین_شهــدا انجــام شــده است
انشاالله سعی در تحقق توزیع ۳۱۳ بستــه است
خداوند از #بانیــان_خیر قبول کنــد
🌹🔺🌹🔺🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین
🌺🌹🌺🌹
و چه زیباست لبخند شادے بر لبــان خانواده ای در روز نیمــه شعبان از دریافت هدیه ای کوچک ، جهت ارتزاق چند روزه خانه
👇👇👇
*اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ از همیـــن الان ، با #توجه به اعلام #رهبرمان امام خامنه اے (مدظله العالے)) و با عنایت خود حضرت صاحب ، پیگیــر جمع آورے کمک ها و انشاالله توزیع اقلام در ماه مبارک رمضان باشیم*
👇
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هر کس پاے #حرف_رهبرش هست بسم الله ....
وقتے برای توزیع به یکی از محله های حاشیه نشین شیراز رفتیم شاید برای اولین بار بود که آرزو کردیم #باران نیاید!!😞
وقتی خانه هایی دیدیم که در همسایگی ما هنوز سقفهای چوبی دارند و پشت بامشان بجای ایزوگام با پلاستیک پوشیده بود و پدری که در جریان باران نگران خانواده ش بود دلمان گرفت ....😭
و چه دنیایی است ....
در همسایگی ما آدم هایی هستند که در کمترین امکانات رفاهے زندگی می کــنند...
➖🔽➖🔽➖🔽
🔰 پ .ن : عکس بالا مربوط به خانه ای است که با توجه به وضعیت بهتر منزل جهت استقرار و توزیع بین ۳۵ خانواده این منطقه انتخاب شده بود و به دلیل معذوریت ، امکان تصویربردارے بقیه خانه ها که خیلی وضعیت بدتری داشتند، نبود😞😞
#بانیان_خیرقبول_باشد
🌷🌹🌷🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽جعفر!
🎙روایت شهادت صمیمیترین رفیق حاج حسین یکتا در ظهر روز نیمه شعبان از زبان حاج حسین یکتا
🌷🌹🌷🌹
#ﺷﻬﺪا ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیستم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۷/۱۲/۱۴*
بچه ها در حیاط مدرسه گرم صحبت بودند که احسان سراسیمه آمد و گفت: «بچه ها منافقها آموزش و پرورش را گرفتند»
حبیب روزی طلب از میان بچه ها گفت: «نمیشه که بشینم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم باید بر ضد اونایک حرکتی بکنیم»
احسان گفت:« تا بخواهیم حرکتی بکنیم آنها کار خودشان را کردند!! باید بریم و با اردنگی اونا را از آموزش و پرورش بندازیم بیرون!»
علی اطراف را نگاه کرد
_آخه چجوری از مدرسه خارج بشیم؟! اجازه نمیدن که از مدرسه بریم بیرون!
مهدی رحیمی حقیقی گفت:«اونش با من! شما فقط دنبال من بیاین»
احسان فهمید چه فکری دارد .گفت :«من میرم بقیه بچه ها را خبر کنم همونجا منتظر باشین تا ما برسیم»
مهدی رو به بچه ها گفت :«من میرم یکی یکی پشت سر من بیاید .عجله کنید تا زنگ کلاس نخورده»
بچه ها را در حیاط پشتی جمع کرد. منتظر احسان و دیگر بچه ها شد پایش را گذاشت روی نردبانی که به دیوار مدرسه تکیه داده بود.
_بچه ها آن طرف دیوار میخوره به بازار. از داخل بازار میزنیم و میریم سمت فلکه شهرداری.
احسان با دیگر بچه ها از راه رسید .یکی یکی از نردبان بالا رفته و متلکی هم نثار مهدی می کردند.
_باهوش این نردبان را از کجا آوردی؟!.... اگه مدیر بفهمه گوشتو میگیره و تحویل شهربانی میده ....گفته بودند مغز متفکری اما کی باورش میشد...
وارد حیاط آموزش و پرورش شدن دختر و پسر نشسته بودند راه ورود به ساختمان نبود آفتاب کم کم داشت غروب می کرد که احسان گفت.:«هسته راهرو زنجیر وایمیسیم یکی شوتشون میکنیم بیرون»
اول همه وارد شد بچهها با فاصله پشت سر هم ایستادن احسان یکی یکی یه شان را می گرفت و به نفر بعدی پادشاهان میداد بعدی هم به بعد تا میرسید دم در .در این دست به دست شدن ها ،یکی یک تو سری و لگد هم نثارشان می کردند .آنها هم حتی جرات اعتراض نداشتند.
راهرو که خالی شد بچهها داخل اتاقها شدند و همه را بیرون کردند.مهدی نفس نفس زنان خودش را به احسان رساند و گفت :«احسان با دختر ها چیکار کنیم؟! ما که نمی تونیم دست بهشون بزنیم .خودشون هم فهمیدن از سر جاشون تکون نمیخورن!»
احسان صورت گل انداخته اش را به مهدی دوخت و گفت:« مراجع گفتند توی این موارد اشکال نداره .همه رو بندازید بیرون»
آموزش و پرورش خالی شده بود. احسان از وسط سالن صدایش را آزاد کرد :«نماز جماعت به امامت مهدی رحیمی..»
بچه ها آماده صف بستن بودند که مهدی رحیمی حقیقی خودش را به احسان رساند و گفت: «احسان جون خودت! میخوای همینجا مردم بگیرن قیمه قیمه ام کنند !!؟میگن بدویین مهدی رحیمی که طرفدار شاه پیدا شده!!! هزار بار بهت گفتم این پسوند فامیلیم رو جا ننداز»
احسان خنده ای کرد و گفت: «باشه پهلوان نامدار! چشم! آقای مهدی رحیمی حقیقی وایسا جلو تا نماز را شروع کنیم، قد قامت الصلاة......
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸گاهے بعضی نگاهها
چشم دل را
به سوے خدا باز مےکند
🔹مخصوصا اگر آن نگاه
ازقاب چشم های آسمانے #ﺷﻬﺪا باشد
#شهیداﻥ_ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ_ﻭﻋﺒﺎﺱﻣﻼﻳﻤﻲ🌷
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت: ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⤵️خاطرات رزمندگان فارس
⬅️ نامه برگشتی!
◀️... من و حسن هم محلی و هم سن و سال بودیم .
با [شهید] سید محمد تقوا هم پای ثابت گروه سرود مسجد جامع سعدی بودیم.
پانزده سال نداشتیم که پایمان به جبهه باز شده بود. عید سال 62 بود که به مرخصی آمدم.
سری هم به خانه حسن زدم. مادر حسن که نگران حسن بود، خواست تا نامه ای برای حسن ببرم. نامه را گرفتم و به جبهه برگشتم.
لشکر برای عملیات والفجر یک آماده می شد.
هر چه دنبال حسن گشتم و سراغش را گرفتم پیدایش نکردم. رسیدیم به شب عملیات.
من در واحد تبلیغات لشکر بودم. یک ضبط صوت با کش روی دوش خودم بستم که مارش عملیات و سرودهای مذهبی پخش می کرد.
خودمم با شعار هایی که می دادم رزمندگان را برای رفتن تشویق می کردم.
همراه با یکی از گردان های عمل کننده به سمت خط مقدم حرکت کردم.
در تاریکی شب به پشت میدان مین رسیدیم.
کم کم آتش دشمن روی سر بچه ها شروع شد. میدان مین معبر نداشت. فرمانده گردان جلو ایستاد و گفت: تخریب چی ... تخریب چی...
هفت نفر از میان گردان بلند شدند و به سمت فرمانده دویدند. در کور سوی نوری که روی سر گردان می تابید.
یک لحظه چهره حسن را دیدم. سریع از جا کنده شدم و به سمتش دویدم و صدا زدم حسن... حسن...
تا من را دید ایستاد.
او را در آغوش کشیدم. گفتم : مگه تو رفتی توی تخریب!
-آره رفتم آموزش تخریب دیدم.
دست کردم توی جیب و نامه مادرش را در آوردم و گفتم: حسن مادرت برات نامه داد!
دستم را پس زد و گفت: الان وقت نامه و مادر نیست... نمی بینی گردان به خاطر ما معطلعه!
سریع از من جدا شد و به سمت میدان مین رفت.
- نیم ساعت بیشتر وقت نداریم، عجله کنید.
هفت تخریب چی سریع سر نیزه ها را کشیدند و پا مرغی وارد میدان مین شدند.
گردان هم چشم انتظار پشت میدان بی صدا نشستند.
ناگهان وسط میدان مین جرقه ای زد و لحظه ای بعد انفجاری شدید میدان مین را روشن کرد.
انفجار مین والمری بود.
هر هفت نفر روی زمین افتادند.
از آن سمت آتش عراق هم روی میدان مین و گردان شروع شد.
سر و صدای بی سیم هم بلند شد...
- سریع بکشید عقب...
فرمانده محکم فریاد می زد برید عقب... برید عقب.
ظاهراً جناح های دیگر هم موفق نبودند.
نیروها شروع به عقب رفتن کردند.
چشمم به میدان مین بود.
طاقت نیاوردم و به سمت میدان مین دویدم.
از راهی که باز شده بود به سمت تخریب چی ها رفتم.
حسن را پیدا کردم. از سینه به پائین بدنش چاک چاک شده بود.
کنارش نشستم و گفتم: حسن من هستم!
- من را ببر عقب!
- نگران نباش،خودت را محکم نگه دار.
سریع حسن را روی دوشم گذاشتم و دو دستم را زیر ران هایش گرفتم.
توی گوشم فقط صدای یا حسین حسن می پیچید.
احساس می کردم خون گرم از بدن حسن توی کف دستم جمع می شود و قطره قطره از بین انگشت هایم می چکد.
یک نفس حسن را به جایی آوردم که آمبولانسی ایستاده بود.
پشت آمبولانس پر بود از مجروح و شهید که روی هم انداخته بودند.
حسن هنوز آرام نفس می کشید.
او را هم روی مجروحین گذاشتم.
دلم نیامد تنهایش بگذارم.
پشت آمبولانس جای دست نداشت. به سختی با سر انگشتانم لبه پشتی درب آمبولانس را گرفتم. نوک کفشم را هم به لبه سپر گیر دادم.
آمبولانس با سرعت حرکت کرد و من محکم خودم را به در آمبولانس چسبانده بودم که در حرکت های آمبولانس و دست انداز ها نیافتم.
بلاخره با هر سختی بود به محل بهداری رسیدیم و آمبولانس ایستاد.
تمام بدنم کوفته شده بود.
امداد گر ها شروع به تخلیه مجروحین کردند.
دو نفر هم حسن را روی برانکاردی گذاشتند تا به اورژانس ببرند.
دنبالشان راه افتادم.
نرسیده به اورژانس پزشکی گفت صبر کنید.
چراغ قوه اش را در آورد چشم های حسن را باز کرد و نور را توی مردمک چشم حسن انداخت
و گفت: معراج شهدا!
تنم یخ کرد،زانوهایم سست شد.
آرام دنبال امدادگر ها رفتم.
چند متر آن طرف تر گودالی بود.
داخل گودال رفتند.
و پیکر حسن را کنار سایر شهدا گذاشتند.
هنوز شانزده سالش تمام نشده بود، اما مردی شده بود برای خودش.
به شیراز که برگشتم، به خانه آنها رفتم.
نامه را به مادرش پس دادم و گفتم شرمنده، نشد نامه را به حسن برسانم.
مراسم تشییع حسن تمام نشده، برادر کوچکش عباس پایش را توی یک کفش کرد که می خواهم بروم اسلحه برادرم را بردارم.
به منطقه آمد و پنج ماه بعد از برادرش شهید شد...
به روایت حاج یدالله فهندژ👆
🌹🌷🌷🌷🌹
#ﺷﻬﻴﺪاﻥ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﻳﻠﻤﻲ
#شهدای_فارس
#ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی
همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام،محمود می داند.
قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار.
#قاسم
#سلیمانی
#ﺷﻬﺪا ﻣﺎ ﺭا ﻫﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﻛﻨﻴﺪ 🌹
برای شادی روح شهدا #صلوات
🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰فرازی از وصیتنامه شهید والامقام : حجت الاسلام شیخ فضل الله کریمی
خدایا نصیبم گردان حب خودت را و دوستی اهل بیتت را.
سالها بسی دراین کوه ها و بیابانها در غم عشق شهادت می سوزم و می سازم.
ما امروز می بینیم که کشورهای استبدادی کشوری را علیه جمهوری اسلامی تجهیز می کنند و با او همکاری می کنند تا اینکه انقلابی را که برای اجرای دین حق واحیای دین حق به پا خاسته و می رود تا ملتهای مظلوم خفته را بیدار کند و از ارزشهای انسانی آنها دفاع کند نابود کند.
وظیفه ی ما همان است که امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا مشخص فرمودند که باید مؤمن بشتابد به سوی شهادت و لقای حق را در یابد.
بدانید که این انقلاب یک پدیده ی الهی است و به هیچ وجه کسی توان مقابله بااو را ندارد. مادرم من می دانم که تو پیش حضرت زهراروسفید خواهی بود چرا که تو دین خود را به اسلام ادا کردی.
#شهید فضل الله کریمی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ